گنجور

شمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی

تخم گشت ای عجب مگر سخنم
که پراکنده بر زمین فکنم
او بروید همی و شاخ زند
من ازو دانه ای همی نچنم
از فنای سخن همی ترسم
که بغایت همی رسد سخنم
آفتابست همتم گر چند
عرضی گشت همچو سایه تنم
بار گشته ست پوست بر تن من
چون توانم کشید پیرهنم
روزگارم نشاند بر آتش
صبر تا کی کنم نه برهمنم
هر زمانی به دست صبر همی
کردن آرزو فرو شکنم
گاه در انجمن چنان باشم
که فرامش شود ز خویشتنم
گه تنها ز خود شوم طیره
گویی اندر میان انجمنم
همه آتشکده شدست دلم
من از آن بیم دم همی نزنم
که ز تف دل اژدها کردار
پر ز آتش همی شود دهنم
سر به پیش خسان فرو نارم
که من از کبر سرو بر چمنم
منت هیچ کس نخواهم از آنک
بنده کردگار ذوالمننم
گر ز خورشید روشنی خواهد
دیدگان را ز بیخ و بن بکنم
ای که بدخواه روزگار منی
شادمانی بدانچه ممتحنم
تو اگر چه توانگری نه تویی
من اگر چند مفلسم نه منم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تخم گشت ای عجب مگر سخنم
که پراکنده بر زمین فکنم
هوش مصنوعی: عجب اینکه من چگونه می‌توانم سخنانم را بی‌پروایی بر زمین پخش کنم.
او بروید همی و شاخ زند
من ازو دانه ای همی نچنم
هوش مصنوعی: او به رشد و نمو ادامه می‌دهد و branch می‌زند، ولی من از او هیچ دانه‌ای نمی‌چینم.
از فنای سخن همی ترسم
که بغایت همی رسد سخنم
هوش مصنوعی: من از پایان کلامم می‌ترسم، چرا که احساس می‌کنم سخن من به شدت نزدیک به آن لحظه است.
آفتابست همتم گر چند
عرضی گشت همچو سایه تنم
هوش مصنوعی: عزم و اراده‌ام مانند خورشید است، هرچند که در واقعیت به‌اندازه یک سایه‌ی کوچک هستم.
بار گشته ست پوست بر تن من
چون توانم کشید پیرهنم
هوش مصنوعی: پوست من پس از کشیدن بار بسیار، به حالتی سخت و چروک درآمده است، حالا چگونه می‌توانم لباس بپوشم؟
روزگارم نشاند بر آتش
صبر تا کی کنم نه برهمنم
هوش مصنوعی: زندگی من را در آتش صبر قرار داده، نمی‌دانم تا چه زمانی باید تحمل کنم.
هر زمانی به دست صبر همی
کردن آرزو فرو شکنم
هوش مصنوعی: در هر زمانی با کمک صبر، آرزوهایم را به شکلی شکستنی رقم می‌زنم.
گاه در انجمن چنان باشم
که فرامش شود ز خویشتنم
هوش مصنوعی: گاهی در جمعی قرار می‌گیرم که به قدری غرق در آن فضا می‌شوم که از خودم و هویتم کاملاً فراموش می‌کنم.
گه تنها ز خود شوم طیره
گویی اندر میان انجمنم
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که از خودم فاصله می‌گیرم و در جمع دیگران، احساس تردید و ناآرامی می‌کنم.
همه آتشکده شدست دلم
من از آن بیم دم همی نزنم
هوش مصنوعی: دل من مانند یک آتشکده شده است و از ترس اینکه کلامی بگویم، سکوت کرده‌ام.
که ز تف دل اژدها کردار
پر ز آتش همی شود دهنم
هوش مصنوعی: از شدت احساسات درونم، مانند اژدهایی که در دلش آتش دارد، دهانم به آتش می‌افتد.
سر به پیش خسان فرو نارم
که من از کبر سرو بر چمنم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم سرم را به خاطر خسیسان پایین بیاورم، چون من از افتخار و بزرگی برخوردارم و مانند سرو بر چمن ایستاده‌ام.
منت هیچ کس نخواهم از آنک
بنده کردگار ذوالمننم
هوش مصنوعی: من هیچگاه از کسی طلب کمک و منت نخواهم کرد، زیرا من بنده خدا هستم که دارای تمامی نعمت‌هاست.
گر ز خورشید روشنی خواهد
دیدگان را ز بیخ و بن بکنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهد چشمانم روشنی خورشید را ببیند، آن را از ریشه و اساس جدا می‌کنم.
ای که بدخواه روزگار منی
شادمانی بدانچه ممتحنم
هوش مصنوعی: ای کسی که نسبت به من و روزگارم بدخواهی، خوشحالی خود را به امتحان و آزمایش من نسبت بده.
تو اگر چه توانگری نه تویی
من اگر چند مفلسم نه منم
هوش مصنوعی: اگرچه تو ثروتمند و بی‌نیازی، اما من هم باوجود اینکه فقیر هستم، نمی‌توانم خودم را به تو شبیه کنم.