شمارهٔ ۲۶۱ - مدیح منصوربن سعید
دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حورست و رای اهریمن
زشت چون ظلم و بیکرانه چو حرص
تیره چون محنت و سیه چو حزن
مانده شد مهر گویی از رفتار
سیر شد چرخ گویی از گشتن
همچو زنگار خورده آینه ای
می نمود از فراز من روزن
که زرنگش نمی توانستم
اندرو روی صبح را دیدن
چرخ مانند گرزنی که بود
اندرو در و گوهر گرزن
آتش اندر دلم بسوخته صبر
آب ازین دیدگان ببرده وسن
مهر چون آتشی فرو شد و زو
پر ز دود سیاه شد روزن
گر نه دود سیاه بود چرا
زو روان گشت آب دیده من
از سیاهیش چشم من اعمی
وز نهیبش زبان من الکن
در دلم ترجمان شده کلکی
چون زبانم همی گشاده سخن
از دلم چون شب سیاه آورد
از معانی کواکب روشن
گر نه آبستن است از چه سبب
ناشکیبا بود گه زادن
کس نداند که او چه خواهد زاد
این چنین باشد آری آبستن
به سرش رفتن و کشان از پس
گیسوی عنبرینش چون دامن
تیز رفتار گردد و چیره
چونکه مجروح گردد از آهن
دشمن اوست آهن و که شنید
کس که باشد صلاحش از دشمن
نوبهاری همی برآرد زود
که ازو عقل را بود گلشن
زآن سیاهیش چون دل لاله
بر سپیدیش همچو روی سمن
بست زنار و شد نگار پرست
صاحب از بهر آن زدش گردن
خواجه منصوربن سعید که کرد
زنده آثار احمدبن حسن
ای سخای تو در جهان سایر
وانکه گرداردی سخات بدن
به جهان در نماندی خالی
از هوا جای یک سر سوزن
وعده تو ندید هرگز بطل
بخشش تو نداشت هرگز من
نیست پاداشنی سخای تو را
نه سخای تو هست پاداشن
تو حسامی به گوهر و به هنر
باز پیش حسام فقر مجن
وین عجب تر که تیغ دانش را
هم تو صیقل شدی و هم توسن
به گه آفرینش از حشمت
باقیی ماند گشت اصل فتن
ای ز بهر وزارت آورده
مر تو را سروری چو در عدن
دری و در نظم و نثر تو را
کس نداند درین زمانه ثمن
از دل و جان رهی خاص توام
تا مرا جان و دل بود در تن
در هوای توام ببسته میان
در ثنای توام گشاده دهن
من بیفتاده ام مرا بردار
بار اندوه از تنم بفکن
خز کوفی مدار همچو پلاس
گل سوری مبوی چون راسن
ای شکسته منازعان را پشت
پشت اندیشه را به من بشکن
رخ برافروز همچو مهر سپهر
سر برافراز همچو سرو چمن
باده گیر از کف دلارایی
لعبتی ماهروی زهره ذقن
گر نماندست سوسن و گل هست
عارض و روی چون گل و سوسن
مجلست چرخ باد و تو خورشید
ساغرت ماه و می سهیل یمن
باد دستار نیکخواهت تاج
باد پیراهن عدوت کفن
شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی: کرد همتای روضه رضوانشمارهٔ ۲۶۲ - ارسلان بن مسعود را ستاید: ز خورشید روی ملک ارسلان
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حورست و رای اهریمن
هوش مصنوعی: دیشب گفتی که تاریکی شب مانند زلفهای زیبا و دلربای حور است، اما این زیبایی در حقیقت فریبنده و خطرناک است.
زشت چون ظلم و بیکرانه چو حرص
تیره چون محنت و سیه چو حزن
هوش مصنوعی: زشت مانند ظلم و بیانتها همچون حرص، تیره و تار مانند محنت و سیاه همانند اندوه.
مانده شد مهر گویی از رفتار
سیر شد چرخ گویی از گشتن
هوش مصنوعی: زمانی که مهر و محبت باقی مانده است و دلیلی برای دوری وجود ندارد، به نظر میرسد که دنیا و زمان به سمت حرکت و گردش خود ادامه میدهند.
همچو زنگار خورده آینه ای
می نمود از فراز من روزن
هوش مصنوعی: او مانند آینه ای که بر اثر گرد و غبار مادگی و کثیفی خراب شده است، از بلندی من دیده میشود.
که زرنگش نمی توانستم
اندرو روی صبح را دیدن
هوش مصنوعی: من نتوانستم به او نزدیک شوم و صبح را در چهرهاش ببینم.
چرخ مانند گرزنی که بود
اندرو در و گوهر گرزن
هوش مصنوعی: چرخ مانند یک گرز است که در آن در و گوهر وجود دارد.
آتش اندر دلم بسوخته صبر
آب ازین دیدگان ببرده وسن
هوش مصنوعی: درون قلبم آتشسوزانی وجود دارد و صبرم به کل از بین رفته است؛ اشکهایم مانند آب از چشمانم به بیرون میریزد.
مهر چون آتشی فرو شد و زو
پر ز دود سیاه شد روزن
هوش مصنوعی: خورشید به گونهای غروب کرد که گویی شعلهای خاموش شده و در نتیجه، فضا پر از دودی سیاه شد.
گر نه دود سیاه بود چرا
زو روان گشت آب دیده من
هوش مصنوعی: اگر گلیسی تلخی نبود، چرا اشکهایم به خاطر آن به راه افتادند؟
از سیاهیش چشم من اعمی
وز نهیبش زبان من الکن
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر تاریکی زیادی ناتوان شده و زبانم نیز به دلیل شدت این حس دچار لکنت و ضعف گردیده است.
در دلم ترجمان شده کلکی
چون زبانم همی گشاده سخن
هوش مصنوعی: در دل من شعری جا گرفته که نمیتوانم آن را به زبان بیاورم.
از دلم چون شب سیاه آورد
از معانی کواکب روشن
هوش مصنوعی: دل من همچون شبی تاریک پر از غم است، اما در این دل، معانی و مفاهیم روشن و درخشان وجود دارد همچون ستارههایی که در آسمان شب میدرخشند.
گر نه آبستن است از چه سبب
ناشکیبا بود گه زادن
هوش مصنوعی: اگر چیزی در دل ندارد، پس چرا اینقدر بیتاب و بیصبر است برای زاییدن؟
کس نداند که او چه خواهد زاد
این چنین باشد آری آبستن
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند او چه خواسته و در دل دارد، بنابراین طبیعی است که به این شکل در خودش درگیر باشد.
به سرش رفتن و کشان از پس
گیسوی عنبرینش چون دامن
هوش مصنوعی: او به سمت او میرود و موهای خوشبو و نرمش را مانند دامن، با دقت و محبت دنبال میکند.
تیز رفتار گردد و چیره
چونکه مجروح گردد از آهن
هوش مصنوعی: زمانی که انسان دچار آسیب و درد شود، به سرعت و قدرت عمل میکند و به چالشهای پیشرو غلبه میکند.
دشمن اوست آهن و که شنید
کس که باشد صلاحش از دشمن
هوش مصنوعی: دشمن او همان آهن است و هیچکس نیست که از دشمن برای او صلاحی بیاورد.
نوبهاری همی برآرد زود
که ازو عقل را بود گلشن
هوش مصنوعی: بهاری زود به وجود میآید که در آن عقل و خرد، شکوفا و سرسبز میشوند.
زآن سیاهیش چون دل لاله
بر سپیدیش همچو روی سمن
هوش مصنوعی: به خاطر سیاهیاش، مانند دل لاله، بر سفیدیاش همچون روی سمن.
بست زنار و شد نگار پرست
صاحب از بهر آن زدش گردن
هوش مصنوعی: گفتن به کسی اشاره دارد که به خاطر عشق و علاقه به دلبر خود، خود را به زنجیر عشق میزند و آماده میشود تا برای او هر تلاشی کند. این نشاندهندهی عمیقترین احساسات و وابستگیهای عاطفی است.
خواجه منصوربن سعید که کرد
زنده آثار احمدبن حسن
هوش مصنوعی: خواجه منصوربن سعید با استفاده از آثار احمدبن حسن، به زنده کردن و احیای آنها پرداخته است.
ای سخای تو در جهان سایر
وانکه گرداردی سخات بدن
هوش مصنوعی: سخاوت تو در جهان بینظیر است و آن کسی که از تو سخاوت دریافت کرده، همیشه در حال لطف و نیکی خواهد بود.
به جهان در نماندی خالی
از هوا جای یک سر سوزن
هوش مصنوعی: در دنیا نمیتوانی جایی را پیدا کنی که حتی برای یک سر سوزن هم خالی از حضور هوا باشد.
وعده تو ندید هرگز بطل
بخشش تو نداشت هرگز من
هوش مصنوعی: هرگز وعده تو را ندیدم، و بخشش تو هرگز بیفایده نبود برای من.
نیست پاداشنی سخای تو را
نه سخای تو هست پاداشن
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو هیچ پاداشی ندارد، زیرا خودِ سخاوت تو خود پاداش آن است.
تو حسامی به گوهر و به هنر
باز پیش حسام فقر مجن
هوش مصنوعی: تو در هنر و ارزش با گوهری مانند حسام برابری نمیکنی و حتی در برابر حسام فقر هم کمارزش هستی.
وین عجب تر که تیغ دانش را
هم تو صیقل شدی و هم توسن
هوش مصنوعی: تعجب آور است که هم دانش را تیز و برنده کردهای و هم اسب سواری را آموزش دادهای.
به گه آفرینش از حشمت
باقیی ماند گشت اصل فتن
هوش مصنوعی: در زمان خلق، چیزی از عظمت جاودان باقی ماند و سبب سروری و فتنه شد.
ای ز بهر وزارت آورده
مر تو را سروری چو در عدن
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر مقام و وزارت، تو را به سروری و بزرگمردی برگزیدهاند، مانند آدمی که در بهشت عدن زندگی میکند.
دری و در نظم و نثر تو را
کس نداند درین زمانه ثمن
هوش مصنوعی: در این زمان هیچکس در نظم و نثر تو را نمیشناسد و به ارزش و قیمت تو واقف نیست.
از دل و جان رهی خاص توام
تا مرا جان و دل بود در تن
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به تو اختصاص دادهام و تا زمانی که جان و دل در بدنم هست، به تو وابستهام.
در هوای توام ببسته میان
در ثنای توام گشاده دهن
هوش مصنوعی: من در حال و هوای تو هستم و با تمام وجود درباره تو صحبت میکنم.
من بیفتاده ام مرا بردار
بار اندوه از تنم بفکن
هوش مصنوعی: من در حالتی سخت و ناامید هستم، لطفاً به من کمک کن و این بار سنگین غم را از دوشم بردار.
خز کوفی مدار همچو پلاس
گل سوری مبوی چون راسن
هوش مصنوعی: این بیت به مضمون اشاره دارد که نباید به ظواهر یا زیباییهای سطحی توجه کرد، بلکه باید به عمق و معنا پرداخته شود. زیباییهای ظاهری ممکن است فریبنده باشند، اما ارزش واقعی در کیفیت و درونمایه نهفته است. بنابراین، بهتر است از درک عمیق و اصالت غافل نشویم و به چیزهای با دوام و با معنا بپردازیم.
ای شکسته منازعان را پشت
پشت اندیشه را به من بشکن
هوش مصنوعی: ای شکیبا، در دل من جدال نکن و اجازه بده که افکارم را از هم بگسلم.
رخ برافروز همچو مهر سپهر
سر برافراز همچو سرو چمن
هوش مصنوعی: چهره درخشان خود را همچون خورشید روشن کن و سر بلند کن همچون سروهای باغ.
باده گیر از کف دلارایی
لعبتی ماهروی زهره ذقن
هوش مصنوعی: شراب را از دستان دختری زیبا و چون ماه پر کن، که چهرهاش ناز و دلرباست.
گر نماندست سوسن و گل هست
عارض و روی چون گل و سوسن
هوش مصنوعی: اگرچه سوسن و گل باقی نماندهاند، اما زیبایی و چهرهاش همچنان مانند گل و سوسن دلرباست.
مجلست چرخ باد و تو خورشید
ساغرت ماه و می سهیل یمن
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک مهمانی یا گردهمایی است که در آن شادی و نشاط حاکم است. در این مجلس، باد مانند چرخشی شاداب و خوشحال است، تو مانند خورشید درخشان میدرخشی، و نوشیدنیها و زیباییهای این مهمانی به اندازه ساغر و ماه درخشان و ستاره سهیل در آسمان یمن ارزشمند و دلپذیر هستند.
باد دستار نیکخواهت تاج
باد پیراهن عدوت کفن
هوش مصنوعی: باد، که به عنوان نیرویی مهربان و نیکوکار شناخته میشود، به تو دستار (دستمال سر) میبافد و بر سرت میگذارد، در حالی که دشمنانت تنها به لباس تو (که همانند کفن است) فکر میکنند.