شمارهٔ ۲۳۹ - مدیح ابونصر منصور
ویژه می پیر نوش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران
بر ارغوان بیش خواه از ارغوان رخ بتی
چو ارغوان باده ای که رخ کند ارغوان
خانه اندوه را زیر و زبر کن همی
زانکه به طبع و نهاد زیر و زبر شد جهان
از ابر تاریک رنگ شد آسمان چون زمین
وزاشکفه گونه گون گشت زمین آسمان
بتاز در مرغزار بناز در جویبار
بغلط در لاله زار بنشین در بوستان
قرابه سر بلیف ز باد کورآوری
مرغی در گردنا به لاف آری و جان
گرد بلا کن مگر در وی جفا کن مبین
نزد دغا کن مباز لفظ خطا کن بران
کام زیادت مجو کار زیادت مکن
سخن زیادت مگوی خلق زیادت مخوان
بس بود ار بخردی تو را سخنگوی بزم
سر ز سرین لعبتی بتی بریشم زبان
رویش سینه مثال ساقش دیده نگار
گردن ساعد نهاد گوشش انگشت سان
پنجه پهنش ز عاج بینی سختش ز ساج
چوبک پشتش ز مورد پهلویش از خیزران
لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت
گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران
نیست عجب گرز گوشت جداش کردند رگ
چون ز بر پوستش بنهادند استخوان
هوای جان را همی هواش گیرد از آنک
هواست او را سخن هواست او را زبان
ذاتش دارد به فعل ز هفت کوکب هنر
از آن ببستش خرد به هفت پرده میان
خود مگر زعفران که گشتش اندام زرد
اکنون شادی دهد دل را چون زعفران
راست نگردد به طبع تاش نمالند گوش
ناید اندر سخن تا بنخسبد ستان
غنوده نازنین که باشدش چون غنود
ران و کف دلبری زیر کف و زیر ران
خفته ز آواز او رامش بیدار دل
کودک و گوید تو را ز باستان داستان
جان او را دستیار دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان
به مهر همتای طبع به طبع همتای عقل
به لهو انباز دل به لحن انباز جان
بریست او را تهی که دل نباشد درو
راز دل خود به خلق فاش کند در زمان
آنکه بود یک زبان راز کند آشکار
هشت زبان ممکنست که راز دارد نهان
کرده ز یکپاره چوب ناخن از شکل و رنگ
که در نوازش ازو همی برآرد فغان
بتی است کز بهر او گر شودی ممکنم
دو قسمتم باشدی با او جان و روان
بباش مسعود سعد بر آنچه گویی همی
حق را باطل مکن یقین مگردان گمان
بی این لعبت مباش بی این پیکر مزی
چنین کن ار ممکنست جز این مکن تا توان
تا نبود نعمتی بباش مهمان خویش
چو نعمت آری به دست مباش جز میزبان
رای شرف خیزدت بر سر همت نشین
بار ثنا بایدت نهال رادی نشان
تند جهان رام شد تند مکن جان و دل
تیز فلک نرم شد تیز مشو زین و آن
مصاف دشمن بدر دیده حاسد بدوز
حشمت این برکشوب هیبت آن برفشان
بسنده باشد تو را تیر و کمان نبرد
تیر خرد مهتری وجودش اندر کمان
منصور آن نامور که ده یک یک عطاش
نداشت دارنده دهر نزاد زاینده کان
تنگ شدی جان خلق ز رحمت عام او
گر چو هوا نیستی که او نگیرد مکان
درخت اقبال را همچو زمین را درخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان
نقطه ای از وهم او نگنجد اندر ضمیر
نکته ای از فضل او نیاید اندر بیان
چو بر گراید عنان دهرش بوسد رکاب
چون بنماید رکاب چرخش گیرد نشان
هنر سواری دلیر که روی میدان ازو
چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان
تمام در روی او که کرد یارد نگاه
ز نور خورشید را که دید یارد عیان
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران
ای به کف از فقر و آز روی زمین را سپر
وی به دل از جهل و ظلم خلق جهان را امان
اگر بنامت یکی برون خرامد به جنگ
نام تو گرداندش باری چرخ کیان
بپوشد او را ز پوست باره او را به چرم
طبع چو ماهی و گرگ جوشن و برگستوان
ماه وفای تو را کسوف نامد ز عذر
گلبن جود تو را خار نگشت امتنان
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان
چو نوبهار گزین خرمی از هر فلک
چو آسمان برین ایمنی از هر زیان
مال تو یکساعت است گنج تو ناپایدار
رو که برآسوده ای ز خازن و قهرمان
وصف تو چون گویمی جهان نیارد چو تو
اگر جهان نیستی مادر نامهربان
هر که ثنای تو را حد و نهایت نهاد
بحر و فلک را بجهد جست میان و کران
گویمش این احتراق نه از قران خیزدی
که نیست با آفتاب و ای تو کرده قران
گر به مدیح و به شکر داده ام انصاف تو
رای تو با من به جور چراست همداستان
اوج تو جویم ز چرخ چه داریم در حضیض
عز تو جویم ز دهر چه داریم در هوان
تازیم از بهر آن ضعیف مانده به جای
ز عجز چون صورتی ریخته بر بهرمان
موی برآورد غم بر سر شادی من
وز غم موی سپید مویی گشتم نوان
اگر شدم ناتوان ز پیری آری رواست
مرد ز پیری شود ای عجبی ناتوان
ز بس که چون عندلیب مدح سرائیدمت
کرد مرا روزگار خانه چون آشیان
سوخته خاکسترم از آنکه نگذاشت چرخ
از آتشم جز شرار از شررم جز دخان
اگر به نزدیک خلق خوارم و نایم به کار
روز نگهبان چراست بر من و شب پاسبان
همی ببارد چو ابر بر سر من هفت چرخ
هر چه بلا آفرید ایزد در هفتخوان
به مغزم اندر نشاند وز جگرم درگذشت
حد کشیده حسام نوک زدوده سنان
چنان فتاد آن درین که خار در برگ گل
چنان گذشت آن ازین که سوزن از پرنیان
مرا برون آر تو که آهوی مشک ناب
نبود و نبود مگر شکار شیر ژیان
چو گوهرم بازگیر ز بهر تاج هنر
چو زر بدین و بدان مرا مده رایگان
نیم چو بد عهد زر به زیر هر نام رام
به قدر و پایندگی چو گوهرم زامتحان
تیغم و طبعم به فضل تیز کند تیغ عقل
جز گهر من که دید هرگز تیغ و فسان
تا به دو قسمت جهان بهره دهد خلق را
لذتش اندر بهار نعمتش اندر خزان
چرخ سخایی چو چرخ روشن و عالی بگرد
کوه وفایی چو کوه ثابت و ساکن بمان
لهو و نشاط تو گرم سایه عیشت خنک
فکرت و رای تو پیر دولت و بختت جوان
جهان و تأیید باد تو را مشیر و مشار
سپهر و اقبال باد تو را معین و معان
فدای جان تو باد این سخن جان فزای
که ماند خواهد جان جاوید اندر جهان
شمارهٔ ۲۳۸ - ثنای ابوالرشد رشید: پیرگشته جهان به فضل خزانشمارهٔ ۲۴۰ - مدح عمادالدوله رشید خاص: چو کردم از هند آهنگ حضرت غزنین
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ویژه می پیر نوش گشت چو گیتی جوان
دل چو سبک شد ز عشق در ده رطل گران
هوش مصنوعی: زمانی که با عشق به وجود آمده، انسان احساس سبکی و جوانی میکند، مانند وقتهایی که بیدار از خواب میشود. در این حالت، هر بار نوشیدنی ویژهای که مینوشد، او را به حالتی پرنشاط و شاداب میبرد، حتی اگر بار سنگینی در زندگی داشته باشد.
بر ارغوان بیش خواه از ارغوان رخ بتی
چو ارغوان باده ای که رخ کند ارغوان
هوش مصنوعی: از گل ارغوان بیشتر بخواه، زیرا چهره معشوقی چون ارغوان است. همانطور که ارغوان بادهای است که زیباییاش را نمایان میکند، معشوق نیز با زیباییاش دل را شاد میکند.
خانه اندوه را زیر و زبر کن همی
زانکه به طبع و نهاد زیر و زبر شد جهان
هوش مصنوعی: به آرامی منزل غم و اندوه را به هم بریز، زیرا جهان به طور طبیعی و به خاطر ماهیت خود دچار تغییر و تحول شده است.
از ابر تاریک رنگ شد آسمان چون زمین
وزاشکفه گونه گون گشت زمین آسمان
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ ابرهای تیره درآمد و زمین نیز مانند آسمان با رنگهای مختلف و زیبایی پوشانده شد.
بتاز در مرغزار بناز در جویبار
بغلط در لاله زار بنشین در بوستان
هوش مصنوعی: در دشت و دامان طبیعت به راحتی و زیبایی راه برو، در کنار جریان آب به ناز و کرشمه بپرداز، با شادی در میان گلهای لاله بازی کن و در باغ بایست و لذت ببر.
قرابه سر بلیف ز باد کورآوری
مرغی در گردنا به لاف آری و جان
هوش مصنوعی: در دوردستها، مرغی در حال پرواز با نیروی باد، هرچند بیهدف، به سمت پروازش ادامه میدهد و با شجاعت از خطرات و چالشها فرار کرده و از جان خود محافظت میکند.
گرد بلا کن مگر در وی جفا کن مبین
نزد دغا کن مباز لفظ خطا کن بران
هوش مصنوعی: بهتر است از کشتن و آزار دادن دوری کنی و در مقابل نیرنگها و خیانتها سکوت کنی. به اشتباهات کوچک بیتوجهی کن و از آنها عبور کن.
کام زیادت مجو کار زیادت مکن
سخن زیادت مگوی خلق زیادت مخوان
هوش مصنوعی: به دنبال آرزوهای بیپایان نباش و در کارها زیادهروی نکن. با دیگران بیش از حد صحبت نکن و آنها را زیاد صدا نزن.
بس بود ار بخردی تو را سخنگوی بزم
سر ز سرین لعبتی بتی بریشم زبان
هوش مصنوعی: اگر بخردی در میانت باشد، کافی است که بزم را با گفتار شیرین و دلنشین پر کنی و زشتیها را از خود دور کنی.
رویش سینه مثال ساقش دیده نگار
گردن ساعد نهاد گوشش انگشت سان
هوش مصنوعی: سینهاش مانند ساق پایش جذاب و دیدنی است و گردنش زیباست، همچنین گوشش به شکلی است که انگشت را یادآوری میکند.
پنجه پهنش ز عاج بینی سختش ز ساج
چوبک پشتش ز مورد پهلویش از خیزران
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک موجود میپردازد که دارای ویژگیهای خاصی است. او پنجههایی بزرگ و با ظاهری نرم و خوشفرم دارد که از عاج ساخته شده است. بدنه او محکمی دارد که از چوب ساج تشکیل شده و پشتش به گونهای است که محکم و پایدار به نظر میرسد. همچنین، پهلوی او حالتی شبیه به گیاه مورد دارد و سرانجام، ریشههایش مانند خیزران سرسبز و نرم است. بهطور کلی، توصیف از موجودی است که از ظرافت و استحکام در کنار هم برخوردار است.
لنگ ولیکن نه سست زرد ولکن نه زشت
گنگ و نگردد خموش ضخم و نباشد گران
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که فردی با وجود ناتوانی یا کمحوصلگی، همچنان ضعیف و بیتحرک نیست و به گونهای به زندگی ادامه میدهد. او ممکن است ظاهری زرد و بیمارگونه داشته باشد، اما زشت نیست و در سکوت خود میتواند به فعالیت یا تأثیرگذاری ادامه دهد. همچنین، این فرد به گونهای عمل میکند که بار اضافی بر دوش دیگران نیست.
نیست عجب گرز گوشت جداش کردند رگ
چون ز بر پوستش بنهادند استخوان
هوش مصنوعی: چیزی غیرعادی نیست اگر رگها و گوشت یک موجود را جدا کنند، چون وقتی استخوان را بر روی پوستش قرار میدهند، این امر طبیعی است.
هوای جان را همی هواش گیرد از آنک
هواست او را سخن هواست او را زبان
هوش مصنوعی: جان انسان به خاطر هوا و نفسی که میکشد، زنده است و این نفس به او زندگی میبخشد؛ زیرا هر آنچه که در زندگی اوست، به نوعی با نفس و حالت روحی او ارتباط دارد. زبان او نیز ابزاری برای بیان احساسات و افکارش است و این نشاندهنده اهمیت نفس در ارتباطات انسانی است.
ذاتش دارد به فعل ز هفت کوکب هنر
از آن ببستش خرد به هفت پرده میان
هوش مصنوعی: وجود او به گونهای است که استعدادهای هنریاش را در قالب هفت پرده مختلف به نمایش میگذارد و عقل و دانش او این استعدادها را مدیریت میکند.
خود مگر زعفران که گشتش اندام زرد
اکنون شادی دهد دل را چون زعفران
هوش مصنوعی: آیا به جز زعفران که به خاطر رنگ زردش خوشرنگ و زیباست، چیزی میتواند دل را شاد کند؟ زعفران نه تنها رنگ دلانگیزی دارد بلکه باعث خوشحالی نیز میباشد.
راست نگردد به طبع تاش نمالند گوش
ناید اندر سخن تا بنخسبد ستان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی به درستی و صداقت عمل نکند، دیگران نسبت به او اعتماد ندارند و گوش به سخنانش نمیسپارند. در واقع، اگر کلامی از صداقت و حقایق دور باشد، کسی تمایل ندارد به آن توجه کند یا آن را قبول کند.
غنوده نازنین که باشدش چون غنود
ران و کف دلبری زیر کف و زیر ران
هوش مصنوعی: کسی که در خواب خوشی فرو رفته و در آغوش محبوبش آرامش مییابد، به گونهای نرم و لطیف، در دنیای راحتی و عشق غوطهور است.
خفته ز آواز او رامش بیدار دل
کودک و گوید تو را ز باستان داستان
هوش مصنوعی: صدای او چون نغمهای دلانگیز، کودک خوابآلود را بیدار میکند و او داستانی از گذشته را برایت بازگو میکند.
جان او را دستیار دل او را دوستدار
طبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان
هوش مصنوعی: روح او رفیق دل او، و دوست طبیعی اوست؛ عقل او نیز مترجم افکار و احساسات اوست.
به مهر همتای طبع به طبع همتای عقل
به لهو انباز دل به لحن انباز جان
هوش مصنوعی: با عشق و محبت، همراستا با طبیعیتمان، و با درک و خرد خود، دل را به شادی و بازی دعوت میکنیم و جان را با زبانی دلنشین به سرگرمی مشغول میسازیم.
بریست او را تهی که دل نباشد درو
راز دل خود به خلق فاش کند در زمان
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش خالی باشد و درونش رازها نباشد، نمیتواند راز دلش را به دیگران بگوید.
آنکه بود یک زبان راز کند آشکار
هشت زبان ممکنست که راز دارد نهان
هوش مصنوعی: کسی که میتواند یک راز را به زبان بیاورد، به احتمال زیاد چندین زبان دیگر نیز بلد است که در آنها رازها و اطلاعات بیشتری وجود دارد که به طور پنهانی نگهداشته شدهاند.
کرده ز یکپاره چوب ناخن از شکل و رنگ
که در نوازش ازو همی برآرد فغان
هوش مصنوعی: ناخن از چوبی خاص ساخته شده که شکل و رنگ مخصوصی دارد و وقتی که به آن نوازش میشود، صدایی از آن بلند میشود.
بتی است کز بهر او گر شودی ممکنم
دو قسمتم باشدی با او جان و روان
هوش مصنوعی: اگر برای او باشد، ممکن است که قسمتی از وجودم با او باشد و جانم به عشق او تعلق گیرد.
بباش مسعود سعد بر آنچه گویی همی
حق را باطل مکن یقین مگردان گمان
هوش مصنوعی: ای مسعود سعد، در آنچه میگویی دقت کن و حق را به باطل نزن. با یقین، گمان را تغییر نده.
بی این لعبت مباش بی این پیکر مزی
چنین کن ار ممکنست جز این مکن تا توان
هوش مصنوعی: بدون این معشوقه زندگی نکن و با این بدن فریبنده ارتباط نداشته باش. اگر میتوانی به گونهای دیگر عمل کن و جز این کاری نکن تا جایی که توانت اجازه میدهد.
تا نبود نعمتی بباش مهمان خویش
چو نعمت آری به دست مباش جز میزبان
هوش مصنوعی: تا وقتی که نعمتی در دست نداری، مهمان خودت باش. اما وقتی نعمت را به دست آوردی، دیگر فقط میزبان باش و مهمان نشو.
رای شرف خیزدت بر سر همت نشین
بار ثنا بایدت نهال رادی نشان
هوش مصنوعی: شرافت و بزرگمنشی تو باید بر قله عزت نشسته و برای تو، درختی از خوبیها به بار نشیند.
تند جهان رام شد تند مکن جان و دل
تیز فلک نرم شد تیز مشو زین و آن
هوش مصنوعی: جهان به سرعت در حال تغییر است، پس نباید در نگرانی و دلواپسی شتابزده عمل کنی. آسمان نیز به آرامش رسیده است، پس بیهوده نرنجان و حوصلهات را از دست نده.
مصاف دشمن بدر دیده حاسد بدوز
حشمت این برکشوب هیبت آن برفشان
هوش مصنوعی: دشمن را در میدان نبرد با دقت زیر نظر داشته باش، چرا که عظمت و مقام تو باید برتر از او باشد و باید با وقار و اعتبار به میدان بیایی.
بسنده باشد تو را تیر و کمان نبرد
تیر خرد مهتری وجودش اندر کمان
هوش مصنوعی: بهتر است به تواناییها و ویژگیهای درونی خود بسنده کنی، زیرا نیازی به ابزارها و وسایل خارجی نیست. قدرت و خرد درون تو خود به تنهایی ارزشمند است و مانند کمان و تیر میتواند تو را در زندگی راهنمایی کند.
منصور آن نامور که ده یک یک عطاش
نداشت دارنده دهر نزاد زاینده کان
هوش مصنوعی: منصور، آن شخصیت معروف که هیچ یک از عطایای خود را نداشت و در واقع کسی نبود که به دنیا آمده و زندگی را ادامه دهد.
تنگ شدی جان خلق ز رحمت عام او
گر چو هوا نیستی که او نگیرد مکان
هوش مصنوعی: جان مردم از رحمت بیپایان او به تنگ آمده است، اگر تو مانند هوا وجود نداری که او نتواند تو را در مکانی بگیرد.
درخت اقبال را همچو زمین را درخت
بنان افضال را همچو قلم را بنان
هوش مصنوعی: درخت اقبال به مانند زمینی است که درختی از نیکیها و برکتها را دارد، و این درخت به مانند قلمی است که نویدبخش و پربار است.
نقطه ای از وهم او نگنجد اندر ضمیر
نکته ای از فضل او نیاید اندر بیان
هوش مصنوعی: هیچ نقطهای از تصور او در دل نمیگنجد و هیچ نکتهای از خوبیهای او نمیتواند به زبان بیاید.
چو بر گراید عنان دهرش بوسد رکاب
چون بنماید رکاب چرخش گیرد نشان
هوش مصنوعی: وقتی زمان در مسیر خود پیش میرود و جلوهای از قدرت و عظمت را نشان میدهد، انسان نیز باید از آن بهرهبرداری کند و به احترام آن، قدمی بردارد. وقتی نشانههای تغییر و تحول در زندگی نمایان میشود، باید خود را با آن وفق دهیم و از فرصتها استفاده کنیم.
هنر سواری دلیر که روی میدان ازو
چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان
هوش مصنوعی: شجاعت و مهارت سوارکاری کسی بهگونهای است که وقتی بر روی میدان مسابقه میراند، نشانههای سوارکاری او مانند نوشتهای بر روی کاغذ قابل رؤیت و مشخص است.
تمام در روی او که کرد یارد نگاه
ز نور خورشید را که دید یارد عیان
هوش مصنوعی: تمامی توجه و دیدهام به اوست، زیرا وقتی که نور خورشید را میبیند، به وضوح و روشنی درک میکند.
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران
هوش مصنوعی: خود را با درخشش و زیبایی، همچون گلهایی که در چمن میرویند، به دیگران نشان بده. به محض اینکه به شکوفایی و سروری میرسی، بوی خوش و نشاطانگیزی ایجاد میکنی که همه را به سمت خود جذب میکند.
ای به کف از فقر و آز روی زمین را سپر
وی به دل از جهل و ظلم خلق جهان را امان
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر فقر و آز، زمین را به عنوان پناهگاهی در دست داری، و در دلت به خاطر نادانی و ظلم مردم، از این جهانی که پر از درد و رنج است، امنیت میخواهی.
اگر بنامت یکی برون خرامد به جنگ
نام تو گرداندش باری چرخ کیان
هوش مصنوعی: اگر کسی به نام تو به میدان جنگ بیاید، سرنوشت و تقدیر او را به تو وابسته میسازد.
بپوشد او را ز پوست باره او را به چرم
طبع چو ماهی و گرگ جوشن و برگستوان
هوش مصنوعی: او را با پوست و چرمی میپوشند که مانند ماهی و گرگ، زرهای محکم و مقاوم دارد.
ماه وفای تو را کسوف نامد ز عذر
گلبن جود تو را خار نگشت امتنان
هوش مصنوعی: ماه مهربانی و وفای تو هیچ گاه دچار کسوف و تاریکی نشد، زیرا گلستان generosity و بخشش تو هیچ گاه به درد و ناخوشی بدل نشد.
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان
هوش مصنوعی: درد و دل و امید در زندگی انسان وجود دارد و عقل به عنوان راهنمای ما، تلاش میکند تا ما را از ناامیدی دور نگه دارد. او در این مسیر، بر آن است که ارتباط مثبت و سازنده با دیگران و گفتگوهای دلنشین قطع نشود.
چو نوبهار گزین خرمی از هر فلک
چو آسمان برین ایمنی از هر زیان
هوش مصنوعی: همچنان که بهار فرا میرسد و خوشیها از هر سو نازل میشود، مانند آسمان که از هر آسیبی محفوظ است، ما نیز باید از این شادیها بهرهمند شویم.
مال تو یکساعت است گنج تو ناپایدار
رو که برآسوده ای ز خازن و قهرمان
هوش مصنوعی: اموال و داراییهای تو موقت و زودگذر هستند و گنج واقعیات پایدار نیست. پس از آرامش و خیال راحتی که به خاطر نگهداری و ثروتت پیدا کردهای، بیدار شو و به این نکته توجه کن.
وصف تو چون گویمی جهان نیارد چو تو
اگر جهان نیستی مادر نامهربان
هوش مصنوعی: تو را چگونه توصیف کنم که هیچ چیزی در جهان به زیبایی تو نیست، و اگر تو نبودی، جهان چقدر سرد و بیمعنی میشد، ای مادر بیرحم!
هر که ثنای تو را حد و نهایت نهاد
بحر و فلک را بجهد جست میان و کران
هوش مصنوعی: هر کسی که برای تو مرزی قائل شود، به گونهای که ثنای تو را محدود کند، دریای بیکران و آسمان را نیز عبور خواهد داد و از میان این وسعتها خواهد گذشت.
گویمش این احتراق نه از قران خیزدی
که نیست با آفتاب و ای تو کرده قران
هوش مصنوعی: به او میگویم که این شعله و التهاب از قرآن برنخاستی، زیرا تو با خورشید ناپیدایی و این تو هستی که قرآن را به وجود آوردهای.
گر به مدیح و به شکر داده ام انصاف تو
رای تو با من به جور چراست همداستان
هوش مصنوعی: اگر در ستایش و قدردانی از تو انصاف را رعایت کردهام، پس چرا رأی تو نسبت به من ناعادلانه است؟
اوج تو جویم ز چرخ چه داریم در حضیض
عز تو جویم ز دهر چه داریم در هوان
هوش مصنوعی: من در جستجوی علو و بلندی تو هستم، زیرا از آسمان چیزی نداریم. در عین حال، در پی جستجوی مقام تو هستم، زیرا از زندگی دنیا چیزی نداریم.
تازیم از بهر آن ضعیف مانده به جای
ز عجز چون صورتی ریخته بر بهرمان
هوش مصنوعی: ما با شتاب و عزم به کمک آن ضعفزده آمدهایم، چرا که ناتوانی او همچون نقشی است که بر چهرهمان افتاده است.
موی برآورد غم بر سر شادی من
وز غم موی سپید مویی گشتم نوان
هوش مصنوعی: غم بر سر شادیام سایه افکنده و به علت این اندوه، موهایم سفید شدهاند. در نتیجه، حالتی جدید و متفاوت پیدا کردهام.
اگر شدم ناتوان ز پیری آری رواست
مرد ز پیری شود ای عجبی ناتوان
هوش مصنوعی: اگر به خاطر پیری ناتوان شوم، هیچ اشکالی ندارد. جای تعجب نیست که مردی به خاطر پیری ضعیف شود.
ز بس که چون عندلیب مدح سرائیدمت
کرد مرا روزگار خانه چون آشیان
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه من همواره مانند بلبل برای تو شعر و مدح سرودهام، روزگار به من چنین حالتی داده که خانهام شبیه آشیانهای شده است.
سوخته خاکسترم از آنکه نگذاشت چرخ
از آتشم جز شرار از شررم جز دخان
هوش مصنوعی: من از آتش درونم کاملاً نابود و خاکستر شدهام، زیرا زمانه اجازه نداد که جز شعلهای از آن آتش بهجا بماند و تنها دودی را بهجا گذاشت.
اگر به نزدیک خلق خوارم و نایم به کار
روز نگهبان چراست بر من و شب پاسبان
هوش مصنوعی: اگر نزد مردم کوچک و حقیر هستم و در روز مشغول کار نگهبانی و در شب مسئول پاسبانی، پس چراگاه و شب مرا قابل نمیدانند؟
همی ببارد چو ابر بر سر من هفت چرخ
هر چه بلا آفرید ایزد در هفتخوان
هوش مصنوعی: چون ابر بر من خواهد بارید، هفت آسمان هر چه سختی و بلا در هفت مرحله زندگی آفریده، از سوی خداست.
به مغزم اندر نشاند وز جگرم درگذشت
حد کشیده حسام نوک زدوده سنان
هوش مصنوعی: در ذهن من نشسته و از دل من فراتر رفته، تیغی که حسام نام دارد، نوک آن به خوبی تیز شده است.
چنان فتاد آن درین که خار در برگ گل
چنان گذشت آن ازین که سوزن از پرنیان
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که چقدر دشوار و غیر قابل تحمل است حالتی که بین دو چیز زیبا و ارزشمند، چیزی ناپسند و زشت قرار گیرد. به نوعی نشاندهندهی عمق و شدت تأثیر منفی است که میتواند در زیبایی و خوشیها ایجاد شود، همانطور که خار میتواند در برگ گل فرو رود و یا سوزن به پارچهی نرم نفوذ کند.
مرا برون آر تو که آهوی مشک ناب
نبود و نبود مگر شکار شیر ژیان
هوش مصنوعی: مرا از این وضعیت نجات بده، زیرا من مانند آهویی نیستم که از مشک خالص به دور باشد و تنها من میتوانم شکار شیر باشد.
چو گوهرم بازگیر ز بهر تاج هنر
چو زر بدین و بدان مرا مده رایگان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مرا مانند الماس به خاطر زیبایی و هنر خودت داشته باشی، پس مانند طلا در برابر دیگران، به من بدون هیچ هزینهای ارزش نده.
نیم چو بد عهد زر به زیر هر نام رام
به قدر و پایندگی چو گوهرم زامتحان
هوش مصنوعی: نیم به خاطر پیمان شکنی زر، زیر هر نام خود را آرام نشان میدهم. به اندازه و پایداری یک گوهر ارزشمندم، ولی در آزمونها آزمایش میشوم.
تیغم و طبعم به فضل تیز کند تیغ عقل
جز گهر من که دید هرگز تیغ و فسان
هوش مصنوعی: تیغ من و روح من با فضلیت تیز میشود، اما عقل تنها گوهر من را میبیند که هرگز نه تیغی دارد و نه افسانهای.
تا به دو قسمت جهان بهره دهد خلق را
لذتش اندر بهار نعمتش اندر خزان
هوش مصنوعی: جهان به دو بخش تقسیم شده تا انسانها از نعمتها و لذتهای آن بهرهمند شوند؛ در بهار زندگی از خوشیها و در خزان نیز از انعام و برکاتش بهرهمند میشوند.
چرخ سخایی چو چرخ روشن و عالی بگرد
کوه وفایی چو کوه ثابت و ساکن بمان
هوش مصنوعی: زندگی باید به شکلی سخاوتمندانه و پرنور ادامه یابد، مانند چرخش خورشید. همچنین باید مانند کوهی مستحکم و ثابت در برابر چالشها مقاوم بمانی.
لهو و نشاط تو گرم سایه عیشت خنک
فکرت و رای تو پیر دولت و بختت جوان
هوش مصنوعی: سرگرمی و شادابی تو در زیر سایه خوشیها، خنکای اندیشه و تدبیر توست، در حالی که عمر و بختت همچنان جوان و سرزنده است.
جهان و تأیید باد تو را مشیر و مشار
سپهر و اقبال باد تو را معین و معان
هوش مصنوعی: جهان با نیکویی و برکت، تو را راهنما میسازد و آسمان و خوشاقبالی پشت و پناه توست.
فدای جان تو باد این سخن جان فزای
که ماند خواهد جان جاوید اندر جهان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خوشا به حال کسی که بخواهد جانش را فدای سخنی کند که باعث تازگی و سرزندگی روحش میشود؛ زیرا این سخن جاودانه خواهد ماند و به زندگی در جهان ادامه خواهد داد.
حاشیه ها
1400/08/01 12:11
ساحل دریا
بیت آخر به نظر میاد "جوان" بجای جان درسته باشه، اینطوری با وزنش هم هماهنگ تره.