شمارهٔ ۲۳ - هم در مدح او
قوت روح خون انگور است
تن پر از فتنه گشت و معذور است
آن نبید اندر آن قدح که به وصف
جان در جسم و نار در نور است
همچو زنبور شد زبان گز و باز
در گوارش لعاب زنبور است
باده گر جان حور شد شاید
زآن که انگور دیده حور است
گلبن و باغ پیش ازین گفتی
تاج کسری و تخت فغفور است
بوستان ها ز برگ ها اکنون
بر طبق های زر طیفور است
به دل بانگ قمری و بلبل
نغمه چنگ و لحن طنبور است
کرد بدرود باغ بلبل از آنک
مر چمن را ز برف ناطور است
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعره رعد و نفخه صور است
بر در و بام برف پنداری
بیخته گچ و کشته آکور است
باغ چون جزع و راغ چون شبه را
دل و جان غمگن است و مسرور است
فرقت آب حوض و وصلت برف
این و آن را چو شیون و سور است
چشم چشمه چرا نگیرد آب
که همه روی دشت کافور است
پنجه سرو و شاخ گل گویی
دست مفلوج و پای مقرور است
برگ نارنج و شاخ پنداری
پر طوطی و ساق عصفور است
از چه سخت آبله زده ست چنار
که به خلقت نه سخت محرور است
رنگ زردی ترنج پیدا کرد
کز پی زاد و بود رنجور است
گر ندیده ست جام می نرگس
چون گهی مست و گاه مخمور است
همه شب خوش چرا همی خندد
اگر از نور ماه مهجور است
چهره سیب سرخ گونه چراست
روی زوار خواجه منصور است
آنکه خلقش به حسن مشتهر است
وآنکه ذاتش به لطف مذکور است
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت ار بزرگ و منظور است
گرچه از خلق در هنر فرد است
ور هنرور میان جمهور است
همه اخبار در بزرگی او
ببر عقل نص و مأثور است
هر چه هست از رضای او بیرون
در دیانت حرام و محظور است
درگهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است
مجلس او بهشت شد که درو
گنه بندگانش مغفور است
جز ازو سروری همه عجب است
جز برو خواجگی همه زور است
عقل را هر چه در منظوم است
زیر پای ثناش منثور است
بار جودش نشست بر دینار
زان رخش زرد و پشت مکسور است
هنرش را ز رای تربیت است
دولتش زان به طبع مامور است
هر که منصور ناصرش باشد
در جهان ناصر است و منصور است
کلک او شد کلید غیب کزو
رازهای فلک نه مستور است
کان زر است و می فشاند در
گاه گنج است و گاه گنجور است
تندرست است و زار و نالانست
ساحر است و بزرگ مسحور است
نیست آرامشی که در عالم
بر تک و تارکش نه مقصور است
بنده کردش به طبع از پی آنک
شیفته برنگار منشور است
وصف او را چو وهم و خاطر من
بی عدد پیشکار مزدور است
گرچه گفتار من بلند آمد
او بدان نزد خلق مشکور است
زانکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است
در قفس مانده ام ز مدحت او
طبع من با نوای زر زور است
در ثناها به تف اندیشه
بحر اندر ضمیر باحور است
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رای تو آفتاب مشهور است
چون چنین است پس چرا همه سال
روز من چون شبان دیجور است
از تجلی چرا نصیبم نیست
که همه عمر جای من طور است
دل من کوره ای است پر آتش
که تنم در غم ته گور است
سر همی گرددم ز اشک دو چشم
همه تن در میان در دور است
تارکم زیر زخم خایسک است
جگرم پیش حد ساطور است
روز اقبال من نه منصوفست
عدد بخت من نه مجذور است
صایم الدهرم از ضرورت و کس
بر چنین طاعتی نه مأجور است
بس قلق نیستم یقین دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است
از زمانه نکرده ام گله ای
تا بدانسته ام که مجبور است
مر مرا گاه گاه رنج کند
همه ام یوبه لهاوور است
داند ایزد که سخت نزدیک است
دل به تو گر تنم ز تو دور است
تا همی بر زمین و بر گردون
ربع مسکون و بیت معمور است
نیکخواهت ز بخت محترم است
بد سگالت ز چرخ مقهور است
این بر آن وزن و قافیت گفتم
روزگار عصیر انگور است
شمارهٔ ۲۲ - در مدح ابوالمؤید منصور بن سعید بن احمد: شد مشک شب چو عنبر اشهبشمارهٔ ۲۴ - در ثنای سلطان مسعود: ملک جوان است و شهریار جوان است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قوت روح خون انگور است
تن پر از فتنه گشت و معذور است
هوش مصنوعی: نیرو و قوت روح انسان به مانند خون انگور است که در بدن جریان دارد و وقتی بدن تحت تأثیر فتنهها و مشکلات قرار میگیرد، میتوان آن را بهانهای برای عذرخواهی دانست.
آن نبید اندر آن قدح که به وصف
جان در جسم و نار در نور است
هوش مصنوعی: در آن جام، نوشیدنی وجود دارد که مانند روح در جسم و آتش در نور توصیف میشود.
همچو زنبور شد زبان گز و باز
در گوارش لعاب زنبور است
هوش مصنوعی: مثل زنبور، زبانش تند و تیز است و در حالی که به شیرینی میچسبد، گونهاش هم طعمی شیرین دارد.
باده گر جان حور شد شاید
زآن که انگور دیده حور است
هوش مصنوعی: اگر شراب جان حوری شود، شاید به خاطر این باشد که انگور، چشمان حوری است.
گلبن و باغ پیش ازین گفتی
تاج کسری و تخت فغفور است
هوش مصنوعی: در گذشته، باغ و گلستان را به عنوان نمادی از زیبایی و شکوه معرفی میکردی و آن را به تاج کسری و تخت فغفور تشبیه میکردی.
بوستان ها ز برگ ها اکنون
بر طبق های زر طیفور است
هوش مصنوعی: باغها اینک با برگهایشان به مانند سفرههای زرین چشمنواز شدهاند.
به دل بانگ قمری و بلبل
نغمه چنگ و لحن طنبور است
هوش مصنوعی: دل پر از آواز قمری و بلبل است، و نواهای چنگ و تنبور در آن جریان دارد.
کرد بدرود باغ بلبل از آنک
مر چمن را ز برف ناطور است
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر اینکه باغ از سرما و یخ به دور است، با دنیا وداع کرد.
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعره رعد و نفخه صور است
هوش مصنوعی: شادی و خوشی دوباره به زندگی بازگشتهاند، زیرا صدای رعد و بادی که صور دمیده میشود، به گوش میرسد.
بر در و بام برف پنداری
بیخته گچ و کشته آکور است
هوش مصنوعی: برف بر روی زمین و بام، مانند گچی سفیدی به نظر میرسد که روی آن پاشیده شده است و زیبایی خاصی به طبیعت بخشیده است.
باغ چون جزع و راغ چون شبه را
دل و جان غمگن است و مسرور است
هوش مصنوعی: باغ پر از زیبایی و شگفتی است و درختان و گلها از شادی و عشق لبریزند، اما در عین حال دل و جان انسان همچنان با غم و اندوه درگیر هستند.
فرقت آب حوض و وصلت برف
این و آن را چو شیون و سور است
هوش مصنوعی: فاصلهای که بین آب حوض و برف وجود دارد، نسبت به حالتهای متفاوتی که افراد ممکن است در این شرایط احساس کنند، مشابه است. یکی ممکن است غم و اندوه را تجربه کند و دیگری شادی و سرور.
چشم چشمه چرا نگیرد آب
که همه روی دشت کافور است
هوش مصنوعی: چرا چشمه آب نمیگیرد در حالی که تمام زمین مانند کافور سفید و روشن است؟
پنجه سرو و شاخ گل گویی
دست مفلوج و پای مقرور است
هوش مصنوعی: دستهای سرو و شاخههای گل همچون دستهای ناتوان و پایهای عاجز به نظر میرسند.
برگ نارنج و شاخ پنداری
پر طوطی و ساق عصفور است
هوش مصنوعی: برگ نارنج و شاخهی آن به گونهای به نظر میرسد که پرهای طوطی و ساقهی پرندهای به نام عصفور را تداعی میکند.
از چه سخت آبله زده ست چنار
که به خلقت نه سخت محرور است
هوش مصنوعی: چرا چنار اینقدر زخمخورده و آسیبدیده است، در حالی که در طبیعت شرایط بسیار دشواری برای زندگی وجود ندارد؟
رنگ زردی ترنج پیدا کرد
کز پی زاد و بود رنجور است
هوش مصنوعی: ترنج رنگ زردی به خود گرفته که نشاندهنده رنج و اندوهی است که در دل دارد.
گر ندیده ست جام می نرگس
چون گهی مست و گاه مخمور است
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر نبیند که جام می چقدر زیباست، در برخی لحظات مست و در برخی لحظات دیگر گیج و بیحال خواهد شد.
همه شب خوش چرا همی خندد
اگر از نور ماه مهجور است
هوش مصنوعی: چرا شبها با وجود اینکه از نور ماه بیبهره است، همچنان خوش و خنداست؟
چهره سیب سرخ گونه چراست
روی زوار خواجه منصور است
هوش مصنوعی: چهرهی سیب سرخ مانند گلبرگهاست و زیباییاش به خاطر مقام و جایگاه خواجه منصور است.
آنکه خلقش به حسن مشتهر است
وآنکه ذاتش به لطف مذکور است
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر زیباییاش مشهور است و کسی که ذاتش به نیکی و مهربانی شناخته شده است.
مهر و چرخ است روشن و عالی
چه شگفت ار بزرگ و منظور است
هوش مصنوعی: خورشید و افلاک درخشان و بلند هستند، چه شگفتانگیز است اگر هدف و بزرگتر از آن موجود باشد.
گرچه از خلق در هنر فرد است
ور هنرور میان جمهور است
هوش مصنوعی: اگرچه او در هنر از دیگران بینظیر است، اما در میان جمعیت هنرمند به حساب میآید.
همه اخبار در بزرگی او
ببر عقل نص و مأثور است
هوش مصنوعی: تمامی اطلاعات و اخبار درباره عظمت او، بر اساس عقل و روایتهای معتبر است.
هر چه هست از رضای او بیرون
در دیانت حرام و محظور است
هوش مصنوعی: هر چیزی که خارج از خواست و رضایت او باشد در دین حرام و ممنوع است.
درگهش کعبه شد که طاعت خلق
چون به سنت کنند مبرور است
هوش مصنوعی: درگاه او همچون کعبهی مقدس شده است، چرا که اطاعت و پرستش مردم وقتی طبق سنت و روش درست انجام شود، پذیرفته و مبارک است.
مجلس او بهشت شد که درو
گنه بندگانش مغفور است
هوش مصنوعی: مجلس او به اندازه بهشت زیبا و دلپذیر شد، زیرا در آنجا گناهان بندگانش بخشیده میشود.
جز ازو سروری همه عجب است
جز برو خواجگی همه زور است
هوش مصنوعی: تنها از او، سروری واقعی است و هر چیزی دیگر غیر از او، شگفتی محسوب میشود. فقط در نزد او، خواستهها براساس شایستگی است و در غیر این صورت، قدرت و زور به کار میرود.
عقل را هر چه در منظوم است
زیر پای ثناش منثور است
هوش مصنوعی: هر گونه حکمت و دانشی که در نظم و شعر بیان شده، در نثر و بیان ساده نیز قابل ستایش و تقدیر است.
بار جودش نشست بر دینار
زان رخش زرد و پشت مکسور است
هوش مصنوعی: بارش بخشش او بر دینار نشسته و حالا چهرهاش زرد و پشتش خمیده است.
هنرش را ز رای تربیت است
دولتش زان به طبع مامور است
هوش مصنوعی: هنر او نتیجهی تربیت و آموزش است و موفقیتش به طبیعت و ذاتی که دارد بستگی دارد.
هر که منصور ناصرش باشد
در جهان ناصر است و منصور است
هوش مصنوعی: هر کسی که حامی منصور باشد، در این دنیا پشتیبان و پیروز است.
کلک او شد کلید غیب کزو
رازهای فلک نه مستور است
هوش مصنوعی: نوشتار او به رازهای پنهانی که در آسمان وجود دارد، دسترسی پیدا میکند و هیچ یک از این اسرار پنهان نیستند.
کان زر است و می فشاند در
گاه گنج است و گاه گنجور است
هوش مصنوعی: او مانند طلاست و میریزد؛ گاهی در گنج است و گاهی همان گنجور است.
تندرست است و زار و نالانست
ساحر است و بزرگ مسحور است
هوش مصنوعی: او در حالی که سالم است، به شدت رنج میبرد و ناله میکند؛ او جادویی است، اما خود در چنگال سحر گرفتار آمده است.
نیست آرامشی که در عالم
بر تک و تارکش نه مقصور است
هوش مصنوعی: در دنیای ما هیچ آرامشی وجود ندارد که تنها برای یک فرد یا مکان خاص باشد.
بنده کردش به طبع از پی آنک
شیفته برنگار منشور است
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و علاقهام به زیبایی و جذابیتی که او دارد، خود را تحت فرمان او قرار دادهام.
وصف او را چو وهم و خاطر من
بی عدد پیشکار مزدور است
هوش مصنوعی: توصیف او برای من مانند تخیل و خیال است، که به تعداد بیشماری به عنوان خدمتکاران مزدور در خدمت من هستند.
گرچه گفتار من بلند آمد
او بدان نزد خلق مشکور است
هوش مصنوعی: اگرچه من به طور واضح و بلند صحبت میکنم، اما او به خاطر این سخنان در نظر مردم مورد قدردانی است.
زانکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است
هوش مصنوعی: زیرا که اندیشه من از ستایش تو مانند نهر روان و دریا مهار شده است.
در قفس مانده ام ز مدحت او
طبع من با نوای زر زور است
هوش مصنوعی: من در قفس اسیر هستم و به خاطر ستایش او، دل و ذهنم به صدای زر و زوری وابسته است.
در ثناها به تف اندیشه
بحر اندر ضمیر باحور است
هوش مصنوعی: در ستایشها، عمق فکر و اندیشه همچون دریا در درون دل وجود دارد.
ای بزرگی که بر سپهر شرف
رای تو آفتاب مشهور است
هوش مصنوعی: ای بزرگمردی که نظر و اندیشهات در افق آسمان همچون خورشید درخشان و مشهور است.
چون چنین است پس چرا همه سال
روز من چون شبان دیجور است
هوش مصنوعی: با توجه به این وضعیت، چرا هر سال روز من مانند شب تاریک و ناامید است؟
از تجلی چرا نصیبم نیست
که همه عمر جای من طور است
هوش مصنوعی: چرا از نور تجلی نصیبی ندارم، در حالی که تمام عمرم در جایی همانند کوه طور گذشته است؟
دل من کوره ای است پر آتش
که تنم در غم ته گور است
هوش مصنوعی: دل من مثل یک کوره پر از آتش است، در حالی که وجودم در غمی عمیق و تاریک گرفتار شده است.
سر همی گرددم ز اشک دو چشم
همه تن در میان در دور است
هوش مصنوعی: من از شدت گریه و اشک چشمهایم، به دور خود میگردم و تمام وجودم در این حس و حال غمآلود است.
تارکم زیر زخم خایسک است
جگرم پیش حد ساطور است
هوش مصنوعی: زیر زخمهای عمیق، قلبم بسیار رنج میکشد و احساساتم در حال نابودی است.
روز اقبال من نه منصوفست
عدد بخت من نه مجذور است
هوش مصنوعی: روز خوشبختی من به پایان نرسیده و شانس من هم محدود نیست.
صایم الدهرم از ضرورت و کس
بر چنین طاعتی نه مأجور است
هوش مصنوعی: من به ضرورت روزهدارم، و کسی به خاطر این نوع عبادت، پاداشی نمیگیرد.
بس قلق نیستم یقین دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است
هوش مصنوعی: من نگران نیستم چون به خوبی میدانم که روزی من مقدر شده است و سرنوشت تحت کنترل است.
از زمانه نکرده ام گله ای
تا بدانسته ام که مجبور است
هوش مصنوعی: من از زمانه هیچ شکایتی ندارم، چون فهمیدهام که خود آن هم در وضعیت ناچاری است.
مر مرا گاه گاه رنج کند
همه ام یوبه لهاوور است
هوش مصنوعی: گاهی اوقات مرا آزار میدهد، اما همه چیز به خاطر خودم است.
داند ایزد که سخت نزدیک است
دل به تو گر تنم ز تو دور است
هوش مصنوعی: خداوند میداند که قلبم به تو بسیار نزدیک است، هرچند که بدنم از تو فاصله دارد.
تا همی بر زمین و بر گردون
ربع مسکون و بیت معمور است
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین و آسمان وجود دارند و زندگی در آنها ادامه دارد، دنیا و مکانهای پرجمعیت هنوز وجود خواهند داشت.
نیکخواهت ز بخت محترم است
بد سگالت ز چرخ مقهور است
هوش مصنوعی: دوست خوبت به خاطر تقدیر و روزگار ارزشمند است، اما بدبختی تو از قدرت سرنوشت به وجود آمده است.
این بر آن وزن و قافیت گفتم
روزگار عصیر انگور است
هوش مصنوعی: این سخن به توصیف حالتی میپردازد که زمان مانند فرآیند تهیه آب انگور است. به نوعی، زندگی و تجربیات ما در این دوران مشابه با فرآیند غلیظ شدن و تغییر شکل میوههایی است که به عصارتی ارزشمند تبدیل میشوند. زندگی در این دوره، با چالشها و پیچیدگیهایی همراه است که باعث شکلگیری شخصیت و تجربیات ما میشود.
حاشیه ها
1398/08/14 01:11
عین. ح
بیت پایانی نشان میدهد که رابطهٔ مسعود با ابوالفرج رونی بد و دشمنانه نبوده است؛ زیرا مصراع آخر را از او گرفته است. انوری هم که ارادت ویژهای به ابوالفرج داشته، قصیدهای به همین وزن و قافیه سروده که بیت آخرش اینگونه است:
هم از آن سان که بوالفرج گوید
روزگار عصیر انگورست

مسعود سعد سلمان