شمارهٔ ۱۹۴ - به سلیمان اینانج بیک فرستاده است
خوشم کردی ای قاصد خوش پیام
درین چند روزی که کردی مقام
به نزد من از بس لطافت همی
فزون گشتت هر ساعتت احترام
همی داند ایزد که باید مرا
که باشی ازینسان بر من مدام
ولیکن همی کرد نتوان گذر
ز احکام این چرخ آئینه فام
پریشان ازو کم گراید به جمع
شکسته ازو کم پذیرد لحام
درین کوهپایه مرا روز و شب
همی یازد اندر دم انتقام
ز هر گوشه انگیزدم فتنه ای
که با جان بر آن کرد باید قیام
بپراندم همچو تیر از کمان
بر آهنجدم همچو تیغ از نیام
گهم حلق با تاب داده کمند
گهم دست با آب داده حسام
گرازان به زیر من این نرم و گرم
که در حمله تندست و در زخم رام
همه مستی او ز جل و فسار
همه شادی او ز زین و لگام
ز گرمی چو نیلم شده روی و دست
ز خشکی چو زهرم شده حلق و کام
تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام
ندانم در آن گرد تاریک رنگ
که یاران کدامند و خصمان کدام
شب و روز در راندن و تاختن
خور و خواب گشتست بر من حرام
نه این تازیان را مرا و چرا
نه این بختیان را نشاط کنام
به گرد من این شیر دل ریدکان
که از رویشان مه کند نور وام
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام
بدینسان گذارم همی روزگار
و مأمول عنی منیع المرام
ولا زلت اسطو کلیث العرین
علی کل خصم ابدالخصام
تو قاصد همی جست خواهی سفر
زمین کرد خواهی همی زیر گام
سوی شهر آزادگان باز گرد
فزونت مرا دست و بیشست کام
چه گویی ز دل هیچ یادم کنی
چو این آرزو گشت بر تو تمام
چو آنجا رسیدی رسانی ز من
سلیمان اینانج بک را سلام
بزرگی که از نامه او مرا
برو عاشق و زار کردی به نام
تو گفتی که او آرزومند تست
سخن را ز نظم تو سازد نظام
نه بی نام تو لفظ او را مجال
نه بی ذکر تو عیش او را قوام
صفت های او گفته ای پیش من
که فخرالزمانست و خیر الانام
کریمیست کاندر جهان هیچ کس
ندیدست چون او کریم از کرام
سپهریست گردنده بر حل و عقد
سحابیست بارنده بر خاص و عام
شکارش همه شکر آزادگان
که رادیش دانه ست و حریش دام
بر جود او کم ز خاک و گل است
اگر زر پخته ست ور سیم خام
کفایت شود چیره و کامگار
چو در دست او خوش بخندید جام
همی تا به تندر زند ابر لاف
جهانش رهی باد و گردون غلام
به دست نکوخواه او خار گل
به چشم بداندیش او صبح شام
شمارهٔ ۱۹۳ - مدح سلطان و اظهار شکران: ای نام تو بخشیده بخشنده اقسامشمارهٔ ۱۹۵ - شکوه از گرفتاری، ناله از بدهکاری: روز تا شب ز غم دل افگارم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشم کردی ای قاصد خوش پیام
درین چند روزی که کردی مقام
هوش مصنوعی: ای پیامآور خوشخبر، در این مدت کوتاهی که به ما خبرهای خوب رساندی، من را شاد کردهای.
به نزد من از بس لطافت همی
فزون گشتت هر ساعتت احترام
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و نازکیای که در وجود تو نهفته است، هر لحظه برایم باارزشتر و محترمتر میشوی.
همی داند ایزد که باید مرا
که باشی ازینسان بر من مدام
هوش مصنوعی: خداوند میداند که چه کسی باید به من نگاه کند و چرا اینگونه همیشه بر من نظارت دارد.
ولیکن همی کرد نتوان گذر
ز احکام این چرخ آئینه فام
هوش مصنوعی: اما او نمیتواند از دستورات و قوانین این جهان گذر کند.
پریشان ازو کم گراید به جمع
شکسته ازو کم پذیرد لحام
هوش مصنوعی: اگر اضطراب از او کم شود، در جمع هم هرگز نمیتواند شکستهدل باشد و از او خشم و ناراحتی را هم نمیپذیرد.
درین کوهپایه مرا روز و شب
همی یازد اندر دم انتقام
هوش مصنوعی: در این دامنه کوه، در طول روز و شب، همواره احساس انتقام در وجود من وجود دارد.
ز هر گوشه انگیزدم فتنه ای
که با جان بر آن کرد باید قیام
هوش مصنوعی: از هر سو به راه افتادهام که شور و هیجانی ایجاد کنم، همان شور و هیجانی که باید برای آن قیام کنم و با تمام وجودم به آن بپردازم.
بپراندم همچو تیر از کمان
بر آهنجدم همچو تیغ از نیام
هوش مصنوعی: من همچون تیر از کمان پرتاب میشوم و مانند تیغی از نیام بیرون میآیم.
گهم حلق با تاب داده کمند
گهم دست با آب داده حسام
هوش مصنوعی: گاهی گردنبند به گردن میآویزم و گاهی نیز شمشیر به دست میگیرم.
گرازان به زیر من این نرم و گرم
که در حمله تندست و در زخم رام
هوش مصنوعی: حیوانات خشن و درنده به زیر پای من هستند، اما اینجا در آغوش من نرم و گرماند. در حالی که در مبارزه تند و خشناند، در زمان آسیب به راحتی و آرامش برخورد میکنند.
همه مستی او ز جل و فسار
همه شادی او ز زین و لگام
هوش مصنوعی: تمام سرمستی او به خاطر تسلط و کنترل است و تمامی شادی او ناشی از قدرت و تسلط بر زین و افسار است.
ز گرمی چو نیلم شده روی و دست
ز خشکی چو زهرم شده حلق و کام
هوش مصنوعی: چهره و دست من به خاطر گرما مانند نیلوفر شده و گلو و دهانم به خاطر خشکی مثل زهر خسته و بیجان است.
تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام
هوش مصنوعی: بدن من در عرق و آزار است و در این حال، نمیتواند از غم من بگذرد و بیتابی کند.
ندانم در آن گرد تاریک رنگ
که یاران کدامند و خصمان کدام
هوش مصنوعی: نمیدانم در آن ابر سیاه کدام دوستان و کدام دشمنان هستند.
شب و روز در راندن و تاختن
خور و خواب گشتست بر من حرام
هوش مصنوعی: روز و شب به فعالیت و تلاش مشغولم و خواب و آرامش برایم ممنوع شده است.
نه این تازیان را مرا و چرا
نه این بختیان را نشاط کنام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نمیتوانم به این عربها توجهی داشته باشم و دلیل این کارم این است که بختیها هم نباید خوشحال شوند. در واقع، شاعر حس ناامیدی و بیتوجهی نسبت به دو گروه را بیان کرده است.
به گرد من این شیر دل ریدکان
که از رویشان مه کند نور وام
هوش مصنوعی: به دور من، این دلیران مانند شیر جمع شدهاند که چهرههایشان مثل ماه درخشان است و نور را از خود ساطع میکنند.
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که بدنها وجودی دوتایی دارند و شادابی و زیبایی نیز در دوتایی دیگر نمود پیدا میکند. به نوعی به تضاد و هماهنگی میان عناصر مختلف اشاره شده است.
بدینسان گذارم همی روزگار
و مأمول عنی منیع المرام
هوش مصنوعی: به این ترتیب روزها را سپری میکنم و آرزویم این است که به آرزوهایم برسم و دستیابی به هدفم را در نظر دارم.
ولا زلت اسطو کلیث العرین
علی کل خصم ابدالخصام
هوش مصنوعی: من همچنان مانند شیر در دشتها، بر هر دشمنی چنگ میزنم و با قدرت و شجاعت به مقابله با آنها میروم.
تو قاصد همی جست خواهی سفر
زمین کرد خواهی همی زیر گام
هوش مصنوعی: تو messenger هستی و در جستجوی سفر به زمین هستی، یا اینکه میخواهی زیر پا قرار بگیری.
سوی شهر آزادگان باز گرد
فزونت مرا دست و بیشست کام
هوش مصنوعی: به شهر آزادگان بازگرد و مرا به خاطر لطف و محبتت بیشتر یاری کن.
چه گویی ز دل هیچ یادم کنی
چو این آرزو گشت بر تو تمام
هوش مصنوعی: چه بگویی از دل، وقتی هیچ یادم نمیکنی؟ این آرزو دیگر برای تو به پایان رسیده است.
چو آنجا رسیدی رسانی ز من
سلیمان اینانج بک را سلام
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسیدی، از طرف من به سلیمان سلام برسان.
بزرگی که از نامه او مرا
برو عاشق و زار کردی به نام
هوش مصنوعی: کسی که با نامهاش مرا عاشق و غمگین کرد، بزرگ و معتبر است.
تو گفتی که او آرزومند تست
سخن را ز نظم تو سازد نظام
هوش مصنوعی: تو گفتی که او به تو علاقهمند است، بنابراین کلامش را بر پایهی نظم تو ترتیب میدهد.
نه بی نام تو لفظ او را مجال
نه بی ذکر تو عیش او را قوام
هوش مصنوعی: بدون نام تو، کلمات او هیچ ارزشی ندارند و بدون یاد تو، خوشی او پایدار نیست.
صفت های او گفته ای پیش من
که فخرالزمانست و خیر الانام
هوش مصنوعی: تو صفات او را به من گفتی که او بهترین زمانه و نیکوترین انسانهاست.
کریمیست کاندر جهان هیچ کس
ندیدست چون او کریم از کرام
هوش مصنوعی: کسی در این دنیا وجود ندارد که مانند او بخشنده و بزرگوار باشد. او بینظیرترین و بهترین درخشندگی را در بخشندگی دارد.
سپهریست گردنده بر حل و عقد
سحابیست بارنده بر خاص و عام
هوش مصنوعی: جهان به منزلهی یک میدان بزرگ است که در آن حوادث و دلایل به صورت مداوم در حال تغییر و تحولاند. مانند ابرهایی که بر روی همه چیز میبارند و به همهی مردم، با هر شرایطی، تاثیر میگذارند.
شکارش همه شکر آزادگان
که رادیش دانه ست و حریش دام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شکار او برای آزادگان تلخی و شیرینی دارد، زیرا در واقع، آنچه او به دنبال آن است (یا به آن نیاز دارد) باعث میشود که دیگران نیز تحت تأثیر قرار گیرند. همچنین اشاره به این دارد که بعضی اوقات، آنچه که به نظر دلپذیر میرسد ممکن است در واقعیت به نوعی دام و فریب تبدیل شود.
بر جود او کم ز خاک و گل است
اگر زر پخته ست ور سیم خام
هوش مصنوعی: اگرچه خاک و گل از او کمتر است، اما اگر طلا آماده شده باشد یا نقره خام، ارزش او بیشتر میباشد.
کفایت شود چیره و کامگار
چو در دست او خوش بخندید جام
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی موفق و سرشار از شادی باشد، مانند این است که در دست او جامی است که او را خوشحال میکند و به او خرسندی میدهد.
همی تا به تندر زند ابر لاف
جهانش رهی باد و گردون غلام
هوش مصنوعی: ابر تا زمانی که به آسمان بزند، در واقع، دنیا مانند بادی است که به دنبال آن میوزد و گردون (زمان و مکان) نیز به نوعی تابع آن است.
به دست نکوخواه او خار گل
به چشم بداندیش او صبح شام
هوش مصنوعی: خوشبینی و نیکاندیشی او باعث میشود که حتی چیزهای زیبا را نیز به نظر بدبینان ناراحتکننده بیند. در حالی که او به خوبی و نیکی دیدگاه دارد، چشم بدبینان میتواند به چیزهای خوب هم لطمه بزند.