شمارهٔ ۲۳۵ - مدیح محمد بهروز
خدای عز و جل در ازل نهاد چنان
که جمله از دو محمد بود صلاح جهان
ز یک محمد گردد زمانه آسوده
ز یک محمد باشد شریعت آبادان
محمد قرشی و محمد بهروز
که یافت عز و شرف دین و ملک ازین و از آن
وزیر زاده وزیری که از فنون و هنر
ز وصف و نعتش عاجز بود بیان و بنان
کمینه مایه از طبع اوست بحر محیط
کهینه پایه از قدر اوست چرخ کیان
زهی به جاه تو معمور کعبه دولت
زهی به صدر تو منسوب قبله احسان
تویی که چشم وزارت چو تو ندید وزیر
تویی که لفظ کفایت چو تو نداند نشان
زده شکوه تو در شرق و غرب لشکرگاه
فکنده امن تو در بر و بحر شادروان
خطابهای تو را دهر برنهاد به سر
مثال های تو را باز بسته ملک به جان
فروغ عدل تو ایام ملک را خورشید
مضای عزم تو دعوی ملک را برهان
هزار دریا جودی نشسته در مجلس
هزار عالم فضلی نشسته در ایوان
بر عطای تو بسیار جمع دهر اندک
بر ذکای تو دشوار حکم چرخ آسان
به مکرمت ها دادست سیرت تو ظهور
به آرزوها کردست همت تو ضمان
ولوع تو به سخا ممکنست و نزدیکست
که از عیار زر و سیم بفکند حملان
ز تو پذیرد کیوان سعادت برجیس
ز تو ستاند برجیس رفعت کیوان
ضیاء ذهن تو زاید ز چشمه خورشید
نسیم خلق تو خیزد ز روضه رضوان
براعت تو خرد را همی دهد یاری
سخاوت تو امل را همی کند مهمان
کمال را به دهاء تو تیز شد بازار
نیاز را ز عطای تو کند شد دندان
هنر ندید در ایام تو فتور و خلل
ستم نیافت ز انصاف تو نجات و امان
گشاده داد تو بر زخم های جور کمین
کشیده بر تو بر کردگاه آز کمان
نوشته صورت مهر تو در دل اقبال
نشسته لشکر خشم تو در دم حدثان
فلک معالی جاه تو را نکرده قیاس
جهان معانی تو را پاک ندیده کران
هنر سرای تو را راست یافت چون اسلام
خرد هوای تو را پاک دید چون ایمان
به دهر با چو تو داور کجا بود مظلوم
به ملک با چو تو معمار کی شود ویران
به حشمت تو جهان شد چنانکه باد چنین
که حاجتی نبود بیش تیغ را به فسان
زه گریبان طوق است گردن آن را
که پای بیرون آرد ز دامن عصیان
مساعی تو در شر و خیر بست و گشاد
به تیغ صاعقه انگیز و کلک فتنه نشان
فری ز پویه آن بندیی که بند فلک
شود گشاده چو بیرون گذاردش زندان
به رنگ برگ خزان گشته از خزان و بهار
دونده با سه موکل به هم چو باد خزان
به دو زبانی مشهور گشته بی تهمت
به سر بریدن مأخوذ گشته بی طغیان
چو جرم دهر مرکب شده ز ظلمت و نور
چو دور چرخ معین شده به سود و زیان
به زندگانی و مرگی دلیل خلق شدست
که تنش پیری پیرست و سر جوان جوان
چنان گزارد رازی که گویدش خاطر
که گوش نشنودش اینت غایت کتمان
به حل و عقد و به ابرام و نقض در کف تو
همی طرازد و سازد مصالح گیهان
در آن محال که تعویذ جان بود شمشیر
در آن مضیق که زندان تن شود خفتان
زند ز خاک زمین بر هوا تف دوزخ
جهد ز باد هوا بر زمین دم ثعبان
سیه شود شب و از وی شهاب تیغ کند
مثال مردمک چشم صورت شیطان
گران شود سر مردم به زخم های سبک
سبک شود دل گردان به گرزهای گران
چو برگ لرزه درافتد به عضوهای زمین
چو سرمه گرد بخیزد ز دیده های زمان
به گوش پر شود از کوس ناله تندر
به تیغ بردمد از خاک لاله نعمان
شود مطول گوی زمین ز خسته بدن
شود مسطح خم فلک ز جسته روان
چو زهر گردد در کام ها لعاب و دهن
چو مار پیچد در یالها دوال عنان
چنان کز آب شکافد ز آتش دل سنگ
چنان کز آتش خیزد ز آب تیغ دخان
حسام روشن روز امل کند تیره
گران رکاب تو نرخ اجل کند ارزان
ز تیغ و نیزه نداری شکوه و بگرازی
چو تیغ آخته قد و چو نیزه بسته میان
بر آن جهنده پوینده دونده به طبع
که در درنگ یقین است و در شتاب گمان
تبارک الله از آن باره ای که نسبت کرد
تنش به کوه متین و تکش به باد وزان
به یال گردن دریابد او هدایت دست
به پشت و پهلو بشناسد او اشارت ران
چو دست و پایش پرگاروار بگشاید
هزار دایره صورت کند به یک جولان
بره تو ابری و باشی نشسته بر بادی
کزو صنوف قضا و قدر بود باران
به دست فرخت آن آب رنگ صاعقه فعل
کز آبش آتش خیزد ز صاعقه طوفان
هزار زخم ز خایسک خورد و پاره نشد
دو پاره کرد به یک زخم تارک سندان
تویی که قدرت و امکان تو درین گیتی
بقا شدست و فنا اینت قدرت و امکان
کم از بلند محل تو چرخ با رفعت
کم از بزرگ عطای تو بحر بی نقصان
به بزم و رزم کند سجده بذل و بأس تو را
روان حاتم طائی و رستم دستان
همه رضای تو سازد هر آنچه سازد بخت
همه عطای تو را زیبد آنچه زاید کان
به فخر دولت بر دیده مالد آن نامه
که از محمد بهروز باشدش عنوان
به بد نظر نبود هیچ دیده را سوی تو
که نه مژه همه بر پلک او شود پیکان
خلاف نیست که اندر تن مخالف تو
چهار خلط بود دشمن چهار ارکان
بزرگ بار خدایا شنیده ای به خبر
که از نوائب گیتی چه دیده ام به عیان
به رنج بودم عمری ز چرخ بی هنجار
به درد ماندم قرنی ز چرخ نافرمان
دل نژندم گم کرده راه و من ماندم
چو گمرهان متردد چو بی دلان حیران
به تنگی اندر همخانه گشته با ظلمت
به ظلمت اندر همخوابه گشته با خذلان
بلا فراوان راندم نگشت باز بلا
فغان فراوان کردم نکرد سود فغان
ز بس که دیده من روی من بشست به آب
نماند آبش و نزدیک خلق شد خلقان
نبودم آگه کآمد بشارتی ناگه
مرا به عاطفت شاه و رحمت یزدان
گرفت شغلم رونق که بود بی رونق
به باغ مدح تو پیوسته می زنم دستان
همه هوای من آنست کاین سپهر دو تا
به اعتدال شب و روز را کند یکسان
به بوستان ها نظم قلاده گلبن
شود موافق با نقش حله نیسان
کند طبیعت مینا و لعل و پیروزه
هر آنچه ابر دهد در و لؤلؤ و مرجان
ز دست بفت زمین کسوتی کند کهسار
ز کارکرد هوا زینتی زند بستان
برافکنند بهر کوه دیبه ششتر
بگسترند بهر دشت مفرش کمسان
چو نوعروسان باید لباس و پیرایه
ز باد و ابر تن و شاخ عاطل و عریان
به لحن بلبل و قمری ز آبهای چو می
کند پدید دل خلق رازهای نهان
برآید ابر و مسام هوا فرو گیرد
چو مست عاشق دامن کشان و نعره زنان
اگر به آب چو آبستن گران باشد
ز بهر شیر سبک باز مالیش پستان
بدان امید که او را به مهر شیر دهد
شکوفه باز کند در چمن به حرص دهان
به قصد حضرت تو در مراحل آرم روی
چو مهر مرحله آرد برابر میزان
بهار و تابستان من عزم خدمتت یابم
همه سلامت فصل بهار و تابستان
به فخر تا بنبوسم زمین درگه تو
به کام باز نبینم زمین هندستان
من این چنینم و از دولت تو محرومم
چه حیلت است چه با بخت سر زدن نتوان
مگر سپهری و هستی که باشد از تو همی
نصیب هر کس رزق و نصیب من خذلان
نبوده ام دو زبان هرگز و نبود چو من
به خامه دو زبان یک تن اندرین میدان
بود به نظمم در ده لطیفه صد معنی
بود ز گفته من یک قصیده ده دیوان
بگفت من نرسد صد هزار مدحت گو
که هست راوی من صد هزار مدحت خوان
چو من نداری مادح مرا عزیز بدار
چو من نداری بنده مرا ز پیش مران
چنانکه خواهی بینی مرا به هر مجلس
چنانکه خواهی یابی مرابه هر میدان
حدیث دونان بر من به ناسزا مشنو
که سخت زور بماندم به طالع از بهتان
وزان شهید حیات الاالله الرحمت
به من رسید فراوان مکارم الوان
چگونه منکر و کافر شوم به نعمت تو
چو گفته باشم در صد قصیده طیان
ندید کس که مرا بود عادت انکار
ندید کس که مرا خاست تهمت کفران
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان
همیشه رنجه ام و هیچ رنج دانا را
ز رنج ها نبود چون عداوت نادان
درست و راست بگفتم به رحمت ایزد
نه راست گفت منازع به نعمت سلطان
همیشه تا بود از بهر حکم کون و فساد
ستاره در حرکات و سپهر در داوران
ستاره وار بر اقبال پیش دستی کن
سپهروار بر ایام کامرانی ران
همه مراد که جویی ز چرخ یافته گیر
همه نشاط که داری ز چرخ ساخته دان
به طبع دولت با همت تو در بیعت
به طبع نصرت با همت تو در پیمان
به حق که داند گفتن چنانکه داند گفت
ثنا و مدح تو مسعود سعدبن سلمان
بهار گردد بزمت چو این قصیده خوش
به لحن خواند ابوالفتح عندلیب الحان
شمارهٔ ۲۳۴ - مدیح دیگر از آن پادشاه: با دل پر آتش و دو دیده پر خونشمارهٔ ۲۳۶ - ستایش ابونصر منصور: چون نهان گشت چشمه روشن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدای عز و جل در ازل نهاد چنان
که جمله از دو محمد بود صلاح جهان
هوش مصنوعی: در ابتدا خداوند به گونهای طراحی کرد که تمامی امور جهان به نیکی از وجود محمد (ص) نشأت میگیرد.
ز یک محمد گردد زمانه آسوده
ز یک محمد باشد شریعت آبادان
هوش مصنوعی: با ظهور یک محمد، جهان آرامش مییابد و به واسطه او، قوانین و اصول دین برقرار و پایدار میشود.
محمد قرشی و محمد بهروز
که یافت عز و شرف دین و ملک ازین و از آن
هوش مصنوعی: محمد قرشی و محمد بهروز، با تلاش و کوشش خود، به مقام و منزلت بالایی در دین و حکومت دست یافتند و از منابع مختلف این موفقیت را به دست آوردند.
وزیر زاده وزیری که از فنون و هنر
ز وصف و نعتش عاجز بود بیان و بنان
هوش مصنوعی: وزیرزادهای که به هنرها و فنون خاصی تسلط ندارد، در توصیف و ستایش خود ناتوان است و نمیتواند به خوبی از ویژگیها و صفاتش بگوید.
کمینه مایه از طبع اوست بحر محیط
کهینه پایه از قدر اوست چرخ کیان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هرچقدر که صفات و ویژگیهای فردی و ذاتی انسان کم باشد، در مقایسه با وسعت و عظمت وجود و قابلیتهای او، مانند دریا که بینهایت بزرگ است، همچنان برتری و اهمیت بیشتری دارد. به عبارتی، تواناییها و ارزشهای واقعی انسان فراتر از تواناییهای ظاهری اوست و به همین دلیل مقام و منزلت او بالاتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
زهی به جاه تو معمور کعبه دولت
زهی به صدر تو منسوب قبله احسان
هوش مصنوعی: شکوه تو باعث رونق و آبادانی کعبه است و جایگاه تو به عنوان بهترین نقطه منبع خیر و نیکی است.
تویی که چشم وزارت چو تو ندید وزیر
تویی که لفظ کفایت چو تو نداند نشان
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که هیچ وزیری به مانند تو در دنیا وجود ندارد و همچنین، هیچکس نتوانسته کلمات و اصطلاحات لازم برای توصیف تو را به درستی بیان کند.
زده شکوه تو در شرق و غرب لشکرگاه
فکنده امن تو در بر و بحر شادروان
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت تو در شرق و غرب گسترده شده و آرامش تو در آسمان و زمین حاکم است.
خطابهای تو را دهر برنهاد به سر
مثال های تو را باز بسته ملک به جان
هوش مصنوعی: زمان بر سخنان تو دقت کرده و آنها را بر سر زبانها میآورد، مانند اینکه مثالها و حکایات تو را در زندگی، به مانند املاکی که به ارث میرسند، در دل جای دادهاند.
فروغ عدل تو ایام ملک را خورشید
مضای عزم تو دعوی ملک را برهان
هوش مصنوعی: نور عدالت تو مانند خورشید در روزهای پادشاهی میتابد و اراده تو میتواند هر ادعای سلطنتی را ثابت کند.
هزار دریا جودی نشسته در مجلس
هزار عالم فضلی نشسته در ایوان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که منبعی بزرگ و پر از نعمتها و دانشها در کنار هم قرار گرفتهاند. به نوعی میتوان گفت که خالق یا منبع عظیم به گونهای در جمع دانشمندان و فرهیختگان حاضر است و فضایی از علم و فضیلت را ایجاد کرده است.
بر عطای تو بسیار جمع دهر اندک
بر ذکای تو دشوار حکم چرخ آسان
هوش مصنوعی: برکتهای تو بسیار و نعمتهای تو فراوان است، اما در این دنیا، چیزهایی که به دست میآوریم، کم و اندک است. در حالی که در جستجوی دانایی و خرد، بررسی و قضاوت در مورد آنچه که تقدیر ماست، میتواند دشوار به نظر برسد، اما در واقع، همه چیز به ما آسان خواهد آمد.
به مکرمت ها دادست سیرت تو ظهور
به آرزوها کردست همت تو ضمان
هوش مصنوعی: سیرت تو جلوههایی از نیکویها دارد و ارادهات به آرزوها شکل میدهد و آنها را تضمین میکند.
ولوع تو به سخا ممکنست و نزدیکست
که از عیار زر و سیم بفکند حملان
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی مهربانی کنی و بخشش را در نظر داشته باشی، به زودی خواهی دید که ارزش طلا و نقره کمتر از حسن نیت انسانها میشود.
ز تو پذیرد کیوان سعادت برجیس
ز تو ستاند برجیس رفعت کیوان
هوش مصنوعی: کیوان (سیاره) سعادت و خوشبختی را از تو میگیرد و برجیس (ایک قدرت) را از تو بلندای کیوان را دریافت میکند.
ضیاء ذهن تو زاید ز چشمه خورشید
نسیم خلق تو خیزد ز روضه رضوان
هوش مصنوعی: نور و روشنی فکر تو از منبع آفتاب به وجود میآید و لطافت و زیبایی وجود تو همانند نسیمی است که از باغ بهشت جاری میشود.
براعت تو خرد را همی دهد یاری
سخاوت تو امل را همی کند مهمان
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو به خرد و دانایی کمک میکند و این بخشش توست که مهمانان را به خود جلب میکند.
کمال را به دهاء تو تیز شد بازار
نیاز را ز عطای تو کند شد دندان
هوش مصنوعی: عظمت و کمال تو باعث شده است که هر روز بیشتر از قبل به نعمات و نیازهای تو توجه شود و به این ترتیب، مردم به سمت تو جذب میشوند و از لطف و بخشش تو بهرهمند میگردند.
هنر ندید در ایام تو فتور و خلل
ستم نیافت ز انصاف تو نجات و امان
هوش مصنوعی: در زمانهی تو، هنر بیرمق و کمجان است و انصاف تو باعث نشده است که ستم و ظلم رهایی یابد و در امان باشد.
گشاده داد تو بر زخم های جور کمین
کشیده بر تو بر کردگاه آز کمان
هوش مصنوعی: خداوند با عدالت خود، زخمهای ناشی از ظلم و دشمنی را برطرف میکند و باعث میشود که انتقامِ ناگوار بر تو نمایان نشود.
نوشته صورت مهر تو در دل اقبال
نشسته لشکر خشم تو در دم حدثان
هوش مصنوعی: چهرهی تو در دل خوشی و موفقیت جا دارد، ولی خشم تو همانند لشکری در کینهها و ناامیدیها به راه افتاده است.
فلک معالی جاه تو را نکرده قیاس
جهان معانی تو را پاک ندیده کران
هوش مصنوعی: آسمان و ستارهها نتوانستهاند جایگاه و عظمت تو را با دیگران مقایسه کنند و هیچ چیز در جهان نمیتواند صفای باطن تو را ببیند.
هنر سرای تو را راست یافت چون اسلام
خرد هوای تو را پاک دید چون ایمان
هوش مصنوعی: هنر و فضیلت تو به درستی شناخته شده است، و درستی و پاکی افکار تو مانند ایمان واقعی در نظر گرفته میشود.
به دهر با چو تو داور کجا بود مظلوم
به ملک با چو تو معمار کی شود ویران
هوش مصنوعی: در این دنیا، با وجود تو به عنوان یک قاضی، دیگر مظلومان کجا میتوانند درد و رنج خود را بکشند؟ و در سرزمین با وجود تو به عنوان معمار، چگونه ممکن است جایی خراب شود؟
به حشمت تو جهان شد چنانکه باد چنین
که حاجتی نبود بیش تیغ را به فسان
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه تو باعث شده که دنیا به گونهای باشد که نیازی به هیچ چیز بیشتر از قدرت تو نیست و به مانند بادی که همه چیز را به حرکت درمیآورد، دیگر نیازی به سلاح و قدرت فیزیکی نیست.
زه گریبان طوق است گردن آن را
که پای بیرون آرد ز دامن عصیان
هوش مصنوعی: آدمی که از محدودیتها و قید و بندهای خود خارج میشود، به نوعی طوقی را به گردن خود میآویزد. به عبارتی، هنگامی که کسی قدم در راه نافرمانی و اعتراض میگذارد، خود را به مشکلات و دردسرهای بیشتری گرفتار میکند.
مساعی تو در شر و خیر بست و گشاد
به تیغ صاعقه انگیز و کلک فتنه نشان
هوش مصنوعی: تلاشهای تو در کارهای خوب و بد، به وسیله تندبادی پر قدرت و نقشههای مکارانه شکل میگیرد و گسترش پیدا میکند.
فری ز پویه آن بندیی که بند فلک
شود گشاده چو بیرون گذاردش زندان
هوش مصنوعی: به خاطر حرکت و تلاش آن کسی که بندهای آسمان را باز میکند، وقتی که او از زندان رها میشود.
به رنگ برگ خزان گشته از خزان و بهار
دونده با سه موکل به هم چو باد خزان
هوش مصنوعی: به رنگ برگهای پاییزی در آمدهام و از تأثیرات فصول خزان و بهار به گونهای گریزان هستم، همچون بادی که در فصل پاییز میوزد و با سه نیروی محافظ همراهی میکند.
به دو زبانی مشهور گشته بی تهمت
به سر بریدن مأخوذ گشته بی طغیان
هوش مصنوعی: او به خاطر دو زبانی خود به شهرت رسیده و بدون اینکه به کسی اتهامی بزند یا به طغیان بپردازد، به مقام والایی دست یافته است.
چو جرم دهر مرکب شده ز ظلمت و نور
چو دور چرخ معین شده به سود و زیان
هوش مصنوعی: زمانه تحت تأثیر خوبیها و بدیها قرار دارد و مانند چرخ دنیای هستی، همه چیز با قوانین خاص خود به نفع و زیان تعیین میشود.
به زندگانی و مرگی دلیل خلق شدست
که تنش پیری پیرست و سر جوان جوان
هوش مصنوعی: زندگی و مرگ در واقع به دلیل وجود انسانهاست. بدن انسان در حال پیر شدن است، اما روح و ذهن او همچنان جوان و پویاست.
چنان گزارد رازی که گویدش خاطر
که گوش نشنودش اینت غایت کتمان
هوش مصنوعی: رازهایی که دل میگوید، به گونهای بیان میشود که حتی گوشها نمیشنوند. این نهایت پنهانی است.
به حل و عقد و به ابرام و نقض در کف تو
همی طرازد و سازد مصالح گیهان
هوش مصنوعی: در دستان تو، امور دنیا با تدبیر و تصمیمگیری مرتب و سامان مییابد و به هم میپیوندد.
در آن محال که تعویذ جان بود شمشیر
در آن مضیق که زندان تن شود خفتان
هوش مصنوعی: در جایی که جان انسان با تعویذ و護یت حفظ شود، شمشیر هم بیفایده است. در فضایی که انسان در تنگنا و حبس قرار گیرد، دیگر هیچ چیز نمیتواند او را نجات دهد.
زند ز خاک زمین بر هوا تف دوزخ
جهد ز باد هوا بر زمین دم ثعبان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن تقابل و تضاد عناصر طبیعی و تأثیرات آنها بر یکدیگر اشاره دارد. در اینجا، زمین با خاک خود، تلاش میکند تا از دوزخ آتشین فرار کند، در حالی که باد نیز بر روی زمین عمل میکند و دم افعی به نوعی نمایانگر خطر و تهدید است. به طور کلی، این تصویر به کشمکش و تنش میان عنصرهای گوناگون زندگی و طبیعت اشاره دارد.
سیه شود شب و از وی شهاب تیغ کند
مثال مردمک چشم صورت شیطان
هوش مصنوعی: شب تاریک میشود و ستارهای مانند تیغ از آن بیرون میآید، که به مانند مردمک چشم، تصویری از شیطان را به نمایش میگذارد.
گران شود سر مردم به زخم های سبک
سبک شود دل گردان به گرزهای گران
هوش مصنوعی: اگر به انسانها آسیبهای کوچک و جزئی برسد، میتواند باعث ایجاد ناراحتیهای بزرگ و عمیق در آنها شود. اما در مقابل، هنگام مواجهه با مشکلات و چالشهای بزرگ، دلهای قوی و محکم میتوانند به راحتی از پس آن برآیند.
چو برگ لرزه درافتد به عضوهای زمین
چو سرمه گرد بخیزد ز دیده های زمان
هوش مصنوعی: وقتی که برگها بر روی زمین میافتند، مانند سرمهای که در چشمان زمان گرد میشود.
به گوش پر شود از کوس ناله تندر
به تیغ بردمد از خاک لاله نعمان
هوش مصنوعی: به گوشها صدای ناله رعد میرسد و از زمین لالههای نعمان شکوفا میشوند.
شود مطول گوی زمین ز خسته بدن
شود مسطح خم فلک ز جسته روان
هوش مصنوعی: وقتی زمین از فشار و بیحالی انسانها طولانی و گسترده میشود، آسمان نیز از حرکت تند آنها به شکل مسطح و صاف در میآید.
چو زهر گردد در کام ها لعاب و دهن
چو مار پیچد در یالها دوال عنان
هوش مصنوعی: وقتی که زهر به زبانها بیفتد و در دهان مانند مار بپیچد، به نوعی به خطر و زشتی تبدیل میشود که همه را زهرآلود میکند.
چنان کز آب شکافد ز آتش دل سنگ
چنان کز آتش خیزد ز آب تیغ دخان
هوش مصنوعی: اگر دل سنگی همچون آب داغ بر اثر آتش بشکند، چنان است که از آب، تیغی بخارآلود برمیخیزد.
حسام روشن روز امل کند تیره
گران رکاب تو نرخ اجل کند ارزان
هوش مصنوعی: حسام، که نمادی از روشنایی و امید است، کاری میکند که سختیها و مشکلات روزها را کمرنگ کرده و نرخ مرگ و تاریکیهای زندگی را ارزانتر کند. به این معنا که با وجود چالشها، به شیوهای مثبت و امیدبخش به زندگی نگاه میشود.
ز تیغ و نیزه نداری شکوه و بگرازی
چو تیغ آخته قد و چو نیزه بسته میان
هوش مصنوعی: اگر از شمشیر و نیزه استفاده نمیکنی و از آنها دوری میکنی، نمیتوانی به شکوه و عظمت دست یابی. همچون شمشیر آمادهای که به قد بلند است و نیزهای که محکم در وسط قرار گرفته است.
بر آن جهنده پوینده دونده به طبع
که در درنگ یقین است و در شتاب گمان
هوش مصنوعی: آن کس که به سرعت حرکت میکند، در واقع بر اساس طبیعت خود میدود. در حالتی که درنگ و توقف دارد، مطمئن است و وقتی شتاب میگیرد، با شک و تردید روبرو میشود.
تبارک الله از آن باره ای که نسبت کرد
تنش به کوه متین و تکش به باد وزان
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ است از آن لحظهای که او بدنش را به کوه استوار نسبت داد و حرکتش را به باد آزاد و رها کرد.
به یال گردن دریابد او هدایت دست
به پشت و پهلو بشناسد او اشارت ران
هوش مصنوعی: او با نَگاه و حرکات بدن دیگران را درک میکند و از نشانهها و حرکات آنها راهنمایی میگیرد.
چو دست و پایش پرگاروار بگشاید
هزار دایره صورت کند به یک جولان
هوش مصنوعی: وقتی که دست و پایش را آزاد کند، مانند یک پرگار هزار دایره را به وجود میآورد و در یک حرکت، این کار را انجام میدهد.
بره تو ابری و باشی نشسته بر بادی
کزو صنوف قضا و قدر بود باران
هوش مصنوعی: تو مثل برهای هستی که در زیر ابر نشستهای و بر تو بادی میوزد که از آن بارانها میریزد، بارانهایی که به نوعی به تقدیر و سرنوشت مرتبط هستند.
به دست فرخت آن آب رنگ صاعقه فعل
کز آبش آتش خیزد ز صاعقه طوفان
هوش مصنوعی: آسمان با قهر و غضب، باران را به شدت میبارد و به دنبال آن، آتش و طوفان به وجود میآید. این نشان از قدرت و شدت طبیعی است که از این وضعیت ناشی میشود.
هزار زخم ز خایسک خورد و پاره نشد
دو پاره کرد به یک زخم تارک سندان
هوش مصنوعی: با وجود هزار زخم و آسیب، او همچنان پایدار ماند و در یک لحظه با یک زخمِ بزرگ، بهطور کامل از هم پاشید.
تویی که قدرت و امکان تو درین گیتی
بقا شدست و فنا اینت قدرت و امکان
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که توانایی و قابلیتهای تو در این جهان جاویدان شده و نابودی و فنا تنها محدود به قدرت و امکانات توست.
کم از بلند محل تو چرخ با رفعت
کم از بزرگ عطای تو بحر بی نقصان
هوش مصنوعی: کم بودن علو مقام تو همچون چرخ آسمان است و ارزش بزرگ عطای تو به دریا بینقصی میماند.
به بزم و رزم کند سجده بذل و بأس تو را
روان حاتم طائی و رستم دستان
هوش مصنوعی: در مجالس شادمانی و جنگ، خضوع و فروتنی تو را به یاد بخشش حاتم طایی و دلاوری رستم میاندازد.
همه رضای تو سازد هر آنچه سازد بخت
همه عطای تو را زیبد آنچه زاید کان
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست میآید و هر آنچه سرنوشت رقم بزند، تنها به خاطر رضایت و خواست توست. تمام نعمتها و بخششها از آن توست و تنها بر وفق میل و اراده تو اتفاق میافتد.
به فخر دولت بر دیده مالد آن نامه
که از محمد بهروز باشدش عنوان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نامهای که از محمد بهروز میآید، به قدری ارزشمند و افتخارآمیز است که حتی افرادی که در مقام و ثروت بالا قرار دارند، به آن افتخار میکنند و آن را با دقت و احترام مینگرند.
به بد نظر نبود هیچ دیده را سوی تو
که نه مژه همه بر پلک او شود پیکان
هوش مصنوعی: هیچ چشمی به تو بد نمینگرد، چون همه مژهها به عنوان تیرکمی بر پلک آن چشم هستند.
خلاف نیست که اندر تن مخالف تو
چهار خلط بود دشمن چهار ارکان
هوش مصنوعی: در بدن انسان چهار عنصر مخالف وجود دارد که میتواند با هم درگیر شوند و به نوعی با یکدیگر تضاد داشته باشند. این چهار عنصر میتوانند به عنوان دشمنان یکدیگر عمل کنند و تعادل بدن را تحتتأثیر قرار دهند.
بزرگ بار خدایا شنیده ای به خبر
که از نوائب گیتی چه دیده ام به عیان
هوش مصنوعی: ای بزرگ و مهربان، آیا خبرهایی را که از دگرگونیهای جهان دیدهام، شنیدهای؟
به رنج بودم عمری ز چرخ بی هنجار
به درد ماندم قرنی ز چرخ نافرمان
هوش مصنوعی: من مدت زیادی را در درد و رنج به سر بردم به خاطر چرخ ناهموار و بیقانون، و قرنها در زحمت بودم به خاطر این چرخ سرکش و نافرمان.
دل نژندم گم کرده راه و من ماندم
چو گمرهان متردد چو بی دلان حیران
هوش مصنوعی: دل من افسرده و گمراه است و من مانند کسانی که راه خود را گم کردهاند، در حیرت و سرگردانی به سر میبرم. مانند بیدلان که در جستجوی چیزی هستند، اما نمیدانند به کجا بروند.
به تنگی اندر همخانه گشته با ظلمت
به ظلمت اندر همخوابه گشته با خذلان
هوش مصنوعی: در فضای تنگ و محدود، در کنار تاریکی زندگی میکنم و در دل این تاریکی، با ناکامی و یأس دست و پنجه نرم میکنم.
بلا فراوان راندم نگشت باز بلا
فغان فراوان کردم نکرد سود فغان
هوش مصنوعی: من بهحدی از مشکلات و بلایای زندگی رنج کشیدم که دیگر طاقت نیاوردم و بارها فریاد زدم، اما فریادم هیچ نتیجهای نداشت.
ز بس که دیده من روی من بشست به آب
نماند آبش و نزدیک خلق شد خلقان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چشمانم همیشه به چهرهام نگاه کردهاند، دیگر هیچ آبی در رودخانهاش باقی نمانده و به همین دلیل برای مردم عادی شدهام.
نبودم آگه کآمد بشارتی ناگه
مرا به عاطفت شاه و رحمت یزدان
هوش مصنوعی: من از آمدن یک پیام خوشحالکننده بیخبر بودم، که ناگهان به لطف و مهربانی پادشاه و رحمت خداوند به من رسید.
گرفت شغلم رونق که بود بی رونق
به باغ مدح تو پیوسته می زنم دستان
هوش مصنوعی: شغل من رونق گرفت، در حالی که پیش از این بی رونق بود. حالا در باغ مدح و ستایش تو، همواره با اشتیاق دست میزنم.
همه هوای من آنست کاین سپهر دو تا
به اعتدال شب و روز را کند یکسان
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که این آسمان، روز و شب را به حالتی برابر و متعادل درآورد.
به بوستان ها نظم قلاده گلبن
شود موافق با نقش حله نیسان
هوش مصنوعی: در باغها و بوستانها، نظم و ترتیب به زیبایی و شکوه گلها و درختان میافزاید و مانند زنجیری از گلها به نظر میرسد که با نقش و طرحی خاص، جلوهای شگفتانگیز به محیط میدهد.
کند طبیعت مینا و لعل و پیروزه
هر آنچه ابر دهد در و لؤلؤ و مرجان
هوش مصنوعی: طبیعت مینا، لعل و فیروزه را میسازد و هر چه ابر به زمین بدهد، تبدیل به در، مروارید و مرجان میشود.
ز دست بفت زمین کسوتی کند کهسار
ز کارکرد هوا زینتی زند بستان
هوش مصنوعی: زمین با دست خود، لباسی زیبا برای کوهها میسازد و از فعالیت باد، باغی زیبا و دلنشین به وجود میآورد.
برافکنند بهر کوه دیبه ششتر
بگسترند بهر دشت مفرش کمسان
هوش مصنوعی: آنها برای کوهها فرش و پارچهای زیبا میگسترانند و برای دشتها نیز فرشهای نرم و لطیف را پهن میکنند.
چو نوعروسان باید لباس و پیرایه
ز باد و ابر تن و شاخ عاطل و عریان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند عروسها، باید ظاهری زیبا و آراسته داشته باشیم و از چیزهای بیمقدار و بیفایده دوری کنیم. در واقع، تاکید بر اهمیت زیبایی ظاهری و ارزشمندی خود است.
به لحن بلبل و قمری ز آبهای چو می
کند پدید دل خلق رازهای نهان
هوش مصنوعی: با صدای دلنشین بلبل و قمری، آبها اسرار پنهان دل مردم را آشکار میسازند.
برآید ابر و مسام هوا فرو گیرد
چو مست عاشق دامن کشان و نعره زنان
هوش مصنوعی: ابرها برمیخیزند و آسمان را میپوشانند، گویی که عاشقی مست دامنش را به دور خود چرخانده و به شادی و هیجان فریاد میزند.
اگر به آب چو آبستن گران باشد
ز بهر شیر سبک باز مالیش پستان
هوش مصنوعی: اگر آب به خاطر بارداری سنگین باشد، به این دلیل که شیر سبکتر است، گوسفند به سمت شیری که از پستانش میدهد وزنش را کم میکند.
بدان امید که او را به مهر شیر دهد
شکوفه باز کند در چمن به حرص دهان
هوش مصنوعی: بدان امید که او (معشوق) با محبتش به من عشق و شادی بدهد، مانند شکوفهای که با حرص و اشتیاق در باغ باز میشود.
به قصد حضرت تو در مراحل آرم روی
چو مهر مرحله آرد برابر میزان
هوش مصنوعی: به خاطر تو در مراحل زندگیام آرام میگیرم، مثل خورشیدی که در مراحل مختلف حرکتش، همیشه در برابر ترازوی حق قرار دارد.
بهار و تابستان من عزم خدمتت یابم
همه سلامت فصل بهار و تابستان
هوش مصنوعی: در فصل بهار و تابستان، تصمیم دارم که به تو خدمت کنم و سلامت تو را تضمین کنم.
به فخر تا بنبوسم زمین درگه تو
به کام باز نبینم زمین هندستان
هوش مصنوعی: برای من افتخار بزرگی خواهد بود که زمین محلّ تو را ببویم، چرا که تا وقتی که نتوانم این کار را انجام دهم، هرگز نمیتوانم زمین هندستان را ببینم.
من این چنینم و از دولت تو محرومم
چه حیلت است چه با بخت سر زدن نتوان
هوش مصنوعی: من اینگونه هستم و از نعمت تو بیبهرهایم، چه تدبیری ممکن است، چه بختی نمیتواند به من کمک کند.
مگر سپهری و هستی که باشد از تو همی
نصیب هر کس رزق و نصیب من خذلان
هوش مصنوعی: آیا آسمان و وجود چیزی جز این است که هر کس سهمی از آن دارد؟ روزی و قسمت من، ناکامی است.
نبوده ام دو زبان هرگز و نبود چو من
به خامه دو زبان یک تن اندرین میدان
هوش مصنوعی: هرگز دارای دو زبان نبودهام و هیچکس دیگر نیز مانند من در این میدان با دو زبان قلم نرانده است.
بود به نظمم در ده لطیفه صد معنی
بود ز گفته من یک قصیده ده دیوان
هوش مصنوعی: در ده من، لطافت و زیباییهای زیادی وجود داشت و از هر سخن من، معنای عمیق و مختلفی است که همچون یک شعر بلند میباشد.
بگفت من نرسد صد هزار مدحت گو
که هست راوی من صد هزار مدحت خوان
هوش مصنوعی: او گفت: من توانایی ندارم که به اندازه صد هزار نفر ستایش کنم، چون راوی من خود صد هزار شاعر را ستایش کرده است.
چو من نداری مادح مرا عزیز بدار
چو من نداری بنده مرا ز پیش مران
هوش مصنوعی: اگر مانند من کسی را که تو را ستایش کند نداری، پس مرا عزیز بدار و از پیش خود دور نکن.
چنانکه خواهی بینی مرا به هر مجلس
چنانکه خواهی یابی مرابه هر میدان
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی میتوانی مرا ببینی، در هر محفلی یا میدان، به هر شکلی که دوست داری.
حدیث دونان بر من به ناسزا مشنو
که سخت زور بماندم به طالع از بهتان
هوش مصنوعی: برایت شنیدن سخنان کسانی که در مورد من ناپسند صحبت میکنند، جای نگرانی نیست. من به شدت در برابر این اتهامات مقاومت کردهام و تأثیرات منفی آن را تاب آوردهام.
وزان شهید حیات الاالله الرحمت
به من رسید فراوان مکارم الوان
هوش مصنوعی: از آن شهید که حیات جاودانی به خداوند بخشید، نعمتها و ویژگیهای برجستهای به من رسید که بسیار متنوع و فراوان هستند.
چگونه منکر و کافر شوم به نعمت تو
چو گفته باشم در صد قصیده طیان
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم به نعمتهای تو کافر و ناسپاس باشم، در حالی که من در شعرهای خود بارها و بارها دربارهاش سخن گفتهام؟
ندید کس که مرا بود عادت انکار
ندید کس که مرا خاست تهمت کفران
هوش مصنوعی: هیچکس ندید که من عادت به انکار دارم، و هیچکس ندید که من به او تهمت کفر میزنم.
حسد کنندم و درمان آن ندانم یافت
که دید هرگز داروی درد بی درمان
هوش مصنوعی: کسانی به من حسد میورزند و من نمیدانم چگونه میتوانم بر این حسادت غلبه کنم. چون آنها هرگز راهی برای درمان دردهای بیپایان من نیافتهاند.
همیشه رنجه ام و هیچ رنج دانا را
ز رنج ها نبود چون عداوت نادان
هوش مصنوعی: همیشه در زحمت و ناراحتی هستم و هیچ کدام از رنجهای دانا به اندازهی رنجهایی که نادانی به وجود میآورد، نیست.
درست و راست بگفتم به رحمت ایزد
نه راست گفت منازع به نعمت سلطان
هوش مصنوعی: من به رحمت خداوند سخن راست گفتم، اما طرف مقابل در مورد نعمتهای سلطان، سخن حقی نداشت.
همیشه تا بود از بهر حکم کون و فساد
ستاره در حرکات و سپهر در داوران
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که در جهان، نظم و نظام برقرار باشد، ستارهها در حرکات خود و آسمان در قضاوتها تأثیر خواهند داشت.
ستاره وار بر اقبال پیش دستی کن
سپهروار بر ایام کامرانی ران
هوش مصنوعی: با ستاره بودن، بر سرنوشت خود پیشقدم شو و مانند آسمان، بر روزگار کامیابی تسلط و شایستگی پیدا کن.
همه مراد که جویی ز چرخ یافته گیر
همه نشاط که داری ز چرخ ساخته دان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا میخواهی، آن را از دست نده و در دسترس بگیر. هر لذتی که تجربه میکنی، بدان که به نوعی ناشی از چرخ و زمان است و تحت تاثیر آن قرار دارد.
به طبع دولت با همت تو در بیعت
به طبع نصرت با همت تو در پیمان
هوش مصنوعی: با توجه به موفقیتها و توانمندیهای تو، در پیوندها و پیمانها، زندگی به گونهای خوب و مثمر ثمر پیش میرود.
به حق که داند گفتن چنانکه داند گفت
ثنا و مدح تو مسعود سعدبن سلمان
هوش مصنوعی: به راستی که کسی نمیداند چگونه باید به خوبی و به درستی از تو ستایش کند، همانطور که مسعود سعد بن سلمان دربارهاش سخن گفته است.
بهار گردد بزمت چو این قصیده خوش
به لحن خواند ابوالفتح عندلیب الحان
هوش مصنوعی: بهار زمانی به مهمانی خواهد آمد که این شعر زیبا به خوشآوایی ابوالفتح، خوشخوان معروف، خوانده شود.