شمارهٔ ۱۷ - هم در مدح سیف الدوله محمود
بخاست از دل و از دیده من آتش و آب
که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم
همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب
خیال دوست همه روز در کنار منست
گهی به صلح درآید گهی به جنگ و عتاب
چنان نمایدم از آب دیده صورت او
که چهره پری از زیر مهره لبلاب
بدید گونه خود را در آب نیلوفر
چو باز کرد همی چشم خود ز مستی خواب
بدید گونه زرد و رخ کبود مرا
فروفکند سر خویش و دیده کرد پر آب
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب
چو دید عزم مرا بر سفر درست شده
فرو شکست به لؤلؤ کناره عناب
ز دست و دیده ش بگسسته و بپیوسته
به سینه و دو رخش بر دو رسته در خوشاب
همی گرست و همی گفت عهد من مشکن
مسوز جانم و در رفتن سفر مشتاب
کجا توانی رفتن بر امر محمودی
که اوست همبر تقدیر ایزد وهاب
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جویی از اولیا و از احباب
جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست
صواب شغل من این است و هم نبود صواب
چه کار باشدم اندر دیار هندستان
که هست بر من شاهنشه جهان در تاب
چو این جواب نگارین من ز من بشنید
فرو فکند سر از انده و نداد جواب
برفت از بر من هوش من برفت و نماند
حدیث چون نمک او بر این دل چو کباب
رهی گرفتم در پیش برکه بود در او
به جای سبزی سنگ و به جای آب سراب
زمین چو کام نهنگ و گیا چو پنجه شیر
سپهر چون دم طاووس و شب چو پر غراب
مرا ز رشک بپوشیده کسوتی چون شب
هوای روشن پوشیده کسوت حجاب
نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نماید از آن بلند عقاب
که گر منجم بر وی شود چنان بیند
بر اوج چرخ که بی غم شود ز اسطرلاب
رهی دراز بگشتم که اندران همه راه
ز فر شاه ندیدم یکی به دست خراب
جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمودشاه نصرت یاب
خدایگانی کز فر او همی بکند
ز پنجه و دهن شیر رنگ ناخن و ناب
به جود و رأی بکرده است خلق را بی غم
به عدل و داد گشاده است بر جهان ابواب
خدایگان جهان سیف دولت آنکه به طبع
نهاده اند به فرمان او ملوک رقاب
برنده تیغش در طبع و رنگ سیماب است
که کرد روی بداندیشگانش پر ز خضاب
همی قرار نیابد به جای بر تیغش
بلی قرار نیابد به جای بر سیماب
خدایگانا داند خدای یار نشاط
چگونه گشتم تا دیدم آن خجسته خطاب
خدای داند پای برهنه از جیلم
بیامدم به بلهیاره نیم شب به شتاب
به برشکال شبی من چنان گذشته ام
که تا به گردن آب است و تا به حلق خلاب
کجا توان شدن از پیش تخت تو ملکا
کجا توان شدن از آفتاب در مهتاب
که گر گریخته درگه تو مرغ شود
هوا سراسر در گرد او شود مضراب
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در و خلق را ثواب و عقاب
خدایگانا دریافت مرمرا انده
ز غم قرار ندارم همی مرا دریاب
درخت دولت من بی خلاف خشک شود
اگر نبارد کف برو به جای سحاب
همیشه تا که یکی اول حساب بود
مباد آخر عمر تو را به سال حساب
بقات بادا در ملک تا به پیروزی
جهان چو هند بگیری به عمر و دولت شاب
هزار قصر چو ایران بنا کنی در هند
هزار شاه چو کسری بگیری از اعقاب
شمارهٔ ۱۶ - در مدح سیف الدوله محمود: چو باغ گشت خراب از خزان نماندش آبشمارهٔ ۱۸ - در ستایش سلطان محمود: هوای روشن بگرفت تیره رنگ سحاب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بخاست از دل و از دیده من آتش و آب
که دید سوخته و غرقه جز من اینت عجاب
هوش مصنوعی: او از دل و چشمان من خواست که آتش و آب را نشان دهند، زیرا هیچکس جز من این چنین شگفتزده و در عذاب سوختن و غرق شدن نیست.
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم
همی نیاید فکرت همی نگنجد خواب
هوش مصنوعی: دل پر از آتش و چشم پر از اشک است، به همین دلیل فکر در دل نمیگنجد و خواب نمیزند.
خیال دوست همه روز در کنار منست
گهی به صلح درآید گهی به جنگ و عتاب
هوش مصنوعی: همیشه خیال دوست در ذهن من حضور دارد؛ گاهی به آرامش و صلح میرسد و گاهی با دشواری و تندی میآید.
چنان نمایدم از آب دیده صورت او
که چهره پری از زیر مهره لبلاب
هوش مصنوعی: به قدری با اشک و غم چهره او را به تصویر کشیدم که مانند چهره یک پری زیبا به نظر میرسید، اما با ظرافتی خاص که نشاندهنده زیبایی و لطافت او بود.
بدید گونه خود را در آب نیلوفر
چو باز کرد همی چشم خود ز مستی خواب
هوش مصنوعی: او هنگامی که چهرهاش را در آب نیلوفر دید، چشمانش را به خاطر خواب ناب و غرق در مستی باز کرد.
بدید گونه زرد و رخ کبود مرا
فروفکند سر خویش و دیده کرد پر آب
هوش مصنوعی: چهرهای زرد و صورتی کبود را دیدم که باعث شد سر خود را به زیر بیندازد و چشمانش پر از اشک شود.
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب
هوش مصنوعی: وقتی که من خواستم بروم، آن معشوقه زیبا با نگاهی پر از جنگ و جدال از در وارد شد، در حالی که نقابش را در حالتی تنگ و باز به چهره داشت.
چو دید عزم مرا بر سفر درست شده
فرو شکست به لؤلؤ کناره عناب
هوش مصنوعی: وقتی دید که تصمیمم برای سفر قطعی است، ناگهان به لؤلؤ و کنارههای آناب تغییر مسیر داد.
ز دست و دیده ش بگسسته و بپیوسته
به سینه و دو رخش بر دو رسته در خوشاب
هوش مصنوعی: دستی که از او جدا شده و چشمی که از او دور شده، به قلب من پیوسته است و چهرهاش بر دو رست میدرخشد.
همی گرست و همی گفت عهد من مشکن
مسوز جانم و در رفتن سفر مشتاب
هوش مصنوعی: همواره گرسنهام و میگویم که پیمان مرا نشکن. جانم را نسوزان و در رفتن به سفر شتاب نکن.
کجا توانی رفتن بر امر محمودی
که اوست همبر تقدیر ایزد وهاب
هوش مصنوعی: کجا میتوانی به جایی بروی که اراده و تقدیر خداوند حاکم است و هیچ چیز نمیتواند از آن خارج شود؟
فروگذاری درگاه شهریار جهان
فراق جویی از اولیا و از احباب
هوش مصنوعی: ترک کردن دربار پادشاه جهان، بهرهبرداری از جدایی از دوستان و نزدیکان است.
جواب دادم و گفتم که روز بودن نیست
صواب شغل من این است و هم نبود صواب
هوش مصنوعی: گفتم که این زمان برای کار کردن مناسب نیست و وظیفه من هم همین است که در این وقت مشغول کار نشوم.
چه کار باشدم اندر دیار هندستان
که هست بر من شاهنشه جهان در تاب
هوش مصنوعی: در دیار هندستان چه کار من است، در حالی که بر من شاه و پادشاه جهان در حال درخشش است.
چو این جواب نگارین من ز من بشنید
فرو فکند سر از انده و نداد جواب
هوش مصنوعی: وقتی معشوق جواب زیبا و دلپذیر من را شنید، به خاطر اندوهی که داشت، سرش را پایین انداخت و هیچ پاسخی نداد.
برفت از بر من هوش من برفت و نماند
حدیث چون نمک او بر این دل چو کباب
هوش مصنوعی: از دلم رفت حواسم و هیچ چیزی از آن حرفها باقی نمانده، مانند نمکی که بر کباب نشسته و از بین رفته است.
رهی گرفتم در پیش برکه بود در او
به جای سبزی سنگ و به جای آب سراب
هوش مصنوعی: در مسیری که پیش گرفتم، برکهای بود که به جای آب، چیزی مانند یک سراب دیده میشد و به جای سبزی، سنگها و صخرهها قرار داشتند.
زمین چو کام نهنگ و گیا چو پنجه شیر
سپهر چون دم طاووس و شب چو پر غراب
هوش مصنوعی: زمین مانند دهان بزرگ نهنگ است و گیاهان شبیه پنجههای شیر میباشند. آسمان مانند دم طاووس زیبا است و شب مانند پر مکلف و سیاه غراب به نظر میرسد.
مرا ز رشک بپوشیده کسوتی چون شب
هوای روشن پوشیده کسوت حجاب
هوش مصنوعی: من به دلیل حسادت، لباسی بر تن کردهام که مانند شب تیره است و در پس آن، روشنی و روشنی واقعیت پنهان شده است.
نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نماید از آن بلند عقاب
هوش مصنوعی: از دور که نگاه کردم، تلی دیدم که مانند چاهی عمیق به نظر میرسید و از آن ارتفاع، عقابی پرواز میکرد.
که گر منجم بر وی شود چنان بیند
بر اوج چرخ که بی غم شود ز اسطرلاب
هوش مصنوعی: اگر منجم به ستارهها بنگرد، چنان صحنهای خواهد دید که از رنج و غمهای زندگی آزاد شود و به آرامش برسد.
رهی دراز بگشتم که اندران همه راه
ز فر شاه ندیدم یکی به دست خراب
هوش مصنوعی: در مسیری طولانی قدم گذاشتم، اما در این راه هیچ نشانهای از فرمانروایی بزرگ ندیدم و فقط یک ویرانی در دست داشتم.
جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمودشاه نصرت یاب
هوش مصنوعی: جهان را به زیبایی بهشت میبینم، به خاطر عدالت و قدرت شاه محمود که باعث پیروزی میشود.
خدایگانی کز فر او همی بکند
ز پنجه و دهن شیر رنگ ناخن و ناب
هوش مصنوعی: خداوندی که با قدرت و جلالش، میتواند پنجه و دندان شیر را برهنه و بینقاب کند، و رنگ ناخنها و نابترین صفات را از او جدا کند.
به جود و رأی بکرده است خلق را بی غم
به عدل و داد گشاده است بر جهان ابواب
هوش مصنوعی: با بخشش و اندیشه خود، خداوند زندگی مردم را بیغم کرده و با عدالت و انصاف، درهای خوشبختی را به روی جهان گشوده است.
خدایگان جهان سیف دولت آنکه به طبع
نهاده اند به فرمان او ملوک رقاب
هوش مصنوعی: خداوند سلطنت را به دست کسانی داده که تحت فرمان او rulers هستند و این سلطنت به خاطر طبیعت و فرمانروایی او به وجود آمده است.
برنده تیغش در طبع و رنگ سیماب است
که کرد روی بداندیشگانش پر ز خضاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی با قدرت و تأثیرگذاری بالا، به مانند تیغ تیزی است که در طبع و ویژگیهایش مانند جیوه (سیماب) میدرخشد. او بر روی کسانی که افکار منفی و بد دارند، تأثیر میگذارد و چهرهشان را دستخوش تغییرات و زیباییهایی میکند که ناشی از رنگ و زینت است. به نوعی، این فرد قادر است تا حتی در دل بداندیشان نیز تحولی ایجاد کند و آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
همی قرار نیابد به جای بر تیغش
بلی قرار نیابد به جای بر سیماب
هوش مصنوعی: او هرگز نمیتواند در مکانی ثابت بماند؛ همچنان که تیغ نمیتواند در جایی آرام گیرد و مانند جیوه نمیتواند در یک جا قرار بگیرد.
خدایگانا داند خدای یار نشاط
چگونه گشتم تا دیدم آن خجسته خطاب
هوش مصنوعی: خداوند میداند که من چطور به خوشحالی و شوق رسیدم تا زمانی که آن سخن دلنشین را شنیدم.
خدای داند پای برهنه از جیلم
بیامدم به بلهیاره نیم شب به شتاب
هوش مصنوعی: خدا میداند که چگونه، با پای برهنه و به سرعت، از جیلم به بلهیاره در نیمه شب آمدم.
به برشکال شبی من چنان گذشته ام
که تا به گردن آب است و تا به حلق خلاب
هوش مصنوعی: من به قدری در گذشته غرق شدهام که خود را تا گردن در آب احساس میکنم و همچون قلابی در حصار آن گرفتار شدهام.
کجا توان شدن از پیش تخت تو ملکا
کجا توان شدن از آفتاب در مهتاب
هوش مصنوعی: کجا میتوان به مقام تو دست یافت، ای پادشاه! و کجا میتوان از تابش آفتاب به روشنی مهتاب راه پیدا کرد؟
که گر گریخته درگه تو مرغ شود
هوا سراسر در گرد او شود مضراب
هوش مصنوعی: اگر کسی از درگاه تو فرار کند، مثل مرغی خواهد شد که در آسمان پرواز کرده و همه جا به دور او پیچیده است.
مگر که خدمت تو طاعت خدای شده ست
که هست بسته در و خلق را ثواب و عقاب
هوش مصنوعی: اگر خدمت به تو راهی برای بندگی خداوند شده باشد، پس دروازهای به روی مردم گشوده است که به خاطر اعمالشان پاداش و کیفر مییابند.
خدایگانا دریافت مرمرا انده
ز غم قرار ندارم همی مرا دریاب
هوش مصنوعی: ای خداوند، ناامیدی و اندوهی که در دل دارم میفهمی، من هیچ آرامشی ندارم. لطفاً به من کمک کن.
درخت دولت من بی خلاف خشک شود
اگر نبارد کف برو به جای سحاب
هوش مصنوعی: اگر باران نبارد، درخت سعادت و موفقیت من بدون تردید خشک خواهد شد. پس برو و به جای بارش باران، به من کمک کن.
همیشه تا که یکی اول حساب بود
مباد آخر عمر تو را به سال حساب
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که یکی از قبل محاسبه شده باشد، امیدی نیست که در پایان عمر، زندگی تو به سالهای گذشته سنجیده شود.
بقات بادا در ملک تا به پیروزی
جهان چو هند بگیری به عمر و دولت شاب
هوش مصنوعی: در این دنیا، هرگاه که به موفقیت و شکوفایی دست یابی، باید به یاد داشته باشی که از نظر عمر و خوشبختی، مانند هندستان ارزشمند و باارزش باشی.
هزار قصر چو ایران بنا کنی در هند
هزار شاه چو کسری بگیری از اعقاب
هوش مصنوعی: اگر در هند هزار قصر به زیبایی ایران بسازی، از نسلهای گذشته هزار پادشاه به قدرت و عظمت کسری خواهی داشت.
حاشیه ها
1402/10/30 00:12
افشین آگاه
با درود !
در بیت مقطع واژه "ایوان" درست است نه ایران. قرینه" کسری" هم در مصراع بعد دال بر این ادعاست. در ابنجا ایوان مجاز از تیسفون است و اصلا کلمه ایران سست و خارج از محتواست. سپاس