گنجور

شمارهٔ ۲۳۰ - مدح سیف الدوله محمود

چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
ز بهر آنکه نشان منست پیراهن
ز رنج و ضعف بدان جایگه رسید تنم
که راست ناید اگر در خطاب گویم من
صبور گشتم و دل در بر آهنین کردم
بخاست آتش ازین دل چو آتش از آهن
بسان بیژن در مانده ام به بند بلا
جهان به من بر تاریک چون چه بیژن
برم ز دستم چون سوزن آژده وشی
تنم چو سوزن و دل همچو چشمه سوزن
نبود یارم از شرم دوستان گریان
نکرد یارم از بیم دشمنان شیون
ز درد و انده هجران گذشت بر من دوش
شبی سیاه تر از روی و رأی اهریمن
نمی گشاد گریبان صبح را گردون
که شب دراز همی کرد بر هوا دامن
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست خرقه شعری ز چپ سهیل یمن
مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن
در آن تفکر مانده دلم که فردا را
پگاه ازین شب تیره چه خواهدم زادن
از آنکه هست شب آبستن و نداند کس
که هاله چون سپری شد چه زاید آبستن
گذشت باد سحرگاه وز نهیب فراق
فرو نیارست آمد بر من از روزن
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گوای منست و نجم پرن
نشسته بودم کآمد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن
مرا بیافت چو یک قطره خون جوشان دل
مرا بیافت چو یک تار موی نالان تن
ز بس که کندد و زلف و بس که راندم اشک
یکی چو در ثمین و یکی چو مشک ختن
مرا و او را از چشم و زلف گرد آمد
ز مشک و لؤلؤ یک آستین و یک دامن
به ناز گفت که از دیده بیش اشک مریز
به مهر گفتم کز زلف بیش مشک مکن
درین مناظره بودیم کز سپهر کبود
ز دوده طلعت بنمود چشمه روشن
چو رای خسرو محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
جهانستانی شاهی مظفری ملکی
که رام گشت به عدلش زمانه توسن
نموده اند به ایوانش سروران طاعت
نهاده اند به فرمانش خسروان گردن
به نام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر و جاهش آراست یاره و گرزن
هزار گردون باشد به وقت باد افراه
هزار دریا باشد به روز پاداشن
خدایگانا هر بقعتی که جود تو یافت
وبا نیارد گشتنش زمانه ریمن
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن
ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان
به تو بماند تایید چون روان به بدن
به دشمنان بر روز سپید روشن را
سیاه کردی چون شب از آن بخفت فتن
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن
به رنگ تیغ تو شد آبهای دریا سبز
ز بهر آن را دارند ماهیان جوشن
حرام باشد خون برنده خنجر تو
حلال باشد در کارزار خون شمن
ز بیم تیغ تو دشمن نماند در گیتی
ز جود کف تو گوهر نماند در معدن
مگر که ذات تو جانست کش نداند وهم
مگر که وصف تو عقلست کش نیابد ظن
چگونه باشد دستت به جود بی گوهر
چگونه آید تیغت به رزم بی دشمن
سخن فرستم از اوصاف تو همی منثور
به مجلس تو رسانم چو نظرم کردم من
اگر ندادی اوصاف تو مرا یاری
چگونه یافتمی در خور ثنات سخن
همیشه تا دمد از روی ماه تابش مهر
همیشه تا دمد از کنج باغ روی سمن
خجسته مجلس تو بوستان خندان باد
درو کشیده صف دلبران چو سرو چمن
به خدمت تو همیشه فلک ببسته میان
به مدحت تو همیشه جهان گشاده دهن
سپهر ساخته از بهر دوستانت تاج
زمانه دوخته از بهر دشمنانت کفن
همیشه موکب تو سعد و فتح را مأوا
همیشه درگه تو عدل و ملک را مأمن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چرا نگرید چشم و چرا ننالد تن
کزین برفت نشاط و از آن برفت وسن
هوش مصنوعی: چشم‌ها چرا نمی‌گریند و بدن چرا شکایت نمی‌کند، وقتی که شادی رفته و از آن هم حال خوب رفته است؟
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن
هوش مصنوعی: وقتی به یاد دوستان و هم‌وطنانم می‌افتم، به اندازه‌ای غمگین می‌شوم که اگر دشمنانم شاهد گریه‌ام باشند، شاید به خاطر این احساس از من گذشت کنند.
سحر شوم ز غم و پیرهن همی بدرم
ز بهر آنکه نشان منست پیراهن
هوش مصنوعی: در صبح زود از غم بیدار می‌شوم و برای اینکه نشانم را نشان دهم، پیراهنم را می‌دازم.
ز رنج و ضعف بدان جایگه رسید تنم
که راست ناید اگر در خطاب گویم من
هوش مصنوعی: بدن من به جایی رسیده که از درد و ضعف به آن دچار شده‌ام، به طوری که اگر بخواهم راجع به آن صحبت کنم، نمی‌توانم به خوبی بیان کنم.
صبور گشتم و دل در بر آهنین کردم
بخاست آتش ازین دل چو آتش از آهن
هوش مصنوعی: من صبور شدم و دل خود را مانند آهن سخت کردم، اما حالا که آتش از دل من درخواستی دارد، مانند آتش که از آهن بیرون می‌آید، قلب من نیز در حال شعله‌ور شدن است.
بسان بیژن در مانده ام به بند بلا
جهان به من بر تاریک چون چه بیژن
هوش مصنوعی: من مانند بیژن، که در دل مشکلات گرفتار شده، در جهانی تاریک به سر می‌برم.
برم ز دستم چون سوزن آژده وشی
تنم چو سوزن و دل همچو چشمه سوزن
هوش مصنوعی: وقتی می‌خواهم از دست خودم رها شوم، احساس می‌کنم که مانند سوزن آژده هستم. بدنم مانند سوزنی است و دلیدل همچون چشمه‌ای می‌سوزد.
نبود یارم از شرم دوستان گریان
نکرد یارم از بیم دشمنان شیون
هوش مصنوعی: دوست من به خاطر اینکه دوستانش ناراحت بودند، گریه نکرد و از ترس دشمنانش، فریادی نکشید.
ز درد و انده هجران گذشت بر من دوش
شبی سیاه تر از روی و رأی اهریمن
هوش مصنوعی: دیشب شب سخت و تاریکی بود که من از درد و غم جدایی گذراندم، شبی که از هر چیز بدتر به نظر می‌رسید.
نمی گشاد گریبان صبح را گردون
که شب دراز همی کرد بر هوا دامن
هوش مصنوعی: صبح به دلیل طولانی بودن شب، نتوانست گریبان خود را باز کند و به عبارت دیگر، نور صبح نتوانست از تاریکی شب عبور کند.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست خرقه شعری ز چپ سهیل یمن
هوش مصنوعی: سپاه صبح، پیشتاز در روز بر لشکر شب است؛ از طرف راست خرقه‌ای شعری و از طرف چپ، ستاره سهیل یمن درخشیده است.
مرا ملال گرفته ز دیر ماندن شب
تنی به رنج و عذاب و دلی به گرم حزن
هوش مصنوعی: دیر ماندن شب برایم ناراحتی به همراه دارد، بدنی در درد و عذابی و دلی غرق در غم و اندوه.
در آن تفکر مانده دلم که فردا را
پگاه ازین شب تیره چه خواهدم زادن
هوش مصنوعی: دل من مشغول این است که صبح فردا از این شب تاریک چه چیز جدیدی به دنیا خواهد آمد.
از آنکه هست شب آبستن و نداند کس
که هاله چون سپری شد چه زاید آبستن
هوش مصنوعی: شب در حال انتظار و آماده برای زایش وقایعی است، اما هیچ‌کس نمی‌داند که وقتی این شب به پایان می‌رسد، چه چیزی به دنیا خواهد آمد.
گذشت باد سحرگاه وز نهیب فراق
فرو نیارست آمد بر من از روزن
هوش مصنوعی: با گذشت صبح زود و وزش باد، اثر جدایی نتوانست بیفتد و از روزنه به من نواخت.
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گوای منست و نجم پرن
هوش مصنوعی: توی شب گذشته که بیدار بودم، به یاد دوست ناله می‌زدم و خیال او بر من حاکم بود. مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشید.
نشسته بودم کآمد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن
هوش مصنوعی: ناگهان یاد او به سراغم آمد. او همچون ماه زیبا و با جلوه‌ای چون گل، و با چهره‌ای که چون نقره درخشان است، در خیال من ظاهر شد.
مرا بیافت چو یک قطره خون جوشان دل
مرا بیافت چو یک تار موی نالان تن
هوش مصنوعی: به من مانند یک قطره خون جوشان حمله کرد، دل من را مشابه با یک تار موی نازک و به شدت ناله‌کنان تحت تأثیر قرار داد.
ز بس که کندد و زلف و بس که راندم اشک
یکی چو در ثمین و یکی چو مشک ختن
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت موهایش و به خاطر اینکه اشک‌هایی که ریختم شبیه گلاب و مشک است.
مرا و او را از چشم و زلف گرد آمد
ز مشک و لؤلؤ یک آستین و یک دامن
هوش مصنوعی: من و او به خاطر موها و چشمانمان به هم نزدیک شده‌ایم، مثل اینکه یک آستین و یک دامن از مشک و مروارید تشکیل داده‌ایم.
به ناز گفت که از دیده بیش اشک مریز
به مهر گفتم کز زلف بیش مشک مکن
هوش مصنوعی: او با ناز از من خواست که برای او اشک نریزم و من به محبت به او گفتم که از زلفش بوی خوشی می‌آید و نباید به خاطر آن کار نکند.
درین مناظره بودیم کز سپهر کبود
ز دوده طلعت بنمود چشمه روشن
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو بودیم که از آسمان آبی رنگ، نوری از چهره ی زیبای او نمایان شد و چشمه ای روشن به وجود آمد.
چو رای خسرو محمود سیف دولت و دین
که پادشاه زمینست و شهریار زمن
هوش مصنوعی: وقتی فکر می‌کنیم به اندیشه‌های خسرو محمود، حاکم و مدافع دین و قدرت، که پادشاه زمین و ruler زمانه است.
جهانستانی شاهی مظفری ملکی
که رام گشت به عدلش زمانه توسن
هوش مصنوعی: جهانی که شاه مظفری بر آن حکومت می‌کند، به واسطه عدالت او، زمانه‌اش همچون اسبی رام و مهار شده است.
نموده اند به ایوانش سروران طاعت
نهاده اند به فرمانش خسروان گردن
هوش مصنوعی: در ایوان او بزرگان و افرادی که در مسیر طاعت و فرمانبرداری هستند، به خدمت و در کنار او حاضر شده‌اند و شاهان گردن‌کلفت در اطرافش جمع شده‌اند.
به نام و ذکرش پیراست منبر و خطبه
به فر و جاهش آراست یاره و گرزن
هوش مصنوعی: منبر و خطبه را با نام و ثنای او زینت داده و آراسته‌ام، به گونه‌ای که زیبایی و مقام او را جلوه‌گر کند.
هزار گردون باشد به وقت باد افراه
هزار دریا باشد به روز پاداشن
هوش مصنوعی: در زمان وزش باد، هزار گرد و غبار به وجود می‌آید و در روز پاداش، هزار دریا برای ما وجود دارد.
خدایگانا هر بقعتی که جود تو یافت
وبا نیارد گشتنش زمانه ریمن
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، هر کجا که بخشش تو وجود دارد و زمان اجازه ندهد که آن مکان متروک بماند.
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن
هوش مصنوعی: اگر زمین مانند سپیده دم پر از تیغ شود، بر او پرچم او همانند قرص خورشید درخشان خواهد بود.
دو چشم دولت بی تیغ تو بود اعمی
زبان دولت بی مدح تو بود الکن
هوش مصنوعی: دو چشم من به زیبایی تو توجه کرده، مانند یک نابینا که بدون تیغی نمی‌تواند ببیند. زبان من نیز بدون ستایش و مدح تو، لال و ناتوان است.
ز تو بنازد اقبال چون بدن به روان
به تو بماند تایید چون روان به بدن
هوش مصنوعی: از تو خوشبختی و اقبال زندگی می‌کند، همچنان که بدن به روح وابسته است. تایید و خوشبختی نیز مانند روح به وجود تو بستگی دارد.
به دشمنان بر روز سپید روشن را
سیاه کردی چون شب از آن بخفت فتن
هوش مصنوعی: دشمنان را در روز روشن که مانند روز سفید و روشنی است، به قدری آسیب زدی که آن را به سیاهی شب تبدیل کردی.
چو روز رزم تو بر طاغیان خزان باشد
ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن
هوش مصنوعی: زمانی که روز نبرد تو در برابر ستمگران به عصر پاییز تبدیل شود، چگونه می‌تواند شمشیر تو به گلستانی سرسبز و خرم تبدیل گردد در میان خون و رنج؟
به رنگ تیغ تو شد آبهای دریا سبز
ز بهر آن را دارند ماهیان جوشن
هوش مصنوعی: آب‌های دریا به رنگ تیغ تو درآمده‌اند، زیرا ماهی‌ها برای محافظت خود زره می‌پوشند.
حرام باشد خون برنده خنجر تو
حلال باشد در کارزار خون شمن
هوش مصنوعی: خون کسی که با خنجر به دیگران آسیب می‌زند حرام است، اما در جنگ، خون دشمنان مجاز و مشروع به حساب می‌آید.
ز بیم تیغ تو دشمن نماند در گیتی
ز جود کف تو گوهر نماند در معدن
هوش مصنوعی: از ترس شمشیر تو، هیچ دشمنی در جهان باقی نمانده است و از بخشش‌های تو، هیچ جواهری در معدن باقی نمانده است.
مگر که ذات تو جانست کش نداند وهم
مگر که وصف تو عقلست کش نیابد ظن
هوش مصنوعی: آیا به جز روح تو چیزی وجود دارد که درک آن برای خیالات ممکن نباشد؟ و آیا توصیف تو جزء عقل است که تصور آن از عهده گمان هم خارج است؟
چگونه باشد دستت به جود بی گوهر
چگونه آید تیغت به رزم بی دشمن
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی دستت را در بخشش بی‌خوداوری به کار ببری، یا چگونه می‌توانی شمشیرت را در جنگی به کار ببری که دشمنی وجود ندارد؟
سخن فرستم از اوصاف تو همی منثور
به مجلس تو رسانم چو نظرم کردم من
هوش مصنوعی: من شرح و توصیف زیبایی‌هایت را به دیگران می‌گویم و مانند یک هدیه به مجالس تو می‌آورم، وقتی به چشمانت نگاه می‌کنم.
اگر ندادی اوصاف تو مرا یاری
چگونه یافتمی در خور ثنات سخن
هوش مصنوعی: اگر تو صفات زیبای خود را به من عطا نکردی، پس چگونه توانستم کلامی مناسب برای ستایش تو پیدا کنم؟
همیشه تا دمد از روی ماه تابش مهر
همیشه تا دمد از کنج باغ روی سمن
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت عشق اشاره دارد. در آن گفته شده که همانطور که هر صبح با تابش خورشید، زیبایی و روشنی به فضا می‌بخشد، وجود معشوق نیز باعث به وجود آمدن احساس شادی و طراوت در دل عاشق می‌شود. به نوعی، شاعر به ارتباط عمیق و تاثیرگذار بین زیبایی‌های طبیعی و عشق اشاره می‌کند.
خجسته مجلس تو بوستان خندان باد
درو کشیده صف دلبران چو سرو چمن
هوش مصنوعی: مجلس تو باید شاداب و خوشبو باشد، در آن عاشقان دل‌ربا به زیبایی سروهای باغ درصف ایستاده‌اند.
به خدمت تو همیشه فلک ببسته میان
به مدحت تو همیشه جهان گشاده دهن
هوش مصنوعی: آسمان همیشه در خدمت تو آماده است و جهان همیشه به ستایش تو گشوده است.
سپهر ساخته از بهر دوستانت تاج
زمانه دوخته از بهر دشمنانت کفن
هوش مصنوعی: سرنوشت برای دوستانت چون تاجی زیبا طراحی شده است، اما برای دشمنانت مانند کفنی تیره و غم‌انگیز آماده شده است.
همیشه موکب تو سعد و فتح را مأوا
همیشه درگه تو عدل و ملک را مأمن
هوش مصنوعی: همیشه محفل تو محل خوشبختی و پیروزی است و درگاه تو همیشه مکان امنی برای عدل و سلطنت می‌باشد.