شمارهٔ ۲۴۱ - ستایش علی خاص
تبارک الله بنگر میان ببسته به جان
ز بهر خدمت سلطان سپهبد سلطان
بلند رای علی خاص خسرو ابراهیم
که نه بقدرش چرخ است و نه به جودش کان
همی نتازد جز بهر نصرت اسلام
همی نکوشد جز بهر قوت ایمان
نه روز یارد کردن دلش نشاط سبک
نه خواب یارد دیدن به شب دماغ گران
به رای خویش کند کار همچو چرخ بلند
به چنگ خویش کند صید همچو شیر ژیان
زمانه باشد مقهور چون برد حمله
سپهر باشد مأمور چون دهد فرمان
قضا بترسد و چرخ و فلک بپرهیزد
ز نامه ای که علی خاص باشدش عنوان
به رای چرخی کان را نباشد اندازه
به طبع بحری کان را نیوفتد نقصان
نه به آستانه جاهش رسیده هیچ یقین
نه بر کرانه مدحش گذشته هیچ گمان
خجسته مجلس او را ز دولتست بساط
زدوده خنجر او را ز نصرتست فسان
نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
به رمح خطی و تیر خدنگ و تیغ یمان
چو سرکشیدند از خط و خط بدبختی
به جان و نفس امل برکشیدشان خذلان
عمید و خاصه سالار شهریار اجل
بساخت از پی کوشش چو رستم دستان
نه گشته تاری از موی بندگانش کم
نه پالهنگی گشته ز مرکبانش زیان
به کارزار شد و فتح کرده باز آمد
به رای روشن و عزم درست و بخت جوان
شده سپاهی از ذوالفقار او بی سر
شده جهانی از کارزار او ویران
سپه گردان از کارزار او خیره
نجوم تابان اندر حسام او حیران
نه نور داده چو تیغش ز گرد برق درخش
نه پویه کرده چو رخشش به دشت بادبزان
ز تف دماغ بجوشید زیر هر مغفر
ز جوش گشت جگر پاره زیر هر خفتان
به نور روی دلارام شد فروزان تیغ
به شکل ابروی معشوق خم گرفت کمان
چو خواب در سر مردان مرد جست حسام
چو وهم در دل گردان گرد رفت سنان
نه جای یافت همی در دماغ جز خنجر
نه راه برد همی سوی دیده جز پیکان
هوا و خاک ز گرد و ز خون به گونه و رنگ
بنفشه طبری گشت و لاله نعمان
عقاب وار قضا برگشاده تیز دو چنگ
نهنگ وار اجل باز کرده پهن دهان
به رزمگاه درآمد چو حیدر کرار
به دست قبضه آن ذوالفقار ملک ستان
چنان نمود همی خنجرش ز تیره غبار
چنانکه آتش سوزنده در میان دخان
چنان بگشت که گفتی هزار دارد دل
چنان شتافت که گفتی هزار دارد جان
بشد ز جای زمین چون فرو گرفت رکاب
بماند چرخ ز گردش چو برکشید عنان
زمانه وار همی کند هر چه یافت ز جای
اجل نهاد همی برد هر چه دید روان
اگر نه از پی دشمنش را به کار شدی
به هیچ حال نجستی ز تیر او حدثان
وگرنه مرگ ز یاران او یکی بودی
نیافتی ز حسامش به هیچ روی امان
زهی ستوده خلق خدای عز و جل
زهی گزیده و خاص خدایگان جهان
فراخته ست برای تو مملکت رایت
فروخته ست به روی تو شهریار ایوان
سپهر طبعی در صدر مسند مجلس
زمانه فعلی در گرد مرکب و میدان
سپاه عزم تو را پیشرو بود نصرت
خلاف رأی تو را راهبر بود حرمان
حسان و نیزه و تیر تو بگذرد که زخم
ز مغز روی و دل سنگ و تارک میدان
شکسته گشت به تیغ تو لشگر کفار
خراب شد به سپاه تو کشور افغان
ز بس که سوخته جان و رانده خون گشت
زمین و آب به رنگ خماهن و مرجان
به سور فتح تو مزمر همی زند زهره
به سوک دشمنت اندر کبود شد کیوان
تمام گفت ندانم ثنا و مدحت تو
گرم برون دمد از تن به جای موی زبان
زبان نگفت جز از بهر مدحت تو سخن
قلم نبست جز از بهر خدمت تو میان
چو بوی وصف تو یابد همی بخندد طبع
چون نور مدح تو بیند همی بنازد جان
به راه کرد بهار خجسته استقبال
ز شادکامی روی تو خرم و خندان
دریغ داشت سم مرکب تو را از خاک
بساط کرد زمین را به لاله و ریحان
ز سرو پر قد ممشوق گشت ساحت باغ
ز لاله پر رخ معشوق گشت لاله ستان
به باغ عز تو گلبن همی فشاند گل
به نظم مدح تو بلبل همی زند دستان
بزرگوارا آنی که در جهان چون تو
به هر هنر ندهد هیچ جای خلق نشان
مرا کنون تو خداوندی و تو خواهی بود
کراست چون تو خداوند در همه گیهان
بهای خویش ز تو چند بار یافته ام
گران خریدی مفروش مرمرا ارزان
یکی حکایت بشنو ز حسب حال رهی
به عقل سنج که عقلست عدل را میزان
بر این حصار مرا با ستاره باشد راز
به چشم خویش همی بینم احتراق و قران
منم نشسته در پیشم ایستاده به پای
خیال مرگ و دهان باز کرده چون ثعبان
گسسته بند دو پای من از گرانی بند
ضعیف گشته تن من ز محنت الوان
بلای من همه بود از رجا و از محمود
که گشته بادا این هر دو خرطه سبع روان
وگرنه کس را از من همی نیاید یاد
که هست یا نه مسعود سعدبن سامان
نشسته بودم در کنج خانه ای بدهک
به دولت تو مرا بود سیم و جامه و نان
چو بر حصار گذشتی خجسته رایت تو
شدی دمادم بر من مبرت و احسان
کنون نگویم کاحسان تو ز من ببرند
که چون حساب کنم بر شود ز عقد بنان
به دولت تو مرا نیست انده نفقات
ز خلعت تو مرا نیست جامه خلقان
ولیک کشت مرا طبع این هوای عفن
ز حیر گشتم از این مردمان بی سامان
نه مردمیست که با او سخن توان گفتن
نه زیرکیست که چیزی ازو شنید توان
اگر نبودی بیچاره پیر بهرامی
چگونه بودی حال من اندرین زندان
گهی صفت کندم حالهای گردش چرخ
گهی بیان دهدم رازهای چرخ کیان
مرا ز صحبت او شد درست علم نجوم
حساب هندسه و هیأت زمین و مکان
چنان شدم که بگویم بر گمان به یقین
که چند باشد یک لحظه چرخ را دوران
چنان کنم که دگر سال اگر فرستم شعر
بدیع صنعت تقویم من بود با آن
سر زمستان بی حد فرستمت اشعار
اگر به جان برهم زین سموم تابستان
اگر نبودی تیمار آن ضعیفه زال
که چشمهاش چو ابرست و اشک چون باران
خدای داند اگر غم نهادمی بر دل
که حال گیتی هرگز ندیدمی یکسان
ولیک زالی دارم که در کنار مرا
چو جان شیرین پرورد و مرد کرد و کلان
نسبت هرگز او را خیال و نندیشید
که من به قلعه سومانم او به هندستان
همی بخواند با آب چشم و با زاری
خدای عز و جل را به آشکار و نهان
در آن همی نگرم من که هر شبی تا روز
چه راز گوید یارب به منش باز رسان
نه بیش یاد کنم هیچ رنج و شدت خویش
نه بیش شرح دهم نیز محنت و هجران
قصیدهات فرستم همه مناقب تو
همه موافق اوصاف و مختلف اوزان
یقین شدم که به کوشش زمن نگردد باز
اگر قضایی هست کردست ایزد سبحان
چو نیست دولت رنجور کی شود کم رنج
بخواهد ایزد دشوار کی شود آسان
همیشه تا پس نیسان همی ایار بود
همیشه تا رسد آذر همی پس از نیسان
شود چو دیبه چین باغها ز ابر بهار
شود چو شفشه زیر شاخ ها ز باد خزان
به تیغ نصرت یاب و به فتح گیتی گیر
به ناز رامش جوی و به کام دولت ران
به جود نیکی کار و به عدل کار گذار
به جاه ملک فروز و به رای فتنه نشان
شمارهٔ ۲۴۰ - مدح عمادالدوله رشید خاص: چو کردم از هند آهنگ حضرت غزنینشمارهٔ ۲۴۲ - ستایش استاد رشیدی: شب سیاه چو برچید از هوا دامن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تبارک الله بنگر میان ببسته به جان
ز بهر خدمت سلطان سپهبد سلطان
هوش مصنوعی: با کمال تسبیح و ستایش، ببین که چگونه جانها به خاطر خدمت به فرمانروای بزرگ و سپهبد، به یکدیگر پیوند خوردهاند.
بلند رای علی خاص خسرو ابراهیم
که نه بقدرش چرخ است و نه به جودش کان
هوش مصنوعی: علی، که بزرگترین و برترین است، از ابراهیم خلیل نیز بزرگتر و با عظمتتر است. نه تنها آسمان به اندازه شخصیت او قابل ارزش است، بلکه بخشندگی او نیز فراتر از هر اندازهای است.
همی نتازد جز بهر نصرت اسلام
همی نکوشد جز بهر قوت ایمان
هوش مصنوعی: فقط برای کمک به پیروزی اسلام تلاش میکند و تنها برای تقویت ایمان فعالیت میکند.
نه روز یارد کردن دلش نشاط سبک
نه خواب یارد دیدن به شب دماغ گران
هوش مصنوعی: نه روزهایی که بخواهد دلش خوش باشد و نه شبهایی که خواب راحتی ببیند. در واقع، نه روزها او را شاداب میکنند و نه شبها آرامش را به او میدهند.
به رای خویش کند کار همچو چرخ بلند
به چنگ خویش کند صید همچو شیر ژیان
هوش مصنوعی: انسان با اراده و تصمیم خود کارهایی را انجام میدهد، درست مانند چرخ بزرگ که به دست خود چرخیده و در مسیر حرکت میکند. همچنین، انسان میتواند صید کند و به هدفهای خود برسد، درست مانند شیر که به راحتی شکار میکند.
زمانه باشد مقهور چون برد حمله
سپهر باشد مأمور چون دهد فرمان
هوش مصنوعی: زمانه تحت تأثیر قرار میگیرد، وقتی که قدرتی بر آن فشار بیاورد و به همین ترتیب، اگر آسمان (سرنوشت) دستوری بدهد، تابع آن خواهد بود.
قضا بترسد و چرخ و فلک بپرهیزد
ز نامه ای که علی خاص باشدش عنوان
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمان باید از نامهای بترسند که در آن نام علی با ویژگیهای خاصی آمده باشد.
به رای چرخی کان را نباشد اندازه
به طبع بحری کان را نیوفتد نقصان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هر چیزی حد و اندازهای دارد و نمیتوان آن را بیش از حدی که برایش تعیین شده، گسترش داد. همچنین طبیعت و ذات هر چیز به گونهای است که نخواهد دچار نقصان و کمبود شود.
نه به آستانه جاهش رسیده هیچ یقین
نه بر کرانه مدحش گذشته هیچ گمان
هوش مصنوعی: من نه به جایی از مقام او دست یافتهام که بتوانم به یقین برسم و نه به حدی از ستایش او رسیدهام که بتوانم خیال کنم.
خجسته مجلس او را ز دولتست بساط
زدوده خنجر او را ز نصرتست فسان
هوش مصنوعی: جشن و شادمانی او از لطف سرنوشت به وجود آمده است و برکت حمایت و یاری او باعث شده که همه چیز در این محفل به خوبی و زیبایی فراهم گردد.
نگر چه کرد او در کار جنگوان امسال
به رمح خطی و تیر خدنگ و تیغ یمان
هوش مصنوعی: نگاهی به کارهای او در جنگ امسال بیندازید؛ او با نیزه و تیر و شمشیر خاص خود چه کارها که نکرده است.
چو سرکشیدند از خط و خط بدبختی
به جان و نفس امل برکشیدشان خذلان
هوش مصنوعی: وقتی که از مسیر درست منحرف شدند و به سرنوشت شوم خود افتادند، نَفَس طمع و آرزو آنها را رها نکرد و در نهایت به شکست و ناکامی دچار شدند.
عمید و خاصه سالار شهریار اجل
بساخت از پی کوشش چو رستم دستان
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و فرمانروا، همچون رستم دستان، از تلاش و کوشش خود به مقام والایی دست یافته است و به عنوان نمادی از قدرت و اراده در جهان شناخته میشود.
نه گشته تاری از موی بندگانش کم
نه پالهنگی گشته ز مرکبانش زیان
هوش مصنوعی: هیچ بخشی از موی بندگانش کم نشده و هیچ مشکلی برای مرکبانش پیش نیامده است.
به کارزار شد و فتح کرده باز آمد
به رای روشن و عزم درست و بخت جوان
هوش مصنوعی: او به میدان جنگ رفت و پس از پیروزی با ذهنی شفاف و ارادهای قوی و شانس جوانی به خانه برگشت.
شده سپاهی از ذوالفقار او بی سر
شده جهانی از کارزار او ویران
هوش مصنوعی: آئین جنگ و قدرت او باعث شده که سپاهیانش بیپناه شوند و جهان از نبردهای او در حال ویرانی است.
سپه گردان از کارزار او خیره
نجوم تابان اندر حسام او حیران
هوش مصنوعی: سربازان از جنگ او به شدت متعجب شدهاند و ستارههای درخشان در آسمان هم از شمشیر او سرگردان و حیران هستند.
نه نور داده چو تیغش ز گرد برق درخش
نه پویه کرده چو رخشش به دشت بادبزان
هوش مصنوعی: تیغ او همچون روشناییای است که از میان ابرها میتابد و چهرهاش از نسیم در دشتها جابجا نمیشود.
ز تف دماغ بجوشید زیر هر مغفر
ز جوش گشت جگر پاره زیر هر خفتان
هوش مصنوعی: از شدت عصبانیت و خشم، بخار از سرم بلند شده و به خاطر این احساسات، درونم جگرم آتش میگیرد.
به نور روی دلارام شد فروزان تیغ
به شکل ابروی معشوق خم گرفت کمان
هوش مصنوعی: صورت دلنشین محبوب نورانی شده است و تیغی که به شکل ابروی او خمیده است، همچون کمانی درخشان میدرخشد.
چو خواب در سر مردان مرد جست حسام
چو وهم در دل گردان گرد رفت سنان
هوش مصنوعی: وقتی مردان سرشار از خواب و بیخبر هستند، حسام (شمشیر) به دنبال آنها میگردد، مانند اینکه خیال در دل کسانی که در حال چرخشاند، در حال حرکت است.
نه جای یافت همی در دماغ جز خنجر
نه راه برد همی سوی دیده جز پیکان
هوش مصنوعی: انتخابهای دشوار و مشکلاتی که نمیتوان از آنها فرار کرد، انسان را در موقعیت سختی قرار میدهد. در اینجا، نمیتوان به راحتی از درد و رنج فرار کرد و تنها ابزارهایی که به نظر میرسند، دردناک و آسیبزنندهاند. در واقع، هیچ راهی برای نجات وجود ندارد مگر این که با آن مواجه شویم.
هوا و خاک ز گرد و ز خون به گونه و رنگ
بنفشه طبری گشت و لاله نعمان
هوش مصنوعی: هوا و زمین به خاطر غبار و خون، رنگی مانند بنفشههای طبرستان و لالههای نعمان به خود گرفتند.
عقاب وار قضا برگشاده تیز دو چنگ
نهنگ وار اجل باز کرده پهن دهان
هوش مصنوعی: شیر به مهارت و قدرت در شرایط سخت عمل میکند و مانند یک نهنگ، زمان مرگ به آرامی به سمت انسان نزدیک میشود. در اینجا، تیزبینی و شجاعت عقاب در عین حال، بیانگر وضعیت غیرقابل فرار مرگ است که در انتظار ماست.
به رزمگاه درآمد چو حیدر کرار
به دست قبضه آن ذوالفقار ملک ستان
هوش مصنوعی: به میدان نبرد وارد شد مانند حیدر کرار، در دستش نیز شمشیر ذوالفقار که نماد پادشاهی و قدرت است.
چنان نمود همی خنجرش ز تیره غبار
چنانکه آتش سوزنده در میان دخان
هوش مصنوعی: خنجر او به قدری در میان غبار نمایان شده که گویی آتشی سوزان در میان دود دیده میشود.
چنان بگشت که گفتی هزار دارد دل
چنان شتافت که گفتی هزار دارد جان
هوش مصنوعی: چنان در کار و حوصله بود که گویی دلی پر از خبر و احساسات دارد و به سرعت حرکت میکرد، به گونهای که انگار جانش پر از انرژی و زندگی است.
بشد ز جای زمین چون فرو گرفت رکاب
بماند چرخ ز گردش چو برکشید عنان
هوش مصنوعی: زمانی که زمین به شدت از جای خود حرکت کرد و رکاب را به خود گرفت، چرخ به خاطر توقفش از گردش بازماند، همانطور که زمانی که فرمان را کشیدند، از حرکت ایستاد.
زمانه وار همی کند هر چه یافت ز جای
اجل نهاد همی برد هر چه دید روان
هوش مصنوعی: زمانه هر چه را که پیدا میکند، به گونهای میبرد و به سرانجام میرساند. سرنوشت، هر چه را که چشم میبیند، از زندگی میگیرد و میبرد.
اگر نه از پی دشمنش را به کار شدی
به هیچ حال نجستی ز تیر او حدثان
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به تو حمله کرده و تو هیچگونه تلاشی برای مقابله نکردهای، در هیچ شرایطی از تیر او در امان نخواهی بود.
وگرنه مرگ ز یاران او یکی بودی
نیافتی ز حسامش به هیچ روی امان
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه یارانش در کنار او بودند، مرگ او به سرنوشت دیگران دچار میشد و هیچگاه از چنگال حسامش نجات نمییافت.
زهی ستوده خلق خدای عز و جل
زهی گزیده و خاص خدایگان جهان
هوش مصنوعی: چه زیبایی در آفرینش خداوند متعال! چه خوشچهره و برگزیدهای از سوی پروردگار جهانیان!
فراخته ست برای تو مملکت رایت
فروخته ست به روی تو شهریار ایوان
هوش مصنوعی: برای تو کشور آماده شده و پرچم به خاطر تو به فروش گذاشته شده، ای پادشاه، ایوان پر زرق و برق است.
سپهر طبعی در صدر مسند مجلس
زمانه فعلی در گرد مرکب و میدان
هوش مصنوعی: سرزمین فکری من، در راس و جایگاه زمان حاضر، همچون نقطه مرکزی دریک میدان و بر روی اسبی در حال حرکت است.
سپاه عزم تو را پیشرو بود نصرت
خلاف رأی تو را راهبر بود حرمان
هوش مصنوعی: دلگرمی و قوت قلب تو، همواره در کنار بود، در حالی که بیعدالتی به عنوان راهنمای تو، مانع راهت شد.
حسان و نیزه و تیر تو بگذرد که زخم
ز مغز روی و دل سنگ و تارک میدان
هوش مصنوعی: حس و حال تو، چه بسا با تیر و نیزه بگذرد، اما زخمی که بر روی مغز و دل سنگین من است، فراموش نمیشود.
شکسته گشت به تیغ تو لشگر کفار
خراب شد به سپاه تو کشور افغان
هوش مصنوعی: با شمشیر تو، لشکر دشمن شکست و سرزمین افغان به قدرت تو ویران شد.
ز بس که سوخته جان و رانده خون گشت
زمین و آب به رنگ خماهن و مرجان
هوش مصنوعی: زمین و آب به خاطر شدت سوختگی و ریختن خون، به رنگهای تیره و قرمز درآمدهاند.
به سور فتح تو مزمر همی زند زهره
به سوک دشمنت اندر کبود شد کیوان
هوش مصنوعی: زهره به شکرانهی پیروزی تو به آواز و شادی میخواند، در حالی که دشمن تو در هیبت کبود و ناامید به نظر میرسد.
تمام گفت ندانم ثنا و مدحت تو
گرم برون دمد از تن به جای موی زبان
هوش مصنوعی: هر چه بگویم در وصف و ستایش تو کم است و نمیتوانم به خوبی از تو یاد کنم، زیرا وقتی از وجودم خارج میشود، مانند اینکه زبانم به جای موهایم بیرون میآید.
زبان نگفت جز از بهر مدحت تو سخن
قلم نبست جز از بهر خدمت تو میان
هوش مصنوعی: زبان تنها برای ستایش تو سخن میگوید و قلم تنها به خاطر خدمت به تو چیزی نمینویسد.
چو بوی وصف تو یابد همی بخندد طبع
چون نور مدح تو بیند همی بنازد جان
هوش مصنوعی: زمانی که بوی تو را حس میکند، طبع انسان شاد میشود و چون نور زیبا و ستایش تو را میبیند، جانش به خود میبالد.
به راه کرد بهار خجسته استقبال
ز شادکامی روی تو خرم و خندان
هوش مصنوعی: بهار با خوشحالی و به بزرگی از تو استقبال میکند و چهرهات پر از شادی و لبخند است.
دریغ داشت سم مرکب تو را از خاک
بساط کرد زمین را به لاله و ریحان
هوش مصنوعی: افسوس که خاک زمینی، بر پایهی زیبایی و گلها، نتوانست مرکب تو را به خود جذب کند و از این رو، زیباییها تنها بر روی زمین باقی ماندند.
ز سرو پر قد ممشوق گشت ساحت باغ
ز لاله پر رخ معشوق گشت لاله ستان
هوش مصنوعی: به خاطر قامت بلندی که محبوب دارد، فضای باغ پر از زیبایی و شکوه شده است و با روی زیبای محبوب، باغ پر از لالهها گردیده است.
به باغ عز تو گلبن همی فشاند گل
به نظم مدح تو بلبل همی زند دستان
هوش مصنوعی: در باغ افتخارات تو، گلها به زیبایی شکوفه میدهند و بلبل به نغمهخوانی در ستایش تو مشغول است.
بزرگوارا آنی که در جهان چون تو
به هر هنر ندهد هیچ جای خلق نشان
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، هیچ کس در دنیا مانند تو را نمیتوان یافت که در هر هنری چنین بینظیر باشد و اثری از خود برجای نگذارد.
مرا کنون تو خداوندی و تو خواهی بود
کراست چون تو خداوند در همه گیهان
هوش مصنوعی: اکنون تو سرور من هستی و هر که مانند تو باشد، در تمامی جهان، تو به او نیز سروری خواهی کرد.
بهای خویش ز تو چند بار یافته ام
گران خریدی مفروش مرمرا ارزان
هوش مصنوعی: من بارها بهای واقعی خود را از تو دریافتم و تو مرا با ارزش خویش خریدی، اما با قیمتی ارزان.
یکی حکایت بشنو ز حسب حال رهی
به عقل سنج که عقلست عدل را میزان
هوش مصنوعی: داستانی بشنو درباره حال و احوال انسانی، که بر اساس عقل و درک سنجیده میشود، زیرا عقل، معیاری برای سنجش عدالت است.
بر این حصار مرا با ستاره باشد راز
به چشم خویش همی بینم احتراق و قران
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که گوینده از وجود یک راز در حصاری که دور اوست صحبت میکند. او با چشمان خود، شعلهها و اتحادهایی را مشاهده میکند که به نوعی نشاندهندهٔ احساسات یا تجربیات درونی اوست. به عبارت دیگر، گوینده میبیند که تحت تأثیر این راز و زیباییهای نهفته، دچار شعلهور شدن احساساتش شده است.
منم نشسته در پیشم ایستاده به پای
خیال مرگ و دهان باز کرده چون ثعبان
هوش مصنوعی: من در حالتی نشستهام و در مقابل من، مرگ ایستاده و به شکل یک مار، دهانش را باز کرده.
گسسته بند دو پای من از گرانی بند
ضعیف گشته تن من ز محنت الوان
هوش مصنوعی: بندهای پای من به خاطر سنگینی و فشار گسسته شده و تنم از انواع رنج و زحمت ضعیف و ناتوان شده است.
بلای من همه بود از رجا و از محمود
که گشته بادا این هر دو خرطه سبع روان
هوش مصنوعی: مشکلات من ناشی از امید و شخص محمود است که امیدوارم این هر دو به بلا تبدیل شوند.
وگرنه کس را از من همی نیاید یاد
که هست یا نه مسعود سعدبن سامان
هوش مصنوعی: اگر من هم نباشم، کسی به یاد من نخواهد آمد که آیا وجود دارم یا نه.
نشسته بودم در کنج خانه ای بدهک
به دولت تو مرا بود سیم و جامه و نان
هوش مصنوعی: نشسته بودم در گوشهای از خانهای که فلنگ بسته به دست تو بود. در آنجا من وسایل زندگی، مثل پول، لباس و نان داشتم.
چو بر حصار گذشتی خجسته رایت تو
شدی دمادم بر من مبرت و احسان
هوش مصنوعی: وقتی از دیوار عبور کردی، پرچم خوشبختیات به اهتزاز درآمد و هر لحظه بر من نیکی و لطف تو افزوده شد.
کنون نگویم کاحسان تو ز من ببرند
که چون حساب کنم بر شود ز عقد بنان
هوش مصنوعی: اکنون نمیگویم که آیا زیباهای تو از من خواهند رفت، زیرا وقتی به حساب میآورم، متوجه میشوم که پیوندی عمیق بین ما وجود دارد.
به دولت تو مرا نیست انده نفقات
ز خلعت تو مرا نیست جامه خلقان
هوش مصنوعی: به لطف و رحمت تو، من دیگر نگران هزینهها نیستم و از لباسهای مردم هیچ نیاز و خواستهای ندارم.
ولیک کشت مرا طبع این هوای عفن
ز حیر گشتم از این مردمان بی سامان
هوش مصنوعی: اما طبع من تحت تأثیر این هوای آلوده قرار گرفته و از دیدن این بینظمی و بیسامانی انسانها گیج و حیران شدم.
نه مردمیست که با او سخن توان گفتن
نه زیرکیست که چیزی ازو شنید توان
هوش مصنوعی: نه کسی است که بتوان با او صحبت کرد و نه کسی است که بتوان از او چیزی یاد گرفت.
اگر نبودی بیچاره پیر بهرامی
چگونه بودی حال من اندرین زندان
هوش مصنوعی: اگر تو نبود، بیچاره پیر بهرامی چه احساسی داشت؟ در این زندان، حال من چگونه بود؟
گهی صفت کندم حالهای گردش چرخ
گهی بیان دهدم رازهای چرخ کیان
هوش مصنوعی: گاه به وصف حالهای زندگی و تغییرات زمان میپردازم و گاه رازهای زندگی و سرنوشت را بیان میکنم.
مرا ز صحبت او شد درست علم نجوم
حساب هندسه و هیأت زمین و مکان
هوش مصنوعی: به خاطر گفتوگو با او، خیلی چیزها را یاد گرفتم؛ مانند نجوم، ریاضی و همچنین شکل و موقعیت زمین و فضا را.
چنان شدم که بگویم بر گمان به یقین
که چند باشد یک لحظه چرخ را دوران
هوش مصنوعی: به حدی به حالت شگفتانگیزی رسیدهام که بتوانم با اطمینان بگویم، زمانی که چرخ زمان میچرخد، یک لحظه چه قدر ارزشمند است.
چنان کنم که دگر سال اگر فرستم شعر
بدیع صنعت تقویم من بود با آن
هوش مصنوعی: من به شکلی عمل خواهم کرد که اگر در سالهای آینده شعری تازه و نو بفرستم، این شعر به عنوان نماد و نشانهای از هنر و مهارت من شناخته شود.
سر زمستان بی حد فرستمت اشعار
اگر به جان برهم زین سموم تابستان
هوش مصنوعی: در فصل سرد زمستان، میخواهم اشعار بسیاری برایت بفرستم، حتی اگر صدمهای به روحم از این گرمای تابستان برسد.
اگر نبودی تیمار آن ضعیفه زال
که چشمهاش چو ابرست و اشک چون باران
هوش مصنوعی: اگر آن زن ضعیف و بیخود را که چشمانش مثل ابرهاست و اشکهایش مانند باران میریزد، تحت care و محبت قرار نمیدادی، چه میشد؟
خدای داند اگر غم نهادمی بر دل
که حال گیتی هرگز ندیدمی یکسان
هوش مصنوعی: تنها خدا میداند که آیا دل مرا به غم پر کردهام یا نه، چون هرگز حال دنیا را یکسان ندیدهام.
ولیک زالی دارم که در کنار مرا
چو جان شیرین پرورد و مرد کرد و کلان
هوش مصنوعی: من فرزندی دارم که مانند جان شیرینم از او مراقبت کردهام و او را بزرگ کردهام.
نسبت هرگز او را خیال و نندیشید
که من به قلعه سومانم او به هندستان
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که من در قلعه سومان هستم و او در هندستان.
همی بخواند با آب چشم و با زاری
خدای عز و جل را به آشکار و نهان
هوش مصنوعی: با اشک و دلتنگی، به درگاه خداوند بزرگ و با عظمت، به صورت علنی و پنهانی دعا میکند.
در آن همی نگرم من که هر شبی تا روز
چه راز گوید یارب به منش باز رسان
هوش مصنوعی: من در دل شب به تأمل مینشینم و هر صبح به رازهایی که یارب به من میآموزد فکر میکنم.
نه بیش یاد کنم هیچ رنج و شدت خویش
نه بیش شرح دهم نیز محنت و هجران
هوش مصنوعی: من هیچگاه از رنج و سختیهای خود یاد نمیکنم، و همچنین دربارهی درد و دوریام هم چیزی نمیگویم.
قصیدهات فرستم همه مناقب تو
همه موافق اوصاف و مختلف اوزان
هوش مصنوعی: من همه شعرهایت را به تو میفرستم که تمام ویژگیها و صفات خوبی که داری را توصیف کنند و با وزنهای مختلف نوشته شدهاند.
یقین شدم که به کوشش زمن نگردد باز
اگر قضایی هست کردست ایزد سبحان
هوش مصنوعی: به یقین دریافتم که اگر تقدیری وجود داشته باشد، دیگر به تلاش من برنمیگردد و این کار را خداوند بزرگ انجام داده است.
چو نیست دولت رنجور کی شود کم رنج
بخواهد ایزد دشوار کی شود آسان
هوش مصنوعی: وقتی که وضعیت سخت و دشواری وجود دارد، دیگر چه فایدهای به کم شدن زحمت میتوان امیدوار بود؟ آیا ممکن است خداوند کارهای پیچیده و دشوار را آسان کند؟
همیشه تا پس نیسان همی ایار بود
همیشه تا رسد آذر همی پس از نیسان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه بعد از فصل بهار، تا زمان رسیدن به فصل پاییز، تغییرات و تحولاتی در طبیعت و زندگی اتفاق میافتد. به عبارتی، هر زمانی که در زندگی و طبیعت با تحولاتی روبرو میشویم، این تحولات پس از یک دوره مشخصی آغاز میشوند.
شود چو دیبه چین باغها ز ابر بهار
شود چو شفشه زیر شاخ ها ز باد خزان
هوش مصنوعی: وقتی باران بهاری ببارد، باغها مانند پارچهای زیبا و رنگارنگ میشوند و زمانی که بادهای خزان میوزند، گیاهان زیر شاخهها به آرامی به خواب میروند.
به تیغ نصرت یاب و به فتح گیتی گیر
به ناز رامش جوی و به کام دولت ران
هوش مصنوعی: با تلاش و کمک پشتیبان، به پیروزی دست یاب و دنیا را فتح کن. با آرامش و خوشی به دنبال لذت بگرد و به دستاوردهای خوب و مقامات عالی برس.
به جود نیکی کار و به عدل کار گذار
به جاه ملک فروز و به رای فتنه نشان
هوش مصنوعی: کارهای نیک را با بخشش و generosity انجام بده و کارها را با انصاف و عدل هدایت کن. برای به دست آوردن مقام و موقعیت، تلاش کن و با تدبیر و فکر، مشکلات و فتنهها را شناسایی و حل کن.