گنجور

شمارهٔ ۲۰۹ - مدح عمادالدوله ابوسعد بابو

نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
بهای دیبا آری فزون شود ز علم
ز خون دلها خطی نوشت خامه حسن
که آن به حلقه و خالست معرب و معجم
ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور
به جزم کردند او را چرا بود مدغم
تو را صفت به مه و گل نکرد یارم از آنک
مهت ز جمع عبیدست و گل زخیل خدم
شکیب و صبرم در دل نگر که روز و شبست
یکی فزون نشود تا یکی نگردد کم
چو پر شود به دماغم ز تف عشق بخار
ز ابر چشم فرود آیدم چو باران نم
ستام شب را خیری کند به طرف سرشک
چو زیر زین کشد او پشت باره ادهم
همی به حیرت و حسرت زنم دمی که زنم
از آنکه باز پسین دم گمان برم که زنم
وگر دلم ز دم سرد گرم گشت رواست
نه سرد باشد در گرم کوره ها هر دم
اگر دژم شدم از روزگار غم نخورم
که زود دولت خواجه مرا کند خرم
عماد دولت بوسعد مایه همه سعد
که هدیه است ز گردون و تحفه عالم
مضای عزمش بر روی باد بست جناح
ثبات حزمش در مغز کوه کوفت قدم
زهی فروخته و افراخته چو مهر و سپهر
بنای ملک به حد حسام و نوک قلم
تویی که رادی و انصاف تو بکند و ببست
به مال چشم نیاز و به عدل دست ستم
دیم به جود چو ثنا گفت کف راد تو بود
دو بهره بیش نباشد همیشه همه ز دیم
بر آشکار و نهان واقفست خاطر تو
که رهنمای وجودست و پیشوای عدم
بود زبانی و هستت صدف زمانه بلی
تو بوده ای غرض از گوهر بنی آدم
به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم
به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم
چو هست ضد خداوند طالع تو به طبع
زحل نتیجه نوحه ست و مادر ماتم
چگونه باشد زنده مخالف تو از آنک
فسرده گشتش در تن ز هول کین تو دم
نساختندی در تن چهار دشمن ضد
اگر نگشتی مهر تو در میانه حکم
به اره گر ز سرش تا قدم فرود آرند
دو نیمه گردد زو ناچکیده خون چو بقم
چنانکه مهر درم باژگونه دارد نقش
درست خیزد ازو گاه ضرب نقش درم
شگفت نیست ازین طبع سست کژ که مراست
همه مناقب تو راست آید و محکم
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم
همیشه تا ز عدو در عقود هست نشان
همیشه تا ز طمع بر طبایعست رقم
نشاط را به دل و دولت تو باد امید
امید را به سر همت تو باد قسم
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم
به شکر و مدحت تو تیز گشته طبع و زبان
به مال و نعمت تو سیر کرده آز شکم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم
کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم
هوش مصنوعی: زلف زیبای تو چون ماه درخشنده است، و این زیبایی و ناز تو برای چه کسی است که جرات کند دستش را بر آن مشکین و خوش بوی تو بگذارد؟
چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ات مانند لاله‌ای زیباست، چطور می‌تواند بر من تأثیری مانند عطر خوش عنبر بگذارد؟
بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست
بهای دیبا آری فزون شود ز علم
هوش مصنوعی: بهار زیبایی صورت تو از زیبایی موی تو بیشتر شده است، و قیمت این پارچه لطیف نیز به واسطه دانش افزایش یافته است.
ز خون دلها خطی نوشت خامه حسن
که آن به حلقه و خالست معرب و معجم
هوش مصنوعی: از اشک‌های دل، قلم زیبایی خطی جدید نوشت که آن خط در حلقه و نشانی از خال است و مفهوم عمیق و شفافی دارد.
ز ضم نهادند اعرابش از چه شد مکسور
به جزم کردند او را چرا بود مدغم
هوش مصنوعی: اعراب به چه دلیل او را ضم کردند و چرا به حالت مکسور درآمد و چرا وزنش را ثابت کردند؟
تو را صفت به مه و گل نکرد یارم از آنک
مهت ز جمع عبیدست و گل زخیل خدم
هوش مصنوعی: یارم تو را با صفات مه و گل توصیف نکرد، زیرا چهره‌ات از میان بندگان برتر است و زیبایی‌ات همچون گل در میان خدمتگزاران می‌درخشد.
شکیب و صبرم در دل نگر که روز و شبست
یکی فزون نشود تا یکی نگردد کم
هوش مصنوعی: صبر و بردباری من را در دل ملاحظه کن، زیرا شب و روز هیچ یک بیشتر نمی‌شوند، تا زمانی که یکی از آن‌ها کمتر نشود.
چو پر شود به دماغم ز تف عشق بخار
ز ابر چشم فرود آیدم چو باران نم
هوش مصنوعی: زمانی که عشق در درونم فراوان می‌شود، اشک‌هایم مانند باران از چشمانم فرو می‌ریزد.
ستام شب را خیری کند به طرف سرشک
چو زیر زین کشد او پشت باره ادهم
هوش مصنوعی: در شب‌های ساکت و تاریک، وقتی که عشق و احساس در دل انسان بیدار می‌شود، غم و اندوهی به سراغش می‌آید و مانند قطره‌ای اشک بر چهره‌اش می‌نشیند. وقتی که او به یاد عشقش می‌افتد، قلبش سنگینی می‌کند و آرزوی وصال در دلش آشکار می‌شود.
همی به حیرت و حسرت زنم دمی که زنم
از آنکه باز پسین دم گمان برم که زنم
هوش مصنوعی: من در حسرت و حیرت به سر می‌برم، زیرا هر زمانی که لحظه‌ای از زندگی را پشت سر می‌گذارم، گمان می‌کنم که ممکن است آن لحظه را دوباره تجربه نکنم.
وگر دلم ز دم سرد گرم گشت رواست
نه سرد باشد در گرم کوره ها هر دم
هوش مصنوعی: اگر دل من از هوای سرد به گرما درآمده، طبیعی است که در کوره‌های گرم هر لحظه دچار تغییر نشود و همچنین نباید از سردی بماند.
اگر دژم شدم از روزگار غم نخورم
که زود دولت خواجه مرا کند خرم
هوش مصنوعی: اگر از وضعیت کنونی دلسرد و ناراحت شوم، نباید غمگین شوم، چون به زودی وضعیت بهتر خواهد شد و خوشحالی به سراغ من می‌آید.
عماد دولت بوسعد مایه همه سعد
که هدیه است ز گردون و تحفه عالم
هوش مصنوعی: عماد دولت بوسعد، محور و اساس تمام خوشبختی‌هاست، زیرا او هدیه‌ای از سوی آسمان و تحفه‌ای از عالم است.
مضای عزمش بر روی باد بست جناح
ثبات حزمش در مغز کوه کوفت قدم
هوش مصنوعی: عزم او مانند پرنده‌ای بر روی باد در حال پرواز است، اما ثبات و دوراندیشی‌اش محکم و استوار مانند کوه است.
زهی فروخته و افراخته چو مهر و سپهر
بنای ملک به حد حسام و نوک قلم
هوش مصنوعی: شگفتا از کسی که مانند خورشید و آسمان بر افراشته و پر زرق و برق است، و در زندگی‌اش پادشاهی به اندازه‌ی تیغ تیز و نوک قلم را به نمایش گذاشته است.
تویی که رادی و انصاف تو بکند و ببست
به مال چشم نیاز و به عدل دست ستم
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در قضاوت و انصاف برتری داری و با ثروت خود، نیازمندان را حمایت می‌کنی و با عدالت خود، ظلم را متوقف می‌کنی.
دیم به جود چو ثنا گفت کف راد تو بود
دو بهره بیش نباشد همیشه همه ز دیم
هوش مصنوعی: گفتم که در مدح تو دستم نزدن است، چرا که تو به قدری بخشنده‌ای که تنها دو بار از دستانت بهره‌مند می‌شوم و این همیشه پایدار نیست.
بر آشکار و نهان واقفست خاطر تو
که رهنمای وجودست و پیشوای عدم
هوش مصنوعی: ذهن و دل تو به همه چیزهای ظاهر و پنهان آگاه است، چونکه راهنمای وجود و سرپرست ناوجودی‌هاست.
بود زبانی و هستت صدف زمانه بلی
تو بوده ای غرض از گوهر بنی آدم
هوش مصنوعی: در گذشته، زبانی داشته‌ای و اکنون، زمانه همچون صدفی است که در آن هستی. همچنین، تو هدفی را از اصل و گوهر انسانیت داشته‌ای.
به پیش نور ضمیر تو ملک را مظلم
به نزد حل بیان تو چرخ را مبهم
هوش مصنوعی: در برابر نور فطرت تو، ملک (عالم) تاریک به نظر می‌رسد و در برابر وضوح بیان تو، چرخ (دنیا) مبهم و نامفهوم است.
چو هست ضد خداوند طالع تو به طبع
زحل نتیجه نوحه ست و مادر ماتم
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت تو به نحوی باشد که مخالف خواست خداوند باشد، نتیجه‌اش غم و سوگواری خواهد بود.
چگونه باشد زنده مخالف تو از آنک
فسرده گشتش در تن ز هول کین تو دم
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی که مخالف تو است زنده بماند، وقتی که به خاطر نفرت تو روحش در وجودش پژمرده شده است؟
نساختندی در تن چهار دشمن ضد
اگر نگشتی مهر تو در میانه حکم
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو در میان نبود، دشمنی چهارگانه نمی‌توانستند به این راحتی به بدن آسیب برسانند.
به اره گر ز سرش تا قدم فرود آرند
دو نیمه گردد زو ناچکیده خون چو بقم
هوش مصنوعی: اگر از سر تا پا او را با اره دو نیم کنند، چنانچه خون از او نچکد، تمام وجودش به دو قسمت تقسیم می‌شود.
چنانکه مهر درم باژگونه دارد نقش
درست خیزد ازو گاه ضرب نقش درم
هوش مصنوعی: مهر درم مانند یک سمبل خاص، نقشی واضح و دقیق دارد که از آن به‌طور منظم و هماهنگ پدید می‌آید. به عبارت دیگر، درست مانند نقوشی که بر روی سکه‌ها حک شده‌اند، یک زمان خاص برای ظهور این نقوش وجود دارد.
شگفت نیست ازین طبع سست کژ که مراست
همه مناقب تو راست آید و محکم
هوش مصنوعی: باور کن که از این طبع ضعیف و معوج، تعجبی نیست؛ زیرا تمام فضایل تو برای من سازگار و محکم به نظر می‌رسند.
همی به وصف تو جنبد ضمیرم اندر دل
همی به مدح تو گردد زبانم اندر فم
هوش مصنوعی: در دل من افکار و احساسات درباره‌ی تو جا به جا می‌شود و زبانم به تحسین و ستایش تو مشغول است.
همیشه تا ز عدو در عقود هست نشان
همیشه تا ز طمع بر طبایعست رقم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان از نشانه‌های دشمن در روابط انسانی چشم‌پوشی کرد و همچنین، اثرات طمع بر روی ذات انسان‌ها همواره وجود دارد.
نشاط را به دل و دولت تو باد امید
امید را به سر همت تو باد قسم
هوش مصنوعی: خوشی و شادابی به دل و ثروت تو پیوند امید دارد. امید نیز به تلاش و اراده تو بستگی دارد.
سماحت تو مثل گشته چون سخای عرب
کفایت تو سمر گشته چون دهای عجم
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو مانند نعمت‌هایی است که عرب‌ها به وفور دارند و خوش‌دلی و بخشش تو مثل برکت‌های گرانبهایی است که از سرزمین‌های عجم به دست می‌آید.
به شکر و مدحت تو تیز گشته طبع و زبان
به مال و نعمت تو سیر کرده آز شکم
هوش مصنوعی: زبان و طبع من به خاطر شکرگزاری و ستایش تو تند و پرتحرک شده است و دل و شکم من از نعمت‌ها و ثروت‌های تو سیراب و راضی شده است.