شمارهٔ ۱۵۳ - چیستان و گریز به مدح آن بزرگ
چو تو معشوقه و چو تو دلبر
نبود خلق را به عالم در
ای مرا همچو جان و دیده عزیز
این و آن از تو یافت عمر و بصر
ببرد عشق عقل و عشق تو باز
عقل بفزایدم همی در سر
به هنر طبع را تو استادی
به خرد روح را تویی رهبر
به تو صحبت کنند در دیوان
وز تو گویند بر سر منبر
گاه خلوت تویی مرا مونس
در حضرت مرا تویی داور
سخنانی که از تو دارم یاد
جفت دل دارم و عدیل جگر
به خلاف تو گر سخن گویند
نایدم هیچ از آن سخن باور
تا گریبان تو بنگشادم
از جمال توام نبود خبر
از سر تو همی نگاه کنم
تا به پایان جمال و حسنی و فر
پوست بر تو همی به دل گردد
گاه دیگر شوی و گاه دگر
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی احمر
واندرین هر دو حال ازین تبدیل
نشود هیچ حسن تو کمتر
همه جرم تو روی شد ویحک
همه روی تو راز شد یکسر
نه چو زلف چو عنبر سارا
نه چو روی تو دیبه ششتر
کلک مفتول کرد زلف تو را
بر شکستن به هم چو سیسنبر
جان و دل خوش شود چو می دارم
آن شکنهای زلف تو به نظر
چو تو آراسته ندیدم من
جلوه گر عشاق تو بود مگر
ور نبودست عاشق تو چرا
بافت در زلفکان تو گوهر
روز و شب در تو حاصلست که دید
روز و شب را گرفته اندر بر
عبرت از تو توان گرفت آری
که ز روز و ز شب است جمله عبر
رویت آراسته به خال همه
زیر هر خال معنی دیگر
به دو دیده حدیث تو شنوم
که مرا همچو دیده در خور
در کنارت گرفت نتوانم
تا روان باشدم ز دیده مطر
همه خشکی بود طراوت تو
که چو رویم مباد رویت تر
آب رویم ز تست نگذارم
که به رویت رسد ز آب اثر
از دو دیده ستاره می رانم
من برین کوه آسمان پیکر
نتوانستی رسید به من
گر همه تنت را ببودی پر
تا دهک راه سخت شوریده ست
جفت عقلی تو و عدیل هنر
اندرین وقت چون سفر کردی
در چنین وقت کم کنند سفر
نه غلط کرده ام تو آن داری
که به ذاتت بود ز خلق خطر
نام منصور صاحب کافی
داغ داری به پشت و پهلو بر
آنکه با نام او ز خلق همی
بازگردد ز ره قضا و قدر
شمارهٔ ۱۵۲ - در مدح ابونصر منصور: مملکت را به نصرت منصورشمارهٔ ۱۵۴ - مدح عمید علی سالار: ای باد بروب راه را یکسر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو تو معشوقه و چو تو دلبر
نبود خلق را به عالم در
هوش مصنوعی: هیچکس در دنیا به زیبایی و دلربایی تو نیست.
ای مرا همچو جان و دیده عزیز
این و آن از تو یافت عمر و بصر
هوش مصنوعی: تو برای من همچون جان و چشم عزیز هستی و دیگران از وجود تو زندگی و بینش یافتهاند.
ببرد عشق عقل و عشق تو باز
عقل بفزایدم همی در سر
هوش مصنوعی: عشق، عقل را از من میبرد و زمانی که به عشق تو میرسد، عقل من دوباره در سرم رشد میکند.
به هنر طبع را تو استادی
به خرد روح را تویی رهبر
هوش مصنوعی: تو در هنر و ذوق استاد هستی و بر اساس دانایی، هدایت روح را به عهده داری.
به تو صحبت کنند در دیوان
وز تو گویند بر سر منبر
هوش مصنوعی: در مورد تو در محافل صحبت میشود و در جاهای عمومی درباره تو بحث میکنند.
گاه خلوت تویی مرا مونس
در حضرت مرا تویی داور
هوش مصنوعی: گاهی در تنهایی و خلوت، تو برای من مونس و همراه هستی و در لحظات نزدیکی به معبود، تو به نوعی قضاوتکننده و راهنمای من هستی.
سخنانی که از تو دارم یاد
جفت دل دارم و عدیل جگر
هوش مصنوعی: من حرفهایی درباره تو دارم که شبیه دل من هستند و همپای احساسی عمیق و لطیف در دل من قرار دارند.
به خلاف تو گر سخن گویند
نایدم هیچ از آن سخن باور
هوش مصنوعی: اگر دیگران درباره تو سخن بگویند، برای من هیچ اهمیتی ندارد و به آن حرفها اعتنایی نمیکنم.
تا گریبان تو بنگشادم
از جمال توام نبود خبر
هوش مصنوعی: وقتی که گریبان تو را گشودم، متوجه زیبایی تو شدم، اما خبری از وجود خودم نبود.
از سر تو همی نگاه کنم
تا به پایان جمال و حسنی و فر
هوش مصنوعی: من از آغاز تو تا انتهای زیبایی و جذابیتات را مینگرم.
پوست بر تو همی به دل گردد
گاه دیگر شوی و گاه دگر
هوش مصنوعی: گاهی پوست تو بر دل من مینشیند، و زمانی دیگر طوری دیگر میشوی.
گاه چون زنگیان بوی اسود
گه چو سقلابیان شوی احمر
هوش مصنوعی: گاهی همچون سیاهپوستان نقشی تیره به خود میگیری و گاهی مانند سفیدپوستان رنگی روشن و شفاف میشوی.
واندرین هر دو حال ازین تبدیل
نشود هیچ حسن تو کمتر
هوش مصنوعی: در هر دو وضعیت و حالتی که هستیم، زیبایی و خوبی تو هیچگاه کم نمیشود.
همه جرم تو روی شد ویحک
همه روی تو راز شد یکسر
هوش مصنوعی: هر چیز بدی که در تو وجود دارد، نمایان شده است و وای بر تو که تمام رازهای تو نیز به کلی آشکار شده است.
نه چو زلف چو عنبر سارا
نه چو روی تو دیبه ششتر
هوش مصنوعی: شخصی که نه موهایش مانند زلف نرم است و نه بویی شبیه عطر دارد، همچنین چهرهاش مانند پارچهای زیبا نیست.
کلک مفتول کرد زلف تو را
بر شکستن به هم چو سیسنبر
هوش مصنوعی: موی تو همچون رشتهای نازک و ظریف است که اگر به هم بیفتد و در هم پیچیده شود، شکننده میشود و میتواند آسیب ببیند.
جان و دل خوش شود چو می دارم
آن شکنهای زلف تو به نظر
هوش مصنوعی: وقتی که به زلفهای پیچخورده و زیبا تو نگاه میکنم، جان و دلم شاد میشود.
چو تو آراسته ندیدم من
جلوه گر عشاق تو بود مگر
هوش مصنوعی: من در عشق ورزی، تو را مانند هیچ کس دیگری ندیدهام، تنها تویی که در دل عاشقان میدرخشی.
ور نبودست عاشق تو چرا
بافت در زلفکان تو گوهر
هوش مصنوعی: اگر عاشق تو نبود، پس چرا در زلفهای تو جواهر بافته شده است؟
روز و شب در تو حاصلست که دید
روز و شب را گرفته اندر بر
هوش مصنوعی: روز و شب در تو جمع شدهاند، به طوری که خودت روز و شب را در درونت احساس میکنی.
عبرت از تو توان گرفت آری
که ز روز و ز شب است جمله عبر
هوش مصنوعی: از تو میتوان درس عبرت گرفت، چرا که تمام روزها و شبها درسهای عبرتی هستند.
رویت آراسته به خال همه
زیر هر خال معنی دیگر
هوش مصنوعی: چهرهات با خالهایش زیباست و هر کدام از این خالها معنای خاصی را در دل خود نهفته دارد.
به دو دیده حدیث تو شنوم
که مرا همچو دیده در خور
هوش مصنوعی: با دو چشم خود به داستان تو گوش میدهم تا مرا نیز مانند چشمانت شایسته خود ببینی.
در کنارت گرفت نتوانم
تا روان باشدم ز دیده مطر
هوش مصنوعی: نمیتوانم در کنار تو بمانم، زیرا میخواهم از چشمانم دور شوم و به آرامش برسم.
همه خشکی بود طراوت تو
که چو رویم مباد رویت تر
هوش مصنوعی: تمامی سرزندگی و شادابی من به خاطر وجود توست و امیدوارم که هیچگاه در زندگیام از زیبایی تو بیبهره نشوم.
آب رویم ز تست نگذارم
که به رویت رسد ز آب اثر
هوش مصنوعی: نمیگذارم که حتی آب روی من بر روی تو تأثیری بگذارد.
از دو دیده ستاره می رانم
من برین کوه آسمان پیکر
هوش مصنوعی: من از چشمانم اشک میریزم و بر روی این کوه آسمانی، تصویر میکشم.
نتوانستی رسید به من
گر همه تنت را ببودی پر
هوش مصنوعی: اگرچه تمام وجودت را فدای من کنی، اما باز هم نمیتوانی به من برسی.
تا دهک راه سخت شوریده ست
جفت عقلی تو و عدیل هنر
هوش مصنوعی: هرچند مسیر دشوار و پرهیجان است، اما عقل تو و همت هنرت میتواند بر این چالشها غلبه کند.
اندرین وقت چون سفر کردی
در چنین وقت کم کنند سفر
هوش مصنوعی: در این زمان که تصمیم به سفر داری، بهترین است که سفرت را کوتاهتر کنی.
نه غلط کرده ام تو آن داری
که به ذاتت بود ز خلق خطر
هوش مصنوعی: من اشتباه نکردهام، این تو هستی که ذاتاً خطرناک هستی و از دیگران خطر میکشی.
نام منصور صاحب کافی
داغ داری به پشت و پهلو بر
هوش مصنوعی: نام منصور، صاحب کتاب کافی، بر دوشت سنگینی میکند و بر بدنت نشانههایی از درد و رنج دارد.
آنکه با نام او ز خلق همی
بازگردد ز ره قضا و قدر
هوش مصنوعی: کسی که به یاد خداوند از مسیر تقدیر و سرنوشت باز میگردد.
حاشیه ها
1392/05/24 08:07
امین کیخا
نگارش لعل بصورت لال هم می تواند باشد ولی لل هم که دربیت 10 امده هم خوبست ، لک و لاک و لال همه یعنی سرخ
1392/05/24 08:07
امین کیخا
مسعود هم خود معزیی می توانست بود ولیک بند و پندش زمانه داد !
1392/05/24 09:07
عنصرالمعالی
پدرش سعد ،خودش مسعود و پسرش سعادت نام داشته اند