گنجور

شمارهٔ ۲۳۴ - مدیح دیگر از آن پادشاه

با دل پر آتش و دو دیده پر خون
رفتم از لاوهور خرم بیرون
تافته از دشمنان و شیفته از دوست
سوخته از روزگار و خسته ز گردون
گردان ز عشقت ای به حسن چو لیلی
گرد بیابان و کوه و دشت چو مجنون
گاه زند راه بر صبوری من عشق
گاه کند بر دلم فراق شبیخون
فتنه برانگیختم ز شهر چو گشتم
بر سر مفتول زلفکان تو مفتون
این تن و جان از فراق قارون گشتند
تا به غم اندر فرو شدند چو قانون
زان لب و زان غمزگان چون رطب و خار
گشتم زرد نزار و کوژ چو عرجون
هر جا کز راه پی نهادم آنجا
گشتست از خون دیدگانم معجون
نیست عجب گر درین ره از پس این روز
خاک نزاید نبات جز که طبر خون
گر تو بخواهی که مر مرا دریابی
خیز و بیا و نگاه دار اثر خون
دردا کز هجر یار گشتم پر درد
غبناگز روزگار گشتم مغبون
باشد هرگز که باز بینم و بوسم
دو رخ گلگون یار و دو لب میگون
تا به نمانم ز جور عشق هم اینجا
تا به نمیرم ز درد هجر همیدون
هستم آگه که نیستی آگه جانا
تا چه همی بینم از زمانه وارون
خار مغیلان مرا چو قالی رومی است
برگ درختان مرا چو دیبه مرقون
بسته میان تنگ و روز و شب بگشاده
به رغم عشق از دو دیده بسته دو جیحون
گر نبدی آتش دلم به حقیقت
راه من از آب دیده گشتی سیحون
از غم تو پیش این دو دیده گریان
هامون چون کوه گشت و کوه چو هامون
کارم انشاد کردن غزل و مدح
یارم شمشیر و نام ایدز بیچون
مونس من مدح های خسرو محمود
آنکه غلامش سزد به دانش مأمون
آنکه بدو تازه شد نهاد سکندر
وانکه بدو زنده گشت نام فریدون
همت او آسمان و رایش خورشید
دولتش از رای او چو ماه برافزون
ذکرش چون نام کردگار مبارک
فرش چون سایه همای همایون
رایش چرخی که نگردد هرگز
باشد با هر کسی به فعل دگرگون
تیغش ماری که زهر او نشود دفع
ز تف بدخواه او به دارو و افسون
دانی شاها که من به مجلس عالی
هرگز ناورده ام قصیده مدهون
دانی شاها که چند گاه شب و روز
بودم ز اندیشه همچو مردم مجنون
رفتم و غواص وار گوهر حکمت
از صدف بحر عقل کردم بیرون
تا که برو گردن عروس مدیحت
جمله بیاراستم به گوهر مخزون
لاجرم از پرده نشاط و سعادت
بیرون ماندم مشاطه کردار اکنون
رفتم تا در جهان ثنای تو گویم
دارم در خدمت تو شکر تو مضمون
نه غلطست این کجا توانم رفتن
زانکه به جود و سخات هستم مفتون
رحم کن ای شهریار عادل و مشنو
بر من مرحوم قول دشمن ملمون
منگر شاها به قول حاسد و غماز
مشنو بر من حدیث هر خس و هر دون
تا پس آبان بود همی مه آذر
تا پس تشرین رسد همی مه کانون
ملک تو پاینده باد و دولت باقی
ناصح تو شادمان و حاسد محزون
ملک باقیت را سعادت همبر
دولت عالیت را جلالت مقرون
روز تو فرخنده باد و عیش تو خرم
و آمدن عید بر تو فرخ و میمون
گاهی لشکرکشی به تبت و بلغار
گه سپه آری به سر سنی و بداوون
گاه بگیری دو زلف بچه خاقان
گاه ببوسی لبان زاده خاتون
بنده ز هر منزلی فرستد شعری
در وی هر نکته ای چو لؤلؤ مکنون

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با دل پر آتش و دو دیده پر خون
رفتم از لاوهور خرم بیرون
هوش مصنوعی: با دل پر از درد و چشمان اشکبار، از لاهور شاد و خوشحال خارج شدم.
تافته از دشمنان و شیفته از دوست
سوخته از روزگار و خسته ز گردون
هوش مصنوعی: از دشمنان دوری کرده و به دوستان علاقه‌مندم، از سختی‌های زندگی زخم خورده و از آسمان و تقدیر خسته‌ام.
گردان ز عشقت ای به حسن چو لیلی
گرد بیابان و کوه و دشت چو مجنون
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، ای زیبا به مانند لیلی، در بیابان و کوه و دشت چون مجنون سرگردانم.
گاه زند راه بر صبوری من عشق
گاه کند بر دلم فراق شبیخون
هوش مصنوعی: گاهی عشق باعث می‌شود که صبر من به چالش کشیده شود و گاهی جدایی به قلبم حمله‌ور می‌شود.
فتنه برانگیختم ز شهر چو گشتم
بر سر مفتول زلفکان تو مفتون
هوش مصنوعی: وقتی در شهر به همهمه و آشوب پرداختم، خودم را در دام زلف‌های تو گرفتار دیدم.
این تن و جان از فراق قارون گشتند
تا به غم اندر فرو شدند چو قانون
هوش مصنوعی: این بدن و روح از دوری قارون دچار غم شدند و به حالتی افتادند که همچون قانونی در غم و اندوه فرو رفتند.
زان لب و زان غمزگان چون رطب و خار
گشتم زرد نزار و کوژ چو عرجون
هوش مصنوعی: به خاطر آن لبان و آن نگاه‌های پر از ناز، مثل خرما شاداب شدم و مثل خار پژمرده، زرد و پریشان گشته‌ام، همانند گیاه عرجون.
هر جا کز راه پی نهادم آنجا
گشتست از خون دیدگانم معجون
هوش مصنوعی: هرجا که به راه عشق قدم گذاشتم، آن مکان با اشک‌های من آمیخته و تبدیل به معجونی از درد و احساس شده است.
نیست عجب گر درین ره از پس این روز
خاک نزاید نبات جز که طبر خون
هوش مصنوعی: در این راه شگفتی نیست اگر بعد از این روزهای سخت، چیزی جز گیاهانی که از خون و رنج زاده شده‌اند، به بار نیاید.
گر تو بخواهی که مر مرا دریابی
خیز و بیا و نگاه دار اثر خون
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که به من توجه کنی، برخیز و بیایید و رد پای خاطراتم را حفظ کن.
دردا کز هجر یار گشتم پر درد
غبناگز روزگار گشتم مغبون
هوش مصنوعی: آه که از جدایی معشوق، چقدر درد کشیدم! افسوس که از روزگار، مغبون و از دست رفته به حالتی رنجیده دچار شدم.
باشد هرگز که باز بینم و بوسم
دو رخ گلگون یار و دو لب میگون
هوش مصنوعی: هرگز نباید امید داشته باشم که دوباره چهره زیبا و لبان شیرین یارم را ببینم و ببوسم.
تا به نمانم ز جور عشق هم اینجا
تا به نمیرم ز درد هجر همیدون
هوش مصنوعی: من می‌خواهم که به خاطر سختی‌های عشق، هرگز از اینجا نروم و همچنین نمی‌خواهم به خاطر درد جدایی بمیرم.
هستم آگه که نیستی آگه جانا
تا چه همی بینم از زمانه وارون
هوش مصنوعی: می‌دانم که تو نیستی، ای عزیز، با این حال در حال حاضر چه چیزهایی را از دنیا مشاهده می‌کنم که برعکس است.
خار مغیلان مرا چو قالی رومی است
برگ درختان مرا چو دیبه مرقون
هوش مصنوعی: خارهای مغیلان برای من مانند فرش‌های رومی هستند و برگ‌های درختانم مانند پارچه‌های نرم و زیبا هستند.
بسته میان تنگ و روز و شب بگشاده
به رغم عشق از دو دیده بسته دو جیحون
هوش مصنوعی: در میان تنگ و تاریکی شب و روز، به رغم عشق، چشمانم بسته‌اند و گویی دو جیحون که پر از آب هستند، از آنها سرازیر می‌شود.
گر نبدی آتش دلم به حقیقت
راه من از آب دیده گشتی سیحون
هوش مصنوعی: اگر آتش دل من نمی‌بود، حقیقت این است که راه من به سوی سرازیر شدن اشک‌هایم به مانند رود سیحون می‌نمود.
از غم تو پیش این دو دیده گریان
هامون چون کوه گشت و کوه چو هامون
هوش مصنوعی: از شدت غم تو، چشمانم مانند هامون (دریاچه‌ای خشک) گریه کردند و حالا این چشمان، به اندازه کوه‌ها بزرگ و سنگین شده‌اند. همچنین کوه‌ها نیز حالت هامون را پیدا کرده‌اند.
کارم انشاد کردن غزل و مدح
یارم شمشیر و نام ایدز بیچون
هوش مصنوعی: من به سرودن غزل و ستایش محبوبم مشغولم، کارم مانند شمشیر است که نامش همیشه در ذهن من باقی می‌ماند.
مونس من مدح های خسرو محمود
آنکه غلامش سزد به دانش مأمون
هوش مصنوعی: دوست و یار من، ستایش‌های خسرو محمود است، آن کسی که شایسته است به دانش مأمون، غلام او باشد.
آنکه بدو تازه شد نهاد سکندر
وانکه بدو زنده گشت نام فریدون
هوش مصنوعی: کسی که با سکندر تازه به دنیا آمد و کسی که به نام فریدون زنده شد.
همت او آسمان و رایش خورشید
دولتش از رای او چو ماه برافزون
هوش مصنوعی: اراده و تلاش او همچون آسمان است و قدرتش به اندازه‌ی خورشید. دولت و موفقیت او از اندیشه و تدبیرش نشأت می‌گیرد و این امر مانند ماه که همواره در حال افزایش است، روز به روز بیشتر می‌شود.
ذکرش چون نام کردگار مبارک
فرش چون سایه همای همایون
هوش مصنوعی: ذکر او مانند نام خداوند، مبارک و پربرکت است، و فرش او مانند سایه‌ای از پرنده‌ای بزرگ و نیکوست.
رایش چرخی که نگردد هرگز
باشد با هر کسی به فعل دگرگون
هوش مصنوعی: چرخ زندگی، اگر به دور خود نگردد، همیشه با هرکس به شیوه‌ای متفاوت خواهد بود.
تیغش ماری که زهر او نشود دفع
ز تف بدخواه او به دارو و افسون
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که دشمنی که دارای نیروی مهلک و آسیب‌زا است، نمی‌توان با راهکارهای معمولی مانند دارو یا افسون او را مهار کرد. در واقع، خطر او به قدری بزرگ و جدی است که تدابیر عادی نمی‌توانند آن را از بین ببرند.
دانی شاها که من به مجلس عالی
هرگز ناورده ام قصیده مدهون
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی ای شاه که من هرگز شعر پاک و زیبا را به محفل بزرگ و با شکوه تو نیاورده‌ام؟
دانی شاها که چند گاه شب و روز
بودم ز اندیشه همچو مردم مجنون
هوش مصنوعی: می‌دانی، ای شاه، که چقدر شب و روز را در اندیشه و فکر گذرانده‌ام، مانند مردم مجنون که دیوانه شده‌اند.
رفتم و غواص وار گوهر حکمت
از صدف بحر عقل کردم بیرون
هوش مصنوعی: من به عمق دریا مانند یک غواص رفتم و گنجینه‌ای از دانش و حکمت را از دل عقل خود خارج کردم.
تا که برو گردن عروس مدیحت
جمله بیاراستم به گوهر مخزون
هوش مصنوعی: من تمام زینت‌ها و زیبایی‌ها را برای تو جمع‌آوری می‌کنم تا مانند عروس زیبایی در مدح و ستایش تو درآورم.
لاجرم از پرده نشاط و سعادت
بیرون ماندم مشاطه کردار اکنون
هوش مصنوعی: بنابراین، به خاطر شادی و خوشبختی، از حجاب و پرده بیرون آمدم و اکنون به زیبایی اعمالم می‌پردازم.
رفتم تا در جهان ثنای تو گویم
دارم در خدمت تو شکر تو مضمون
هوش مصنوعی: به سفر رفتم تا درباره تو صحبت کنم و در خدمتت از شکرگزاری تو بگویم.
نه غلطست این کجا توانم رفتن
زانکه به جود و سخات هستم مفتون
هوش مصنوعی: این درست نیست که بگویم نمی‌توانم بروم، زیرا من به خاطر بخشندگی و سخاوت شگفت‌زده‌ام.
رحم کن ای شهریار عادل و مشنو
بر من مرحوم قول دشمن ملمون
هوش مصنوعی: ای پادشاه عادل، بر من رحم کن و به حرف‌های دشمنان بی‌مروت گوش نده.
منگر شاها به قول حاسد و غماز
مشنو بر من حدیث هر خس و هر دون
هوش مصنوعی: به سخنان بدخواه و زننده‌ها توجه نکن و به حرف‌های کسانی که ارزششان پایین است، گوش مده.
تا پس آبان بود همی مه آذر
تا پس تشرین رسد همی مه کانون
هوش مصنوعی: تا زمانی که آبان ادامه دارد، ماه آذر هم خواهد بود و سپس با رسیدن به تشرین، ماه دی هم خواهد آمد.
ملک تو پاینده باد و دولت باقی
ناصح تو شادمان و حاسد محزون
هوش مصنوعی: امیدوارم سلطنت تو همیشه برقرار بماند و خوشبختی تو ادامه پیدا کند، در حالی که دشمنانت ناراحت و غمگین باشند.
ملک باقیت را سعادت همبر
دولت عالیت را جلالت مقرون
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت مملکت همیشه با بزرگی و عظمت حکمرانی تو همراه است.
روز تو فرخنده باد و عیش تو خرم
و آمدن عید بر تو فرخ و میمون
هوش مصنوعی: برای تو روزی خوش و شاداب آرزو دارم و امیدوارم عید بر تو مبارک و خوشایند باشد.
گاهی لشکرکشی به تبت و بلغار
گه سپه آری به سر سنی و بداوون
هوش مصنوعی: گاهی برای فتح سرزمین‌های دوردستی مانند تبت و بلغار، سپاه به راه انداخته می‌شود و در این میدان، لشگر به جنگ با سنی‌ها و بدوی‌ها می‌رود.
گاه بگیری دو زلف بچه خاقان
گاه ببوسی لبان زاده خاتون
هوش مصنوعی: گاهی موهای زیبا و قشنگ یکی از فرزندان پادشاه را در دست می‌گیری و گاهی لب‌های فرزند ملکه را می‌بوسی.
بنده ز هر منزلی فرستد شعری
در وی هر نکته ای چو لؤلؤ مکنون
هوش مصنوعی: هر کجا که بروم، شعری از آن مکان برایم می‌آید که در آن هر نکته‌ای مانند مرواریدی پنهان و باارزش است.