شمارهٔ ۱۵۲ - در مدح ابونصر منصور
مملکت را به نصرت منصور
روزگاری پدید شد مشهور
عارض ملک پادشا که ازوست
رایت او چو نام او منصور
نور عدلش زمانه را سایهست
سایه دولتش جهان را نور
عزم او باد را نگفته عجول
حزم او کوه را نخوانده صبور
ای به ترجیح فخر نامعجب
وی به عز کمال نامغرور
مُلک را از تو دولتی عالی
عدل را از تو عالمی معمور
این بِدان بی غم از هراس خلل
وان بدین ایمن از نهیب فتور
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور
با عطای تو زار گرید زر
با ثنای تو زور گیرد زور
بر تو بر تن وضیع و شریف
مهر تو در دل اناث و ذکور
غرض از مدت بقای تو بود
رفته و مانده سنین و شهور
سبب عزت و سخای تو گشت
زاده و داده جبال و بحور
گر بپاشی به یک سخا گنجی
نَبُوی نزد خویشتن معذور
ور برآری به کینه زآب آتش
نشمری بدسگال را مقهور
ملک عدل تا به تخت نشست
به ز رای تو نامدش دستور
باعث لهو را ندید مزید
خوشتر از حسن تو نبودش سور
نرسد بی مَؤونت به ذلت
طمعه و دانه وحوش و طیور
نبوَد بی طراوت بزمت
سیری و مستی نشاط و سرور
تشنگان امید فضل تو را
ننماید جهان سراب غرور
خفتگان فریب کین تو را
بر نیانگیزد از زمین دم صور
جز کف راد تو امید که کرد
غرقه موج آز را به عبور
جز دم داد تو نوید که داد
کشته تیغ ظلم را به نُشور
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور
حشمتت را نَخیز باز حریص
دشمنت را گریز زاغ حَذور
بدسگال تو و تجمل او
شبهی دارد از سگ و ساجور
نیستش ترس کایمنش کردهست
از تو عفو حمول و حلم وفور
طعمه شیر کی شود راسو
مُستهٔ چرخ کی شود عُصفور
باره تو تبارک الله چیست
گهی آسوده و گهی رنجور
نیک آسان بُوَدش بس دشوار
سخت نزدیک باشدش بس دور
تازش او به حرص چون صَرصَر
گردش او به طبع چون در دور
تگ او اگر کند عجب نبوَد
وهم را در صمیم دل محصور
و آتش نعل او بُدی نه شگفت
گر مزاج هوا کند محرور
وان بریده پی شکافته سر
در کفت ساحریست چون مسحور
سخت نالان چو ناقهٔ معلول
زار و گریان چو عاشق مهجور
نکتهها گیرد از هنر مرموز
حرفها گیرد از خرد مستور
گل کفاند بخار در میدان
دُر چکاند ز مُشک بر کافور
دیده بی دیدگان برای العین
شکل مقسوم و صورت مقدور
ای به هر فضل ذات تو ممدوح
وی به هر خیر سعی تو مشکور
حلهٔ طبع باف وصف تو را
بوده انفاس صدق من مزدور
گوهر گنج سای مدح تو را
گشته غواص ذهن من گنجور
خاطر بدپسند من شاهیست
بر عروسان مدحت تو غیور
جمع کرده ز بهر زیورشان
دُر منظوم و لؤلؤ منثور
لعبتانی که کرده انفاسش
سر فرازند بر نجوم و بُدور
زلفشان از فکندهٔ آهو
لبشان از نهادهٔ زنبور
همگان را به ناز پرورده
دایهٔ رنج در سُتور و خُدور
نقش کرده به حسن برغیشان
تاج کسری و یاره فغفور
لیکن از رنج برده طبعم هست
راحتی دون نقثت المُصدور
فوز نایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور
چون شکایت کنم که فایده نیست
من ضمان علی الکریم یجور
دهر بی منفعت خریست پلید
چرخ بی عافیت سگیست عُقور
بوم چالندرست مرتع من
مار و رنگم درین ثِقاب و ثُغور
کوههاییست رزمگاه مرا
خواهر جودی و برادر طور
هر بلندی که لنگ و لوک شدهست
از پس و پیش آن قبول و دبور
گل سختش به سختی سندان
شخ تندش به تیزی ساطور
میزبانان من سُیوف و رِماح
میهمانان من کِلاب و نُمور
غَوِ کوس و غریو بوق مرا
لحن نایست و نغمه طنبور
آرزو باشدم که هر سالی
باشم اندر دو بقعهٔ طنبور
به دو فضل اندرین دو فضل جلیل
غیبت من بدل شود به حضور
که مرا خوشتر از گلاب و عبیر
آب غزنین و خاک لوهاوور
نیست روزی دگر چه اندیشه
بر به آمد شد از هوا مقصور
در قدر تا کجا رسد پیداست
قوت آفریدهٔ مجبور
کعبه جاه تو مَلی و وَفیست
به قضای حوائج جمهور
پس چرا اندرو مرا نبوَد
حج مقبول و عمره مَبرور
نه مرا حاجتی ازو مَقضی
نه مرا طاعتی ازو مأجور
خود نکردم گنه و گه کردم
هست اندر کرم گنه مغفور
خیره خلق الوف تو بی جرم
به چه معنی ز من شدهست نفور
که نسیم صبای لطف تو شد
شب و روز مرا سموم خدور
وِیْحَک ای آسمان سال نورد
کی رهیم از حریق این باحور
آخر ای آفتاب روز افزون
کی دمد صبح این شب دیجور
تا بود باغ و راغ را هر سال
به ربیع و خریف زینت و حور
زلف شاه اسپرغم و روی سمن
چشمِ بادام و دیدهٔ انگور
باد عیشت به خرمی موصوف
باد روزت به فرخی مذکور
روزگارت رهی و بخت غلام
فلکت بنده و جهان مأمور
از ازل دولت تو را توقیع
به ابد نعمت تو را منشور
تر و تازه خزان تو چو بهار
خوی و خرم روان تو چو سُحور
ناله صدرت از سرور و سریر
ظلمت بزمت از بخار بخور
شمارهٔ ۱۵۱ - هم در ثنای آن پادشاه و تهنیت فتح اکره: ایا نسیم سحر فتح نامه ها بردارشمارهٔ ۱۵۳ - چیستان و گریز به مدح آن بزرگ: چو تو معشوقه و چو تو دلبر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مملکت را به نصرت منصور
روزگاری پدید شد مشهور
هوش مصنوعی: کشور به برکت کمک و حمایت منصور زمانی معروف و شناخته شد.
عارض ملک پادشا که ازوست
رایت او چو نام او منصور
هوش مصنوعی: پادشاهی، نمایانگر و نشانهای از قدرت و عظمت خود است و نام او به معنای پیروزی و موفقیت است.
نور عدلش زمانه را سایهست
سایه دولتش جهان را نور
هوش مصنوعی: نور عدالت او مانند سایهای بر زمانه گسترده شده و سایه دولت او، جهان را روشن کرده است.
عزم او باد را نگفته عجول
حزم او کوه را نخوانده صبور
هوش مصنوعی: عزم و اراده او به اندازهای قوی است که حتی بدون بیان، مانند باد عمل میکند. صبر و استقامت او هم به اندازه کوه است، که حتی در سختترین شرایط هم استوار و بیتاب نیست.
ای به ترجیح فخر نامعجب
وی به عز کمال نامغرور
هوش مصنوعی: تو که به دلیل فخر و زیباییات مورد تحسین قرار میگیری، به خاطر کمال و برازندگیات مغرور نیستی.
مُلک را از تو دولتی عالی
عدل را از تو عالمی معمور
هوش مصنوعی: پادشاهی را به تو قدرتی بزرگ و عظیم بخشیدهاند و علم و دانش نیز از تو به جهانی آباد آمده است.
این بِدان بی غم از هراس خلل
وان بدین ایمن از نهیب فتور
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که فردی، بدون نگرانی از مشکلات و کمبودها، در حالی که در امنیت و آرامش به سر میبرد، میتواند از چالشها و تهدیدات زندگی به دور باشد. به عبارتی، شخصی که از نگرانیها و ناامنیها مصون است، احساس راحتی و آسودگی میکند.
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور
هوش مصنوعی: بارگاه تو محل عالی وجود است و جایگاه تو نقطهای است که از آن، همهچیز آغاز میشود.
با عطای تو زار گرید زر
با ثنای تو زور گیرد زور
هوش مصنوعی: هدیهی تو باعث میشود که طلا به ناله و زاری بیفتد و ستایش از تو باعث میشود که قدرت و قوت به دست آید.
بر تو بر تن وضیع و شریف
مهر تو در دل اناث و ذکور
هوش مصنوعی: بر تو، هر کس با هر مقام و احترامی، محبت و عشق تو را در دلهای مردان و زنان دارد.
غرض از مدت بقای تو بود
رفته و مانده سنین و شهور
هوش مصنوعی: هدف از مدت زمان ماندگاری تو گذشته و تنها سالها و ماهها باقی ماندهاند.
سبب عزت و سخای تو گشت
زاده و داده جبال و بحور
هوش مصنوعی: علت بزرگی و بخشندگی تو، درختانی است که در دامان زمین و دریاها زاده شدهاند.
گر بپاشی به یک سخا گنجی
نَبُوی نزد خویشتن معذور
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی گنجی را با سخاوت و بخشش بر باد دهی، نزد خودت معذوری نخواهی داشت.
ور برآری به کینه زآب آتش
نشمری بدسگال را مقهور
هوش مصنوعی: اگر با کینه به آب و آتش دست بزنی، بدخواه و دشمن را وادار به تسلیم میکنی.
ملک عدل تا به تخت نشست
به ز رای تو نامدش دستور
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی بر تخت عدالت نشست، تنها به خاطر نظر و تدبیر تو نبود که به این مقام رسید.
باعث لهو را ندید مزید
خوشتر از حسن تو نبودش سور
هوش مصنوعی: هیچ چیز بهتر از زیبایی تو نیست که موجب شادی و سرگرمی شود.
نرسد بی مَؤونت به ذلت
طمعه و دانه وحوش و طیور
هوش مصنوعی: اگر بدون زحمت و تلاش به دنبال طمع و خورد و خوراک حیوانات وحشی و پرندگان بروی، به ذلت و خفت میافتی.
نبوَد بی طراوت بزمت
سیری و مستی نشاط و سرور
هوش مصنوعی: بدون تازگی و شادابی، مهمانی و خوشی به سیر و شادی نمیانجامد.
تشنگان امید فضل تو را
ننماید جهان سراب غرور
هوش مصنوعی: تشنگان با امید به لطف و بخشش تو، نمیتوانند به فریبندگی دنیا و توهمات ناشی از آن دل ببندند.
خفتگان فریب کین تو را
بر نیانگیزد از زمین دم صور
هوش مصنوعی: خوابزدهها به دلیل تو بیدار نخواهند شد، حتی اگر صدای صور به گوششان برسد.
جز کف راد تو امید که کرد
غرقه موج آز را به عبور
هوش مصنوعی: تنها دستی که به تو کمک میکند، ناامیدی را از میان میبرد و تو را از غرق شدن در امواج آز و تمایلات بیپایان نجات میدهد.
جز دم داد تو نوید که داد
کشته تیغ ظلم را به نُشور
هوش مصنوعی: تنها صدای تو بود که به ما خبر داد و کشته شدهٔ ظلم را به زندگی دوباره زنده کرد.
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور
هوش مصنوعی: شکست نشدن یا بیاعتنایی به فراموشی تو، به علت مدال و لطف توست که هنوز اثر نکرده است.
حشمتت را نَخیز باز حریص
دشمنت را گریز زاغ حَذور
هوش مصنوعی: از تجمل و بزرگی خود غافل نشو و به فکر دشمن خود باش؛ باید از او دوری کنی.
بدسگال تو و تجمل او
شبهی دارد از سگ و ساجور
هوش مصنوعی: چهره ناپسند تو و زرق و برق او شباهتی به سگ و حیوانات دیگر دارد.
نیستش ترس کایمنش کردهست
از تو عفو حمول و حلم وفور
هوش مصنوعی: او از تو هیچ ترسی ندارد، زیرا به خاطر بخشش و خویشتنداریات، احساس امنیت میکند.
طعمه شیر کی شود راسو
مُستهٔ چرخ کی شود عُصفور
هوش مصنوعی: طعمه شیر در واقع کسی است که به آسانی به دام میافتد، و راسو زمانی محتاط و بیدار است که در خطر باشد. وقتی هم که مسألهای جدی پیش میآید، هرگز نمیتوان به راحتی به کارهای بیهدف و بیبرنامه پرداخت و باید در نظر داشت که هر موجودی در شرایط خاصی ممکن است قویتر یا آسیبپذیرتر از آنچه به نظر میرسد باشد.
باره تو تبارک الله چیست
گهی آسوده و گهی رنجور
هوش مصنوعی: چرا تو، ای خدای بزرگ، گاهی در آسایش و خوشحالی و گاهی در رنج و سختی قرار میگیری؟
نیک آسان بُوَدش بس دشوار
سخت نزدیک باشدش بس دور
هوش مصنوعی: کار خوب بهظاهر ساده و آسان به نظر میرسد، اما در حقیقت پیشرفتش ممکن است بسیار دشوار باشد و به دست آوردن آن هنوز هم ممکن است به نظر دور بیاید.
تازش او به حرص چون صَرصَر
گردش او به طبع چون در دور
هوش مصنوعی: حرص او همچون طوفانی شدید و وحشتناک است و رفتار او مانند گردش طبیعت به دور میماند.
تگ او اگر کند عجب نبوَد
وهم را در صمیم دل محصور
هوش مصنوعی: اگر او دست به کار عجیبی بزند، جای تعجب ندارد؛ چرا که دل را در عمق و صداقت خود گرفتار کرده است.
و آتش نعل او بُدی نه شگفت
گر مزاج هوا کند محرور
هوش مصنوعی: اگر مزاج هوا گرم شود، جای تعجبی ندارد که آتش نعل او شعلهور شود.
وان بریده پی شکافته سر
در کفت ساحریست چون مسحور
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به فردی است که به طور عمیق تحت تأثیر جادو یا سحر قرار گرفته و حالتی از دگرگونی در او ایجاد شده است. او به گونهای است که شبیه به کسی به نظر میرسد که به شدت دچار شیفتگی یا حیرت شده است. وجود بریدگی و شکافتگی در سر او نمادی از آسیبپذیری و تسلط جادو بر اوست.
سخت نالان چو ناقهٔ معلول
زار و گریان چو عاشق مهجور
هوش مصنوعی: ناقهای که آسیب دیده و زخم خورده، به شدت ناله میکند و حالتی زار و گریان دارد، مثل عشقی که از معشوقش دور مانده و دلتنگ است.
نکتهها گیرد از هنر مرموز
حرفها گیرد از خرد مستور
هوش مصنوعی: از هنرهای نهفته نکتههای زیادی به دست میآید و از خرد و عقل پنهان نیز سخنان گرانبهایی استخراج میشود.
گل کفاند بخار در میدان
دُر چکاند ز مُشک بر کافور
هوش مصنوعی: گل بخار را در میدان پخش کرد و از مشک بر کافور چکاند.
دیده بی دیدگان برای العین
شکل مقسوم و صورت مقدور
هوش مصنوعی: چشم بدون دیدگان، برای چشم فرم معین و شکل قابل تصور دارد.
ای به هر فضل ذات تو ممدوح
وی به هر خیر سعی تو مشکور
هوش مصنوعی: تو که به خاطر فضائل و خوبیهایت ستایش شدهای و به خاطر تلاشهایت در کارهای نیک قدردانی میشوی.
حلهٔ طبع باف وصف تو را
بوده انفاس صدق من مزدور
هوش مصنوعی: طبیعت من به تو آراسته است و نفسهای صادق من، به نوعی، کارگر تو هستند.
گوهر گنج سای مدح تو را
گشته غواص ذهن من گنجور
هوش مصنوعی: ذهن من مانند غواصی است که در جستجوی جواهرات گرانبها به مدح و ستایش تو پرداخته و به دنبال ارزشهای حقیقی و زیباییهای تو میگردد.
خاطر بدپسند من شاهیست
بر عروسان مدحت تو غیور
هوش مصنوعی: خاطره و ذوق خاص من مانند یک پادشاه بر عروسهای زیبایی است که تو را ستایش میکنند و نسبت به تو حسادت میورزند.
جمع کرده ز بهر زیورشان
دُر منظوم و لؤلؤ منثور
هوش مصنوعی: آنها در تلاشاند تا برای زینت و زیبایی خود، جواهرات و مرواریدهای پراکنده را جمعآوری کنند.
لعبتانی که کرده انفاسش
سر فرازند بر نجوم و بُدور
هوش مصنوعی: دو نفری که نفسهایشان به قدری بلند و سرشار است که بر ستارهها و دورها تأثیر میگذارد.
زلفشان از فکندهٔ آهو
لبشان از نهادهٔ زنبور
هوش مصنوعی: موهایشان مانند زلف آهو و لبهایشان شبیه زنبور است.
همگان را به ناز پرورده
دایهٔ رنج در سُتور و خُدور
هوش مصنوعی: همه را دایه با محبت و ناز پرورده است، اما در عوض، رنج و سختی بر دوش آنها قرار داده شده است.
نقش کرده به حسن برغیشان
تاج کسری و یاره فغفور
هوش مصنوعی: در این مصراع، به زیبایی و شکوه تاجی اشاره شده که به خوبی بر سر برغیس قرار گرفته است. این تصویر نمادین نشاندهندهای از قدرت و عظمت است که در تاریخ به شخصیتهای مهم و برجسته نسبت داده شده است. برغیس به عنوان یک نماد از زیبایی و جذابیت، به همراه تاجی از تاریخ و سرنوشت برجسته، چهرهای خاص و پرمعنا را به تصویر میکشد.
لیکن از رنج برده طبعم هست
راحتی دون نقثت المُصدور
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دردی کشیدهام، آرامش من به خاطر رنجهایم است، نه به خاطر کاستیها و محدودیتها.
فوز نایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور
هوش مصنوعی: من به موفقیت نرسیدهام و در حسرت پیروزی ماندهام و در اندوه غرق شدهام.
چون شکایت کنم که فایده نیست
من ضمان علی الکریم یجور
هوش مصنوعی: وقتی شکایت میکنم، میبینم که هیچ فایدهای ندارد، اما مطمئن هستم که خداوند بزرگ به دادم میرسد.
دهر بی منفعت خریست پلید
چرخ بی عافیت سگیست عُقور
هوش مصنوعی: دنیا پر از ناپاکی و زحمت است و به نظر میرسد که زمان و سرنوشت همچون یک حیوان درنده و بیرحم است که هیچ سودی برای انسان ندارد.
بوم چالندرست مرتع من
مار و رنگم درین ثِقاب و ثُغور
هوش مصنوعی: پرندهای در تپههای سرسبز و زیبا زندگی میکند و رنگ و شکل آن در این دشت و مرزها مشهود است.
کوههاییست رزمگاه مرا
خواهر جودی و برادر طور
هوش مصنوعی: کوههایی وجود دارند که میدان نبرد من هستند، یکی خواهر جودی و دیگری برادر طور.
هر بلندی که لنگ و لوک شدهست
از پس و پیش آن قبول و دبور
هوش مصنوعی: هر بلندی که به خاطر مشکلاتی خراب یا آسیب دیده باشد، نه تنها از جلو، بلکه از پشت نیز مورد قبول و پذیرش قرار میگیرد.
گل سختش به سختی سندان
شخ تندش به تیزی ساطور
هوش مصنوعی: گل میتواند در برابر فشار و سختیهای زندگی مقاومت کند، همانطور که سندان از مقاومت بالایی برخوردار است. همچنین تندی و تیزی ساطور نشاندهندهی قوت و کارایی است که میتواند به راحتی در امور مختلف تأثیر بگذارد. در واقع، این جمله به نشان دادن قدرت و سختی در زندگی اشاره دارد.
میزبانان من سُیوف و رِماح
میهمانان من کِلاب و نُمور
هوش مصنوعی: میزبانان من کسانی هستند که به جنگ و نبرد میپردازند و میهمانان من نیز افرادی هستند که در طلب نعمت و شکار هستند.
غَوِ کوس و غریو بوق مرا
لحن نایست و نغمه طنبور
هوش مصنوعی: صدای کردی کوس و هیاهوی بوق، برای من مثل نغمهی نای و آهنگ طنبور است.
آرزو باشدم که هر سالی
باشم اندر دو بقعهٔ طنبور
هوش مصنوعی: به آرزوی قلبیام این است که هر سال در دو مکان خوشایند و دلانگیز زندگی کنم.
به دو فضل اندرین دو فضل جلیل
غیبت من بدل شود به حضور
هوش مصنوعی: به او بگو که در این دو لطف بزرگ، غیبت من به حضور تبدیل خواهد شد.
که مرا خوشتر از گلاب و عبیر
آب غزنین و خاک لوهاوور
هوش مصنوعی: برای من هیچ چیز دلپذیرتر از عطر گل و بوی خوش مشک نیست، بلکه آب غزنین و خاک لوهاور هم به اندازه آن برایم عزیز است.
نیست روزی دگر چه اندیشه
بر به آمد شد از هوا مقصور
هوش مصنوعی: دیگر روزی وجود ندارد که بتوانم به آن فکر کنم؛ حالا که از هوا گذشته و به وضعیت کنونی رسیدهام.
در قدر تا کجا رسد پیداست
قوت آفریدهٔ مجبور
هوش مصنوعی: به اندازهای که قدرت یک موجود محدود باشد، مشخص است که به چه حدی میتواند در برابر شرایط یا موقعیتها ایستادگی کند.
کعبه جاه تو مَلی و وَفیست
به قضای حوائج جمهور
هوش مصنوعی: کعبه نشانهی عزت و مقام تو است و به عنوان مکانی برای برآورده شدن نیازهای مردم به شمار میرود.
پس چرا اندرو مرا نبوَد
حج مقبول و عمره مَبرور
هوش مصنوعی: پس چرا خداوند، مرا در سفر به خانهاش پذیرفتنی نمیبیند و عمرهام را نیکو نمیشمارد؟
نه مرا حاجتی ازو مَقضی
نه مرا طاعتی ازو مأجور
هوش مصنوعی: نه چیزی از او میخواهم که به دست آید و نه به خاطر او عبادتی میکنم که پاداشی ببرم.
خود نکردم گنه و گه کردم
هست اندر کرم گنه مغفور
هوش مصنوعی: من خودم خطایی نکردهام، اما اگر هم اشتباهی کردهام، لطف و رحمت خداوند باعث میشود که آن خطا بخشیده شود.
خیره خلق الوف تو بی جرم
به چه معنی ز من شدهست نفور
هوش مصنوعی: بعضی افراد بدون هیچ دلیلی از من دوری میکنند و این رفتارشان برای من غیرقابل درک است.
که نسیم صبای لطف تو شد
شب و روز مرا سموم خدور
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی محبت تو، به روز و شب من گرمای سوزان و ناامیدی میبخشد.
وِیْحَک ای آسمان سال نورد
کی رهیم از حریق این باحور
هوش مصنوعی: ای آسمان ستارهپیما، آیا از آتش این دنیای هولناک نجات خواهیم یافت؟
آخر ای آفتاب روز افزون
کی دمد صبح این شب دیجور
هوش مصنوعی: ای خورشید درخشان و روزافزای من، چه زمانی صبح این شب تاریک و غمانگیز فرا میرسد؟
تا بود باغ و راغ را هر سال
به ربیع و خریف زینت و حور
هوش مصنوعی: تا زمانی که باغ و زمینهای سبز وجود دارد، هر سال با بهار و پاییز، زیبایی و زیباییهای خاصی به خود میگیرند.
زلف شاه اسپرغم و روی سمن
چشمِ بادام و دیدهٔ انگور
هوش مصنوعی: موهای زیبا مانند زلفی از شاخسار گلی هستند، چهرهاش مانند گل سمن میدرخشد، چشمانش شبیه بادام و نگاهش مانند انگور است.
باد عیشت به خرمی موصوف
باد روزت به فرخی مذکور
هوش مصنوعی: باد خوشی تو توصیف کنندهی روزهای شاد و خوشبختیات باشد.
روزگارت رهی و بخت غلام
فلکت بنده و جهان مأمور
هوش مصنوعی: روزگار تو در حال گذر است و سرنوشت به نوعی خدمتگزار توست، در حالی که جهان در خدمت تو و تحت تأثیر خواستههای تو قرار دارد.
از ازل دولت تو را توقیع
به ابد نعمت تو را منشور
هوش مصنوعی: از آغاز، سرنوشت تو به خوشی و خوشبختی، و نعمتهای فراوانت به مانند یک سند رسمی ثبت شده است.
تر و تازه خزان تو چو بهار
خوی و خرم روان تو چو سُحور
هوش مصنوعی: بهاری که در خزان توست، تازگی و شادابی خاصی دارد و روح تو مانند صبح زود، زنده و پرنشاط است.
ناله صدرت از سرور و سریر
ظلمت بزمت از بخار بخور
هوش مصنوعی: صدای دلتنگی تو از خوشحالی و مقام بالای توست، اما در عین حال، ظلمت و تاریکی همواره در کنارت حضور دارد، مثل بخار دودی که در فضا قرار دارد.