شمارهٔ ۱۸۰ - مدیح علاء الدوله سلطان مسعود
همیشه دشمن مالست شاه دشمن مال
یکیست او را در بزم و رزم دشمن و مال
علاء دولت سلطان تاجور مسعود
که تافت از فلک ملکش آفتاب کمال
پناه دولت و دینست و دین و دولت ازو
گرفته عز و بزرگی و دیده عز و جلال
نهاده بر فلک مفخرت به قدر قدم
نشانده در چمن مملکت به عدل نهال
همای رامش در بزم او برآرد پر
هژبر فتنه به رزمش بیفکند چنگال
نهاده روی به هندوستان ز دارالملک
به فرخ اختر و پیروز روز و میمون فال
کشید لشکر جرار تا به مرکز غزو
ره فراخ فرو بست بر جنوب و شمال
ز تیغ دستان بر کوهها گرفته طریق
ز باد پایان در دشت ها نمانده مجال
جبال جنگی در موکبش روان که به زخم
به روز معرکه از بیخ بر کنند جبال
به پی شکسته همی ماهی زمین را پشت
به یشک خسته همه شیر آسمان را یال
کدام شاهست اندر همه جهان یکسر
که از نهیبش گیرد قرار و یابد حال
خدایگانا یک نکته باز خواهم راند
که هست درگه عالی تو محط رحال
خزاین تو گشاده ست بر همه شعرا
جواهر تو بدیشان رسیده از هر حال
منم که تشنه همی مانم و دگر طبقه
رسیده اند ز انعام تو به آب زلال
یمین دولت سلطان ماضی از غزنین
به مدح گویان بر وقف داشتی اموال
غضایری که اگر زنده باشدی امروز
به شعر من کندی فخر در همه احوال
به هر قصیده که از شهر ری فرستادی
هزار دینار او بستدی ز زر حلال
بگویدی که به من تا به حشر فخر کند
«هر آن که بر سر یک بیت من نویسد قال »
همی چه گوید بنگر در آن قصیده شکر
که می نماید از آن زر بیکرانه ملال
«بس ای ملک که نه لؤلؤ فروختم به سلم »
بس ای ملک که نه گوهر فروختم به جوال »
خدای داند کاندر پناه شاه جهان
غضایری را می نشمرم به شعر همال
من آن کسم که گه نظم هیچ گوینده
به لفظ و معنی چون من ندارد استقلال
گهی به نثر فشانم و لفظ در ثمین
گهی به نظم نمایم ز طبع سحر حلال
چو یافتم شرف مجلس شهنشاهی
گذشت از اوج سر همتم ز کبر و دلال
به گوشم آمد فرخنده دعوت دولت
به چشمم آمد تابنده صورت اقبال
ولیک بخت به رغبت نمی دهد یاری
جهان شوخ همی دارد آخرم دنبال
که روز جشن مرا جود شاه یاد نکرد
اگر ز بخت بنالم که گویدم که منال
که گاه مدحت بودم ز جمله شعرا
به وقت خدمت بودم ز زمره عمال
نه پایگاه من از حشمتی فزود شرف
نه دستگاه من از خلعتی گرفت جمال
چه گویم آخر با مردمان لوهاور
چو باز گردم و از حال من کنند سؤال
ز ابر و مهر چو باران و روشنی طلبم
نه التماس کجست و نه آرزوی محال
شها ملوک همه ناز شاعران بکشند
تو آفتاب ملوکی بتاب تا صد سال
جهان پناهی و برگ و نوای خلق جهان
سخای تست پس از فضل ایزد متعال
همیشه تا ندهد جرم ماه تابش خور
همیشه تا نشود قد سرو قامت نال
چو مهر بر فلک مفخرت به فخر بگرد
چو سرو بر چمن مملکت به ناز ببال
شمارهٔ ۱۷۹ - مدح سیف الدوله محمود و تهنیت فتح اگره: دو سعادت به یکی وقت فراز آمد تنگشمارهٔ ۱۸۱ - ستایش سیف الدوله محمود: ولایت مه شعبان به روزه شد تحویل
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همیشه دشمن مالست شاه دشمن مال
یکیست او را در بزم و رزم دشمن و مال
هوش مصنوعی: همیشه دشمن انسان، مال و ثروت اوست. این دشمنی در همه حال، چه در جشن و چه در جنگ، وجود دارد.
علاء دولت سلطان تاجور مسعود
که تافت از فلک ملکش آفتاب کمال
هوش مصنوعی: علاء دولت سلطان تاجور مسعود به عنوان فردی بزرگوار و پرتویی از کمال و فضیلت در آسمان سلطنت خود میدرخشد، همچون آفتابی که از آسمان بر زمین میتابد.
پناه دولت و دینست و دین و دولت ازو
گرفته عز و بزرگی و دیده عز و جلال
هوش مصنوعی: پشتیبان دین و دولت است و از اوست که عزت و بزرگی به دست آمده است و دیده بر شکوه و عظمت گشوده است.
نهاده بر فلک مفخرت به قدر قدم
نشانده در چمن مملکت به عدل نهال
هوش مصنوعی: در آسمان، به اندازهای که قدرت و بزرگی را به نمایش گذاشتهام، در سرزمین خود با عدالت، درختی کاشتهام.
همای رامش در بزم او برآرد پر
هژبر فتنه به رزمش بیفکند چنگال
هوش مصنوعی: پرندهای که شادمانی را در جشن او به ارمغان میآورد، چون از سوی دشمنان درگیر خطر شود، چنگالهای خود را به کار میگیرد.
نهاده روی به هندوستان ز دارالملک
به فرخ اختر و پیروز روز و میمون فال
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که شخصی به سمت هندوستان سفر کرده و این سفر برای او با خوش شانسی و نشانههای خوب همراه است. او از مکانی که به عنوان دارالملک شناخته میشود، حرکت کرده و امیدوار است که سرنوشت و آیندهاش در این سفر روشن و خوشایند باشد.
کشید لشکر جرار تا به مرکز غزو
ره فراخ فرو بست بر جنوب و شمال
هوش مصنوعی: لشکری بزرگ به سمت مرکز جنگ آمد و راههای وسیع را بر دو سمت جنوب و شمال بست.
ز تیغ دستان بر کوهها گرفته طریق
ز باد پایان در دشت ها نمانده مجال
هوش مصنوعی: دستهای قوی من به سمت کوهها حرکت کرده و راهی را پیدا کردهاند، اما باد پایاندهندهای در دشتها باقی نگذاشته است.
جبال جنگی در موکبش روان که به زخم
به روز معرکه از بیخ بر کنند جبال
هوش مصنوعی: کوههای جنگی در حال حرکت هستند، که به ضربهای که در روز نبرد میزنند، به اساس خود آسیب میزنند.
به پی شکسته همی ماهی زمین را پشت
به یشک خسته همه شیر آسمان را یال
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از ماهی در حال شکسته شدن اشاره میکند و بیان میکند که این ماهی زمین را به دوش خود میکشد. همچنین، او به یال شیرانی که در آسمان هستند و خسته به نظر میرسند، اشاره دارد. در مجموع، تصویرسازی شاعرانهای از وضعیت موجود و تنشهای موجود در جهان ارائه شده است.
کدام شاهست اندر همه جهان یکسر
که از نهیبش گیرد قرار و یابد حال
هوش مصنوعی: در سراسر جهان، کدام پادشاه وجود دارد که با صدای تهدیدآمیزش بتواند همه را در آرامش و سکون قرار دهد و حالشان را بهتر کند؟
خدایگانا یک نکته باز خواهم راند
که هست درگه عالی تو محط رحال
هوش مصنوعی: من یک نکته مهم را با تو در میان میگذارم که آستانه تو، مکان بسیار باعظمت و مورد توجهی است.
خزاین تو گشاده ست بر همه شعرا
جواهر تو بدیشان رسیده از هر حال
هوش مصنوعی: خزانههای تو برای تمام شاعران باز است و گوهرهای تو از هر جهت به آنها رسیده است.
منم که تشنه همی مانم و دگر طبقه
رسیده اند ز انعام تو به آب زلال
هوش مصنوعی: من همچنان تشنهام و دیگران از نعمتهای تو به آب زلال رسیدهاند.
یمین دولت سلطان ماضی از غزنین
به مدح گویان بر وقف داشتی اموال
هوش مصنوعی: دولت و ثروت سلطان پیشین از غزنین به مداحان اختصاص یافته بود.
غضایری که اگر زنده باشدی امروز
به شعر من کندی فخر در همه احوال
هوش مصنوعی: اگر غضایری زنده بود، امروز به شعر من افتخار میکرد و این افتخار در هر شرایطی برای من معنا داشت.
به هر قصیده که از شهر ری فرستادی
هزار دینار او بستدی ز زر حلال
هوش مصنوعی: هر شعری که از شهر ری فرستادی، هزار دینار از طلا را به طور حلال به دست آوردی.
بگویدی که به من تا به حشر فخر کند
«هر آن که بر سر یک بیت من نویسد قال »
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که اگر کسی بر روی یک بیت شعر من چیزی بنویسد، این فرد تا روز قیامت میتواند به آن افتخار کند.
همی چه گوید بنگر در آن قصیده شکر
که می نماید از آن زر بیکرانه ملال
هوش مصنوعی: هر چه میگوید را با دقت بررسی کن، مثل قصیدهای شیرین که از آن طلاهایی بیپایان و خوشایند نمایان است.
«بس ای ملک که نه لؤلؤ فروختم به سلم »
بس ای ملک که نه گوهر فروختم به جوال »
هوش مصنوعی: ای شاه بزرگ، بدان که هرگز دُرّ و گوهر خود را به قیمت ناچیز نفروختهام.
خدای داند کاندر پناه شاه جهان
غضایری را می نشمرم به شعر همال
هوش مصنوعی: خدا میداند که من در سایهی پادشاه جهان، غضایری را در شعر خود نمیشمارم.
من آن کسم که گه نظم هیچ گوینده
به لفظ و معنی چون من ندارد استقلال
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که هیچ شاعری مانند من، در بیان و مفهوم شعر، اینقدر مستقل نیست.
گهی به نثر فشانم و لفظ در ثمین
گهی به نظم نمایم ز طبع سحر حلال
هوش مصنوعی: گاهی به نثر زیبا کلمات را میریزم و گاهی به نظم و قافیه، با خیال و طبعی که سحرآمیز و حلال است آنها را تنظیم میکنم.
چو یافتم شرف مجلس شهنشاهی
گذشت از اوج سر همتم ز کبر و دلال
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و منزلت در محضر پادشاه رسیدم، از شدت خودبزرگبینی و فخر فروشیام کاسته شد.
به گوشم آمد فرخنده دعوت دولت
به چشمم آمد تابنده صورت اقبال
هوش مصنوعی: به گوشم خبر خوشی از دستیابی به خوشبختی رسید و در چشمم نشانههای موفقیت و اقبال به روشنی دیده شد.
ولیک بخت به رغبت نمی دهد یاری
جهان شوخ همی دارد آخرم دنبال
هوش مصنوعی: اما این بخت، به میل و خواست خود یاری نمیدهد؛ جهان هم که بیرحم و شیرینکار است، آخر به دنبال من میگردد.
که روز جشن مرا جود شاه یاد نکرد
اگر ز بخت بنالم که گویدم که منال
هوش مصنوعی: جشن من را پادشاه فراموش کرد. اگر از بدبختیام بگویم، او میگوید چرا ناله میکنی؟
که گاه مدحت بودم ز جمله شعرا
به وقت خدمت بودم ز زمره عمال
هوش مصنوعی: در زمانهایی، به عنوان شاعری که ستایش میکردم، در خدمت دیگران بودم و در جمع کارمندان و افراد شاغل قرار داشتم.
نه پایگاه من از حشمتی فزود شرف
نه دستگاه من از خلعتی گرفت جمال
هوش مصنوعی: من نه به خاطر بزرگی و نفوذ خودم محترم هستم و نه به خاطر لباسها و زرق و برقهایی که به تن دارم زیباتر به نظر میرسم.
چه گویم آخر با مردمان لوهاور
چو باز گردم و از حال من کنند سؤال
هوش مصنوعی: چی بگویم با مردم بیخبر وقتی که برگردم و از من دربارهی حال و اوضاعام سؤال کنند؟
ز ابر و مهر چو باران و روشنی طلبم
نه التماس کجست و نه آرزوی محال
هوش مصنوعی: از ابر و خورشید همچون باران و نور میخواهم، نه اینکه التماس کنم و نه آرزوی چیزی غیرممکن داشته باشم.
شها ملوک همه ناز شاعران بکشند
تو آفتاب ملوکی بتاب تا صد سال
هوش مصنوعی: ای خورشید، تمام پادشاهان زیبایی و دلربایی شاعران را فراموش کنند و تو بر ما بتاب، تا صد سال روشنایی خود را به ما بدهی.
جهان پناهی و برگ و نوای خلق جهان
سخای تست پس از فضل ایزد متعال
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تو به آرامش و سرسبزی و آواز زیبای مردم زنده است، این نعمتها از بزرگواری و سخاوت توست، پس از لطف و رحمت خداوند بزرگ.
همیشه تا ندهد جرم ماه تابش خور
همیشه تا نشود قد سرو قامت نال
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که ماه جرم خود را نشان ندهد و خورشید تابش خود را نکند، قد سرو مثل ناله باقی خواهد ماند.
چو مهر بر فلک مفخرت به فخر بگرد
چو سرو بر چمن مملکت به ناز ببال
هوش مصنوعی: مثل اینکه خورشید بر آسمان با شکوه و افتخار میتابد و مانند سروهای زیبا و مغرور در باغ، به ناز و زیبایی خود میبالد.