گنجور

شمارهٔ ۲۱۱ - داستان سیه روزی

اوصاف جهان سخت نیک دانم
از بیم بلا گفت کی توانم
نه آنچه بدانم همی بگویم
نه آنچه بگویم همی بدانم
کز تن به قضا بسته سپهرم
وز دل به بلا خسته جهانم
از خواری ویحک چرا زمینم
ار من به بلندی بر آسمانم
بر جایم و هر جایگه رسیده
گویی ز دل بخردان گمانم
از واقعه جور هفت گردون
پنداری در حرب هفت خوانم
دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کورهٔ تفته بود دهانم
بفسرد همه خون دل ز اندوه
بگداخت همه مغز استخوانم
نشگفت که چون فاخته بنالم
زیرا که درین تنگ آشیانم
از بس که ز چشم آب و خون ببارم
پیوسته من این بیت را بخوانم
پیراهنم از خون آب دیده
چون توز کمانست و من کمانم
چون بافته پرنیانم ایراک
بیچاره تر از نقش پرنیانم
در و گهر طبع و خاطر من
کمتر نشود زانکه بحر و کانم
هر گونه چرا داستان طرازم
کامروز بهر گونه داستانم
بختم چو نخواهد خریدن از غم
این چرخ بها می کند گرانم
زین پیش تنم قوتی گرفتی
چون در دل و جان گفتمی جوانم
امروز هوازی به راه پیری
همچون ره از پیش کاروانم
بر عمر همی جاه و سود جستم
امروز من از عمر بر زیانم
بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من ازین عمر رایگانم
ای جان برادر ورا نمودی
با عهد نبودی چو دوستانم
در دوستی من عجب بمانی
در چرخ همی من عجب بمانم
دانی که به باطل چگونه بندم
دانی که به حق من چه مهربانم
گفتی که همانی که دیده بودم
یک بهره نبوده همی همانم
آنم به ثبات و وفا که دیدی
در چهره و قامت اگر جز آنم
پیچان و توان نحیف و زردم
گویی به مثل شاخ خیزرانم
از عجز چو بی جان فکنده شخصم
در ضعف چو بی شخص گشته جانم
خفتن همه بر خاک و از ضعیفی
بر خاک نگیرد همی نشانم
هست این همه محنت که شرح دادم
با این همه پیوسته ناتوانم
هر چند که پژمرده ام ز محنت
در عهد یکی تازه بوستانم
بالله که نه رنجورم و نه غمگین
بس خرم و نیکو و شادمانم
با مفخر آزادگان بخوانم
با رتبت آزادگان بیانم
در معرکه روزگار دونم
با هر چه همی آورد توانم
مانده خرد پر دل از رکابم
رنجه هنر سرکش از عنانم
برقم که کشیده یکی حسامم
دودم که زدوده یکی سنانم
وانگه که مرا زخم کرد باید
شمشیر کشیده زد و زبانم
پیداست هنرهای من به گیتی
گر چند من از دیده ها نهانم
گیرم که من از روزگار ماندم
امروز درین حبس امتحانم
والله که ز جور فلک نترسم
کز عدل شهنشاه در امانم
در حبس آرایش نخیزد از من
برنامه بماندست تر زبانم
ور هیچ بخواهد خدای روزی
از بخت چه انصافها ستانم
اندر دم دولت زمین بدرم
گر مرگ نگیرد دم روانم
بر سیم به خامه گهر ببارم
در سنگ به پولاد خون برانم
فردا به حقیقت بهار گردم
امروز به گونه اگر خزانم
وین بار به لوهور چون درآیم
گر بگذرم از راه قلتبانم
اندوه تو هم پیش چشم دارم
گر من چه در اندوه بیکرانم
ارجو که چو دیدار تو ببینم
بر روی تو زین گوهران فشانم
ترسم که تلافی بود و زان پس
گر رنج و عنا کم شود توانم
تو مشک به کافور بر فشانی
من عاج به شمشاد در نشانم
دانم سخن من عزیز داری
داری سخن من عزیز دانم
دانی تو که چه مایه رنج بینم
تا نظمی و نثری به تو رسانم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اوصاف جهان سخت نیک دانم
از بیم بلا گفت کی توانم
هوش مصنوعی: من خوب می‌دانم که ویژگی‌های دنیا چقدر خوب هستند، اما از ترس مشکلات، نمی‌دانم چگونه باید عمل کنم.
نه آنچه بدانم همی بگویم
نه آنچه بگویم همی بدانم
هوش مصنوعی: من نه همه چیزهایی را که می‌دانم بیان می‌کنم و نه آنچه را که می‌گویم به خوبی می‌دانم.
کز تن به قضا بسته سپهرم
وز دل به بلا خسته جهانم
هوش مصنوعی: من از سرنوشت به تنگ آمده‌ام و از مشکلات دلbrokenم.
از خواری ویحک چرا زمینم
ار من به بلندی بر آسمانم
هوش مصنوعی: چرا به خاطر کم‌ارزشی‌ام از زمین پایین آمده‌ام، در حالی که می‌توانم با بلندی خود به آسمان‌ها برسم؟
بر جایم و هر جایگه رسیده
گویی ز دل بخردان گمانم
هوش مصنوعی: من در جایی ایستاده‌ام و هر جا که بروم، گویی از دل خردمندان بر من حکمی صادر شده است.
از واقعه جور هفت گردون
پنداری در حرب هفت خوانم
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم زمانه و مشکلات زندگی درس می‌گیرم و احساس می‌کنم که در حال مبارزه با چالش‌های بزرگ و پیچیده‌ای هستم.
دایم ز دم سرد و آتش دل
چون کورهٔ تفته بود دهانم
هوش مصنوعی: همیشه به خاطر سردی نفس و آتش درونم، مثل کوهی داغ دهانم به شدت باز بود.
بفسرد همه خون دل ز اندوه
بگداخت همه مغز استخوانم
هوش مصنوعی: در اثر اندوه و غم، تمام وجودم و احساساتم به شدت آسیب دیده و به نوعی در حال نابود شدن است. درد و رنجی که در دل دارم، به عمق وجودم نفوذ کرده و تمامی نیروی من را گرفته است.
نشگفت که چون فاخته بنالم
زیرا که درین تنگ آشیانم
هوش مصنوعی: تعجبی نیست که من مانند فاخته نالانم، چون در این مکان تنگ و محدود زندگی می‌کنم.
از بس که ز چشم آب و خون ببارم
پیوسته من این بیت را بخوانم
هوش مصنوعی: چون به خاطر غم و ناراحتی‌ام به شدت اشک می‌ریزم، به طور مداوم این شعر را در ذهنم تکرار می‌کنم.
پیراهنم از خون آب دیده
چون توز کمانست و من کمانم
هوش مصنوعی: پیراهنم به مانند تیری است که از خون چشمانم soaked شده و من همانند کمان آماده‌ی پرتاب هستم.
چون بافته پرنیانم ایراک
بیچاره تر از نقش پرنیانم
هوش مصنوعی: من مانند پرنیان بافته شده‌ام، اما ایراکم، به حالتی می‌نگرم که از نقوش بر روی پرنیان هم بیچاره‌تر است.
در و گهر طبع و خاطر من
کمتر نشود زانکه بحر و کانم
هوش مصنوعی: من همواره به گنجینه‌های درونی خود معتقدم و از آن‌ها کم نمی‌شود، چون که من دریا و سنگ معدن گنج‌های درونی‌ام هستم.
هر گونه چرا داستان طرازم
کامروز بهر گونه داستانم
هوش مصنوعی: چرا هر روز داستانی جدید از من ساخته می‌شود؟
بختم چو نخواهد خریدن از غم
این چرخ بها می کند گرانم
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشتم نمی‌خواهد از غم این دنیا رهایی یابم، بهای سنگینی بر دوش من گذاشته می‌شود.
زین پیش تنم قوتی گرفتی
چون در دل و جان گفتمی جوانم
هوش مصنوعی: از این پس، قدرتی از من گرفته‌ای که وقتی در دل و جانم به جوانی اشاره می‌کنم.
امروز هوازی به راه پیری
همچون ره از پیش کاروانم
هوش مصنوعی: امروز هوای دلی را دارم که مانند گذشته، به سمت پیری می‌رود و احساس می‌کنم که در میان جمعیتی از عمرم عبور می‌کنم.
بر عمر همی جاه و سود جستم
امروز من از عمر بر زیانم
هوش مصنوعی: من امروز برای رسیدن به مقام و منفعت از عمر خود بهره بردم، ولی در واقع از عمرم در حال زیان کردن هستم.
بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من ازین عمر رایگانم
هوش مصنوعی: نگران نیستم از درد و رنجی که به جانم افتاده، چرا که این زندگی برای من بی‌فایده و بی‌حساب است.
ای جان برادر ورا نمودی
با عهد نبودی چو دوستانم
هوش مصنوعی: ای برادر! تو که جانم هستی، عهد و پیمانی که بین ما بود را به فراموشی سپردی و دیگر مانند دوستانم به من وفادار نیستی.
در دوستی من عجب بمانی
در چرخ همی من عجب بمانم
هوش مصنوعی: در دوستی من شگفتی وجود دارد، آیا من هم در گردش روزگار شگفت زده خواهم ماند؟
دانی که به باطل چگونه بندم
دانی که به حق من چه مهربانم
هوش مصنوعی: می‌دانی چگونه به چیزهای نادرست وابسته می‌شوم؟ حالا بدان که چقدر نسبت به حق و حقیقت مهربان و دلسوز هستم.
گفتی که همانی که دیده بودم
یک بهره نبوده همی همانم
هوش مصنوعی: تو گفتی که من همان کسی هستم که قبلاً دیده‌ام و هیچ چیزی از ارزش و بهره‌ای ندارم.
آنم به ثبات و وفا که دیدی
در چهره و قامت اگر جز آنم
هوش مصنوعی: من به پایداری و وفای خود آگاه هستم، اگر در چهره و قامت من چیز دیگری دیدی، بدان که غیر از این نیستم.
پیچان و توان نحیف و زردم
گویی به مثل شاخ خیزرانم
هوش مصنوعی: من به قدری ضعیف و ناتوان هستم که انگار مانند یک شاخه نازک و شکننده از نی هستم.
از عجز چو بی جان فکنده شخصم
در ضعف چو بی شخص گشته جانم
هوش مصنوعی: در حالتی از ناتوانی و بی‌پناهی قرار دارم، به طوری که همچون روحی بی‌بدن، احساس بی‌هویتی می‌کنم.
خفتن همه بر خاک و از ضعیفی
بر خاک نگیرد همی نشانم
هوش مصنوعی: همه در خاک خوابیده‌اند و چه ضعفی که اثرش بر من نمی‌ماند.
هست این همه محنت که شرح دادم
با این همه پیوسته ناتوانم
هوش مصنوعی: تمام این سختی‌ها و مشکلاتی که توصیف کردم، با این حال همچنان احساس ناتوانی می‌کنم.
هر چند که پژمرده ام ز محنت
در عهد یکی تازه بوستانم
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر مشکلات و رنج‌هایم دلسرد و ناراحت هستم، اما هنوز هم در دل خود امیدی تازه و شور زندگی دارم.
بالله که نه رنجورم و نه غمگین
بس خرم و نیکو و شادمانم
هوش مصنوعی: باور کن که نه در سختی هستم و نه ناراحت، بلکه بسیار خوشحالم و حال خوبی دارم.
با مفخر آزادگان بخوانم
با رتبت آزادگان بیانم
هوش مصنوعی: من با بزرگ‌منشان و آزادگان هم‌صحبت می‌شوم و سخنانم را با عظمت و مقام آنان در میان می‌گذارم.
در معرکه روزگار دونم
با هر چه همی آورد توانم
هوش مصنوعی: در میان چالش‌های زندگی، من به خوبی می‌دانم که با هر چیزی که بر سرم بیفتد، می‌توانم آن را مدیریت کنم.
مانده خرد پر دل از رکابم
رنجه هنر سرکش از عنانم
هوش مصنوعی: خرد و دانش در دل من باقی مانده و هنر سرکش و آزاد از کنترل من می‌باشد.
برقم که کشیده یکی حسامم
دودم که زدوده یکی سنانم
هوش مصنوعی: من مانند شمشیری تیز و خطرناک هستم و در عین حال، مثل دودی هستم که همه چیز را از بین می‌برد.
وانگه که مرا زخم کرد باید
شمشیر کشیده زد و زبانم
هوش مصنوعی: زمانی که مرا آزار می‌دهد، باید شمشیر را کشیده و پاسخ دهم و در کنار آن، زبانم را نیز به کار بگیرم.
پیداست هنرهای من به گیتی
گر چند من از دیده ها نهانم
هوش مصنوعی: هنرهای من در جهان مشخص و شناخته شده است، حتی اگر من از نظر مردم پنهان باشم.
گیرم که من از روزگار ماندم
امروز درین حبس امتحانم
هوش مصنوعی: اگرچه امروز در این شرایط سخت و امتحان‌زا به سر می‌برم، اما باز هم درک می‌کنم که ماندن در این وضعیت نتیجه‌ای از زندگی است.
والله که ز جور فلک نترسم
کز عدل شهنشاه در امانم
هوش مصنوعی: به خدا قسم، از ستم روزگار نمی‌ترسم چون تحت حمایت عدالت پادشاه هستم.
در حبس آرایش نخیزد از من
برنامه بماندست تر زبانم
هوش مصنوعی: در شرایطی که من در حبس هستم، نمی‌توانم پیشرفت کنم و زبانم نیز درگیر است.
ور هیچ بخواهد خدای روزی
از بخت چه انصافها ستانم
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد که روزی از بخت به من برسد، من چه بی‌انصافی‌هایی از دیگران بزنم؟
اندر دم دولت زمین بدرم
گر مرگ نگیرد دم روانم
هوش مصنوعی: اگر در زمان خوشبختی و prosperity زندگی می‌کنم، از آن بهره می‌برم؛ اما اگر مرگ به سراغم نیاید، روح من همچنان زنده و فعال خواهد بود.
بر سیم به خامه گهر ببارم
در سنگ به پولاد خون برانم
هوش مصنوعی: من با نوشتن بر روی نقره، گوهرها را بر زمین می‌ریزم و از سنگ و فولاد، خون می‌زنم.
فردا به حقیقت بهار گردم
امروز به گونه اگر خزانم
هوش مصنوعی: فردا به حقیقت بهاری می‌شوم، حتی اگر امروز در ظاهر به شکل پاییزی به نظر برسم.
وین بار به لوهور چون درآیم
گر بگذرم از راه قلتبانم
هوش مصنوعی: این بار که به لاهور برسم، اگر از راه قِلَت به راحتی بگذرم...
اندوه تو هم پیش چشم دارم
گر من چه در اندوه بیکرانم
هوش مصنوعی: من غم تو را در نظر دارم، هرچند خودم در دریای بی‌پایان غم فرورفته‌ام.
ارجو که چو دیدار تو ببینم
بر روی تو زین گوهران فشانم
هوش مصنوعی: امیدوارم زمانی که تو را ملاقات می‌کنم، با دیدن چهره‌ات، جواهرات گرانبهایی را بر روی تو بریزم.
ترسم که تلافی بود و زان پس
گر رنج و عنا کم شود توانم
هوش مصنوعی: می‌ترسم که این آزارها به نحوی عوض شود و اگر روزی رنج و سختی‌ها کم شوند، ممکن است قدرت و توان من نیز کاهش یابد.
تو مشک به کافور بر فشانی
من عاج به شمشاد در نشانم
هوش مصنوعی: تو همانند مشک که بویی دلنشین دارد، عطر خود را بر کافور می‌پاشی و من مانند عاجی هستم که بر شمشادی زیبا نقش بسته‌ام.
دانم سخن من عزیز داری
داری سخن من عزیز دانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که به سخن من ارزش قائل هستی و به همین خاطر کلمات من برایت عزیز است.
دانی تو که چه مایه رنج بینم
تا نظمی و نثری به تو رسانم
هوش مصنوعی: می‌دانی چه قدر سختی می‌کشم تا بتوانم شعری یا نوشته‌ای برای تو بفرستم؟