شمارهٔ ۱۸۸ - ستایش رئیس ابوالفتح بی عدیل و شکایت از گرفتاری
عمرم همی قصیر کند این شب طویل
وز انده کثیر شد این عمر من قلیل
دوشم شبی گذشت چگویم چگونه بود
همچون نیازتیره و همچون امل طویل
کف الخضیب داشت فلک ورنه گفتمی
بر سوک مهر جامه فرو زد مگر به نیل
از ساکنی چرخ و سیاهی شب مرا
طبع از شگفت خیره و چشم از نظر کلیل
گفتم زمین ندارد اعراض مختلف
گفتم هوا ندارد ارکان مستحیل
چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز
مردم درو نخفت و نخسبند در مسیل
این دیده گر به لؤلؤ را دست در جهان
با او چرا بخوابی باشد فلک بخیل
روز از وصال هجر درآبم بود مقام
شب از فراق وصل در آتش کنم مقیل
چون مور و پشه ام به ضعیفی چرا کشید
گردون به سلسله در پایم چو شیر و پیل
زنده خیال دوست همی داردم چنین
کاید همی برم شب تار از دویست میل
گه بگذرد ز آب دو چشمم کلیم وار
گه در شود در آتش دلم راست چون خلیل
نه سوخته در آتش و نه غرقه اندر آب
گویی که هست بر تن او پر جبرئیل
زر دست و سرخ دو رخ و دیده مرا به عشق
ز آن دو رخ منقش وز آن دیده کحیل
چون نوحه ای برآرم یا ناله ای کنم
داودوار کوه بود مر مرا رسیل
او را شناسم از همه خوبان اگر فلک
در آتشم نهد که نیارم بر او بدیل
تا کی دلم ز تیر حوادث شود جریح
تا کی تنم ز جور زمانه بود علیل
هرگز چو من نگیرد چنگ قضا شکار
هرگز چو من نیابد تیر قدر قتیل
یک چشم در سعادت نگشاد بخت من
کش در زمان دست قضا درکشید میل
نه نه به محنت اندرم آن حال تازه شد
کان سوی هر سعادت و دولت بود دلیل
پدرام و رام کرد مرا روزگار و بخت
خواجه رئیس سیدابوالفتح بی عدیل
آن در هنر یگانه و آن در خرد تمام
آن در سخا مقدم و آن در نسب اصیل
افعال او گزیده و آثار او بلند
اخلاق او مهذب و اقوال او جمیل
ای درگه تو قبله خواهندگان شده
کرد ایزدت به روزی خلقان مگر کفیل
هرگز نگشت خواهی از حال مکرمت
زیرا که تو به مکرمت اندر نه ای بخیل
محکمترست حزم تو از کوه بیستون
صافی ترست عزم تو از خنجر صقیل
طبع تو در زمستان باغی بود خرم
فر تو در حزیران ظلی بود ظلیل
جز بهر خدمت تو نبندم میان به جهد
روزی اگر گشاده شود پیش من سبیل
بر مرکب هوای تو در راه اشتیاق
سوی تو بر دو دیده روشن کنم رحیل
آنم که دست دهر نیابد مرا ضعیف
آنم که چشم چرخ نبیند مرا ذلیل
هرگز به چشم خفت در من مکن نگاه
ور چند بر دو پایم بندیست بس ثقیل
گوشم بدان بود که سلامم کنی به مهر
چشمم بدان بود که عطایم دهی جزیل
تا دیدگان و تا دل و جانست مر مرا
باشم تو را به جان و دل و دیدگان خلیل
تا چرخ را مدار بود خاک را قرار
تا کلک را صریر بود تیغ را صلیل
بادت بزرگیی به همه نعمتی مضاف
بادت سعادتی به همه دولتی کفیل
شمارهٔ ۱۸۷ - یکی از بزرگان را ستاید: زهی به مهتری اندر ز مهتران اولشمارهٔ ۱۸۹ - تفاخر و شکوی: تخم گشت ای عجب مگر سخنم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمرم همی قصیر کند این شب طویل
وز انده کثیر شد این عمر من قلیل
هوش مصنوعی: عمر من در این شب طولانی بسیار کوتاه میشود و از شدت ناراحتی، این عمر کم به نظر میرسد.
دوشم شبی گذشت چگویم چگونه بود
همچون نیازتیره و همچون امل طویل
هوش مصنوعی: شب گذشته برایم چگونه گذشت، مثل یک نیاز عمیق و همچنین مانند یک آرزوی بلند.
کف الخضیب داشت فلک ورنه گفتمی
بر سوک مهر جامه فرو زد مگر به نیل
هوش مصنوعی: رجوع به زمین و آسمان و چرایی اینکه اگر آسمان مانند خاک سرخ نبود، میتوانستم دربارهی زیبایی و ارزش مهر و محبت سخن بگویم. گویی میخواهم بگویم رنگ آبی نیل که به جامه میزنند، نشانهای از زیبایی و عشق است.
از ساکنی چرخ و سیاهی شب مرا
طبع از شگفت خیره و چشم از نظر کلیل
هوش مصنوعی: از سکون و آرامش شب و تیره گی آن، روح من از شگفتی گیج و چشمم از دیدن ناتوان شده است.
گفتم زمین ندارد اعراض مختلف
گفتم هوا ندارد ارکان مستحیل
هوش مصنوعی: گفتم که زمین ویژگیها و اشکال گوناگون ندارد، و همچنین گفتم که جو هم اجزای نامتعارف و غیرعادی ندارد.
چشمم مسیل بود ز اشکم شب دراز
مردم درو نخفت و نخسبند در مسیل
هوش مصنوعی: چشمم مانند جویباری بود که اشکهایم در آن جاری میشد. در طول شب طولانی، مردم در آنجا خوابشان نبرد و بیدار ماندند.
این دیده گر به لؤلؤ را دست در جهان
با او چرا بخوابی باشد فلک بخیل
هوش مصنوعی: اگر چشمت به لؤلؤ باشد، چرا باید در این دنیا با او بخوابی؟ آیا آسمان اینقدر بخیل است؟
روز از وصال هجر درآبم بود مقام
شب از فراق وصل در آتش کنم مقیل
هوش مصنوعی: روز من به خاطر دوری از معشوق به آب میگذرد و شب را به خاطر فراق او در آتش میگذرانم.
چون مور و پشه ام به ضعیفی چرا کشید
گردون به سلسله در پایم چو شیر و پیل
هوش مصنوعی: من به اندازهی موریانه و پشه ضعیف هستم، پس چه دلیلی دارد که زندگی بر من سخت بگذرد، در حالی که در عین حال چون شیر و فیل در پاهایم قدرت و استحکام دارم؟
زنده خیال دوست همی داردم چنین
کاید همی برم شب تار از دویست میل
هوش مصنوعی: در ذهنم همیشه خاطره دوستم زنده است و به همین خاطر، همچنان در شب تاریکی که دوری طولانی از او را احساس میکنم، به جلو میروم و از مسافت زیادی عبور میکنم.
گه بگذرد ز آب دو چشمم کلیم وار
گه در شود در آتش دلم راست چون خلیل
هوش مصنوعی: هر از گاهی اشکهای چشمانم جاری میشود، مانند کلیم (حضرت موسی)، و زمانی دیگر آتش عشق در دلم شعلهور میشود، مانند آتش ابراهیم خلیل.
نه سوخته در آتش و نه غرقه اندر آب
گویی که هست بر تن او پر جبرئیل
هوش مصنوعی: او نه در آتش سوخته و نه در آب غرق شده است، گویی که بر تن او پوشش خاصی از جان جبرئیل وجود دارد.
زر دست و سرخ دو رخ و دیده مرا به عشق
ز آن دو رخ منقش وز آن دیده کحیل
هوش مصنوعی: دستهای نقرهای و چهرهای سرخ و چشمی زیبا دارم؛ به خاطر آن چهرهی زیبای تو و آن چشمهای سرمهایات، به عشق گرفتار شدم.
چون نوحه ای برآرم یا ناله ای کنم
داودوار کوه بود مر مرا رسیل
هوش مصنوعی: وقتی که ناله یا نوحهای بلند میکنم، مثل داوود پیامبر، کوه در مقابل من صدایم را میشنود و پاسخ میدهد.
او را شناسم از همه خوبان اگر فلک
در آتشم نهد که نیارم بر او بدیل
هوش مصنوعی: من او را در میان همه خوبان میشناسم، حتی اگر سرنوشت مرا در آتش بگذارد، نمیتوانم به کسی جز او فکر کنم.
تا کی دلم ز تیر حوادث شود جریح
تا کی تنم ز جور زمانه بود علیل
هوش مصنوعی: تا کی باید درد و رنج حوادث زندگی را به دل تحمل کنم؟ تا کی باید به خاطر ظلم و ستم زمانه آسیب ببینم و ضعیف باشم؟
هرگز چو من نگیرد چنگ قضا شکار
هرگز چو من نیابد تیر قدر قتیل
هوش مصنوعی: هرگز هیچکس مانند من در دام تقدیر گرفتار نمیشود و هیچکس مانند من در برابر تیر سرنوشت کشته نمیشود.
یک چشم در سعادت نگشاد بخت من
کش در زمان دست قضا درکشید میل
هوش مصنوعی: یک چشم من به خوشبختی باز نشد و در زمانی که تقدیر دست به کار شد، تمایلش را به من نشان داد.
نه نه به محنت اندرم آن حال تازه شد
کان سوی هر سعادت و دولت بود دلیل
هوش مصنوعی: نه، من در اندوه خود دچار نیستم؛ چرا که آن حالت تازهای که به من رسیده، نشانهای است از راه رسیدن به هر خوشبختی و ثروت.
پدرام و رام کرد مرا روزگار و بخت
خواجه رئیس سیدابوالفتح بی عدیل
هوش مصنوعی: روزگار و سرنوشت، من را مانند پدرام رام و تسلیم کردند و بخت خوش خواجه رئیس سیدابوالفتح، بدون هیچ مانعی به من روی آورد.
آن در هنر یگانه و آن در خرد تمام
آن در سخا مقدم و آن در نسب اصیل
هوش مصنوعی: او در هنر بینظیر است و در دانش جامع و کامل. در بخشش و سخاوت پیشقدم است و از نسبی بلند و اصیل برخوردار است.
افعال او گزیده و آثار او بلند
اخلاق او مهذب و اقوال او جمیل
هوش مصنوعی: اقدامات او انتخاب شده و آثارش برجسته است. اخلاقش مناسب و اقوالش زیبا و دلنشین هستند.
ای درگه تو قبله خواهندگان شده
کرد ایزدت به روزی خلقان مگر کفیل
هوش مصنوعی: ای درگاه تو، مکانی شده که خواستههای دلسوزان به آنجا میآید. آیا خداوند در روزی معین، سرپرستی بندگانش را بر عهده گرفته است؟
هرگز نگشت خواهی از حال مکرمت
زیرا که تو به مکرمت اندر نه ای بخیل
هوش مصنوعی: هرگز امید نداشته باش که دیگران از حال نیکوکاری تو باخبر شوند، زیرا تو خود در نیکوکاری بخیل هستی.
محکمترست حزم تو از کوه بیستون
صافی ترست عزم تو از خنجر صقیل
هوش مصنوعی: عزم و اراده تو به اندازهای محکم و استوار است که نمیتوان آن را با کوه بیستون مقایسه کرد، و صفای فکری و نیت تو از تیزی و برندگی یک خنجر هم بیشتر است.
طبع تو در زمستان باغی بود خرم
فر تو در حزیران ظلی بود ظلیل
هوش مصنوعی: نوش جان تو در زمستان بهاری شاداب بود و زیبایی تو در تابستان تحت سایهای نرم و ملایم قرار داشت.
جز بهر خدمت تو نبندم میان به جهد
روزی اگر گشاده شود پیش من سبیل
هوش مصنوعی: من به هیچ کاری جز خدمت به تو نمیپردازم و حتی اگر روزی راهی برای من باز شود، باز هم تنها به خاطر تو این کار را انجام میدهم.
بر مرکب هوای تو در راه اشتیاق
سوی تو بر دو دیده روشن کنم رحیل
هوش مصنوعی: میخواهم در راه رسیدن به تو با شوق و اشتیاق قدم بردارم و برای این سفر، چشمانم را پر از روشنایی و امید کنم.
آنم که دست دهر نیابد مرا ضعیف
آنم که چشم چرخ نبیند مرا ذلیل
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که زمان نتواند به من دست یابد و من را ضعیف کند؛ من آنقدر استوار هستم که حتی چشم دنیای پرچرخش نتواند من را ذلیل ببیند.
هرگز به چشم خفت در من مکن نگاه
ور چند بر دو پایم بندیست بس ثقیل
هوش مصنوعی: به هیچوجه به من با نگاهی خوابآلود و بیتوجه نگاه نکن، هرچند که بار سنگینی بر دو پای من قرار دارد.
گوشم بدان بود که سلامم کنی به مهر
چشمم بدان بود که عطایم دهی جزیل
هوش مصنوعی: گوشم منتظر صدای سلام تو بود و چشمم امیدوار به بخشش مهربانیت.
تا دیدگان و تا دل و جانست مر مرا
باشم تو را به جان و دل و دیدگان خلیل
هوش مصنوعی: هر چه دارم، از نظر، احساس و وجودم، فدای تو خواهد بود. من با تمام وجودم، تو را دوست دارم.
تا چرخ را مدار بود خاک را قرار
تا کلک را صریر بود تیغ را صلیل
هوش مصنوعی: تا زمانی که جهان ادامه دارد، زمین آرامش خواهد داشت و تا زمانی که قلم (نوشتهها) به حرکت درآید، شمشیر (قدرت) نیز به صدا درخواهد آمد.
بادت بزرگیی به همه نعمتی مضاف
بادت سعادتی به همه دولتی کفیل
هوش مصنوعی: ای باد، تو بزرگتری و نعمتی را به همه ارزانی میداری، و خوشبختیات به همه قدرتها و حکومتها اطمینان میبخشید.