گنجور

شمارهٔ ۱۸۷ - یکی از بزرگان را ستاید

زهی به مهتری اندر ز مهتران اول
چو از کواکب کیوان چو از بروج حمل
کمال وصف تو جستم خرد چه گفت مرا
مجوی ثانی او چون خدای عزوجل
اگر نبودی اوصاف تو کجا هرگز
شرف گرفتی ارواح ناطقه به محل
شب سیاه ز رأیت چو روز گشت سپید
که سنگ بسته ز لطفت چو آب گردد حل
فروغ طلعت تو روشنایی دل جود
غبار مرکب تو توتیای چشم امل
ز بندگان تو کم نفع تر ز خدمت تو
نباشد ایرا باشد عطای تو مرسل
چو ثبت کردم نام تو در جریده مدح
کشید کلکم بر نام هر که جز تو بطل
دماغ روح مرا مدح تو غذا و شفاست
وگرنه کی برمی جان ز گونه گونه علل
که گاه انشا معنی و لفظ مدحت تو
به دست طبع برون آیدی تمام عمل
خبر نبودی اندیشه را که مدحت تو
به مغز و کام دهد بوی مشک و طعم عسل
اگر نبودی در گوش طبع و خاطر من
شکوه فضل تو هنگام نظم لاتعجل
ز بس قوافی جزل و ز بس معانی بکر
که گاه نظم شود گرد طبع من مجمل
همی ندانم تا چون دهم سخن را نظم
کدام بندم که در مدح تو به کار اول
رود ز بهر مدیح تو هر دو جنسی را
هزار گونه خصومت هزار نوع جدل
اگر میانه نجستی ز کارها دانش
که هر چه بگذشت از اعتدال شد مختل
بدان حقیقت هر خدمتی که ساختمی
هزار بیتی بودی یک قصیده اقل
تو را به تازی از بهر آن ثنا نکنم
که هست یک یک از آن نوع ناقص و معتل
به مجلس تو ثنای من آن چنان باید
که از غرایب و بدعت بدان زنند مثل
عزیز بودی نزد تو این معانی بکر
اگر نبودی این لفظ های مستعمل
به مصطلح همه الفاظ آن بدل کنمی
اگر نیفتدی الفاظ را فساد و خلل
در آن همی نگرم کآفریدگار جهان
بداشت صورت بر جای و روح کرد بدل
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل
به آب دولت تو رنگ داده باد وجوه
به خاک درگه تو سرمه کرده باد مقل
به کام خویش رسم گر به من رسانی زود
برسم هر سال آن حرف آخرین جمل

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی به مهتری اندر ز مهتران اول
چو از کواکب کیوان چو از بروج حمل
هوش مصنوعی: به راستی که در میان بزرگان، تو بهترین هستی، همچنان که کیوان در میان ستاره‌ها می‌درخشد و مانند برج حمل به شکوه و جلال خود می‌بالد.
کمال وصف تو جستم خرد چه گفت مرا
مجوی ثانی او چون خدای عزوجل
هوش مصنوعی: من به دنبال کمال تو بودم، اما خرد به من گفت که هیچگاه به دنبال مشابهی برای او نروم، چرا که او همانند خداوند بزرگ است.
اگر نبودی اوصاف تو کجا هرگز
شرف گرفتی ارواح ناطقه به محل
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های تو نبود، هرگز ارواح ناطقه به مقام و جایگاه بالایی دست پیدا نمی‌کردند.
شب سیاه ز رأیت چو روز گشت سپید
که سنگ بسته ز لطفت چو آب گردد حل
هوش مصنوعی: هنگامی که چهره‌ات در شب تاریک به روشنی می‌درخشد، مانند روز روشن می‌شود. چنان‌که سنگی که بر اثر محبت و لطافت تو، به نرمی و روانی آب تبدیل می‌شود.
فروغ طلعت تو روشنایی دل جود
غبار مرکب تو توتیای چشم امل
هوش مصنوعی: نور و زیبایی چهره‌ات دل را روشن می‌کند، در حالی که غبار مرکب تو همچون گردی در چشم امید نشسته است.
ز بندگان تو کم نفع تر ز خدمت تو
نباشد ایرا باشد عطای تو مرسل
هوش مصنوعی: هیچ کس از بندگان تو به اندازه خدمت به تو نفع نمی‌برد، و این را باید دانست که بخشش تو فرستاده شده است.
چو ثبت کردم نام تو در جریده مدح
کشید کلکم بر نام هر که جز تو بطل
هوش مصنوعی: وقتی نام تو را در فهرست مدح ثبت کردم، همه چیز بر نام کسانی که غیر از تو هستند، بی‌ارزش شد.
دماغ روح مرا مدح تو غذا و شفاست
وگرنه کی برمی جان ز گونه گونه علل
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو برای روح من مانند غذایی است که آن را زنده نگه می‌دارد و به من نیرو می‌دهد؛ وگرنه چه چیزی می‌تواند جان مرا از انواع مشکلات و دردها نجات دهد؟
که گاه انشا معنی و لفظ مدحت تو
به دست طبع برون آیدی تمام عمل
هوش مصنوعی: گاهی اوقات زبان و قلم من با الهام از ذات تو، درباره شایستگی‌های تو سخن می‌گویند و این خود نشانه‌ای از تلاش و عمل من است.
خبر نبودی اندیشه را که مدحت تو
به مغز و کام دهد بوی مشک و طعم عسل
هوش مصنوعی: خبر نداشتی از آنکه فکر و اندیشه‌ام وقتی به ستایش تو مشغول می‌شود، بویی مانند مشک و طعمی مانند عسل می‌گیرد.
اگر نبودی در گوش طبع و خاطر من
شکوه فضل تو هنگام نظم لاتعجل
هوش مصنوعی: اگر تو در ذهن و احساس من نمی‌بود، به راستی که کیفیت و زیبایی سخن و شعر تو را نمی‌توانستم درک کنم. پس عجله نکن.
ز بس قوافی جزل و ز بس معانی بکر
که گاه نظم شود گرد طبع من مجمل
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیاد قافیه‌های زیبا و معانی تازه، گاهی نظم و شعرهایی که از ذوق من نشأت می‌گیرد، مختصر و بی‌پیرایه می‌شود.
همی ندانم تا چون دهم سخن را نظم
کدام بندم که در مدح تو به کار اول
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه باید سخن را مرتب کنم و کدام بخش را برای مدح تو انتخاب کنم.
رود ز بهر مدیح تو هر دو جنسی را
هزار گونه خصومت هزار نوع جدل
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، رودها برای هر دو جنس به هزاران نوع دشمنی و دعوا می‌پردازند.
اگر میانه نجستی ز کارها دانش
که هر چه بگذشت از اعتدال شد مختل
هوش مصنوعی: اگر در کارها از میانه‌روی دور شوی، دانش و خرد تو به هم می‌ریزد و هر آنچه که گذشته است از توازن خارج می‌شود.
بدان حقیقت هر خدمتی که ساختمی
هزار بیتی بودی یک قصیده اقل
هوش مصنوعی: بدان که هر خدماتی که انجام دادم، اگر به زبان شعر بیان شود، به اندازه هزار بیت یک قصیده نیست.
تو را به تازی از بهر آن ثنا نکنم
که هست یک یک از آن نوع ناقص و معتل
هوش مصنوعی: من تو را به زبان عربی مدح نمی‌کنم، زیرا که هر یک از آن نوع شعرها ناقص و بی‌حاصل است.
به مجلس تو ثنای من آن چنان باید
که از غرایب و بدعت بدان زنند مثل
هوش مصنوعی: در مجلس تو باید آن‌قدر ستایش کنم که دیگران به خاطر شگفتی‌ها و نوآوری‌هایش بر آن بزنند.
عزیز بودی نزد تو این معانی بکر
اگر نبودی این لفظ های مستعمل
هوش مصنوعی: این معانی تازه و ارزشمند برای تو مهم و عزیز هستند، اما اگر این واژه‌های رایج و متداول وجود نداشتند، این مفاهیم تازه نیز وجود نمی‌داشتند.
به مصطلح همه الفاظ آن بدل کنمی
اگر نیفتدی الفاظ را فساد و خلل
هوش مصنوعی: اگر کلمات دچار خرابی و نقص نشوند، من همه آنها را به عبارتی دیگر تغییر می‌دهم.
در آن همی نگرم کآفریدگار جهان
بداشت صورت بر جای و روح کرد بدل
هوش مصنوعی: در آنجا به آفرینش خداوند می‌اندیشم که تصویر مادی را به شکل ماندگار قرار داد و جان را به او بخشید.
همیشه تا نبود خاک را فروغ اثیر
همیشه تا نبود ماه را علو زحل
هوش مصنوعی: وقتی خاکی وجود نداشته باشد، همیشه روشنایی جاذبه‌ای وجود نخواهد داشت و وقتی ماهی نباشد، علو و بلندی ستاره زحل هم نقش خود را از دست می‌دهد.
به آب دولت تو رنگ داده باد وجوه
به خاک درگه تو سرمه کرده باد مقل
هوش مصنوعی: باد سرنوشت تو را به آب رسانده و ثروت تو را در رنگی زیبا به تصویر کشیده است. همچنین، به خاطر تو، خاک محل عبادت و زیارتت مانند سرمه تیره و زیبا گشته است.
به کام خویش رسم گر به من رسانی زود
برسم هر سال آن حرف آخرین جمل
هوش مصنوعی: اگر تو مرا زود به خواسته‌ام برسانی، به هدفی که می‌خواهم می‌رسم و هر سال همان جمله‌ی پایانی را می‌زنم.