شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی
کرد همتای روضه رضوان
ملک سلطان به دولت سلطان
ثقت الملک طاهربن علی
آنکه گردون چو او نداد نشان
آن فلک همت ستاره محل
آن قضا قوت زمانه توان
مهر او آب و کین او آتش
خشم او درد و عفو او درمان
در گشاده ولیش را نصرت
راه بسته عدوش را خذلان
کرده در زیر دست و زیر قدم
همت و رتبتش زمین و زمان
کمترین پایه ای ازین برجیس
کمترین مایه ای از آن کیوان
ای خداوند شاه و شاهی را
از دهای تو اندرین گیهان
زنده گشتست ملک کیخسرو
تازه گشتست عدل نوشروان
به هنرها بکرده ای دعوی
به اثرها نموده ای برهان
خیره از وصف تو روان و خرد
عاجز از مدح تو یقین و گمان
بدسگال تو جنگ پیوستست
برنشسته به باره ای حرمان
کرده از دولت مخالف تیر
برده از بخت سرنگون پیکان
هر زمانی همی گشاید شست
بگسسته زه و شکسته کمان
تو به کلک آن گشاده ای به تیغ
نگشاده ست رستم دستان
خیل عزم تو را ذکاست دلیل
تیغ حزم تو را دهاست فسان
دو زبانیست کلک تو که به دوست
اعتماد زبان شاه جهان
تا زبان آوران همه شده اند
یک زبان در ثنای آن دو زبان
رخ نیکوست زیر خال جمال
دو رخ درج زیر نقش بنان
مرکب فکرتست و همچو سوار
چون سرانگشت بر فشار دران
همه در کردنی دهد ناورد
همه در بودنی کند دوران
زیبدش عرض آفتاب مجال
شایدش طول آسمان میدان
آن فشاند به لحظه ای بر خلق
که نبارد به سالها باران
نکته ای نیز یاد خواهم کرد
شاعر استاخ باشد و کشخان
بزم تو نیست هیچ بی انعام
دست تو نیست هیچ بی احسان
به عطاها بسی تهی کردی
شایگان گنج ها یکان و دوکان
هست چرخ سپهر عمر تو را
صد و پنجاه ساله کرده ضمان
دست بخشش کشیده دار و مدار
همگنان را بهر عطا یکسان
مایه سنگ و خاک چندین نیست
سخت نیکوست این قضیه بدان
تنگدل گردی ار ز بهر عطات
زر و نقره نماند اندر کان
نه بگفتم نکو غلط کردم
که نگردد ز امر تو دوران
گر بگردد فنا زمین به زمین
ور نماند جهان کران به کران
دولتت را خدای عز و جل
آفریند دگر چهار ارکان
دورها در هم آنچنان بندد
که نیابد ره اندر او حدثان
از زمستان چو بهره برداری
آردت نوشکفته تابستان
بنگر اکنون که از پی بزمت
چون برآراست باغ را نیسان
بر همه دشت و که فراز و نشیب
فرش روم است و حله کمسان
نه عجب گر ز حرص عشرت تو
گل دمد سال و ماه در بستان
نه شگفت ار هزار دستان نیز
بر گل از مدح تو زند دستان
ای ازین سمج تنگ دیده من
سرمه که فتاد ناگاهان
گل ندیدم ز خون چو گل شد چشم
خارجست اندرین دو دیده از آن
یادم آمد که هست سالی سه
نه زیادت این و نه نقصان
که نکردی ز بنده یاد شبی
در چمن ها به پیش آن ایوان
در گل افشان تو چه عشرت کرد
مدح خوانان چو رعد و نعره زنان
مطربانت ز گفته های رهی
بر کشیده به آسمان الحان
کرده بنده به شکر نعمت تو
بر بدیهه ترانها پران
یافته از تو با هزار لطف
خلعت و نورهایی دگران
که رکاب و عنان تو نکشد
مگر ابر بهار و باد بزان
حال دیگر شد ای شگفت آری
این چنین است حال چرخ کیان
رنج بسیار بود و گشت اندک
حال دشوار بود و گشت آسان
دشمن و دوست دیده بود که من
پار بودم ز جمله اعیان
اسب بسیار و بنده بی حد
مال انواع و نعمت الوان
ز بس مانی و قرطنانی عجب
تا به حدی که گفت هم نتوان
گفت هر دوستی که بود مرا
کام کمتر کن ای برادر هان
من چو مستان همی دوانیدم
از چپ و راست بر گشاده دهان
بر همه اعتماد آنکه مرا
نتواند که کس نهد بهتان
کرده ام شغل و گفته ام مدحت
که ندیده ست کس چنین و چنان
از عمل نیست یک درم باقی
بر من از هیچ وجه در دیوان
شاه دادست هر چه دارم و هست
صنعت و نعمت آشکار و نهان
مدح ها گفتم و مرا به عوض
داد توقیع هایی بس طنان
من همی گفتم این و هاتف گفت
سبلت و ریش کنده کم جنبان
لاجرم بر بداد کبر و بطر
گشت سامان و کار بی سامان
هستم اینک درین حصار مرنج
کنده و سوخته نه خان و نه بان
زار ناله کنان درین کهسار
بر سر و برزنان درین زندان
پای من خاک را نکرده به گام
چشم من روز را ندیده عیان
موی بر فرق و دیده اندر چشم
پنجه شیر و صورت ثعبان
شکم و پشت من درین یک سال
والله ار یافته ست جامه و نان
یافته ست این ولیک بس اندک
داشته ست آن ولیک بس خلقان
مشتکی گر برنج یابم و من
نزنم جز که راه حول و جلان
ور بود در جهم به گوشت چنانک
کودک شیرخواره در پستان
هر زمانم چنان که مژده بود
گوید این تازه روی زندانبان
بس بود از سرشک تو امسال
اندرین کوه لاله نعمان
ور درین مژده ندهمش چیزی
زند او در دو چشم من پیکان
اندرین سمج کار من شب و روز
مدح سلطان و سوره قرآن
ندهندم همی دوات و قلم
نشنوندم همی نفیر و فغان
من به آواز چون همی خوانم
یاد گیرد ز دور باد وزان
ببرد تا به مدح موج زند
بوم ایران و بقعت توران
گر ز جاه توام امان باشد
دهدم گردش زمانه امان
حکم و فرمان خدای راست بلی
او کند حکم و او دهد فرمان
در دل پاک تو هم او فکند
که برون آریم ازین زندان
بنشانی مرا تو بر خوانی
که ازو زاده چشمه حیوان
که همه آرزوی من نانست
نان چو شد منقطع نماند جان
خلعتی ام دهی ز خاصه خویش
که ازین پیش داده ای زآنسان
باز من بنده را بیارایی
این سرو تن به اطلس و برکان
منت هر لحظه مدحتی خوانم
که نخواندست هیچ مدحت خوان
صورت آن همه شفای بصر
لذت این همه غذای روان
ببرندش چو تحفه دست به دست
بشود در جهان دهان به دهان
تو گشاده دو دست چون حاتم
من زبانی گشاده چو سحبان
گر بود از توام به نعمت سود
نبود از منت به مدح زیان
بس خوشست آرزوی من یارب
تو بدین آرزو مرا برسان
تا دهد بخت رای را یاری
رای تو پیر باد و بخت جوان
با تو اقبال چرخ را تاکید
با تو تایید جاه را پیمان
شاه صاحبقران هفت اقلیم
تو مشار و مشیر حکم قران
ماند یک آرزو بخواهم خواست
شاد بنشین و مطربان بنشان
ایستاده به بوی تو عباس
باده فرمای پنج پیش از خوان
تا چنان سست گرددش گردن
که شود سخت بر همش دندان
آید آواز نوش ساقی او
همچو آواز پتک بر سندان
هر چه گوید مرا رواست روا
دوستی دوستیست بی تاوان
یارب آن روزگار خواهم دید
آن چو مه طلعت و چو مور میان
تو خداوند شاد و خرم زی
تو خداوند کام و دولت ران
در بزرگی چو آفتاب بتاب
در سعادت چو روزگار بمان
شمارهٔ ۲۵۹ - باز در مدح آن شهریار: به سوی هند خرامید بهر جستن کینشمارهٔ ۲۶۱ - مدیح منصوربن سعید: دوش گفتی ز تیرگی شب من
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کرد همتای روضه رضوان
ملک سلطان به دولت سلطان
هوش مصنوعی: سلطان با اراده و هدف خود، به قدری بزرگ و ستودنی شده است که مانند باغ بهشت، زیبایی و شکوهی دارد.
ثقت الملک طاهربن علی
آنکه گردون چو او نداد نشان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت طاهربن علی میپردازد و او را به عنوان فردی برجسته و استوار معرفی میکند. شاعر به این نکته اشاره دارد که در تاریخ و میان افراد قدرتمند، کسی به اندازه او بزرگ و با شخصیت نبوده است. به عبارتی، حلقههای عالم چنین شخصیتی را نداشتهاند و او در میان آنها بینظیر است.
آن فلک همت ستاره محل
آن قضا قوت زمانه توان
هوش مصنوعی: فلک و ستاره ها نشان دهنده فرصتها و سرنوشت هستند و در این مسیر، قدرت زمان و تلاش بر تحقق این سرنوشت تاثیرگذار است.
مهر او آب و کین او آتش
خشم او درد و عفو او درمان
هوش مصنوعی: محبت و محبت او مانند آبی آرامبخش است، در حالی که دشواری و کینهاش مشابه آتشی سوزان است. خشم او باعث ناراحتی و درد میشود، اما بخشش و مهربانیاش توانایی درمان و التیام دارد.
در گشاده ولیش را نصرت
راه بسته عدوش را خذلان
هوش مصنوعی: در حالی که او در گشادهدستی و محبتش معروف است، اما دشمنانش به او کمک نمیکنند و به او خیانت میکنند.
کرده در زیر دست و زیر قدم
همت و رتبتش زمین و زمان
هوش مصنوعی: او با تلاش و ارادهاش، تمام زمین و آسمان را زیر پای خود دارد و به مقام و منزلت بالایی دست یافته است.
کمترین پایه ای ازین برجیس
کمترین مایه ای از آن کیوان
هوش مصنوعی: کمترین قسمت از این برج، کوچکترین مقدار از آن کیوان است.
ای خداوند شاه و شاهی را
از دهای تو اندرین گیهان
هوش مصنوعی: ای خداوند، تویی شاه و پادشاهی که در این جهان از رحمت و بزرگواریات وجود دارد.
زنده گشتست ملک کیخسرو
تازه گشتست عدل نوشروان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دوران سلطنت کیخسرو دوباره شکوفا شده و عدالت نوشروان نیز با تازگی و قدرت دوباره برقرار شده است. این به نوعی نشان دهنده بازگشت به دوران طلایی و رونق عدالت و حکومت است.
به هنرها بکرده ای دعوی
به اثرها نموده ای برهان
هوش مصنوعی: به هنرهای خود افتخار کردهای و به آثار خود دلیل آوردهای.
خیره از وصف تو روان و خرد
عاجز از مدح تو یقین و گمان
هوش مصنوعی: وصف تو چنان حیرتانگیز است که عقل از توصیف تو ناتوان است و فقط میتوان به یقین و گمان به بزرگیات اشاره کرد.
بدسگال تو جنگ پیوستست
برنشسته به باره ای حرمان
هوش مصنوعی: شما در شرایط دشواری قرار دارید و مشکلات زیادی برایتان پیش آمده است، مثل کسی که در میدان جنگ نشسته و به شدت دچار ناامیدی است.
کرده از دولت مخالف تیر
برده از بخت سرنگون پیکان
هوش مصنوعی: از نعمت مخالفت بهرهمند شده و تقدیر، او را به زمین زده است.
هر زمانی همی گشاید شست
بگسسته زه و شکسته کمان
هوش مصنوعی: هر لحظهای که میگذرد، تو میتوانی تاثیرات و اثرات گذشته را ببینی؛ مانند زمانی که زه کمان پاره شده یا شستی که از هم گسسته شده باشد.
تو به کلک آن گشاده ای به تیغ
نگشاده ست رستم دستان
هوش مصنوعی: تو با نیرنگ و فریب در دست به پیروزی میرسی، در حالی که رستم دستان، که با قدرت و شجاعت جنگیده، به سادگی نمیتواند با تو مقابله کند.
خیل عزم تو را ذکاست دلیل
تیغ حزم تو را دهاست فسان
هوش مصنوعی: شجاعت و اراده تو دلیلی است بر قدرت و دقت عمل تو در میدان.
دو زبانیست کلک تو که به دوست
اعتماد زبان شاه جهان
هوش مصنوعی: دو زبانی تو را نشان میدهد که به دوستانت اعتماد میکنی؛ این در حالی است که همچنان به خودت هم اعتماد نداری.
تا زبان آوران همه شده اند
یک زبان در ثنای آن دو زبان
هوش مصنوعی: همه گویندگان و سخنوران به طور یکسان در ستایش و تمجید از آن دو زبان دارند صحبت میکنند.
رخ نیکوست زیر خال جمال
دو رخ درج زیر نقش بنان
هوش مصنوعی: چهره زیبا زیر خالِ زیبایی دو چهره، مانند نقش و نگار روی انگشتری است.
مرکب فکرتست و همچو سوار
چون سرانگشت بر فشار دران
هوش مصنوعی: فکر مانند یک وسیله نقلیه است و ما باید آن را به دقت هدایت کنیم، مانند سوارکاری که با دقت بر روی زین نشسته و کنترل میکند.
همه در کردنی دهد ناورد
همه در بودنی کند دوران
هوش مصنوعی: همه چیز در عالم بر اساس تلاش و کوشش انسان شکل میگیرد و تغییر میکند؛ در حالی که وجود و هستی تنها به زمان و سرنوشت وابسته است.
زیبدش عرض آفتاب مجال
شایدش طول آسمان میدان
هوش مصنوعی: بهتر است که او در سایهی آفتاب قرار گیرد و فضایی وسیع از آسمان در اختیار داشته باشد.
آن فشاند به لحظه ای بر خلق
که نبارد به سالها باران
هوش مصنوعی: او در لحظهای بارانی به زمین میبارد که در سالها هیچ بارانی نریخته است.
نکته ای نیز یاد خواهم کرد
شاعر استاخ باشد و کشخان
هوش مصنوعی: شاعر به نکتهای اشاره میکند که باید با دقت به آن توجه شود. این نکته به اهمیت هنری و ویژگیهای خاص شعر اشاره دارد.
بزم تو نیست هیچ بی انعام
دست تو نیست هیچ بی احسان
هوش مصنوعی: محفل تو جایی نیست که کسی بدون برخورداری از لطف و احسان تو حضور داشته باشد.
به عطاها بسی تهی کردی
شایگان گنج ها یکان و دوکان
هوش مصنوعی: تو با بخششهای خود، افراد شایسته را از گنجینهها و ثروتها خالی کردهای، انگار در این دنیا هر کس یک یا دو مغازه دارد.
هست چرخ سپهر عمر تو را
صد و پنجاه ساله کرده ضمان
هوش مصنوعی: چرخ زمان عمر تو را به صد و پنجاه سال رسانده و آن را تضمین کرده است.
دست بخشش کشیده دار و مدار
همگنان را بهر عطا یکسان
هوش مصنوعی: دست خود را به سوی بخشش دراز کن و در این کار، همگان را به یک چشم ببین و به همه به یک اندازه عطا کن.
مایه سنگ و خاک چندین نیست
سخت نیکوست این قضیه بدان
هوش مصنوعی: مقدار سنگ و خاک در وجود ما زیاد نیست، اما این موضوع به خودی خود خوب و مثبت است.
تنگدل گردی ار ز بهر عطات
زر و نقره نماند اندر کان
هوش مصنوعی: اگر از روی تنگدلی و حسادت به دیگران نظرتان را بخواهید، به یاد داشته باشید که ثروت و دارایی مانند طلا و نقره هیچگاه در دل و جان آدمی نمیماند.
نه بگفتم نکو غلط کردم
که نگردد ز امر تو دوران
هوش مصنوعی: من به اشتباه گفتم که دیگر نمیتوانم در مورد تو چیزی بگویم، اما حالا میدانم که از فرمان تو فرار نخواهم کرد.
گر بگردد فنا زمین به زمین
ور نماند جهان کران به کران
هوش مصنوعی: اگر زمین در فنا بچرخد و از آن چیز دیگری باقی نماند، حتی اگر جهان هم سراسر نابود شود.
دولتت را خدای عز و جل
آفریند دگر چهار ارکان
هوش مصنوعی: خداوند متعال تو را با نعمتها و برکاتش آفریده و دیگر چهار رکن اصلی زندگیات را نیز در اختیار تو قرار داده است.
دورها در هم آنچنان بندد
که نیابد ره اندر او حدثان
هوش مصنوعی: در دورانهای مختلف، مشکلات و پیچیدگیها به قدری زیاد میشود که هیچ راهی برای خروج و رسیدن به حقیقت وجود ندارد.
از زمستان چو بهره برداری
آردت نوشکفته تابستان
هوش مصنوعی: وقتی از زمستان به خوبی استفاده کنی، بهار و تابستان زیبا و پرباری نصیبت میشود.
بنگر اکنون که از پی بزمت
چون برآراست باغ را نیسان
هوش مصنوعی: نگاهی به حال و هوای باغ بینداز، که اکنون پس از جشن و سرور، در ماه نیسان چطور زیبا و آراسته شده است.
بر همه دشت و که فراز و نشیب
فرش روم است و حله کمسان
هوش مصنوعی: من بر روی تمامی دشتها و تپهها و پایین و بالاها حرکت میکنم و در این سفر لباسی زیبا بر تن دارم.
نه عجب گر ز حرص عشرت تو
گل دمد سال و ماه در بستان
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر به خاطر اشتیاق و لذتجویی تو، گلها در باغ بهاری شوند و زمان در سال و ماه به خوشی بگذرد.
نه شگفت ار هزار دستان نیز
بر گل از مدح تو زند دستان
هوش مصنوعی: به جای شگفتی از این که هزاران دست هم بر روی گل به تمجید تو بیفتند، باید بگویم که این امر طبیعی است.
ای ازین سمج تنگ دیده من
سرمه که فتاد ناگاهان
هوش مصنوعی: ای سرمهای که به چشم من افتادهای، در این دنیای تنگ و دشوار من، ناگهان نمایان شدی.
گل ندیدم ز خون چو گل شد چشم
خارجست اندرین دو دیده از آن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و لطافت گل اشاره میکند، اما به نوعی به غم و درد ناشی از فقدان نیز پرداخته است. او میگوید که گلها و زیبایی آنها را از خون و رنجی که کشیده است، نمیتواند ببیند. در واقع، او احساس میکند که چشمهایش به دلیل تجربیات تلخ و دردناک، از زیباییهای دنیا محروم شدهاند. به نوعی، این چشمها قادر به دیدن شادی و زیبایی نیستند و فقط به غم و شکست نگاه میکنند.
یادم آمد که هست سالی سه
نه زیادت این و نه نقصان
هوش مصنوعی: به یادم آمد که هر سال سه بار اتفاقاتی میافتد، نه بیشتر و نه کمتر.
که نکردی ز بنده یاد شبی
در چمن ها به پیش آن ایوان
هوش مصنوعی: در آن شب که در باغها بودم و به حضور تو در آن ایوان نگاه میکردم، تو هیچ توجهی به من نداشتی.
در گل افشان تو چه عشرت کرد
مدح خوانان چو رعد و نعره زنان
هوش مصنوعی: در میان گلها و زیباییهای تو، ستایشگران با صدای بلند و پرشور به ستایش تو مشغول بودند، مانند رعد و برق که صدای بلندی دارد و همه جا را پر میکند.
مطربانت ز گفته های رهی
بر کشیده به آسمان الحان
هوش مصنوعی: خوانندگان و نوازندگان تو با گوشسپردن به سخنان رهی، آهنگهایی را به وجود آوردهاند که به آسمان میرسد.
کرده بنده به شکر نعمت تو
بر بدیهه ترانها پران
هوش مصنوعی: بنده به خاطر نعمتهای تو از شکرگزاری غافل نمانده و با احساس شادی و سرزندگی، شعر میسرایم.
یافته از تو با هزار لطف
خلعت و نورهایی دگران
هوش مصنوعی: به خاطر محبتهای بینظیرت، به من هدیهها و روشنیهایی داده شده است که دیگران هم از آن بهرهمند شدهاند.
که رکاب و عنان تو نکشد
مگر ابر بهار و باد بزان
هوش مصنوعی: که هیچ چیز جز باران بهاری و نسیم خوش نمیتواند تو را با رکاب و مهار خود به جلو براند.
حال دیگر شد ای شگفت آری
این چنین است حال چرخ کیان
هوش مصنوعی: حالتی دیگر بر چرخِ روزگار حاکم شده است، که بسیار شگفتانگیز و عجیب به نظر میرسد.
رنج بسیار بود و گشت اندک
حال دشوار بود و گشت آسان
هوش مصنوعی: در ابتدا مشکلات و سختیهای زیادی وجود داشت، اما در نهایت شرایط بهبود یافت و کارها سادهتر شدند.
دشمن و دوست دیده بود که من
پار بودم ز جمله اعیان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هم دشمنان و هم دوستانم شاهد بودند که من در بین افراد برجسته و معروف قرار داشتم.
اسب بسیار و بنده بی حد
مال انواع و نعمت الوان
هوش مصنوعی: اسبهای فراوان و بندگان بیشمار، داراییهای گوناگون و نعمتهای مختلف.
ز بس مانی و قرطنانی عجب
تا به حدی که گفت هم نتوان
هوش مصنوعی: به خاطر ویژگیها و خصوصیات منحصر به فرد تو، شگفتانگیز است که هیچکس نتوانسته تا به حال تو را کامل توصیف کند.
گفت هر دوستی که بود مرا
کام کمتر کن ای برادر هان
هوش مصنوعی: هر دوستی که دارم، از تو میخواهم که خواستهها و آرزوهایم را کموزیاد کنی، ای برادر.
من چو مستان همی دوانیدم
از چپ و راست بر گشاده دهان
هوش مصنوعی: من مانند مست ها در حال دویدن هستم و از هر سو به اطراف خود نگاه میکنم، در حالی که دهانم باز است.
بر همه اعتماد آنکه مرا
نتواند که کس نهد بهتان
هوش مصنوعی: به کسی اعتماد کن که نتواند به تو تهمت بزند یا به تو آسیب برساند.
کرده ام شغل و گفته ام مدحت
که ندیده ست کس چنین و چنان
هوش مصنوعی: من در کار خود تلاش کردهام و ویژگیهای مثبت خود را بیان کردهام، زیرا هیچکس تا کنون چنین ویژگیهایی را ندیده است.
از عمل نیست یک درم باقی
بر من از هیچ وجه در دیوان
هوش مصنوعی: از کارهایم حتی یک درم هم باقی نمانده و هیچ چیز در زندگیام به ثبت نرسیده است.
شاه دادست هر چه دارم و هست
صنعت و نعمت آشکار و نهان
هوش مصنوعی: پادشاه هر آنچه را که دارم و هستم به من بخشیده است، هم هنر و هم نعمتها، چه آنهایی که مشخص و عیان هستند و چه آنهایی که در خفا و پنهانند.
مدح ها گفتم و مرا به عوض
داد توقیع هایی بس طنان
هوش مصنوعی: من به ستایش و تعریف از دیگران پرداختم و در عوض، نامههایی زیبا و دلنشین دریافت کردم.
من همی گفتم این و هاتف گفت
سبلت و ریش کنده کم جنبان
هوش مصنوعی: من میگفتم که این موضوع چگونه است، و او پاسخ داد که تو در حال رشد و پرورش هستی و نباید نگرانی داشته باشی.
لاجرم بر بداد کبر و بطر
گشت سامان و کار بی سامان
هوش مصنوعی: بدون شک، به خاطر تکبر و خودبینی، وضعیت و امور به هم ریخته و بیسامان شد.
هستم اینک درین حصار مرنج
کنده و سوخته نه خان و نه بان
هوش مصنوعی: من اکنون در این دژ قرار دارم، نگران نباش که من نه فرزانهام و نه مغرور.
زار ناله کنان درین کهسار
بر سر و برزنان درین زندان
هوش مصنوعی: در این کوه و دشت، همواره به طور غمانگیز و با صدای بلند ناله کرده و فریاد میزنند و در این زندان به سر میبرند.
پای من خاک را نکرده به گام
چشم من روز را ندیده عیان
هوش مصنوعی: پای من هرگز بر روی خاک نرفته و چشم من هیچگاه روشنایی روز را به وضوح مشاهده نکرده است.
موی بر فرق و دیده اندر چشم
پنجه شیر و صورت ثعبان
هوش مصنوعی: موی بر سر و چشمهایی که به شدت به نگاه دوخته شدهاند، به مانند پنجههای یک شیر و چهرهای همچون مار است.
شکم و پشت من درین یک سال
والله ار یافته ست جامه و نان
هوش مصنوعی: در این یک سال، واقعاً شکم و کمر من فقط به اندازه یک لباس و مقداری نان پر شده است.
یافته ست این ولیک بس اندک
داشته ست آن ولیک بس خلقان
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که یک ولی (ولی خدا یا کسی که دارای مقام و قدرت معنوی است) به یکسری دانشها و تواناییها دست یافته است، اما این دانایی و تواناییها در مقایسه با آنچه که انسانهای عادی دارند، بسیار کم و ناچیز به نظر میرسد. در واقع، این بیان به نوعی به محدودیتهای دانایی و قدرت همچنین اشاره دارد.
مشتکی گر برنج یابم و من
نزنم جز که راه حول و جلان
هوش مصنوعی: اگر به خوشی و لذت برسم، فقط باید به راه زیبایی و نور بروم و از دیگر چیزها دوری کنم.
ور بود در جهم به گوشت چنانک
کودک شیرخواره در پستان
هوش مصنوعی: اگر در تاریکی شگفتیها باشی، مانند کودک شیرخوارهای خواهی بود که به پستان مادر وابسته است.
هر زمانم چنان که مژده بود
گوید این تازه روی زندانبان
هوش مصنوعی: هر بار که او برمیگردد، مثل مژدهای جدید در دل من امید و شوق به وجود میآورد که این زندانبان زیبا به من خبر خوشی میدهد.
بس بود از سرشک تو امسال
اندرین کوه لاله نعمان
هوش مصنوعی: گریه و اشک تو امسال در این کوه لاله نعمان کافی است.
ور درین مژده ندهمش چیزی
زند او در دو چشم من پیکان
هوش مصنوعی: اگر در این خبر خوش چیزی به او نگویم، او در دو چشم من همچون تیر میزند.
اندرین سمج کار من شب و روز
مدح سلطان و سوره قرآن
هوش مصنوعی: در این کار سخت و پیوسته من، به طور مداوم به ستایش پادشاه و خواندن قرآن مشغول هستم.
ندهندم همی دوات و قلم
نشنوندم همی نفیر و فغان
هوش مصنوعی: من هرگز دوات و قلم را از کسی نمیستانم و نمیگذارم صدای ناله و فریاد کسی به گوش برسد.
من به آواز چون همی خوانم
یاد گیرد ز دور باد وزان
هوش مصنوعی: من به آواز خود میخوانم تا او از دور صدایم را بشنود و یاد بگیرد.
ببرد تا به مدح موج زند
بوم ایران و بقعت توران
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که به شکوه و ستایش موجهای دریا و سرزمینهای ایران و توران پرداخته میشود. به عبارت دیگر، شعر به زیبایی و بزرگی این سرزمینها اشاراتی دارد و احساس احترام و ستایش را به تصویر میکشد.
گر ز جاه توام امان باشد
دهدم گردش زمانه امان
هوش مصنوعی: اگر از جایگاه تو عدم تهدیدی باشد، من هم به دور زمانه ایمنی میدهم.
حکم و فرمان خدای راست بلی
او کند حکم و او دهد فرمان
هوش مصنوعی: فرمان و دستورات خداوند درست و بینقص است، زیرا او تنها کسی است که میتواند حکم کند و دستورا ت صادر کند.
در دل پاک تو هم او فکند
که برون آریم ازین زندان
هوش مصنوعی: در دل پاک تو نیز او نطفهای را به وجود آورد که بتوانیم از این زندان رهایی پیدا کنیم.
بنشانی مرا تو بر خوانی
که ازو زاده چشمه حیوان
هوش مصنوعی: من را بر سر سفرهای بنشان که از آن، سرچشمه زندگی و حیات به وجود آمده است.
که همه آرزوی من نانست
نان چو شد منقطع نماند جان
هوش مصنوعی: آرزوی اصلی من تنها نان است و وقتی که نان قطع شود، جان من نیز باقی نمیماند.
خلعتی ام دهی ز خاصه خویش
که ازین پیش داده ای زآنسان
هوش مصنوعی: پوششی به من ببخش از خودت، چرا که پیشتر هم به دیگران از این نوع دادهای.
باز من بنده را بیارایی
این سرو تن به اطلس و برکان
هوش مصنوعی: لطفاً دوباره مرا زینت بده، ای زیبا، این بدن بنده را با پارچهای لطیف و زیبا بپوشان.
منت هر لحظه مدحتی خوانم
که نخواندست هیچ مدحت خوان
هوش مصنوعی: هر لحظه که درباره تو سخن مثبت و ستایشآمیزی بیان میکنم، انگار نهتنها ستایشکنندهای وجود ندارد که چنین مدحی را بخواند، بلکه من خود را هم در این مدحگویی مدیون و نیازمند به تو میبینم.
صورت آن همه شفای بصر
لذت این همه غذای روان
هوش مصنوعی: تصویر او به اندازهای آرامشبخش و شفا بخش است که لذت و خوشی آن، مانند غذای روح و روان انسان میباشد.
ببرندش چو تحفه دست به دست
بشود در جهان دهان به دهان
هوش مصنوعی: او را مانند یک هدیه جابهجا میکنند و همه در مورد او صحبت میکنند.
تو گشاده دو دست چون حاتم
من زبانی گشاده چو سحبان
هوش مصنوعی: تو دستهایت را به خوشرویی باز کردهای و من نیز زبانی باز و شیرین مثل سحبان (اسب معروف) دارم.
گر بود از توام به نعمت سود
نبود از منت به مدح زیان
هوش مصنوعی: اگر نعمتها و خوبیهای تو باشد، نیازی به محبت و لطف تو نیست و هیچ زیانی از ستایش دیگران به من نمیرسد.
بس خوشست آرزوی من یارب
تو بدین آرزو مرا برسان
هوش مصنوعی: خواستهام از تو بسیار شیرین و خوشایند است، ای خدا، پس لطف کن و مرا به این آرزویم برسان.
تا دهد بخت رای را یاری
رای تو پیر باد و بخت جوان
هوش مصنوعی: تا زمانی که شانس به تو کمک کند، اندیشه و تجربهات پیر و کهنه خواهند بود، اما شانس و فرصتهای پیش رو جوان و نو خواهند بود.
با تو اقبال چرخ را تاکید
با تو تایید جاه را پیمان
هوش مصنوعی: با وجود تو، بخت و Fortune به بهترین حال است و موقعیت و مقام نیز به واسطه تو مستحکم و معتبر شده است.
شاه صاحبقران هفت اقلیم
تو مشار و مشیر حکم قران
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ و فرمانروا که بر هفت اقلیم حکومت میکنی، تو مشاور و راهنمای قرآن هستی.
ماند یک آرزو بخواهم خواست
شاد بنشین و مطربان بنشان
هوش مصنوعی: تنها یک آرزو دارم؛ آنکه شاد و خرم بنشینی و سازندگان موسیقی را دور خود جمع کنی.
ایستاده به بوی تو عباس
باده فرمای پنج پیش از خوان
هوش مصنوعی: عباس، ایستادهام و بوی تو را احساس میکنم؛ از تو خواهش میکنم که پنج بار قبل از شروع مهمانی، به من نوشیدنی بدهی.
تا چنان سست گرددش گردن
که شود سخت بر همش دندان
هوش مصنوعی: تا وقتی که گردنش آنقدر ضعیف شود که دندانهایش به هم بفشرد و محکم شود.
آید آواز نوش ساقی او
همچو آواز پتک بر سندان
هوش مصنوعی: صدای ساقی همچون صدای پتک بر روی سندان به گوش میرسد.
هر چه گوید مرا رواست روا
دوستی دوستیست بی تاوان
هوش مصنوعی: هر چه که من بگویم برایم صحیح و مناسب است، زیرا دوستی به خودی خود ارزشمند است و نیازی به جبران یا پاداش ندارد.
یارب آن روزگار خواهم دید
آن چو مه طلعت و چو مور میان
هوش مصنوعی: ای پروردگار، امیدوارم روزی را ببینم که محبوبم مانند ماه زیبا و من مانند موری در میان او قرار بگیرم.
تو خداوند شاد و خرم زی
تو خداوند کام و دولت ران
هوش مصنوعی: تو ای خدای شاد و خوشحال، به لطف و نعمتهای خود، خوشبختی و کامیابی را بر من ارزانی دار.
در بزرگی چو آفتاب بتاب
در سعادت چو روزگار بمان
هوش مصنوعی: به اندازهی آفتاب در زندگیات بزرگ و درخشان باش و در مسیر happiness مانند روزگار پایداری کن.