گنجور

شمارهٔ ۲۰۱ - گله از خلف وعده خواجه بوطاهر

من که مسعود سعد سلمانم
زانچه گفتم همه پشیمانم
زانکه خواجه مرا خداوندست
خویشتن را غلام او دانم
به همه وقت شکر او گویم
به همه جای مدح او خوانم
هر ثنائی که گفتم او را من
سجلست او به صدر دیوانم
هست معلوم او که در خدمت
من ز کس هیچ مزد نستانم
خواستم شغلکی که شغلی هست
هست از آنسان که من همی دانم
گفتی آن شغل را به قوت این
ز سر امروز تازه گردانم
چون بگفتندش اهتزاز نمود
نیکویی گفت بس فراوانم
با همه کس بگفتم این قصه
که من از نایبان دیوانم
کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنانکه من دانم
خواستم تا قباله بنویسم
نایبی را به شغل بنشانم
چون به منشور نامه آمد کار
رفت چیزی که گفت نتوانم
گفتم آخر که بیش صبر نماند
در دل این غصه را بپیچانم
تیز در ریش و کفل درگه شد
خنده ها رفت بر بروتانم
سرد شد گرم گشته امیدم
کند شد تیز گشته دندانم
چه کنم قصه زرد شد رویم
چه دهم شرح رنجه شد جانم
خجل و تیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم
چون ز مهتر آمد اجنبیی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم
خواجه طاهر تو طبع من دانی
که نه جنس فلان و بهمانم
گر کریمی مرا به جان بخرد
تو چنان دان که من بس ارزانم
گرچه هستم چو لاله سوخته دل
چون گل نوشکفته خندانم
کار کن تر بسی ز خایسکم
رنج بردارتر ز سندانم
خسته زخم های گردونم
بسته حملهای کیوانم
بر من آن گفت بس اثر نکند
که به تن آشنای حرمانم
در غم چیز دل نیاویزم
به دم حرص تن نرنجانم
تن سپرده به حکم دادارم
دل نهاده به فضل یزدانم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من که مسعود سعد سلمانم
زانچه گفتم همه پشیمانم
هوش مصنوعی: من مسعود سعد سلمان هستم و به خاطر آنچه گفته‌ام، همگی از حرف‌هایم پشیمانم.
زانکه خواجه مرا خداوندست
خویشتن را غلام او دانم
هوش مصنوعی: چون صاحب اختیار من خداوند است، خود را بنده او می‌دانم.
به همه وقت شکر او گویم
به همه جای مدح او خوانم
هوش مصنوعی: در هر زمان سپاسگزار او هستم و در هر مکان ستایشش را بیان می‌کنم.
هر ثنائی که گفتم او را من
سجلست او به صدر دیوانم
هوش مصنوعی: هر ستایشی که درباره‌اش گفته‌ام، او را به عنوان امتیاز و شایستگی در نظر می‌گیرم و او جایگاه اول و ویژه‌ای در زندگی‌ام دارد.
هست معلوم او که در خدمت
من ز کس هیچ مزد نستانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که او در خدمت من است و من از هیچ‌کس هیچ‌گونه پاداشی نمی‌طلبم.
خواستم شغلکی که شغلی هست
هست از آنسان که من همی دانم
هوش مصنوعی: می‌خواستم برای خودم کار و شغفی پیدا کنم که با آنچه من می‌دانم هم‌خوانی داشته باشد.
گفتی آن شغل را به قوت این
ز سر امروز تازه گردانم
هوش مصنوعی: گفتی که با قدرت و تلاش امروز می‌توانم آن کار را دوباره تازه و زنده کنم.
چون بگفتندش اهتزاز نمود
نیکویی گفت بس فراوانم
هوش مصنوعی: وقتی به او گفتند که باید شاداب و سرزنده باشد، او به زیبایی گفت که خوب بودن برای او بسیار زیاد است.
با همه کس بگفتم این قصه
که من از نایبان دیوانم
هوش مصنوعی: من این داستان را با همه کس در میان گذاشته‌ام که من فرزند و نماینده دیوانم.
کردم از همت و مروت او
شکرهایی چنانکه من دانم
هوش مصنوعی: از تلاش و منش نیک او آن‌قدر سپاسگزاری کردم که فقط من از آن آگاه‌ام.
خواستم تا قباله بنویسم
نایبی را به شغل بنشانم
هوش مصنوعی: می‌خواستم سندی تهیه کنم تا یک شخص را به مقام و مسئولیت خاصی منصوب کنم.
چون به منشور نامه آمد کار
رفت چیزی که گفت نتوانم
هوش مصنوعی: وقتی که نامه‌ای به سرنوشت و تقدیر رسید، کارها به پایان می‌رسد و گفتن چیزهایی که نمی‌توانم، بی‌فایده می‌شود.
گفتم آخر که بیش صبر نماند
در دل این غصه را بپیچانم
هوش مصنوعی: گفتم دیگر این درد و غصه را نمی‌توانم در دل تحمل کنم و باید راهی برای فرار از آن پیدا کنم.
تیز در ریش و کفل درگه شد
خنده ها رفت بر بروتانم
هوش مصنوعی: سختی و مشکلات باعث شده که لحظات شاد را فراموش کنیم و حالا دیگر نمی‌توانیم بخندیم و شادی کنیم.
سرد شد گرم گشته امیدم
کند شد تیز گشته دندانم
هوش مصنوعی: امیدم که روزگاری گرم و پرنشاط بود، حالا سرد شده است. دندان‌هایم که روزگاری تیز و قوی بودند، اکنون کند و ضعیف شده‌اند.
چه کنم قصه زرد شد رویم
چه دهم شرح رنجه شد جانم
هوش مصنوعی: من چه کار کنم که رنگ رویم زرد شده و چطور می‌توانم درد و رنجی را که جانم را آزار می‌دهد توصیف کنم؟
خجل و تیره ام ز دشمن و دوست
نیک رنجور و سخت حیرانم
هوش مصنوعی: از دشمن و دوست، خجالت‌زده و ناامیدم. به شدت رنج می‌برم و در وضعیتی سخت و گیج‌کننده قرار دارم.
چون ز مهتر آمد اجنبیی
خیره اکنون زنخ چه جنبانم
هوش مصنوعی: وقتی غریبه‌ای از بزرگان وارد شد، نمی‌دانم حالا چطور باید خود را نشان دهم.
خواجه طاهر تو طبع من دانی
که نه جنس فلان و بهمانم
هوش مصنوعی: من طبع و ذاتی دارم که فراتر از جنس و هر چیز عادی است و تو به خوبی این را می‌دانی.
گر کریمی مرا به جان بخرد
تو چنان دان که من بس ارزانم
هوش مصنوعی: اگر تو انسان بزرگ‌منشی هستی و بخواهی جانم را با چیزی بخری، بدان که من بسیار ارزان‌تر از آن چیزی هستم که فکر می‌کنی.
گرچه هستم چو لاله سوخته دل
چون گل نوشکفته خندانم
هوش مصنوعی: هرچند که مانند لاله‌ای پژمرده و غمگین هستم، اما به مانند گلی تازه شکفته، شاد و خندان به نظر می‌رسم.
کار کن تر بسی ز خایسکم
رنج بردارتر ز سندانم
هوش مصنوعی: بیشتر تلاش کن و سختی‌های بیشتری را تحمل کن، زیرا این کار ارزشمندتر از رنجی است که از سنگین بودن بار بر دوش می‌کشی.
خسته زخم های گردونم
بسته حملهای کیوانم
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که زمانه بر من تحمیل کرده، خسته و زانوشکسته‌ام و بارهای زندگی مثل باران بر دوشم سنگینی می‌کند.
بر من آن گفت بس اثر نکند
که به تن آشنای حرمانم
هوش مصنوعی: گفتن این که آنچه بر من می‌گویند تأثیری ندارد، چون من با مفهوم ناکامی و فقدان آشنا شده‌ام.
در غم چیز دل نیاویزم
به دم حرص تن نرنجانم
هوش مصنوعی: در اندوه چیز دل را به شوق نمی‌افکنم و تن خود را آزار نمی‌زنم.
تن سپرده به حکم دادارم
دل نهاده به فضل یزدانم
هوش مصنوعی: من بدنم را به تصمیم خداوند سپرده‌ام و قلبم را به لطف و رحمت خداوند متعال اعتماد کرده‌ام.