شمارهٔ ۱۸۳ - ثقة الملک طاهربن علی را ستوده است
به طاهر علی آباد شد جهان کمال
گرفت عدل نظام و فزود ملک کمال
رود به حکم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال
چو مهر مملکت از صدر او فروخته روی
چو چرخ مفخرت از قدر او فراخته یال
ز بهر ساوش زاید ز خاک زر عیار
ز بهر جودش روید ز سنگ سیم حلال
نشاط طبع جز از بزم او ندید پناه
امید روح جز از جود او نیافت منال
هژبر هیبت او بر عدو گذارد چنگ
همای دولت او بر ولی گشاید بال
به روز بخشش دستش به مال داد جواب
همای دولت او بر ولی گشاید بال
به روز بخشش دستش به مال داد جواب
هر آن کسی که مر او را به مدح کرد سؤال
زهی بزرگی کت هست بر سپهر محل
زهی کریمی کت نیست در زمانه همال
اگر چه رای تو بی شک به قدر کیوانست
به نام ایزد بر ملک مشتریست به فال
تو آن کریم خصالی که چشم چرخ بلند
درین زمانه نبیند چو تو کریم خصال
به حشمت تو چنان شد جهان که بیش زباد
نه زرد گردد برگ و نه چفته گردد نال
عدو ز بار غم ار چه خمیده چوگانست
همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال
زوال دشمن دین در کمال دولت تست
کمال دولت شاهیت را مباد زوال
هزار رحمت بر سال و ماه و روز تو باد
که روز بخت تو ماه است و ماه عمر تو سال
بزرگوار خدایا به حال من بنگر
که چون بگشت و همی گردد از جهان احوال
وداع کرد مرا دولت نکرده سلام
فراق جست ز من پیش از آنکه بود وصال
چو باد دی دم من سرد و دم نیارم زد
که دل به تنگی میم است و تن به کوژی دال
درین حصار و در آن سمج تاریم که همی
نیارد آمد نزدیک من ز دوست خیال
ز رنج لرزان چون برگ یافته آسیب
به درد پیچان چو مار کوفته دنبال
گهی ز رنج بپیچم گه از بلا بطپم
چو شیر خسته به تیر و چو مرغ بسته به بال
دلم ز محنت خون گشت و خون همی گریم
همه شب از غم عورات و انده اطفال
چه تنگ روزی مردم که چرخ هر ساعت
در افکند به ترازوی روزیم مثقال
تنم هنوز نگشته ست هم به پیری پیر
ولیک رویی دارم چو روی زالی زال
بدان درست که در حبس و بند بنده تو
عقاب بی پر گشته ست و شیر بی چنگال
ز پیش آنکه زادرار تو بگشتم حال
نشسته بودم با مرگ در جدال و قتال
به فرش و جامه توانگر شدم همی پس از آنک
به حبس جامه من شال بود و فرش بلال
نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس
که فرش و جامه او از بلال باشد و شال
غلامکی که جوالیست آنچه او دارد
ز بیم سرما هر شب فرو شدی به جوال
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من کال
چو من ندیدم رویینه و برنجینه
ز بس ضرورت قانع شدم همی به سفال
سخن نگفتم چون نرم آن سفال نبود
سفال که دهد چون نیست خود به قدر سفال
بساختی همه اسباب من خداوندا
شدم ز بخشش تو نیک روز و نیکو فال
چو نوعروسان دادی مرا جهاز که هست
چو نوعروسان پایم ز بند در خلخال
ثنای من شنو و از فساد من مشنو
حدیث حاسد مکار و دشمن محتال
خدای بیچون داند که هر چه دشمن گفت
دروغ گفتم دروغ و محال گفت محال
ز رنج و غم نبود هیچ ترس و باک ولی
مرا بخواهد کشتن شماتت جهال
رهی جاه توام لازمست نان رهی
عیال جود توام واجبست حق عیال
ز کس ننالم جمله من از هنر نالم
از آنکه بر تن من جز هنر نگشت وبال
شود به آب گشوده گلو و حیلت چیست
که در گلوی من آویخته است آب زلال
درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار
چو چرز برزد ناگه بریش من پیخال
گر او ازین پس گوریش خواندم شاید
وزین حدیث نباید مرا نمود ملال
چو تیغ کند و سیه شد به حبس خاطر من
سپید و بران گردد به یک فسان و صقال
درخت من که همی سایه بر جهان گسترد
نیافت آب و همه خشک شد به استیصال
کنون ز شاخ من ار بار مدح خواهی جست
به دست خویش کن ای دوست مرمرا ز نهال
مرا بدان تو که در پارسی و در تازی
به نظم و نثر ندارد چو من کس استقلال
زبانم ار بنگردد به هر بیان گردد
بیان حکمت سست و زبان دانش لال
گواست بر من ایزد که هر امید که هست
به فضل تست پس از فضل ایزد متعال
بکند چرخت مسعود سعد ریش مکن
چو نال گشتی از رنج و ناله بیش منال
مجوی رزم که بازوت را بشد نیرو
مدار یاره که بازوت را نماند مجال
کریم طبعا رادا به خرمی بنشین
نشاط جوی و کرم کن به طبع نیک سگال
چو سبز گشت چمن لعل می ستان ز بتی
که بر سپیدی رویش بود سیاهی خال
همیشه تا بر دانش به حق گشاده بود
در ثواب و عقاب از ره حرام و حلال
به جشن و بزم تو مدحت ستان و خواسته ده
به مهر و کینه تو ناصح نواز و حاسد مال
چو مهر تابان تاب و چو چرخ گردان گرد
چو ابر باران بار و چو سرو بالان بال
گشاده چشم به دیدار ساقی و معشوق
کشیده گوش به آواز مطرب و قوال
همیشه باد بقای تو در کمال شرف
وزان کمال و شرف دور باد چشم زوال
شمارهٔ ۱۸۲ - مدح امیر ابوالفرج نصر بن رستم: خجسته بادا بر خواجه عمید اجلشمارهٔ ۱۸۴ - توصیف اسب و مدح سلطان مسعود: شاد باش ای هیون آخته یال
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به طاهر علی آباد شد جهان کمال
گرفت عدل نظام و فزود ملک کمال
هوش مصنوعی: در زمان طاهر، جهان به شکوفایی و کمال رسید. عدالت در نظام برقرار شد و حوزههای ملک و حکومت نیز به کمال بیشتری دست یافتند.
رود به حکم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال
هوش مصنوعی: رود به دستور او در آسمان در حرکت است و به فرمان او در هوا به سمتهای مختلف میوزد.
چو مهر مملکت از صدر او فروخته روی
چو چرخ مفخرت از قدر او فراخته یال
هوش مصنوعی: چون خورشید حکومت از او کم شده، مانند دورانی که بزرگیش به خاطر مقام و ارزش او زائل شده است.
ز بهر ساوش زاید ز خاک زر عیار
ز بهر جودش روید ز سنگ سیم حلال
هوش مصنوعی: به خاطر پسرش، گیاهان از خاک طلا میروید و به خاطر سخاوتش، از سنگ، نقرهی حلال به وجود میآید.
نشاط طبع جز از بزم او ندید پناه
امید روح جز از جود او نیافت منال
هوش مصنوعی: شادابی و سرزندگی من تنها از مهمانی اوست و امید به زندگی روح من جز از بخشش او حاصل نمیشود.
هژبر هیبت او بر عدو گذارد چنگ
همای دولت او بر ولی گشاید بال
هوش مصنوعی: خودنمایی و جلال و شکوه او، بر دشمنان تأثیر میگذارد و مایه ترس آنها میشود. از سوی دیگر، موفقیت و ثروت او برای دوستان و یارانش، فرصتها و امکانات جدیدی را فراهم میکند.
به روز بخشش دستش به مال داد جواب
همای دولت او بر ولی گشاید بال
هوش مصنوعی: در روزی که به کسی کمک میکند و اموالش را میبخشد، در پاسخ به این کار نیک، دولت و سعادت به او روی میآورد و به او فرصتهای بیشتری میدهد.
به روز بخشش دستش به مال داد جواب
هر آن کسی که مر او را به مدح کرد سؤال
هوش مصنوعی: به روزی که بخشش کرد، پاسخ هر کسی که او را ستایش کرد، چیزی جز نعمت و مادیات نیست.
زهی بزرگی کت هست بر سپهر محل
زهی کریمی کت نیست در زمانه همال
هوش مصنوعی: ای کاش بزرگی تو همچون آسمان درخشان باشد، و ای کاش بخشندگی تو در این دنیا بینظیر و منحصر به فرد باشد.
اگر چه رای تو بی شک به قدر کیوانست
به نام ایزد بر ملک مشتریست به فال
هوش مصنوعی: اگرچه نظر تو بیتردید مانند نیکویی کیوان (زحل) است، ولی به نام خداوند، سرنوشت در ملک مشتری (سیاره مشتری) رقم خورده است.
تو آن کریم خصالی که چشم چرخ بلند
درین زمانه نبیند چو تو کریم خصال
هوش مصنوعی: تو شخصی هستی با ویژگیهای نیکو و بزرگی که در این زمان هیچکس نمیتواند مانند تو را ببیند.
به حشمت تو چنان شد جهان که بیش زباد
نه زرد گردد برگ و نه چفته گردد نال
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و شکوه تو، جهان به گونهای تغییر کرده است که نه تنها برگها دیگر زرد نمیشوند، بلکه هیچ صدای نالهای هم به گوش نمیرسد.
عدو ز بار غم ار چه خمیده چوگانست
همی چو گوی نیابد ز زخم سهم تو هال
هوش مصنوعی: دشمن هرچقدر هم به خاطر غم و غصه ضعیف و خمیده به نظر برسد، باز هم نمیتواند از زخمهایی که به تو وارد کرده چشمپوشی کند و اثرات آن را فراموش کند.
زوال دشمن دین در کمال دولت تست
کمال دولت شاهیت را مباد زوال
هوش مصنوعی: سقوط و نابودی دشمنان دین به دلیل اوج و عظمت حکومت توست. پس هرگز اجازه نده که عظمت پادشاهی تو از بین برود.
هزار رحمت بر سال و ماه و روز تو باد
که روز بخت تو ماه است و ماه عمر تو سال
هوش مصنوعی: ای کاش هزاران رحمت بر سال و ماه و روز تو نازل شود، زیرا امروز روز خوشبختی توست، ماهی که در زندگیات به یاد خواهد ماند و سالی که در آغوش توست.
بزرگوار خدایا به حال من بنگر
که چون بگشت و همی گردد از جهان احوال
هوش مصنوعی: خدایا به من نظر کن و احوال مرا ببین که چگونه از دنیای گوناگون در حال تغییر هستم.
وداع کرد مرا دولت نکرده سلام
فراق جست ز من پیش از آنکه بود وصال
هوش مصنوعی: دولت و خوشبختی به من نیامد و من را وداع کرد. پیش از آن که به وصال و دیدار برسیم، جدایی را تجربه کردم.
چو باد دی دم من سرد و دم نیارم زد
که دل به تنگی میم است و تن به کوژی دال
هوش مصنوعی: وقتی که به باد دمی را نرسانم و هوایی سرد برود، دلم به تنگ آمده و جسمم در تنگنا قرار گرفته است.
درین حصار و در آن سمج تاریم که همی
نیارد آمد نزدیک من ز دوست خیال
هوش مصنوعی: در این حصار و در این قید و بند، حتی نمیتوانم به دوستان نزدیک شوم، چون چیزی به نام خیال یا تصور دوستی وجود دارد.
ز رنج لرزان چون برگ یافته آسیب
به درد پیچان چو مار کوفته دنبال
هوش مصنوعی: از رنج و اندوهی که مثل برگ لرزان است، آسیب میبیند و دردی که مانند مار در پیچ و تاب است، او را آزار میدهد.
گهی ز رنج بپیچم گه از بلا بطپم
چو شیر خسته به تیر و چو مرغ بسته به بال
هوش مصنوعی: گاهی از شدت درد و رنج خسته میشوم و گاهی نیز مانند شیر زخمی به طرز وحشیانهای در برابر بلاها میایستم. همچنان که مرغی که پایش بسته شده، نمیتواند پرواز کند و در فشار است.
دلم ز محنت خون گشت و خون همی گریم
همه شب از غم عورات و انده اطفال
هوش مصنوعی: دل من از سختی و غم به شدت آکنده شده و به همین دلیل تمام شبها از درد و ناراحتی کودکان و بیچارگان اشک میریزم.
چه تنگ روزی مردم که چرخ هر ساعت
در افکند به ترازوی روزیم مثقال
هوش مصنوعی: زندگی برای مردم چقدر سخت و ناگوار است که هر لحظه از زمان، بار سنگینی به دوش آنها میگذارد و به اندازهای که در یک روز با مشکلات و مصائب روبهرو هستند، وزن میشود.
تنم هنوز نگشته ست هم به پیری پیر
ولیک رویی دارم چو روی زالی زال
هوش مصنوعی: بدن من هنوز به پیری نرسیده است، اما چهرهام مانند چهرهٔ مردی مسن و خسته شده است.
بدان درست که در حبس و بند بنده تو
عقاب بی پر گشته ست و شیر بی چنگال
هوش مصنوعی: بدان که بندهی تو در حبس و بند گرفتار شده و مانند پرندهای شده که دیگر پر ندارد و همچون شیری است که چنگالهایش را از دست داده است.
ز پیش آنکه زادرار تو بگشتم حال
نشسته بودم با مرگ در جدال و قتال
هوش مصنوعی: پیش از آنکه از درد تو رنج ببرم، در حالتی نشسته بودم که با مرگ در نبرد و کشمکش بودم.
به فرش و جامه توانگر شدم همی پس از آنک
به حبس جامه من شال بود و فرش بلال
هوش مصنوعی: بعد از آنکه در زندان بودم و تنها یک شال و یک فرش ساده داشتم، ناگهان به ثروت و امکانات بیشتری دست پیدا کردم.
نگاه کن که چگونه زید کسی در حبس
که فرش و جامه او از بلال باشد و شال
هوش مصنوعی: نگاه کن به حال کسی که در زندان است و لباس و فرش او از چیزهای خیلی ساده و بیارزش باشد.
غلامکی که جوالیست آنچه او دارد
ز بیم سرما هر شب فرو شدی به جوال
هوش مصنوعی: یک پسری که کارش حمل و نقل است، هر شب به خاطر ترس از سرما، همه چیزهایی را که دارد درون کیسه قرار میدهد.
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من کال
هوش مصنوعی: من و غلام و کنیزک به زندگی ساده و بیچشمداشت قناعت کردهایم، به طوری که هر سه روز یک من کالا به دست میآوریم.
چو من ندیدم رویینه و برنجینه
ز بس ضرورت قانع شدم همی به سفال
هوش مصنوعی: چون من هیچ وقت زیبایی و گرانبهایی را ندیدم، به خاطر احتیاج و نیاز، به چیزهای سادهتری مثل سفال راضی شدم.
سخن نگفتم چون نرم آن سفال نبود
سفال که دهد چون نیست خود به قدر سفال
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که من صحبت نکردم چون آن سفال نرم نبود. سفالی که خود وجود نداشته باشد، چگونه میتواند چیزی را به مقدار خودش به من بدهد؟ پیام این جمله این است که وقتی ارزشی وجود ندارد یا اوضاع مناسب نیست، نمیتوان انتظار داشت که کسی یا چیزی کمکی کند یا حرفی بزند.
بساختی همه اسباب من خداوندا
شدم ز بخشش تو نیک روز و نیکو فال
هوش مصنوعی: خداوندا، تو تمام امکانات و شرایط خوب را برای من فراهم کردی و به خاطر لطف تو، روزهای من خوب و خوشیمن شده است.
چو نوعروسان دادی مرا جهاز که هست
چو نوعروسان پایم ز بند در خلخال
هوش مصنوعی: چون تازه عروسها برایم جهیزیه آوردی، که مانند آنها پایم از قید و بند رها شده است.
ثنای من شنو و از فساد من مشنو
حدیث حاسد مکار و دشمن محتال
هوش مصنوعی: به ستایش من گوش بده و از نقصهایم نگو. سخن حاسدان فریبنده و دشمنان حقهباز را نیز نشنو.
خدای بیچون داند که هر چه دشمن گفت
دروغ گفتم دروغ و محال گفت محال
هوش مصنوعی: خدای بزرگ و بینظیر میداند که هر چه دشمن به زبان آورد، تنها دروغ و بیاساس است.
ز رنج و غم نبود هیچ ترس و باک ولی
مرا بخواهد کشتن شماتت جهال
هوش مصنوعی: از درد و غم هیچ ترسی ندارم، ولی ترس من از این است که عوام مرا سرزنش کنند.
رهی جاه توام لازمست نان رهی
عیال جود توام واجبست حق عیال
هوش مصنوعی: من باید در جادهی عظمت تو پیش بروم، زیرا شکوه و بزرگیت برای من ضروری است. همچنین، بر من واجب است که از کرم و بخشش تو بهرهمند شوم تا زندگیام تأمین شود.
ز کس ننالم جمله من از هنر نالم
از آنکه بر تن من جز هنر نگشت وبال
هوش مصنوعی: از کسی گلهای ندارم، بلکه نالهام از خود هنر است؛ زیرا جز هنر چیزی بر جسم من سنگینی نمیکند و این تاثیر منفی دارد.
شود به آب گشوده گلو و حیلت چیست
که در گلوی من آویخته است آب زلال
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی است که شخصی در دل طبیعت و در کنار آب زلال قرار دارد. او به این حالتی اشاره میکند که گویی در این فضا احساس راحتی و آرامش دارد، اما در عین حال سوالی در ذهنش وجود دارد که چه چیزی باعث شده که او در این حالت، احساس تنگی یا محدودیت کند. به نوعی، این تصویرسازی نشاندهنده تضاد بین آرامش بیرونی و درگیریهای درونی است.
درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار
چو چرز برزد ناگه بریش من پیخال
هوش مصنوعی: وقتی که به شکار رفتم و ناگهان دشمنی را دیدم که به من حمله کرد، دچار وحشت و سردرگمی شدم.
گر او ازین پس گوریش خواندم شاید
وزین حدیث نباید مرا نمود ملال
هوش مصنوعی: اگر او را از این پس گور دانم، شاید دیگر از این سخن هیچ غمی نداشته باشم.
چو تیغ کند و سیه شد به حبس خاطر من
سپید و بران گردد به یک فسان و صقال
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر تیز و سیاه شد، دل من در قید خاطرات سپید و خوشحال میشود و با یک داستان و رویداد به نشاط و شادابی میرسد.
درخت من که همی سایه بر جهان گسترد
نیافت آب و همه خشک شد به استیصال
هوش مصنوعی: درخت من که سایهاش بر دنیا پخش شده بود، نتوانست آب و nourishment دریافت کند و در نتیجه به شدت خشکیده و ناامید شده است.
کنون ز شاخ من ار بار مدح خواهی جست
به دست خویش کن ای دوست مرمرا ز نهال
هوش مصنوعی: اگر حالا میخواهی از من ستایش کنی، از خودت بزن و به یاد من باش، ای دوست، مانند کسی که به درختی تازه میرسد.
مرا بدان تو که در پارسی و در تازی
به نظم و نثر ندارد چو من کس استقلال
هوش مصنوعی: من به خاطر تو کسی هستم که در زبان فارسی و عربی در نظم و نثر هیچکس به پایم نمیرسد.
زبانم ار بنگردد به هر بیان گردد
بیان حکمت سست و زبان دانش لال
هوش مصنوعی: اگر زبانم به هر نحوی سخن بگوید، کلام حکمت ضعیف میشود و زبان دانش خاموش میماند.
گواست بر من ایزد که هر امید که هست
به فضل تست پس از فضل ایزد متعال
هوش مصنوعی: ای خدا، تو شاهد و گواه هستی که هر امیدی که دارم به لطف و کرامت تو بستگی دارد، و این امید پس از نعمتهای بزرگت است.
بکند چرخت مسعود سعد ریش مکن
چو نال گشتی از رنج و ناله بیش منال
هوش مصنوعی: ای چرخی که مسعود سعد به تو گفته، ریش مرا مکن، چون که از درد و نالهای که دارم، بیشتر ناله نکن.
مجوی رزم که بازوت را بشد نیرو
مدار یاره که بازوت را نماند مجال
هوش مصنوعی: به دنبال مبارزه و جنگ نباش، زیرا قدرت تو در آن به پایان میرسد. دوست من، این کار به تو فرصتی نخواهد داد.
کریم طبعا رادا به خرمی بنشین
نشاط جوی و کرم کن به طبع نیک سگال
هوش مصنوعی: با طبیعت خوش و بخشنده خود، در خوشی و شادابی بنشین و به راحتی و خوبی رفتار کن.
چو سبز گشت چمن لعل می ستان ز بتی
که بر سپیدی رویش بود سیاهی خال
هوش مصنوعی: وقتی چمن سبز میشود، همچون رنگ قرمز لعل، از بتی نوشیدنی گرفته میشود که بر روی سفیدیاش، لکهی سیاه خالی وجود دارد.
همیشه تا بر دانش به حق گشاده بود
در ثواب و عقاب از ره حرام و حلال
هوش مصنوعی: هر زمان که به علم و آگاهی صحیح دست یابیم، در مورد پاداش و مجازات از مسیر کاری که حلال یا حرام است، بینش روشنی خواهیم داشت.
به جشن و بزم تو مدحت ستان و خواسته ده
به مهر و کینه تو ناصح نواز و حاسد مال
هوش مصنوعی: به جشن و مهمانیات مدح و ستایش میطلبم و از تو میخواهم که با مهربانی و کینهتوزی، نصیحتکننده و حسود به مال و ثروت باشی.
چو مهر تابان تاب و چو چرخ گردان گرد
چو ابر باران بار و چو سرو بالان بال
هوش مصنوعی: مانند خورشید درخشان و همچون چرخی که همیشه در حال چرخش است، همانند ابری که باران میبارد و مانند سروهایی که با سرسبزی خود بالا ایستادهاند.
گشاده چشم به دیدار ساقی و معشوق
کشیده گوش به آواز مطرب و قوال
هوش مصنوعی: با چشمهای باز به دیدن ساقی و معشوق نشستم و گوشم را به آواز نوازنده و قوال سپردم.
همیشه باد بقای تو در کمال شرف
وزان کمال و شرف دور باد چشم زوال
هوش مصنوعی: همواره برای تو آرزوی دوام و بقا دارم که در نهایت زیبایی و بزرگواری باشی و از دید زوال و نابودی دور بمانی.