شمارهٔ ۲۳۳ - هم در مدح او و تفاخر به فضائل خویش
دوش تا صبحدم همه شب من
عرضه می کرده ام سپاه سخن
بیشتر زان سپاه را دیدم
از لباس هنر برهنه بدن
امرای سخن بسی بودند
این تفحص نکرده بد یکتن
زین سپس کار هر یکی به سزا
سازم ار خواهد ایزد ذوالمن
بنخفتم چو شمع تا بنشست
زرد شمع اندرین سپید لگن
همه شب زین دو چشم تیره چو شب
پر کواکب مرا شده دامن
به عجب بر سر بنات النعش
جمع گشته بسان نجم پرن
دم من همچو باد در آذر
چشم من همچو ابر در بهمن
نرگس و گل شدم که نگشایم
جز به باد و به آب چشم و دهن
سخنم نیست بر زمانه روان
همچو بر روی سنگ سخت ارزن
ناروایی سخن همی ترسم
که زبان مرا کند الکن
خط موهوم شد ز باریکی
اندرین حبس فکرت روشن
یا ز مرمر شدست اندیشه
در دل همچو چشمه سوزن
بس شگفتی نباشد ار باشد
رنج و تیمار من ز دانش من
بخت من زیر فضل شد ناچیز
زانکه بسیار گشت در هر فن
خیزد از آهن آتشی که چو آب
می شود زو گداخته آهن
آهنم بی خلاف زانکه همی
در دل خویش پرورم دشمن
به حقیقت چراغ را بکشد
اگر از حد برون رود روغن
نشوم خاضع عدو هرگز
گرچه بر آسمان کند مسکن
باز گنجشک را برد فرمان
شیر روباه را نهد گردن
راست گردد سپهر کژ رفتار
رام گردد زمانه توسن
بکنم کار و کار فرمایم
هستم اندر دو جای تیغ و مسن
جوشنم گر شود منازع تیغ
تیغ گردم چو او شود جوشن
زان تن من بود همی به عنا
زان دل من بود همی به حزن
کاندر افتاد همی به طبع ملال
کاندر آید همی به عمر شکن
گر بخواهد خدایگان زمین
شاه محمود شهریار زمن
پادشاهی که زیبدش گاه بار
ماه و خورشید یاره و گرزن
نوبهارست کز سخاوت او
هست بر نیکخواه او گلشن
سایل بزم او سزد حاتم
کشته رزم او سزد بهمن
چون یلان در وغا برانگیزد
آتش رزمگاه روز فتن
ای به هنگام حلم صد احنف
وی به هنگام حرب صد بیژن
زیر آلای تست حزم خرد
دون اوصاف تست غایت ظن
باطن دشمنم چو ظاهر زشت
باطن من چو ظاهرم احسن
عود و چندن نه هر دو خوشبویند
بر زمین هر دو را یکیست وطن
چون به آتش رسند هر دو به هم
نبود فعل عود چون چندن
راستم همچو سرو در هر باب
زان برم نیست همچو سرو چمن
آتش شغل من نجسته هنوز
دود عزلم برآمد از روزن
تا چو باران رضای تو بچکد
بر من و تازه داردم چو سمن
به خدایی که آکند صنعش
مشک در ناف آهوان ختن
که اگر من شوم به دانش پیر
همچنان چون صدف به در عدن
چون صدف در همه جهان نکنم
جز به دریای مدح تو معدن
که جز از تو به هیچ خدمت و مدح
طمع دارم ز خلق پاداشن
بر وفات حفاظ و سوک خرد
پاره ام باد جیب و پیراهن
ور نباشد به معصیت راضی
به برم زانکه روبه است سمن
ای چو کعبه وحوش را همه امن
خلق را قصر و درگهت مأمن
نیت کعبه کرده بنده تو
بنده را زین مراد باز مزن
تا بخواهد ز ایزد آمرزش
پیش از آن کش شود لباس کفن
بندد اندر رضای یزدان دل
تن گشاید ز بند اهریمن
تا فروزند در مجوس آذر
تا پرستند در هنود وثن
چرخ ملک تو باد با خورشید
باغ لهو تو باد پر سوسن
شمارهٔ ۲۳۲ - هم در ستایش او: بگذشت ز پیش من نگار منشمارهٔ ۲۳۴ - مدیح دیگر از آن پادشاه: با دل پر آتش و دو دیده پر خون
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش تا صبحدم همه شب من
عرضه می کرده ام سپاه سخن
هوش مصنوعی: دیشب تا سپیدهدم، همه شب را در حال بیان و عرضهی افکار و سخنانم گذراندم.
بیشتر زان سپاه را دیدم
از لباس هنر برهنه بدن
هوش مصنوعی: من بیشتر از آن سپاه کسانی را دیدم که از نظر هنری خالی و بیپوشش بودند.
امرای سخن بسی بودند
این تفحص نکرده بد یکتن
هوش مصنوعی: بسیاری از فرمانروایان در عرصه سخن وجود دارند که بدون بررسی دقیق، به یک نفر بسنده کردهاند.
زین سپس کار هر یکی به سزا
سازم ار خواهد ایزد ذوالمن
هوش مصنوعی: از این به بعد، هر کسی را به اندازه و شایستگیاش مورد توجه قرار میدهم، اگر خداوند بخواهد.
بنخفتم چو شمع تا بنشست
زرد شمع اندرین سپید لگن
هوش مصنوعی: مثل شمعی که در خاموشی به تدریج ذوب میشود، من نیز در زیر فشار و سختی به آرامی فرو میروم و رنگ باختم. این حالتی است که من در مقابل چیزی ناامیدکننده، مانند شمعی ذوب شده در ظرف سفیدی احساس میکنم.
همه شب زین دو چشم تیره چو شب
پر کواکب مرا شده دامن
هوش مصنوعی: هر شب، از این دو چشم تاریک که شبیه آسمان پرستاره است، دامن من پر از ستاره شده است.
به عجب بر سر بنات النعش
جمع گشته بسان نجم پرن
هوش مصنوعی: در شگفتیام که دختران نعشساز جمع شدهاند، همچون ستارگان در آسمان.
دم من همچو باد در آذر
چشم من همچو ابر در بهمن
هوش مصنوعی: نفس من مانند باد در آتش و چشم من مانند ابر در هوای سرد بهمن است.
نرگس و گل شدم که نگشایم
جز به باد و به آب چشم و دهن
هوش مصنوعی: من مانند نرگس و گل هستم که فقط در برابر باد و آب، یعنی در مقابل عناصر طبیعت، خود را نشان میدهم و جز به آنها لب به سخن نمیگشایم.
سخنم نیست بر زمانه روان
همچو بر روی سنگ سخت ارزن
هوش مصنوعی: نمیخواهم با دنیای زمانه خودم صحبت کنم، چون کلماتم مانند دانهای بر روی سنگ سخت میافتند و تاثیری ندارند.
ناروایی سخن همی ترسم
که زبان مرا کند الکن
هوش مصنوعی: میترسم که سخنان بیمحتوا باعث شود نتوانم به درستی صحبت کنم.
خط موهوم شد ز باریکی
اندرین حبس فکرت روشن
هوش مصنوعی: به خاطر فشارهایی که در این حبس فکری وجود دارد، خطوط خیال و تصور دچار ابهام و گیجی شدهاند.
یا ز مرمر شدست اندیشه
در دل همچو چشمه سوزن
هوش مصنوعی: دل مانند چشمهای زلال و سوزان شده است، به گونهای که افکارش به زیبایی و روشنی سنگ مرمر میباشد.
بس شگفتی نباشد ار باشد
رنج و تیمار من ز دانش من
هوش مصنوعی: اگر رنج و زحمت من ناشی از دانشم باشد، نباید این موضوع چیز عجیبی باشد.
بخت من زیر فضل شد ناچیز
زانکه بسیار گشت در هر فن
هوش مصنوعی: بخت من به خاطر فراوانی در هر زمینه، کوچک و بیارزش شده است.
خیزد از آهن آتشی که چو آب
می شود زو گداخته آهن
هوش مصنوعی: آتش از آهن به وجود میآید، همانطور که وقتی آهن گداخته میشود، به حالت مایع در میآید.
آهنم بی خلاف زانکه همی
در دل خویش پرورم دشمن
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه دلیلی ندارم که درون خودم دشمنی را پرورش دهم.
به حقیقت چراغ را بکشد
اگر از حد برون رود روغن
هوش مصنوعی: اگر چراغ از اندازهاش فراتر برود، روغن آن را خاموش میکند.
نشوم خاضع عدو هرگز
گرچه بر آسمان کند مسکن
هوش مصنوعی: هرگز تسلیم دشمن نخواهم شد، حتی اگر او در اوج آسمان نشسته باشد.
باز گنجشک را برد فرمان
شیر روباه را نهد گردن
هوش مصنوعی: گنجشک بار دیگر تحت فرمان شیر قرار میگیرد و روباه گردن خود را در معرض خطر قرار میدهد.
راست گردد سپهر کژ رفتار
رام گردد زمانه توسن
هوش مصنوعی: زمان به راستایی میرسد و دنیای ناپایدار به آرامش و نظم خواهد رسید.
بکنم کار و کار فرمایم
هستم اندر دو جای تیغ و مسن
هوش مصنوعی: من در دو وضعیت دشوار قرار دارم؛ در حالیکه مشغول به کار هستم، فرماندهی و رهبری نیز بر عهده من است.
جوشنم گر شود منازع تیغ
تیغ گردم چو او شود جوشن
هوش مصنوعی: اگر خونم به جوش آید، با تیزکردن تیغ با او برمیخیزم، اما اگر او از جوشن به دراید، من هم به سراغ زره میروم.
زان تن من بود همی به عنا
زان دل من بود همی به حزن
هوش مصنوعی: از آن بدن من بود که به افتخار میبالید، و از آن دل من بود که همیشه در غم و اندوه به سر میبرد.
کاندر افتاد همی به طبع ملال
کاندر آید همی به عمر شکن
هوش مصنوعی: انسان به طور طبیعی از سختیها و مشکلات زندگی احساس کسالت و اندوه میکند، زیرا این دشواریها در طول عمر به سراغ او میآید.
گر بخواهد خدایگان زمین
شاه محمود شهریار زمن
هوش مصنوعی: اگر خداوند زمین بخواهد، شاه محمود شهریار از من خواهد بود.
پادشاهی که زیبدش گاه بار
ماه و خورشید یاره و گرزن
هوش مصنوعی: پادشاهی که شایسته است باید همواره در اوج و با شکوه باشد، همچون ماه و خورشید که در آسمان درخشانند و به زندگی نور میبخشند.
نوبهارست کز سخاوت او
هست بر نیکخواه او گلشن
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و به خاطر generosity و بخشندگی او، برای نیکوکاران بهشتی از گلها و زیباییها به وجود آمده است.
سایل بزم او سزد حاتم
کشته رزم او سزد بهمن
هوش مصنوعی: شایسته است که در مهمانی او، از حاتم طائی یاد کنیم و برای جنگ او، به بهمن اشاره کنیم.
چون یلان در وغا برانگیزد
آتش رزمگاه روز فتن
هوش مصنوعی: زمانی که مانند شیران جنگجو، آتش نبرد را در میدان جنگ شعلهور کنند، روزی پرتلاطم را رقم میزنند.
ای به هنگام حلم صد احنف
وی به هنگام حرب صد بیژن
هوش مصنوعی: ای کسی که در زمان خونسردی، صد شخصیت حکیم و خردمند را در خود داری و در زمان جنگ، به اندازه صد بیژن شجاع و دلاور میشوی.
زیر آلای تست حزم خرد
دون اوصاف تست غایت ظن
هوش مصنوعی: زیر سایه تو عقل و خرد من از ویژگیهای حقیرانهای رنج میبرد و هدف نهایی من تنها گمانورزی است.
باطن دشمنم چو ظاهر زشت
باطن من چو ظاهرم احسن
هوش مصنوعی: دشمنم از نظر باطنی به اندازهی ظاهریاش زشت است، اما باطن من به اندازهی ظاهرم زیبا و نیکوست.
عود و چندن نه هر دو خوشبویند
بر زمین هر دو را یکیست وطن
هوش مصنوعی: هر دو نوع خوشبو، یعنی عود و چندل، بر روی زمین وجود دارند و هردو به یک مکان تعلق دارند.
چون به آتش رسند هر دو به هم
نبود فعل عود چون چندن
هوش مصنوعی: زمانی که هر دو به آتش برسند، فعل عود مانند چوبی نیست که بسوزد و از بین برود.
راستم همچو سرو در هر باب
زان برم نیست همچو سرو چمن
هوش مصنوعی: مانند سرو در هر زمینهای راست و استوار هستم، اما مانند سرو در باغ چمن نمیتوانم در آنجا پایدار بمانم.
آتش شغل من نجسته هنوز
دود عزلم برآمد از روزن
هوش مصنوعی: آتش شغل من هنوز به من آسیب نرسانده، ولی بخار و دود رنج من از روزنهای بیرون آمده است.
تا چو باران رضای تو بچکد
بر من و تازه داردم چو سمن
هوش مصنوعی: میخواهم که محبت و رضایت تو همچون باران بر من بریزد و مرا همچون گیاه خوشبو سرزندگی و تازگی عطا کند.
به خدایی که آکند صنعش
مشک در ناف آهوان ختن
هوش مصنوعی: به خداوندی که خلقتش به قدری زیباست که در دل آهوها درختان و گلهای خوشبو میروید.
که اگر من شوم به دانش پیر
همچنان چون صدف به در عدن
هوش مصنوعی: اگر من به مانند یک صدف در دنیای علم و دانش بمانم و از آن بهره ببرم، مانند قدیمیترین و باارزشترین چیزها در باغ عدن میشوم.
چون صدف در همه جهان نکنم
جز به دریای مدح تو معدن
هوش مصنوعی: در دل مروارید رازی نهفته است و من نیز در سراسر این دنیا فقط در دنیای ستایش تو زندگی میکنم و به جز این، هیچ چیز دیگری نمیخواهم.
که جز از تو به هیچ خدمت و مدح
طمع دارم ز خلق پاداشن
هوش مصنوعی: من از هیچکس جز تو انتظار کمک و ستایش ندارم و به چیزی از دیگران امید ندارم.
بر وفات حفاظ و سوک خرد
پاره ام باد جیب و پیراهن
هوش مصنوعی: به خاطر از دست دادن محافظان و عاقلانی که در کنارم بودند، به شدت دلم گرفته و نگران وضعیت خودم هستم؛ مانند کسی که جیب و پیراهنش پاره شده و در معرض خطر قرار دارد.
ور نباشد به معصیت راضی
به برم زانکه روبه است سمن
هوش مصنوعی: اگر کسی به معصیت راضی باشد، من او را به خود نزدیک نخواهم کرد، زیرا او مانند گل سمن است که در میان خوبیها به راحتی از بین میرود.
ای چو کعبه وحوش را همه امن
خلق را قصر و درگهت مأمن
هوش مصنوعی: ای تو همانند کعبهای که وحوش را در پناه خود میگیرد، همهجا را امن و بیخطر کردهای و برای مردم، قصر و سرای تو مکان امنی شده است.
نیت کعبه کرده بنده تو
بنده را زین مراد باز مزن
هوش مصنوعی: بندهای که به سوی کعبه نیت کرده، از رسیدن به خواستهاش مأیوس نشو.
تا بخواهد ز ایزد آمرزش
پیش از آن کش شود لباس کفن
هوش مصنوعی: قبل از اینکه انسان بخواهد از خداوند طلب بخشش کند، باید آمادگی پذیرفته شدن را داشته باشد و به این معنی است که باید مرگ و پایان مسیر زندگی خود را در نظر بگیرد.
بندد اندر رضای یزدان دل
تن گشاید ز بند اهریمن
هوش مصنوعی: کسی که به رضایت خداوند روی آورد، قلبش از چنگال شیطان آزاد میشود.
تا فروزند در مجوس آذر
تا پرستند در هنود وثن
هوش مصنوعی: تا زمانی که آتش پرستش در سرزمین مجوس میدرخشد، و مردم در سرزمین هندوستان به پرستش بتها مشغولند.
چرخ ملک تو باد با خورشید
باغ لهو تو باد پر سوسن
هوش مصنوعی: دولت و خوشیهای تو باید همچون خورشید در آسمان تابان باشد و زندگیات پر از زیبایی، همچون باغی مملو از گلهای خوشبو.