شمارهٔ ۱۵۶ - در ثنای ملک ارسلان
با روی تازه و لب پر خنده نوبهار
آمد به خدمت ملک و شاه کامگار
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که ملک
ذات عزیز او را پرورد در کنار
گردون دادگستر و مهر جهان فروز
سلطان تاجدار و جهاندار بردبار
ای اختیار مملکت و افتخار عصر
شایسته اختیاری و بایسته افتخار
چون دست هر نبرده فرو ماند از نبرد
چون کارزار گردد بر مرد کارزار
هر حملهای که آری شاها ثنا کند
بر تو روان رستم و جان سفندیار
کاری که جست رای تو آمد تو را به سر
تخمی که کشت بخت تو آمد تو را به بار
نه نه نگویم آنکه چه دیدی هنوز تو
از نوع بختیاری ای شاه بختیار
هست ابتدای دولت و خواهد شدن هنوز
فغفور پرده دارت و کسری رکابدار
صاحبقران شوی و بگیری همه جهان
وایزد بدین سبب ز جهان کردت اختیار
گردند خسروان زمانه فدای تو
وز خسروان تو مانی در ملک یادگار
گاهی به هند تازی و گاهی به قیروان
گاهی به روم و گاه به چین گاه زنگبار
آری ز ترک خانان بسته به بند پای
رایان ز هند و پیلان کرده ز تنکه بار
دانی که با خدای جهان چند نذر کرد
آن اعتقاد روشن تو در شبان تار
اقبال پایدار تو را استوار کرد
زان عهد پایدار تو و نذر استوار
در انتظار رحمت و فضل تو ماندهام
ای کرده روزگار تو را دولت انتظار
داند خدای عرش که گیتی قرار داد
کز رنج دل نیابم شبها همی قرار
من بنده سال سیزده محبوس ماندهام
جان کندهام ز محنت در حبس و در حصار
زین زینهار خوار فلک جان من گریخت
در زینهارت این ملک زینهار دار
در سمجهای تنگ و خشن مانده مستمند
در بندهای سخت بتر مانده سوگوار
دارم هزار دشمن و یک جان و نیم تن
لیکن گذشته وام من از هشتصد هزار
بی برگ و بی نوا شده و جمع گرد من
عورات بی نهایت و اطفال بی شمار
بسیار امیدوار ز تو یافته نصیب
من بی نصیب گشته و مانده امیدوار
شاها به حق آنکه به کام تو کرده است
کار جهان خدای جهاندار کردگار
پیر ضعیف حالم و درویش عاجزم
بر پیری و ضعیفی من بنده رحمت آر
گیرم گناهکارم و والله که نیستم
نه عفو کردهای گنه هر گناهکار
تا شاد بگذرانم ارم روزگار هست
در مدح و در ثنای تو این مانده روزگار
گیرم به مدح و شکر و ثنای تو هر زمان
هر پایهای ز تخت تو دَر دُرّ شاهوار
این گفتم و ندانم تا چند مانده است
این روح مستحیل درین عمر مستعار
ور من رهی بمانم گنج بماندت
زین طبع حقگزار و زبان سخن گذار
عمری دراز باید تابندهای چو من
گردد به مدح چون تو جهاندار نامدار
تا سایهور درختی گردد نهالکی
بنگر که چند آب درآید به جویبار
شاها فراخ سالست این سال ملک تو
وین بس بزرگ فالست اندیشه بر گمار
لؤلؤ ز بحر بُرده سحاب از پس سحاب
بر ملک تو فشانده نثار از پس نثار
یکرویه گشت ملک هلا روی ملک بین
دستت گرفت عدل هلا تخم عدل کار
نو عز و نو بزرگی و نو لهو و نو طرب
نو ملک و نو سعادت و نوروز و نو بهار
شد لعل روی عشرت و شد روی عیش سرخ
ساقی بیار جام می لعل خوشگوار
فارغ دل و مرفه بنشین به تخت ملک
انصاف پیشکار تو و عدل دستیار
دشمنت اگر به کینه برآرد چو مار سر
شمشیر تو دمار برآرد ز مغز مار
ناشاد شد عدو سپردش قضا به خاک
تو شاد زی و دل به نشاط و طرب سپار
جز در رضای تو نبود چرخ را مسیر
جز بر مراد تو نبود بخت را مدار
شمارهٔ ۱۵۵ - ستودن ترکان و ستایش سلطان مسعود: ترکان که پشت و بازوی ملکند و روزگارشمارهٔ ۱۵۷ - در صفت پیلان و مدح آن سلطان: سوی میدان شهریار گذر
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با روی تازه و لب پر خنده نوبهار
آمد به خدمت ملک و شاه کامگار
هوش مصنوعی: بهار با چهرهای شاداب و لبهایی خندان به نزد پادشاه موفق و فرزانه آمد.
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان که ملک
ذات عزیز او را پرورد در کنار
هوش مصنوعی: سلطان ابولملوک، ملک ارسلان، که خداوند او را در کنار خود پرورش داده است.
گردون دادگستر و مهر جهان فروز
سلطان تاجدار و جهاندار بردبار
هوش مصنوعی: جهان در دست خدایی است که قدرتش را به همگان میدهد و خورشید، منبع روشنی و زندگی، به عنوان پادشاهی با تاج و سکوتش حکمرانی میکند.
ای اختیار مملکت و افتخار عصر
شایسته اختیاری و بایسته افتخار
هوش مصنوعی: ای کسی که قدرت و کنترل مملکت در دستان توست و به عنوان افتخار عصر شناخته میشوی، تو حقیقتاً شایستهی این اختیار و این افتخار هستی.
چون دست هر نبرده فرو ماند از نبرد
چون کارزار گردد بر مرد کارزار
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی از نبرد دستش کوتاه بماند و نتواند در میدان جنگ شرکت کند، آن وقت میدان جنگ بر مردی که در آن حاضر است سخت و دشوار میشود.
هر حملهای که آری شاها ثنا کند
بر تو روان رستم و جان سفندیار
هوش مصنوعی: هر بار که کسی مدح و ستایش تو را میکند، مانند رستم و جان سفندیار، به تو توجه دارد و برایت احترام قائل است.
کاری که جست رای تو آمد تو را به سر
تخمی که کشت بخت تو آمد تو را به بار
هوش مصنوعی: کارهایی که تو به خاطر خواستههایت انجام میدهی سرانجام تو را به میوهای میرساند که شانس و بختت برایت به ارمغان میآورد.
نه نه نگویم آنکه چه دیدی هنوز تو
از نوع بختیاری ای شاه بختیار
هوش مصنوعی: نگو که چه تجربهای داشتی، زیرا تو هنوز از نوع بختیاری هستی، ای پادشاه خوشبخت.
هست ابتدای دولت و خواهد شدن هنوز
فغفور پرده دارت و کسری رکابدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هنوز آغاز دوران قدرت و سلطنت مشخص است و فغفور (پادشاه) در حال آماده شدن برای حکمرانی است، در حالی که کسری (پادشاه دیگر) در حال حمایت و همراهمی اوست.
صاحبقران شوی و بگیری همه جهان
وایزد بدین سبب ز جهان کردت اختیار
هوش مصنوعی: اگر با علم و دانش عالی آشنا شوی و همه چیز را در دست بگیری، به خاطر این شایستگی، خداوند به تو اجازه میدهد که بر دنیا تسلط پیدا کنی.
گردند خسروان زمانه فدای تو
وز خسروان تو مانی در ملک یادگار
هوش مصنوعی: خسروان و پادشاهان زمان حاضر برای تو قربانی میشوند و تو در یادگارهای آنها باقی میمانی.
گاهی به هند تازی و گاهی به قیروان
گاهی به روم و گاه به چین گاه زنگبار
هوش مصنوعی: گاهی در سرزمینهای دور و مختلفی مانند هند، قیروان، روم، چین و زنگبار سفر میکنم و به تماشای زیباییهای آنجا میروم.
آری ز ترک خانان بسته به بند پای
رایان ز هند و پیلان کرده ز تنکه بار
هوش مصنوعی: بله، از نژاد ترکانی به زنجیر کشیده شدهام و قدرتهای بزرگی از هند و فیلها مانع من شدهاند و در نتیجه از ضعف و ناتوانی گرفتار شدهام.
دانی که با خدای جهان چند نذر کرد
آن اعتقاد روشن تو در شبان تار
هوش مصنوعی: میدانی که آن ایمان روشن تو در تاریکی شب، چقدر با خداوند جهان عهد و پیمان بسته است؟
اقبال پایدار تو را استوار کرد
زان عهد پایدار تو و نذر استوار
هوش مصنوعی: ثبات و استقامت تو، تو را قوی و پایدار کرده است، به خاطر عهد و پیمان محکمی که با خود داری.
در انتظار رحمت و فضل تو ماندهام
ای کرده روزگار تو را دولت انتظار
هوش مصنوعی: من در انتظار رحمت و بخشش تو ماندهام، ای کسی که روزگار را به دست گرفتهای؛ تو به من امید بخشیدهای.
داند خدای عرش که گیتی قرار داد
کز رنج دل نیابم شبها همی قرار
هوش مصنوعی: خداوندی که آسمانها را میداند، میداند که این دنیا را برای من نگذاشته تا از رنج دل خود، آرامش شبهایم را از دست بدهم.
من بنده سال سیزده محبوس ماندهام
جان کندهام ز محنت در حبس و در حصار
هوش مصنوعی: من در سال سیزده، در confinement و مشکلات زندگی محبوس ماندهام و جانم از رنج و سختی هایی که میکشم، کنده میشود.
زین زینهار خوار فلک جان من گریخت
در زینهارت این ملک زینهار دار
هوش مصنوعی: در این دنیا که به آن وابستهای، خود را حفظ کن و از خسارتها و مشکلات جلوگیری کن، زیرا زندگی و روح من به نزد تو فرار کرده و در دنیای تو پناه گرفته است. پس مواظب باش و قدر این موقعیت را دانسته، مراقب باش که این ملک و دنیای تو حفظ شود.
در سمجهای تنگ و خشن مانده مستمند
در بندهای سخت بتر مانده سوگوار
هوش مصنوعی: در تنگناهای سخت و دشوار، انسانی نیازمند و در رنج به سر میبرد و از غم و اندوه بسیار در حال درد کشیدن است.
دارم هزار دشمن و یک جان و نیم تن
لیکن گذشته وام من از هشتصد هزار
هوش مصنوعی: من هزار دشمن دارم و تنها یک جان و نیم تن وزن، اما دیونم از هشتصد هزار فراتر رفته است.
بی برگ و بی نوا شده و جمع گرد من
عورات بی نهایت و اطفال بی شمار
هوش مصنوعی: بیبرگ و بیصدایی، دور من جمع شدهاند، عریان و بینهایت و کودکانی که شمارشان بسیار است.
بسیار امیدوار ز تو یافته نصیب
من بی نصیب گشته و مانده امیدوار
هوش مصنوعی: من از تو بسیار امیدوار بودهام و بهرهای از تو نصیبم شده، اما در عین حال بدون بهره ماندهام و هنوز به امید تو انتظار میکشم.
شاها به حق آنکه به کام تو کرده است
کار جهان خدای جهاندار کردگار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به حقیقت آن کس که برای تو کارهای جهان را سامان داده است، همان خدای یکتا و صاحب جهان است.
پیر ضعیف حالم و درویش عاجزم
بر پیری و ضعیفی من بنده رحمت آر
هوش مصنوعی: من پیر و ناتوانم و مانند یک درویش عاجز و بیکمک به حال خودم افتادهام. به خاطر پیری و ناتوانیام بر من رحمت بفرست.
گیرم گناهکارم و والله که نیستم
نه عفو کردهای گنه هر گناهکار
هوش مصنوعی: من اعتراف میکنم که ممکن است گناهکار باشم، اما قسم میخورم که اینطور نیستم. تو هم بخششی برای گناهکاران نکردهای.
تا شاد بگذرانم ارم روزگار هست
در مدح و در ثنای تو این مانده روزگار
هوش مصنوعی: برای اینکه ایام زندگیام را خوش بگذرانم، در ستایش و تمجید تو، همیشه فرصت وجود دارد.
گیرم به مدح و شکر و ثنای تو هر زمان
هر پایهای ز تخت تو دَر دُرّ شاهوار
هوش مصنوعی: اگر همواره به ستایش و تحسین تو بپردازم، حتی اگر از تخت سلطنت تو به اندازه یک پایه هم پایینتر باشم، باز هم فرقی ندارد.
این گفتم و ندانم تا چند مانده است
این روح مستحیل درین عمر مستعار
هوش مصنوعی: گفتم و نمیدانم تا چه زمانی این روح که در این زندگی موقتی جا گرفته، باقی خواهد ماند.
ور من رهی بمانم گنج بماندت
زین طبع حقگزار و زبان سخن گذار
هوش مصنوعی: اگر من در مسیر خود متوقف شوم، گنجی از این استعداد و توانایی بر جای خواهد ماند که باید با صداقت و بیان درست آن را منتقل کنم.
عمری دراز باید تابندهای چو من
گردد به مدح چون تو جهاندار نامدار
هوش مصنوعی: انسانی همچون من باید سالهای طولانی زندگی کند تا بتواند همواره همچون تو، که از بزرگترین و نامآورترین حاکمان است، به تمجید و ستایش بپردازد.
تا سایهور درختی گردد نهالکی
بنگر که چند آب درآید به جویبار
هوش مصنوعی: برای اینکه یک نهال به درختی بزرگ و سایهسار تبدیل شود، باید به این نکته توجه کنیم که چقدر آب در جویبار روان است.
شاها فراخ سالست این سال ملک تو
وین بس بزرگ فالست اندیشه بر گمار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، این سال گسترده و فراخ، سالی است که ملک و سلطنت توست و این نشانهای نیکو برای توست. بنابراین، خوب است که به فکر و تدبیر بپردازی.
لؤلؤ ز بحر بُرده سحاب از پس سحاب
بر ملک تو فشانده نثار از پس نثار
هوش مصنوعی: دریای لؤلؤ را گرفته و ابرها بر سرزمین تو باران میریزند و از هر طرف نعمتها را نثار میکنند.
یکرویه گشت ملک هلا روی ملک بین
دستت گرفت عدل هلا تخم عدل کار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی زندگی به سمت نیکی و عدالت میرود، میتوانیم نشانههایی از آن را ببینیم. در این مسیر، عدالت به دست آمده و نتایج مثبتی از آن به بار میآید. در واقع، عدالت نه تنها یک اصل اخلاقی است بلکه باعث رشد و شکوفایی نیز میشود.
نو عز و نو بزرگی و نو لهو و نو طرب
نو ملک و نو سعادت و نوروز و نو بهار
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم شروعی تازه و بهبود در جنبههای مختلف زندگی اشاره دارد. یعنی فرد میتواند در بخشی از زندگیاش تغییرات مثبت و نوینی را تجربه کند؛ از جمله عزت و بزرگی، شادی و سرگرمی، حکمرانی و خوشبختی، روزهایی تازه و بهاری دوباره. این تغییرات نمایانگر امید و زندگی جدید است.
شد لعل روی عشرت و شد روی عیش سرخ
ساقی بیار جام می لعل خوشگوار
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشین عشق، به مانند جواهر درخشان است و همچنین چهره شاداب و سرخ ساقی. بیزحمت، جام شراب خوشطعم را بیاور.
فارغ دل و مرفه بنشین به تخت ملک
انصاف پیشکار تو و عدل دستیار
هوش مصنوعی: با خیالی آسوده و راحت به مقام شاهانه بنشین، جایی که انصاف به عنوان خدمتکار تو و عدالت به عنوان یار و همراه تو حضور دارند.
دشمنت اگر به کینه برآرد چو مار سر
شمشیر تو دمار برآرد ز مغز مار
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو از روی کینه به تو حمله کند، مانند ماری که سر شمشیر را میزند، او را از ریشه نابود میکنی.
ناشاد شد عدو سپردش قضا به خاک
تو شاد زی و دل به نشاط و طرب سپار
هوش مصنوعی: دشمن ناامید شد و او را به دست تقدیر سپرد. تو در شادی و نشاط زندگی کن و دل را به خوشی و سرور بسپار.
جز در رضای تو نبود چرخ را مسیر
جز بر مراد تو نبود بخت را مدار
هوش مصنوعی: جز در رضایت و خشنودی تو، چرخ گردون هیچ مسیری ندارد و جز بر اساس خواست و آرزوی تو، سرنوشت نیز راهی نمی یابد.