گنجور

شمارهٔ ۲۷۰ - مدیح سیف الدوله محمود

گر نه شاگرد کف شاه جهان شد مهرگان
چون کف شاه جهان پر زر چرا دارد جهان
ور نشد باد خزان را رهگذر بر تیغ او
پس چرا شد بوستان دیناری از باد بزان
راست گویی منهزم گشت از خزان باد بهار
چون سپاه اندر هزیمت ریخت زر بیکران
ابر گریان شد طلایه نوبهار اندر هوا
گشت ناپیدا چو آمد نوبت باد خزان
راست گویی بود بلبل مدح خوان نوبهار
چون خزان آمد شد از بیم خزان بسته دهان
زعفران اصلی بود مر خنده را هست این درست
هر که او خندان نباشد خنده ش آرد زعفران
چون خزان مر بوستان را زعفران داد ای شگفت
پس چرا باز ایستاد از خنده خندان بوستان
یا ز بسیاری که دادش بازگشتست او به عکس
هر چه از حد بگذرد ناچار گردد ضد آن
روز نقصان گیرد اکنون همچو عمر بدسگال
شب بیفزاید کنون چون بخت شاه کامران
آب روشن گشت و صافی چون سنان و تیغ او
شاخ زرد و چفته شد چون پشت و روی بندگان
قطب ملت سیف دولت شهریار ملک گیر
تاج شاهی عز دولت خسرو گیتی ستان
شاه ابوالقاسم ملک محمود آن کز هیبتش
لرزه گیرد گاه رزم او زمین و آسمان
تیغ او چون برفروزد آتش اندر کارزار
جان بدخواهان برآید زو به کردار دخان
آنکه از بیمش بریزد ناخن ببر هژبر
وانکه از هولش بدرد زهره شیر ژیان
آنکه وصف او نگنجد هیچ کس را در یقین
وانکه نعت او نیاید هیچ کس را در گمان
فر خجسته رای او بر جامه شاهی علم
گستریده نام او بر نامه دولت نشان
هر چه او بیند بود دیدار او عین صواب
هر چه او گوید بود گفتار او سحر بیان
مشتری و زهره را هرگز نبودی حکم سعد
گر نبودی قدر او با هر دوان کرده قران
گر نبودی از برای ساز او را نامدی
در ناسفته ز دریا زر پاکیزه ز کان
طرفهای ساز بگشادند در مدحش دهن
کرد گردون هر یکی را گوهری اندر دهان
ای جلال پادشاهی وی جمال خسروی
هستی اندر جاه و رتبت اردشیر و اردوان
چون به گوش آمد صریر کلک تو بدخواه را
بشنود هم در زمان از تن صفیر استخوان
گر نه قطب دولت و بخت جوان شد تخت تو
پس چرا گردند گردش دولت و بخت جوان
مهرگان آمد به خدمت شهریارا نزد تو
در میان بوستان بگشاد گنج شایگان
باده چون زنگ خواه اندر نوای نای و چنگ
نوش کن از دست حوری دلبر نوشین روان
ای به تو میمون و فرخ روزگار خسروی
بر تو فرخ باد و میمون خلعت شاه جهان
همچنین یادی همیشه نزد شاهنشه عزیز
همچنین باد از تو دایم شاه شاهان شادمان
تا همی دولت بود در دولت عالی به ناز
تا همی نعمت بود در نعمت باقی بمان
مملکت افزون و همچون مملکت بفروز کار
روزگارت فرخ و چون روزگارت مهرگان
التجای تو به بخت آمد و نعم الملتجاء
ایزدت دایم معین والله خیرالمستعان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر نه شاگرد کف شاه جهان شد مهرگان
چون کف شاه جهان پر زر چرا دارد جهان
هوش مصنوعی: اگر که در روز مهرگان، شاگرد این کف (حرفه یا مهارت) ای بناشد که شاه جهان است، چرا این دنیا مانند کف شاه (دست) از طلا پر نیست؟ این عبارت به نظر می‌رسد به موضوع تناقض و ناپایداری اوضاع اشاره دارد و نشان می‌دهد که اگر ما در طول زمان به دستاوردهای بزرگ نرسیم، دلیلی وجود ندارد که دنیا به خوبی و شکوفایی برسد.
ور نشد باد خزان را رهگذر بر تیغ او
پس چرا شد بوستان دیناری از باد بزان
هوش مصنوعی: اگر باد پاییز از تیغ او عبور نکرد، پس چرا باغ دیناری از باد باغی دیگر به دست نیاورد؟
راست گویی منهزم گشت از خزان باد بهار
چون سپاه اندر هزیمت ریخت زر بیکران
هوش مصنوعی: راستگویی به خاطر قدرت و صداقت خود، در برابر مشکلات و سختی‌ها شکست خورد. مانند بهار که با آمدن بادهای خزان ناامید می‌شود، انصاف هم در برابر حوادث تلخ، آسیب می‌بیند و از استحکام خود دور می‌شود، درست مثل سپاهی که در حین شکست، دارایی‌هایش به ناچار گم می‌شود.
ابر گریان شد طلایه نوبهار اندر هوا
گشت ناپیدا چو آمد نوبت باد خزان
هوش مصنوعی: ابرها به شدت باریدن گرفتند و تب و تاب بهار در آسمان به وجود آمد، اما وقتی که زمان وزش بادهای خزان فرا رسید، آن حال و هوا به طور ناگهانی ناپدید شد.
راست گویی بود بلبل مدح خوان نوبهار
چون خزان آمد شد از بیم خزان بسته دهان
هوش مصنوعی: بلبل که در بهار به زیبایی و خوشی می‌خواند، وقتی پاییز رسید و ترس از تغییر فصل او را فراگرفت، دیگر نتوانست یا نخواست چیزی بگوید.
زعفران اصلی بود مر خنده را هست این درست
هر که او خندان نباشد خنده ش آرد زعفران
هوش مصنوعی: زعفران به عنوان نشانه‌ای از خنده مطرح شده است. این به این معناست که خنده واقعی و دلنشین مانند زعفران اصل است و هر کس که به طور طبیعی و صمیمانه نمی‌خندد، نمی‌تواند از خودش خنده‌ای لذت‌بخش بسازد. در واقع، برای آنکه خنده‌ای واقعی و تاثیرگذار داشته باشیم، باید خودمان هم دلشاد و خندان باشیم.
چون خزان مر بوستان را زعفران داد ای شگفت
پس چرا باز ایستاد از خنده خندان بوستان
هوش مصنوعی: وقتی خزانی که باغ را به زعفران می‌آراید، به آن برخورد می‌کند، جای شگفتی است که چرا گل‌های خندان باغ هنوز از شادی سکوت کرده‌اند.
یا ز بسیاری که دادش بازگشتست او به عکس
هر چه از حد بگذرد ناچار گردد ضد آن
هوش مصنوعی: کسی که از حد خود تجاوز کند، ناگفته پیداست که بالاخره با عواقب و عکس‌العمل‌های منفی مواجه خواهد شد. به عبارتی دیگر، هر اقدامی که فراتر از اندازه و قاعده باشد، حتماً به نتیجه‌ای متضاد و منفی می‌انجامد.
روز نقصان گیرد اکنون همچو عمر بدسگال
شب بیفزاید کنون چون بخت شاه کامران
هوش مصنوعی: حال که زندگی به سوی نقصان می‌رود، مانند عمر فردی بدشگون، شب به تدریج افزایش می‌یابد، درست مانند خوشبختی یک پادشاه موفق.
آب روشن گشت و صافی چون سنان و تیغ او
شاخ زرد و چفته شد چون پشت و روی بندگان
هوش مصنوعی: آب زلال و شفاف شد و همچون تیغ تیز به نظر می‌رسد، در حالی که شاخه‌های زرد و نرم آن مانند پشت و روی بندگان است.
قطب ملت سیف دولت شهریار ملک گیر
تاج شاهی عز دولت خسرو گیتی ستان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موقعیت و اهمیت یک پادشاه می‌پردازد. در آن به این موضوع اشاره شده که پادشاه، نماینده قدرت و سلطنت است و تاج شاهی نماد عزت و عظمت اوست. همچنین تأکید می‌شود که این مقام و موقعیت با شکسپیرهایی مانند خسرو و گیتی مرتبط است که نشان‌دهنده تاریخ و فرهنگ غنی ملت است. در کل، این عبارت به نقش کلیدی و محوری پادشاه در سرنوشت و شکوه ملت اشاره دارد.
شاه ابوالقاسم ملک محمود آن کز هیبتش
لرزه گیرد گاه رزم او زمین و آسمان
هوش مصنوعی: شاه ابوالقاسم ملک محمود آن چنان قدرتمند و پرنفوذ است که در زمان جنگ، باعث می‌شود زمین و آسمان از هیبتش بلرزد.
تیغ او چون برفروزد آتش اندر کارزار
جان بدخواهان برآید زو به کردار دخان
هوش مصنوعی: وقتی تیغ او در میدان نبرد از شدت قدرت درخشیده و آتش را به جان بدخواهان می‌افروزد، این جرقه مانند دودی از آنان به وجود می‌آید.
آنکه از بیمش بریزد ناخن ببر هژبر
وانکه از هولش بدرد زهره شیر ژیان
هوش مصنوعی: شخصی که از ترس او ناخن‌هایش می‌ریزد، مانند شیر درنده‌ای است که هیچ کس جرات نزدیک شدن به او را ندارد. و فردی که از هراس او قلبش به درد می‌آید، به مانند شیر بزرگ و قوی است که همه از او می‌ترسند.
آنکه وصف او نگنجد هیچ کس را در یقین
وانکه نعت او نیاید هیچ کس را در گمان
هوش مصنوعی: کسی که ویژگی‌های او را هیچ کس نمی‌تواند به درستی توصیف کند و آن که صفات او در تصور هیچ فردی نمی‌گنجد.
فر خجسته رای او بر جامه شاهی علم
گستریده نام او بر نامه دولت نشان
هوش مصنوعی: خوشبختی و ویژگی‌های مثبت او بر سر لباس سلطنتی ظاهر شده و نامش بر روی نشان و مدارک حکومتی درخشیده است.
هر چه او بیند بود دیدار او عین صواب
هر چه او گوید بود گفتار او سحر بیان
هوش مصنوعی: هر چیزی که او می‌بیند، دیدنش درست و واقعی است و هر چیزی که او می‌گوید، حرفش مانند جادوی بیان شیرین و جذاب است.
مشتری و زهره را هرگز نبودی حکم سعد
گر نبودی قدر او با هر دوان کرده قران
هوش مصنوعی: در این بیت به ارتباط میان مشتری و زهره و تأثیرات آنها بر یکدیگر اشاره شده است. می‌توان گفت که اگر مشتری و زهره در موقعیت و مقام بالایی نباشند، تأثیرات مثبت و خوش‌شناسی که معمولاً با آنها مرتبط است نیز رخ نخواهد داد. به عبارت دیگر، اهمیت و جایگاه آنها در کنار یکدیگر می‌تواند بر روند امور و تقدیر افراد تأثیرگذار باشد.
گر نبودی از برای ساز او را نامدی
در ناسفته ز دریا زر پاکیزه ز کان
هوش مصنوعی: اگر او نبود، به خاطر او هیچ وقت دریا را به اسم زر خالص به یاد نمی‌آوردم، مانند سنگی که از معدن استخراج می‌شود.
طرفهای ساز بگشادند در مدحش دهن
کرد گردون هر یکی را گوهری اندر دهان
هوش مصنوعی: دستگاه‌های موسیقی در ستایش او به صدا درآمدند و آسمان نیز به هر یک از ما گوهر و ارزشی عطا کرد.
ای جلال پادشاهی وی جمال خسروی
هستی اندر جاه و رتبت اردشیر و اردوان
هوش مصنوعی: ای عظمت پادشاهی و زیبایی شاهی، تو در مقام و جایگاه خود، درخشش اردشیر و اردوان را به نمایش می‌گذاری.
چون به گوش آمد صریر کلک تو بدخواه را
بشنود هم در زمان از تن صفیر استخوان
هوش مصنوعی: زمانی که صدای قلم تو به گوش می‌رسد، ناخوش‌خواهان نیز آن را می‌شنوند و به سرعت از جان و روح خود دچار نگرانی و ناراحتی می‌شوند.
گر نه قطب دولت و بخت جوان شد تخت تو
پس چرا گردند گردش دولت و بخت جوان
هوش مصنوعی: اگر تخت تو مرکز ثروت و خوشبختی جوانان نیست، پس چرا سرنوشت و شانس جوانان به دور این تخت می‌چرخد؟
مهرگان آمد به خدمت شهریارا نزد تو
در میان بوستان بگشاد گنج شایگان
هوش مصنوعی: مهرگان (جشن پاییز) به خدمت شهریار رسید و در دل بوستان، گنج‌های ارزشمند را به نمایش گذاشت.
باده چون زنگ خواه اندر نوای نای و چنگ
نوش کن از دست حوری دلبر نوشین روان
هوش مصنوعی: شراب مثل زنگ در صدای نی و چنگ است، پس از دست حوری زیبا و دلربا بنوش که جان را تازه می‌کند.
ای به تو میمون و فرخ روزگار خسروی
بر تو فرخ باد و میمون خلعت شاه جهان
هوش مصنوعی: ای کسی که خوشبخت و شاد هستی، روزگارت پر از خوشی و برکت باشد. برای تو آرزوی زندگی خوب و پربرکت دارم، همچون خرقه‌ای که از سوی شاه جهان به تو داده شده است.
همچنین یادی همیشه نزد شاهنشه عزیز
همچنین باد از تو دایم شاه شاهان شادمان
هوش مصنوعی: همچنین یاد تو همیشه در دل شاهنشاه عزیز می‌ماند و امیدوارم که شاه شاهان همیشه شاد و خوشحال باشد.
تا همی دولت بود در دولت عالی به ناز
تا همی نعمت بود در نعمت باقی بمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوشبختی و برکت وجود دارد، از این نعمت‌ها بهره‌مند باش و در آن‌ها باقی بمان.
مملکت افزون و همچون مملکت بفروز کار
روزگارت فرخ و چون روزگارت مهرگان
هوش مصنوعی: کشورت همواره آباد و همچون سرزمین‌های دیگر گشایش‌ یافته باشد، و روزگارت خوش و شاداب و چون جشن مهرگان سرشار از شادی و رونق باشد.
التجای تو به بخت آمد و نعم الملتجاء
ایزدت دایم معین والله خیرالمستعان
هوش مصنوعی: به کمک و حمایت تو، خوشا به حال آنکه به تو پناه آورده است. خداوند همیشه یاور توست و بهترین یاری‌دهنده، خداوند است.