شمارهٔ ۲۰۰ - نکوهش گمان و ستایش منصور بن سعید
تا کی دل خسته در گمان بندم
جرمی که کنم به این و آن بندم
بدها که ز من همی رسد بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم
ممکن نشود که بوستان گردد
گر آب در اصل خاکدان بندم
افتاده خسم چرا هوس چندین
بر قامت سرو بوستان بندم
وین لاشه خر ضعیف بد ره را
اندر دم رفته کاروان بندم
این سستی بخت پیر هر ساعت
در قوت خاطر جوان بندم
چند از پی وصل در فراق افتم
وهم از پی سود در زیان بندم
وین دیده پر ستاره را هر شب
تا روز همی بر آسمان بندم
وز عجز دو گوش تا سپیده دم
در نعره و بانگ پاسبان بندم
هرگز نبرد هوای مقصودم
هر تیر یقین که در گمان بندم
کز هر نظری طویله لؤلؤ
بر چهره زرد پرنیان بندم
چون ابر ز دیده بر دو رخ بارم
باران بهار در خزان بندم
خونی که ز سرخ لاله بگشایم
اندر تن زار ناتوان بندم
بر چهره چین گرفته از دیده
چون سیل سرشک ناردان بندم
گویی که همی گزیده گوهرها
بر چرم درفش کاویان بندم
از کالبد تن استخوان ماندم
امید درین تن از چسان بندم
زین پس کمری اگر به چنگ آرم
چون کلک کمر بر استخوان بندم
از ضعف چنان شدم که گر خواهم
زاندم گره چو خیزران بندم
در طعن چو نیزه ام که پیوسته
چون نیزه میان به رایگان بندم
کار از سخن است ناروان تا کی
دل در سخنان ناروان بندم
در خور بودم اگر دهان بندی
مانند قرابه در دهان بندم
یک تیر نماند چون کمان گشتم
تا کی زه چنگ بر کمان بندم
نه دل سبکم شود در اندیشه
هرگاه که در غم گران بندم
شاید که دل از همه بپردازم
در مدح یگانه جهان بندم
منصور که حرز مدح او دایم
بر گردن عقل و طبع و جان بندم
ای آن که ستایش تو را خامه
بر باد جهنده بزان بندم
بر درج من آشکار بگشاید
بندی که ز فکرت نهان بندم
در وصف تو شکل بهرمان سازم
وز نعمت تو نقش بهرمان بندم
در سبق دوندگان فکرت را
بر نظم عنان چون در عنان بندم
از ساز مرصع مدیحت را
بر مرکب تیزتگ روان بندم
هرگاه که بکر معنئی یابم
زود از مدحت برو نشان بندم
پیوسته شراع صیت جاهت را
بر کشتی بحر بیکران بندم
تا در گرانبهای دریا را
در گوهر قیمتی کان بندم
گردون همه مبهمات بگشاید
چون همت خویش در بیان بندم
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
چون خاطر و دل در امتحان بندم
صد آتش با دخان بر انگیزم
چون آتش کلک در دخان بندم
در گرد وحوش من به پیش آن
سدی ز سلامت و امان بندم
گر من ز مناقب تو تعویذی
بر بازوی شرزه ژیان بندم
من گوهرم و چو جزع پیوسته
در خدمت تو همی میان بندم
دارم گله ها و راست پنداری
کز دست هوای تو زبان بندم
ناچار امید کج رود چون من
در گنبد کجرو کیان بندم
آن به که به راستی همه نهمت
در صنع خدای غیب دان بندم
شمارهٔ ۱۹۹ - ستایش قلم و گریز به مدح خواجه منصور بن سعید: من بدین آخته زبان قلمشمارهٔ ۲۰۱ - گله از خلف وعده خواجه بوطاهر: من که مسعود سعد سلمانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا کی دل خسته در گمان بندم
جرمی که کنم به این و آن بندم
هوش مصنوعی: تا کی باید به احساسات دل شاکی خود فکر کنم و خودم را به خاطر کارهایی که انجام دادهام سرزنش کنم؟
بدها که ز من همی رسد بر من
بر گردش چرخ و بر زمان بندم
هوش مصنوعی: بدیهایی که از من سر میزند، به گرد من و بر اثر گذر زمان قابل چشمپوشی نیستند.
ممکن نشود که بوستان گردد
گر آب در اصل خاکدان بندم
هوش مصنوعی: اگر آب را از خاک جدا کنم، دیگر امکان ندارد که باغی پر از گل و گیاه شکل بگیرد.
افتاده خسم چرا هوس چندین
بر قامت سرو بوستان بندم
هوش مصنوعی: چرا باید به فکر انتقام و دشمنی باشم، وقتی که رقیب من به زمین افتاده و نمیتواند بیشتر از این به من آسیب بزند؟
وین لاشه خر ضعیف بد ره را
اندر دم رفته کاروان بندم
هوش مصنوعی: من این لاشهی ضعیف را که در راه مانده است، به کاروانی که در حال حرکت است، متصل میکنم.
این سستی بخت پیر هر ساعت
در قوت خاطر جوان بندم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که با وجود ناپایداری و ضعف سرنوشت، هر لحظه احساس قدرت و امید را در دل جوانان تقویت میکند.
چند از پی وصل در فراق افتم
وهم از پی سود در زیان بندم
هوش مصنوعی: مدتهاست که برای رسیدن به وصال معشوق در درد جدایی به سر میبرم، و حتی در تلاش برای کسب سود، به ضرر خود میافتم.
وین دیده پر ستاره را هر شب
تا روز همی بر آسمان بندم
هوش مصنوعی: هر شب تا صبح چشمان بزرگ و پر از ستارهام را به آسمان میدوزم و به تماشای آن مشغول میشوم.
وز عجز دو گوش تا سپیده دم
در نعره و بانگ پاسبان بندم
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانیام، تا صبح، در صدای بلند و فریاد نگهبان به سر میبرم.
هرگز نبرد هوای مقصودم
هر تیر یقین که در گمان بندم
هوش مصنوعی: هرگز به خواستهام دست نمییابم، حتی اگر بر پایهی یقین و گمان چیزی را نشانهگیری کنم.
کز هر نظری طویله لؤلؤ
بر چهره زرد پرنیان بندم
هوش مصنوعی: از هر نگاهی، گوهرهای زیبایی را بر چهره زرد لباس نازکی میپیچم.
چون ابر ز دیده بر دو رخ بارم
باران بهار در خزان بندم
هوش مصنوعی: وقتی که از چشمانم مانند ابر اشک میریزیم، بر چهرهات همچون باران بهاری میبارم و در فصل خزان دل را به حالت آرزو و اشتیاق میبندم.
خونی که ز سرخ لاله بگشایم
اندر تن زار ناتوان بندم
هوش مصنوعی: اگر خونی که از لالهی سرخ جاری میشود را در وجود ناتوان و بیمار خود بریزم، پیامدهایش را تحت کنترل میگیرم.
بر چهره چین گرفته از دیده
چون سیل سرشک ناردان بندم
هوش مصنوعی: من با اشکی که از چشمانم مانند سیل جاری شده، بر روی چهرهای که چین و چروک دارد، بند میزنم.
گویی که همی گزیده گوهرها
بر چرم درفش کاویان بندم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در حال انتخاب بهترین و با ارزشترین چیزها هستم و آنها را به شکلی زیبا و با شکوه بر روی چرمی که مربوط به درفش کاویان است، قرار میدهم.
از کالبد تن استخوان ماندم
امید درین تن از چسان بندم
هوش مصنوعی: من از جسم و استخوانم جدا ماندهام و در این بدن چه امیدی دارم که به آن وابسته بمانم.
زین پس کمری اگر به چنگ آرم
چون کلک کمر بر استخوان بندم
هوش مصنوعی: از این به بعد، اگر کمری به دست بیاورم، مانند قلمی که بر روی استخوان خط میزند، آن را به سختی و عمق در ن نخواهم نوشت.
از ضعف چنان شدم که گر خواهم
زاندم گره چو خیزران بندم
هوش مصنوعی: از شدت ضعف و ناتوانی به جایی رسیدهام که اگر بخواهم، حتی نمیتوانم مانند بامبو گرهای به خود بزنم.
در طعن چو نیزه ام که پیوسته
چون نیزه میان به رایگان بندم
هوش مصنوعی: من مانند نیزهای هستم که همیشه در دل دشمنان حس میکنم و بیدلیل به آنها حمله میکنم.
کار از سخن است ناروان تا کی
دل در سخنان ناروان بندم
هوش مصنوعی: کار من از حرف و سخن گذشته است؛ تا کی باید دل خود را به گفتههای بیمعنا و بیفایده بسپارم؟
در خور بودم اگر دهان بندی
مانند قرابه در دهان بندم
هوش مصنوعی: اگر به من دهانی میدادند که مانند قرابه بسته میشد، در آن صورت شایستهی آن بودم که خوراکی بخورم.
یک تیر نماند چون کمان گشتم
تا کی زه چنگ بر کمان بندم
هوش مصنوعی: از زمانی که به کمان شلیک نکردهام، دیگر نمیتوانم ادامه دهم و به انتظار نشستهام که دوباره توانایی عبور از این حالت را پیدا کنم.
نه دل سبکم شود در اندیشه
هرگاه که در غم گران بندم
هوش مصنوعی: هر زمان که در اندیشهام غم و غصهای باشد، دل سبک و آرامم نمیشود.
شاید که دل از همه بپردازم
در مدح یگانه جهان بندم
هوش مصنوعی: شاید بتوانم از همه چیز دل بکَنم و فقط به ستایش یگانهای بپردازم که جهان را دُرست کرده است.
منصور که حرز مدح او دایم
بر گردن عقل و طبع و جان بندم
هوش مصنوعی: من همیشه برای ستایش منصور، جان و عقل و روح خود را فدای او میکنم و به تعظیم در برابرش میایستم.
ای آن که ستایش تو را خامه
بر باد جهنده بزان بندم
هوش مصنوعی: ای کسی که ستایش تو باعث شگفتی و هیجان من میشود، من قلم خود را بر باد میزنم.
بر درج من آشکار بگشاید
بندی که ز فکرت نهان بندم
هوش مصنوعی: در نگارشی که بر دلم نقش بسته، پردهای از رازهایی که در ذهنم پنهان کردهام، کنار خواهد رفت و حقیقت آشکار خواهد شد.
در وصف تو شکل بهرمان سازم
وز نعمت تو نقش بهرمان بندم
هوش مصنوعی: من در توصیف تو به زیبایی به تصویر میکشم و از نعمتی که به من دادهای، طرحی میزنم.
در سبق دوندگان فکرت را
بر نظم عنان چون در عنان بندم
هوش مصنوعی: در میان دوندگان رشته فکر، خود را مثل اسبی که در مهار است، کنترل میکنم.
از ساز مرصع مدیحت را
بر مرکب تیزتگ روان بندم
هوش مصنوعی: من ستایشت را با نغمهای زیبا و دلنشین بر اسبی چابک و تند میرانم.
هرگاه که بکر معنئی یابم
زود از مدحت برو نشان بندم
هوش مصنوعی: هر بار که مفهوم تازهای را پیدا کنم، سریعاً از ستایش خودداری میکنم و آن را کنار میگذارم.
پیوسته شراع صیت جاهت را
بر کشتی بحر بیکران بندم
هوش مصنوعی: من همیشه بادبان شهرت و نام تو را بر کشتی دریاهای بیپایان میافرازم.
تا در گرانبهای دریا را
در گوهر قیمتی کان بندم
هوش مصنوعی: من در تلاشم تا در گرانبهای دریا، به مانند یک گوهر باارزش ارزش پیدا کنم.
گردون همه مبهمات بگشاید
چون همت خویش در بیان بندم
هوش مصنوعی: زمانی که باDetermination و اراده قوی خود، به توضیح و بیان مسائل بپردازم، همهٔ ابهامات و ناپیداییها روشن خواهند شد.
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
چون خاطر و دل در امتحان بندم
هوش مصنوعی: خیلی از دلها و احساسات در آزمایش و سختی قرار میگیرند وقتی که من دل و احساساتم را تحت فشار قرار دهم.
صد آتش با دخان بر انگیزم
چون آتش کلک در دخان بندم
هوش مصنوعی: من با ایجاد صد آتش و دود، شعلههای خود را به وجود میآورم و مانند آتش کلکی در دل دود، حس و حال خاصی را ایجاد میکنم.
در گرد وحوش من به پیش آن
سدی ز سلامت و امان بندم
هوش مصنوعی: در میان خطرات و تهدیدات، من به سوی آن حصار از امنیت و حفاظت حرکت میکنم.
گر من ز مناقب تو تعویذی
بر بازوی شرزه ژیان بندم
هوش مصنوعی: اگر من از ویژگیهای تو طلسمی بر بازوی مردانگی و شجاعت بزنم،
من گوهرم و چو جزع پیوسته
در خدمت تو همی میان بندم
هوش مصنوعی: من ارزش بالایی دارم و مانند سنگی قیمتی که همواره در خدمت تو هستم، خودم را به تو وابسته کردهام.
دارم گله ها و راست پنداری
کز دست هوای تو زبان بندم
هوش مصنوعی: من از مشکلات و ناملایماتی که دارم، ناراحتم و راستش این است که به خاطر تو، نمیتوانم چیزی بگویم.
ناچار امید کج رود چون من
در گنبد کجرو کیان بندم
هوش مصنوعی: امیدم را به ناچاری به سمت ناکجاآباد میبرم، زیرا مانند من در این دنیای کج میخواهم به مملکتی غیر معمول برسم.
آن به که به راستی همه نهمت
در صنع خدای غیب دان بندم
هوش مصنوعی: بهتر است که تمام تلاش و کوشش خود را در کارهای خداوند عالم بگذارم و به حقیقت اعتقاد داشته باشم.
حاشیه ها
1393/07/28 13:09
حسن امیدی
سلام بنظرم در بیت چهاردهم ناودان بجای ناردان صحیح باشد
1397/08/18 01:11
رحیم غلامی
بیت اول و دوم با این بیت ناصر خسرو همخوانی معنایی دارند: تو چون اختر خویش را می کنی بد / مدار از فلک چشم، نیک اختری را
1397/08/18 01:11
رحیم غلامی
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم. نیک اختری را