گنجور

شمارهٔ ۱۵۱ - هم در ثنای آن پادشاه و تهنیت فتح اکره

ایا نسیم سحر فتح نامه ها بردار
به هر ولایت از آن فتح نامه ای بسیار
ز فخر منشین جز بر سر شهان بزرگ
ز عز مسپر جز دیده ملوک کبار
بدین مهینی اخبار خلق نشنیدست
مگر نگویی در کوه و بیشه این اخبار
به کوه و بیشه نماند پلنگ و شیر از بیم
چه گیرد آن گه شاه جهان به روز شکار
مبشران را راه گذر بیارایند
به هر ولایت رسم این چنین بود ناچار
مبشری تو و آراسته ست راه تو را
بهار تازه و نوروز خرم از گلزار
خوازه بست ز گلبن همه فراز و نشیب
بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار
به باغ بلبل و قمری و عندلیب از لهو
کشیده الحان چون ارغنون موسیقار
بدین بشارت چون بگذری به هر کشور
فشاند ابر هوا بر تو لؤلؤ شهوار
ز بهر آنکه مگر بر زمین مقام کنی
زمین بپوشید از سرخ گل شعار و دثار
بدان که تا نرسد بر تو تابش خورشید
کشید چرخ مظله ز گونه گونه بخار
به بوستان و به باغ از برای دیدن تو
ز بس شکوفه سراپای دیده گشت اشجار
به باغ برگذری شاخ ها ز میوه و گل
دو تا شوند به خدمت به پیش تو هموار
ازین نشاط ببالد چنار و سرو سهی
ز لهو لعل شود روی لاله و گلنار
ایا نسیم سحر عنبرین دم تو کنون
کند زمین و هوا را چو کلبه عطار
بدین خبر تو جوانی دهی به عالم پیر
کنی چو خلد جهان را ز نعمت بسیار
کنون ز فر تو در باغ ها پدید آمد
ز جنس جنس نبات وز گونه گون ازهار
ره تو سر بسر آراست نوبهار گزین
تو می خرام به صد مرتبت مبشر وار
به هفت کشور چون این خبر بگویی تو
ملوک جان و روان پیش تو کنند نثار
پیام خواهم دادن تو را به هفت اقلیم
چو فتح نامه بدادی پیام هم بگزار
تو خود مشاهد حالی و بوده حاضر
به کارزار شهنشه پیام من به چه کار
بگو که چون ملک عصر سیف دولت و دین
خدایگان جهان خسرو صغار و کبار
ز بهر نصرت اسلام را ز دارالملک
به بوم هند در آورد لشکر جرار
بدان که تا نبود لشکری گران و بزرگ
خیاره کرد ز لشکر چهل هزار سوار
چو چرخ کینه کش و چون زمانه با قوت
چو ابر طوفان فعل و چو ابر صاعقه بار
رهی گرفته به پیش اندرون دراز و مهیب
همه زمینش سنگ و همه نباتش خار
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیر دیو دژآگه به خاک بر هنجار
همی خرامید اندر میان هندستان
فراشته سر رایت به گنبد دوار
سپهر نیک سگال و زمان فرمان بر
خدای راهنمای و ملایکه انصار
بدو ملوک ز اطراف روی بنهادند
چنان که آید از آفاق سوی بحر انهار
کمینه خدمت هر یک ز تن که صد بدره
کهینه هدیه هر یک ز جامه صد خروار
گهی گذاشت حصار و گهی گذاشت زمین
گهش مقام به بیشه گهش نزول به غار
چو می گذشت گذر کرد رایت عالیش
به گرد تیره بپوشید چرخ آینه وار
حصار اگره پیدا شد از میانه گرد
بسان کوه بر او باره های چون کهسار
به حسن رتبت او نارسیده دست قضا
نکرده با وی غدری زمانه غدار
سپه چو دایره پیچید گرد حصن و همی
نمود حصن ازو همچو نقطه پرگار
به کارزار زده دست و گرم گشته نبرد
ز تیغ آهن سنب وز تیر خاره گذار
به خواب دید دگر شب امیر آن چیپال
یکی بلندی و او بر سرش گرفته قرار
شده هراسان از جان و گرد بر گردش
همه سراسر پر شرزه شیر و افعی مار
ز دور دیده یکی مرغزار خرم و سبز
درو کشیده یکی سایبان پر زنگار
نهاده تختی زرین بر او فرشته وشی
دو فوج حور کمر بسته بر یمین و یسار
خیال دولتش آمد فراز و گفت بدو
که از ضلالت خود گشت بایدت بیزار
ببایدت بر آن سایبان رنگین شد
وز آن فرشته ببایدت خواستن زنهار
چو دید چیپال این خواب سهمگین در وقت
گرفت لرزه و گشت از نهیب آن بیدار
یقین شد او را کان سایبان محمودیست
درو نشسته شاه فریشته کردار
سراییان و غلامان دو فوج بسته کمر
سپاه اوست چو شیر و چو مار گرد حصار
چو شمع روز شد از کله کبود پدید
زمین ز حله زربفت سرخ کرد و شعار
امیر اگره چیپال از سر گنبد
فرو دوید و به پست آمد از بلند حصار
سرای پرده سیفی بدید و خدمت کرد
بز دو دست و بکند از میان خود زنار
پیام داد به خسرو که ای بزرگ ملک
گناه کردم و کردم بدان گناه اقرار
به بندگیت مقرم توام خداوندی
گذاشتم همه عصیان تو جرم من بگذار
اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی
کنم ز تن که به بالای این حصار انبار
جواب داد شهنشاه سیف دولت و دین
که آمدم به غزا من بدین بلاد و دیار
حصار دیدم بی مر و لیک هر یک را
گشاده بود بدین لشکر هدی صدبار
همی بجستم حصنی عظیم و دوشیزه
که در جهان نبدش هیچ خسرو و سالار
کنون که یافته ام این حصار اگره را
ازین حصار برآرم به تیغ و تیر دمار
ملوک را همه مقصود سیم و زر باشد
مر مراد همه عفو ایزد دادار
پس آنگهی به سپه گفت جنگ پیوندند
من این حصار بگیرم به عون ایزد بار
سپاه گرد حصار اندر آمدند چنانک
مبارزان را چون لیل می نمود نهار
حصار اگره مانده میانه دو سپه
برونش لشکر اسلام و در درون کفار
بسان چرخ برو سنگ منجنیق روان
چنان کجا به سوی چرخ دعوت ابرار
پیاده دیدم با خود و جوشن و خنجر
همی خزید به کردار مار بر دیوار
به سنگ و تیر و به آتش همی نگشت جدا
بدوختندش گویی به آهنین مسمار
هزار زخم فکند و دلش نگشت ملال
هزار زخم بخورد و تنش نگشت فگار
هر آتشی که بینداختندی از کنگر
چنان نمودی کز چرخ کوکب سیار
هر آن سواری کاندر میان آتش رفت
و گرچه بود ز آتش به گرد آن انبار
برون شد او چو براهیم آزر از آذر
به گردش آتش سوزنده گشت چون گلزار
به زیرش اندر شاخ بنفشه گشت زکال
به گردش اندر برگ شکوفه گشت شرار
گذشت روزی چند و همی نیاسودند
سپه ز کوشش در روز روشن و شب تار
شبی که بود بسی سهمگین تر از دوزخ
کریه و زشت چو دود و سیاه و تیره چو قار
چو رعد از ابر بغرید کوس محمودی
برآمد از پس دیوار حصن مارامار
سرائیان ملک جملگی بجوشیدند
برآمدند بهر کنگر اژدها کردار
به تیغ کردند از خون دشمنان هدی
زمین اگره همچون زمین دریا بار
چو در حصار بجوشید تارک گبران
ز تاب آتش شمشیر گرم شد پیکار
همی نمود ز روی حسام خون عدو
چو آب شنگرف از روی تخته زنگار
ز ترس چنبر گردون بایستاده ز دور
ز سهم چشمه خورشید در شده به غبار
حسام بران در سر به معدن دانش
سهام پران در دل به موضع اسرار
خدایگان را دیدم به گرد رزم اندر
چو شرزه شیر به دست اژدهای مردم خوار
تبارک الله چشم بد از کمالش دور
چو نور بود بر آن مرکب جهنده چو نار
گشاده دست به زخم و ببسته تنگ میان
ز بهر خشندی و عفو ایزد دادار
ز غازیان به حصار اندرون درآمد بانگ
ز ملک خسرو محمود باد برخوردار
خدایگانا هر وقت فتح خوش باشد
ولیک خوشتر باشد به روزگار بهار
نمود در هند آثار فتح شمشیرت
«چنین نماید شمشیر خسروان آثار»
حسام تیز تو شد ذوالفقار و هند عرب
حصار اگره خیبر تو حیدر کرار
حسام تست اجل وز اجل که جست امان
سنان تست قضا وز قضا که یافت فرار
زمین هند چنان شد که تا به حشر برو
ز خون به کشتی باید گذاشت راهگذار
به بحر و کوه ز بس خون که راند تیغ تو شد
عقیق و بسد در یمین و زر عیار
هر آنچه اکنون اندر زمین او روید
چو شاخ و قواق از شاخ او سرآید بار
کنون مکوک ز اطراف زی تو بفرستند
ز زر سرخ به خروار و پیل نر به قطار
چو پیل جمع شود پیل خانه کن قنوج
به پیلبانی پیلانت جندرا بگمار
خجسته بادت این فتح تا به فیروزی
به تیغ نیز بگیری چنین حصار هزار
تو بود خواهی صاحبقران به هفت اقلیم
دلیل می کند این فتح تو بدین گفتار
همیشه تا به میان سپهر جای زمی است
کند به گرد زمین اندرون سپهر مدار
همیشه بادی در ملک کامگاری و ناز
ز دولت تو چنین فتح هر مهی صد بار
سعادت ازلی با تو روز و شب همبر
خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا نسیم سحر فتح نامه ها بردار
به هر ولایت از آن فتح نامه ای بسیار
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، می‌توانی پیغام‌های پیروزی را به هر سرزمینی ببری و از آن نامه‌های پیروزی بسیاری به همه جا برسانی؟
ز فخر منشین جز بر سر شهان بزرگ
ز عز مسپر جز دیده ملوک کبار
هوش مصنوعی: به خاطر فخر و بزرگی‌ات در برابر شاهان بزرگ واقعاً خودت را بالا نبر. از عزت و بزرگی‌ات جز به چشم دیده‌بانان سلطنتی، نباید نگاه کرد و این را در نظر داشته باش.
بدین مهینی اخبار خلق نشنیدست
مگر نگویی در کوه و بیشه این اخبار
هوش مصنوعی: در این دنیا، خلق و خو و رفتارهای مردم را جز در جاهای دوردست، مانند کوه‌ها و جنگل‌ها، نمی‌توان شنید و درک کرد.
به کوه و بیشه نماند پلنگ و شیر از بیم
چه گیرد آن گه شاه جهان به روز شکار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره می‌کند که در آن حیوانات وحشی مانند پلنگ و شیر از ترس و خطر، از مکان‌های خود دست می‌کشند. این نگرانی به حدی است که حتی بزرگ‌ترین و قدرتمندترین شکارچیان هم در روز شکار با مشکلاتی مواجه می‌شوند. در واقع، این شعر به ترس و تهدیدی اشاره دارد که باعث می‌شود موجودات قوی و آزاد هم از محدوده‌های خود فرار کنند.
مبشران را راه گذر بیارایند
به هر ولایت رسم این چنین بود ناچار
هوش مصنوعی: مژده‌دهندگان در هر منطقه‌ای باید راه‌های عبور را زیبا و آراسته کنند و این رسم اجتناب‌ناپذیر است.
مبشری تو و آراسته ست راه تو را
بهار تازه و نوروز خرم از گلزار
هوش مصنوعی: تو مژده‌دهنده‌ای و راهت زیباست، بهار نو و روز نو با خوشی و زیبایی از گلستان می‌درخشد.
خوازه بست ز گلبن همه فراز و نشیب
بساط کرد ز سبزه همه جبال و قفار
هوش مصنوعی: شاخسار گلزار همه جا را زینت داد و بر افراز و نشیب، فرشی از سبزه بر روی تمام کوه‌ها و بیابان‌ها گسترد.
به باغ بلبل و قمری و عندلیب از لهو
کشیده الحان چون ارغنون موسیقار
هوش مصنوعی: در باغ پر از بلبل، قمری و عندلیب، موسیقی زیبا و دلنشینی مانند صدای ساز موسیقیدان به گوش می‌رسد.
بدین بشارت چون بگذری به هر کشور
فشاند ابر هوا بر تو لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: به این خبر خوش که وقتی به هر سرزمینی قدم بگذاری، ابرها بر تو مرواریدهای زیبا و دلربا می‌بارند.
ز بهر آنکه مگر بر زمین مقام کنی
زمین بپوشید از سرخ گل شعار و دثار
هوش مصنوعی: به منظور اینکه تو بتوانی در زمین جایگاهی پیدا کنی، زمین را با گل‌های سرخ تزئین کرده‌اند و جایی برای تو آماده کرده‌اند.
بدان که تا نرسد بر تو تابش خورشید
کشید چرخ مظله ز گونه گونه بخار
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که نور خورشید به تو نتابد، چرخ وقت و زمان به سمت تو نخواهد آمد و بر اثر ابر و بخار در آسمان ممکن است دیده نشود.
به بوستان و به باغ از برای دیدن تو
ز بس شکوفه سراپای دیده گشت اشجار
هوش مصنوعی: برای دیدن تو به باغ و بوستان می‌روم و به قدری درختان پر از شکوفه شده‌اند که تمام چشم‌ها را می‌پوشانند.
به باغ برگذری شاخ ها ز میوه و گل
دو تا شوند به خدمت به پیش تو هموار
هوش مصنوعی: اگر به باغی قدم بگذاری، شاخه‌ها به خاطر میوه‌ها و گل‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند و به خدمت تو می‌آیند و راه را برای تو هموار می‌کنند.
ازین نشاط ببالد چنار و سرو سهی
ز لهو لعل شود روی لاله و گلنار
هوش مصنوعی: این شادی باعث رشد و سرسبزی درختان چنار و سرو می‌شود و زیبایی گل‌ها و لاله‌ها را به وجود می‌آورد.
ایا نسیم سحر عنبرین دم تو کنون
کند زمین و هوا را چو کلبه عطار
هوش مصنوعی: آیا نسیم صبحگاهی، عطر خوش تو را اکنون به زمین و آسمان می‌افشاند، مانند بوی خوش و دلپذیری که در کلبه عطار است؟
بدین خبر تو جوانی دهی به عالم پیر
کنی چو خلد جهان را ز نعمت بسیار
هوش مصنوعی: این خبر به تو روح جوانی می‌بخشد و به جهانی که پیر شده است، زندگی جدیدی می‌دهد، همان‌طور که باغ بهشتی با نعمت‌های فراوان رونق می‌گیرد.
کنون ز فر تو در باغ ها پدید آمد
ز جنس جنس نبات وز گونه گون ازهار
هوش مصنوعی: حالا به خاطر نیکویی تو، در باغ‌ها شکوفه‌ها و گیاهان مختلفی ظاهر شدند که هر کدام زیبایی خاص خود را دارند.
ره تو سر بسر آراست نوبهار گزین
تو می خرام به صد مرتبت مبشر وار
هوش مصنوعی: راه تو با گل و زیبایی آراسته شده است، فصل بهار را انتخاب کن و تو با شکوهی خاص، مانند مژده‌دهنده‌ای با وقار و استوار، قدم بزن.
به هفت کشور چون این خبر بگویی تو
ملوک جان و روان پیش تو کنند نثار
هوش مصنوعی: اگر این خبر را به هفت کشور برسانی، سلطنت‌ها جان و روح خود را در راه تو فدا خواهند کرد.
پیام خواهم دادن تو را به هفت اقلیم
چو فتح نامه بدادی پیام هم بگزار
هوش مصنوعی: من قصد دارم پیامی را به همه سرزمین‌ها ارسال کنم، همانطور که وقتی نامه پیروزی را به دست می‌آوری، پیام را نیز منتقل می‌کنی.
تو خود مشاهد حالی و بوده حاضر
به کارزار شهنشه پیام من به چه کار
هوش مصنوعی: تو خود شاهد اوضاع هستی و در میدان نبرد حضور داری، پس پیام من را برای چه چیزی می‌خواهی؟
بگو که چون ملک عصر سیف دولت و دین
خدایگان جهان خسرو صغار و کبار
هوش مصنوعی: بگو که در دوران حاکمیت و قدرت، خداوند بر جهانیان فرمانروایی می‌کند و بر همه کوچک و بزرگ سلطنت دارد.
ز بهر نصرت اسلام را ز دارالملک
به بوم هند در آورد لشکر جرار
هوش مصنوعی: به خاطر یاری رساندن به اسلام، گروه بزرگ نیروها از پایتخت به سرزمین هند فرستاده شدند.
بدان که تا نبود لشکری گران و بزرگ
خیاره کرد ز لشکر چهل هزار سوار
هوش مصنوعی: بدان که وقتی لشکر بزرگی وجود نداشته باشد، سپاهی که شامل چهل هزار سوار است، از خود قدرت و توانایی نشان می‌دهد.
چو چرخ کینه کش و چون زمانه با قوت
چو ابر طوفان فعل و چو ابر صاعقه بار
هوش مصنوعی: اگر کینه به دلیلی در دل کسی ایجاد شود، به مانند چرخ زمان پیش می‌رود و با نیرویی همچون ابر طوفانی عمل می‌کند. این احساس و عمل، قدرتی دارد که می‌تواند به شدت و شدت بارش مانند رعد و برق به اوج برسد.
رهی گرفته به پیش اندرون دراز و مهیب
همه زمینش سنگ و همه نباتش خار
هوش مصنوعی: در مسیر حرکت، راهی طولانی و ترسناک وجود دارد که در تمام آن زمین سنگی است و تمام گیاهان نیز خار هستند.
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیر دیو دژآگه به خاک بر هنجار
هوش مصنوعی: نور ستاره‌ای ثابت در آسمان، راهنمای مسیر دیوانی است که در دژی استوار به خاک می‌افتد و بر طبق قوانین و هنجارها حرکت می‌کند.
همی خرامید اندر میان هندستان
فراشته سر رایت به گنبد دوار
هوش مصنوعی: او در قلب هندستان به آرامی قدم می‌زند و پرچم خود را بر فراز گنبدی گردان به اهتزاز درآورده است.
سپهر نیک سگال و زمان فرمان بر
خدای راهنمای و ملایکه انصار
هوش مصنوعی: آسمان نیکو و زمانه، تحت فرمان خداوند است و فرشتگان، یاری‌دهنده او هستند.
بدو ملوک ز اطراف روی بنهادند
چنان که آید از آفاق سوی بحر انهار
هوش مصنوعی: مردم از مناطق مختلف به سوی او آمدند، مثل جریانی که از آسمان به دریا می‌ریزد.
کمینه خدمت هر یک ز تن که صد بدره
کهینه هدیه هر یک ز جامه صد خروار
هوش مصنوعی: هر فردی با کمترین خدمت و تلاش خود، به اندازه‌ای ارزشمند و گرانبها است که برای دیگران همچون هدیه‌ای بزرگ به شمار می‌آید. به عبارتی، هر کدام از ما می‌توانیم با عمل کوچک خود، تأثیر زیادی در زندگی دیگران داشته باشیم و این خدمات کوچک به اندازه‌ای ارزش دارند که از بهترین هدایا هم بالاتر هستند.
گهی گذاشت حصار و گهی گذاشت زمین
گهش مقام به بیشه گهش نزول به غار
هوش مصنوعی: گاه در جایی استراحت می‌کند و گاه در مکانی دیگر، گاهی در دل جنگل، و گاهی در غاری سکونت می‌گزیند.
چو می گذشت گذر کرد رایت عالیش
به گرد تیره بپوشید چرخ آینه وار
هوش مصنوعی: هنگامی که گذر زمان می‌گذرد، نشانه‌های بزرگ و باعظمتی از سوی آسمان به دور افکار و احساسات غم‌انگیز ما می‌افتد و چرخش زندگی مانند آینه‌ای آن را منعکس می‌کند.
حصار اگره پیدا شد از میانه گرد
بسان کوه بر او باره های چون کهسار
هوش مصنوعی: اگر در میانه حصاری ظاهر شود، مانند کوه، بر آن باران‌هایی خواهد بارید که شبیه به توده‌های بزرگ کوهستانی است.
به حسن رتبت او نارسیده دست قضا
نکرده با وی غدری زمانه غدار
هوش مصنوعی: دست سرنوشت به زیبایی او نرسیده و زمانه‌ای که بی‌رحم است، با او بدرفتاری نکرده است.
سپه چو دایره پیچید گرد حصن و همی
نمود حصن ازو همچو نقطه پرگار
هوش مصنوعی: سپاه مانند دایره‌ای دور قلعه دور زد و قلعه را از دید به‌صورت یک نقطه در مرکز پرگار نشان داد.
به کارزار زده دست و گرم گشته نبرد
ز تیغ آهن سنب وز تیر خاره گذار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، با دستانی پرکار و در حال جنگ، در پی تیغ‌های آهنین و تیرهای تیز و آتشین سختی را پشت سر می‌گذارم.
به خواب دید دگر شب امیر آن چیپال
یکی بلندی و او بر سرش گرفته قرار
هوش مصنوعی: امیر در خواب دید که فردی بلندقد به نام چیپال بر سرش نشسته و با او در حال گفتگو است.
شده هراسان از جان و گرد بر گردش
همه سراسر پر شرزه شیر و افعی مار
هوش مصنوعی: او از جان به شدت ترسیده و در اطرافش تنها موجودات خطرناک مانند شیرهای وحشی و مارهای افعی هستند.
ز دور دیده یکی مرغزار خرم و سبز
درو کشیده یکی سایبان پر زنگار
هوش مصنوعی: از دور، چمنی سرسبز و زیبا دیده می‌شود و در آنجا، سایبانی رنگارنگ و زیبا نمایان است.
نهاده تختی زرین بر او فرشته وشی
دو فوج حور کمر بسته بر یمین و یسار
هوش مصنوعی: فرشته‌ای بر تختی طلایی نشسته و دو گروه از حوریان در سمت راست و چپ او با کمرهایی محکم بسته آماده‌اند.
خیال دولتش آمد فراز و گفت بدو
که از ضلالت خود گشت بایدت بیزار
هوش مصنوعی: تصور خوشبختی او به سراغش آمد و گفت: از گمراهی خودت باید بیزاری و دوری گزینی.
ببایدت بر آن سایبان رنگین شد
وز آن فرشته ببایدت خواستن زنهار
هوش مصنوعی: باید بر آن سایه‌بان رنگین بروی و از آن فرشته کمک و پشتیبانی بخواهی تا از خطر در امان باشی.
چو دید چیپال این خواب سهمگین در وقت
گرفت لرزه و گشت از نهیب آن بیدار
هوش مصنوعی: وقتی چیپال آن خواب ترسناک را دید، به شدت ترسید و از شدت وحشت بیدار شد.
یقین شد او را کان سایبان محمودیست
درو نشسته شاه فریشته کردار
هوش مصنوعی: شکست ناپذیر شده است، زیرا سایه‌ای از مقام و عظمت بر اوست که در آن، پادشاهی فرشته‌گونه قرار دارد.
سراییان و غلامان دو فوج بسته کمر
سپاه اوست چو شیر و چو مار گرد حصار
هوش مصنوعی: خانه‌داران و کنیزان مانند دو گروه به دور سپاه او ایستاده‌اند، مانند شیر و مار که گرد حصار هستند.
چو شمع روز شد از کله کبود پدید
زمین ز حله زربفت سرخ کرد و شعار
هوش مصنوعی: به هنگام صبح، وقتی که آفتاب به طرز زیبایی از بالای سر طلوع می‌کند، زمین مانند پارچه‌ای از زربفت قرمز می‌شود و جلوه‌ای خاص به خود می‌گیرد.
امیر اگره چیپال از سر گنبد
فرو دوید و به پست آمد از بلند حصار
هوش مصنوعی: امیر اگر از بالای گنبد پایین بیفتد و به پایین حصار برسد.
سرای پرده سیفی بدید و خدمت کرد
بز دو دست و بکند از میان خود زنار
هوش مصنوعی: در مکانی با فضای خاص، کسی را مشاهده کرد که با دستان خود خدمت می‌کرد و از میان خود، نوار یا زنجیری را خارج می‌ساخت.
پیام داد به خسرو که ای بزرگ ملک
گناه کردم و کردم بدان گناه اقرار
هوش مصنوعی: به خسرو که بزرگترین پادشاه بود، پیامی فرستاد که: ای پادشاه بزرگ، من اشتباهی مرتکب شدم و به آن اشتباه اعتراف می‌کنم.
به بندگیت مقرم توام خداوندی
گذاشتم همه عصیان تو جرم من بگذار
هوش مصنوعی: من به تو، ای خداوند، بندگی خود را تقدیم کرده‌ام و تمام گناهان و نافرمانی‌هایم را به پای خود می‌نویسم.
اگر تو عفو کنی بر دلم ببخشایی
کنم ز تن که به بالای این حصار انبار
هوش مصنوعی: اگر تو مرا ببخشی و بر دلم عفو کنی، من نیز از جسم و تن خود چشم پوشی می‌کنم و به این حصار فراتر می‌روم.
جواب داد شهنشاه سیف دولت و دین
که آمدم به غزا من بدین بلاد و دیار
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و حامی ملت و دین پاسخ داد که من به خاطر جنگ و جهاد به این سرزمین و دیار آمده‌ام.
حصار دیدم بی مر و لیک هر یک را
گشاده بود بدین لشکر هدی صدبار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر توصیف می‌کند که دیواری را دیده که علی‌رغم نبودن مرز مشخص، برای هر یک از افراد در آن، راهی باز وجود دارد. به عبارتی، تمام افراد درون آن دیوار به نوعی به یکدیگر دسترسی دارند و به سمت هدایت و راهنمایی در جهت خاصی سوق داده شده‌اند.
همی بجستم حصنی عظیم و دوشیزه
که در جهان نبدش هیچ خسرو و سالار
هوش مصنوعی: در جستجوی دژ و قلعه‌ای بزرگ و دختری زیبا بودم که در این جهان کسی مانند آن خسرو و فرمانده وجود ندارد.
کنون که یافته ام این حصار اگره را
ازین حصار برآرم به تیغ و تیر دمار
هوش مصنوعی: حال که این دیوار را یافته‌ام، اگر بخواهم از این حصار عبور کنم، با شمشیر و تیر، نابودشان می‌کنم.
ملوک را همه مقصود سیم و زر باشد
مر مراد همه عفو ایزد دادار
هوش مصنوعی: سلطانان تنها به دنبال پول و ثروت‌اند، در حالی که هدف نهایی همه باید بخشش و رحمت پروردگار باشد.
پس آنگهی به سپه گفت جنگ پیوندند
من این حصار بگیرم به عون ایزد بار
هوش مصنوعی: سپس به فرمانده سپاه گفت که جنگ آغاز می‌شود و من این قلعه را در حمایت و یاری خداوند تصرف خواهم کرد.
سپاه گرد حصار اندر آمدند چنانک
مبارزان را چون لیل می نمود نهار
هوش مصنوعی: سپاهیان دور دیوار محاصره شده بودند به گونه‌ای که مبارزان را مانند شب تاریک و غیرقابل مشاهده می‌ساخت.
حصار اگره مانده میانه دو سپه
برونش لشکر اسلام و در درون کفار
هوش مصنوعی: حصاری که در وسط بین دو نیروی نظامی قرار دارد، در یک طرف لشکر اسلام و در طرف دیگر نیروهای کافر است.
بسان چرخ برو سنگ منجنیق روان
چنان کجا به سوی چرخ دعوت ابرار
هوش مصنوعی: چرخِ سنگ منجنیق به سوی آسمان می‌رود، همانطور که ابراران به طرف چرخ دعوت می‌شوند.
پیاده دیدم با خود و جوشن و خنجر
همی خزید به کردار مار بر دیوار
هوش مصنوعی: یک فرد پیاده را دیدم که به همراه خود زره و شمشیر دارد و به طور خزنده مانند مار بر روی دیوار حرکت می‌کند.
به سنگ و تیر و به آتش همی نگشت جدا
بدوختندش گویی به آهنین مسمار
هوش مصنوعی: در این متن می‌گوید که فردی به شدت محکم و استوار است و با وجود فشارها و چالش‌های مختلفی مانند سنگ و تیر و آتش، هیچ‌گاه از مسیر خود منحرف نمی‌شود. گویی او را به آهنی محکم و مستحکم وصل کرده‌اند که هیچ‌چیزی نمی‌تواند او را از جا کَند.
هزار زخم فکند و دلش نگشت ملال
هزار زخم بخورد و تنش نگشت فگار
هوش مصنوعی: دل از هزار زخم رنج می‌برد اما هنوز ناراحت نیست، بدن هم هزار زخم می‌خورد اما دچار خستگی نمی‌شود.
هر آتشی که بینداختندی از کنگر
چنان نمودی کز چرخ کوکب سیار
هوش مصنوعی: هر آتشی که از کنگر به پا می‌خیزد، چنان درخشان و پرهیاهوست که انگار از آسمان ستاره‌ای متحرک شعله‌ور شده است.
هر آن سواری کاندر میان آتش رفت
و گرچه بود ز آتش به گرد آن انبار
هوش مصنوعی: هر کسی که در آتش بیفتد، حتی اگر به خاطر گرما در اطراف آتش باشد، نمی‌تواند از آن آسیب‌دیده نجات پیدا کند.
برون شد او چو براهیم آزر از آذر
به گردش آتش سوزنده گشت چون گلزار
هوش مصنوعی: او مانند ابراهیم که از شهر آتشین آزر و آتش سوزنده بیرون آمد، در میان این قدرت‌های خطرناک به گلزار خوشبختی دست پیدا کرد.
به زیرش اندر شاخ بنفشه گشت زکال
به گردش اندر برگ شکوفه گشت شرار
هوش مصنوعی: زیر درخت بنفشه، نشانه‌هایی از زندگی و حرکت شکل گرفته است. در میان برگ‌ها، شعله‌ای از شوق و انرژی دیده می‌شود که نشان از زنده بودن و تحرک دارد.
گذشت روزی چند و همی نیاسودند
سپه ز کوشش در روز روشن و شب تار
هوش مصنوعی: چند روزی گذشت و سربازان از تلاش خود در روز روشن و شب تار خسته نشدند.
شبی که بود بسی سهمگین تر از دوزخ
کریه و زشت چو دود و سیاه و تیره چو قار
هوش مصنوعی: شبى که گذراندیم، به شدت وحشتناک و ترسناک بود و احساس می‌شد که از دوزخ هم بدتر است. این شب، تاریک و غبارآلود بود و مانند دودی سیاه و تیره به نظر می‌رسید.
چو رعد از ابر بغرید کوس محمودی
برآمد از پس دیوار حصن مارامار
هوش مصنوعی: در این بیت، صدای رعد و برق به گوش می‌رسد و همزمان، صدای شیپور پیروزی محمود، از پشت دیوار قلعه مارامار به‌ طور واضحی شنیده می‌شود. این توصیف نشان‌دهنده‌ی شگفتی و قدرت است که به گوش می‌رسد و همزمان اراده‌ی قوی و تهور را به تصویر می‌کشد.
سرائیان ملک جملگی بجوشیدند
برآمدند بهر کنگر اژدها کردار
هوش مصنوعی: سروایان ملک همه آماده شدند و به سمت کنگر اژدها رفتند.
به تیغ کردند از خون دشمنان هدی
زمین اگره همچون زمین دریا بار
هوش مصنوعی: با شمشیر خود دشمنان را زخمی کردند، همچنان که زمین دریا را در بر می‌گیرد.
چو در حصار بجوشید تارک گبران
ز تاب آتش شمشیر گرم شد پیکار
هوش مصنوعی: وقتی در محاصره قرار گرفتند، سرانجام گبران از شدت حرارت و فشار جنگی که به واسطه آتش و شمشیرها به وجود آمد، دچار تلاطم و نگرانی شدند.
همی نمود ز روی حسام خون عدو
چو آب شنگرف از روی تخته زنگار
هوش مصنوعی: از چهره حسام خون دشمن مانند رنگ شنگرف که بر روی تخته زنگار می‌نماید، نمایان شده است.
ز ترس چنبر گردون بایستاده ز دور
ز سهم چشمه خورشید در شده به غبار
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از وضعیت پیچیده و مشکلات زندگی، دور و بر خود را رها کرده‌ام و از نور و انرژی خورشید دور مانده‌ام، به گونه‌ای که در غباری گم شده‌ام.
حسام بران در سر به معدن دانش
سهام پران در دل به موضع اسرار
هوش مصنوعی: حسام (شمشیر) برانی بر سر علم و دانش دارد و در دلش احساسات و اسرار بسیاری را در بر گرفته است.
خدایگان را دیدم به گرد رزم اندر
چو شرزه شیر به دست اژدهای مردم خوار
هوش مصنوعی: من خدایی را دیدم که در میدان نبرد به دور خودش می‌چرخید، مانند شیر شجاعی که در دست اژدهایی قرار دارد که مردم را ضعیف و بی‌سر و سامان می‌کند.
تبارک الله چشم بد از کمالش دور
چو نور بود بر آن مرکب جهنده چو نار
هوش مصنوعی: خداوند را سپاس که چشم بد از زیبایی او دور است، مانند نوری که بر اسب در حال دویدن می‌تابد و آن را درخشان می‌کند.
گشاده دست به زخم و ببسته تنگ میان
ز بهر خشندی و عفو ایزد دادار
هوش مصنوعی: دستت را برای کمک به دیگران در مواقع سخت به کار ببر و در عین حال نسبت به زخم‌ها و مشکلات خودت کمتر سخت‌گیر باش. این کار را به خاطر خوشحالی و بخشش خداوند انجام بده.
ز غازیان به حصار اندرون درآمد بانگ
ز ملک خسرو محمود باد برخوردار
هوش مصنوعی: از طرف سربازان به درون قلعه صداهایی آمد که خبر از وجود خسرو محمود می‌داد و از نعمت‌ها و شادکامی‌های او حکایت می‌کرد.
خدایگانا هر وقت فتح خوش باشد
ولیک خوشتر باشد به روزگار بهار
هوش مصنوعی: خداوند در هر زمان پیروزی را خوش می‌داند، اما پیروزی در بهار، زیباتر و دلپذیرتر است.
نمود در هند آثار فتح شمشیرت
«چنین نماید شمشیر خسروان آثار»
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که در هند، نشانه‌های پیروزی و قدرت تو با شمشیرت نمایان می‌شود. شمشیر خسروان نیز نشان‌دهنده‌ی عظمت و شکوه است و آثار آن در تاریخ محسوس است.
حسام تیز تو شد ذوالفقار و هند عرب
حصار اگره خیبر تو حیدر کرار
هوش مصنوعی: تو از نظر تیزبینی به شمشیر ذوالفقار تبدیل شده‌ای و اگر هند و عرب به خیبر حمله کنند، تو مثل حیدر کرار (علی علیه‌السلام) در میدان جنگ خواهی ایستاد.
حسام تست اجل وز اجل که جست امان
سنان تست قضا وز قضا که یافت فرار
هوش مصنوعی: مرگ در دست تو است و تو می‌توانی از آن فرار کنی، اما تقدیر و قضا الهی همواره همراه توست و نمی‌توانی از آنها بگریزی.
زمین هند چنان شد که تا به حشر برو
ز خون به کشتی باید گذاشت راهگذار
هوش مصنوعی: زمین هند آن‌چنان پر از خون و ناامنی شده که برای عبور از آن تا روز قیامت، باید بر روی خون‌ها به راه رفتن پرداخته شود.
به بحر و کوه ز بس خون که راند تیغ تو شد
عقیق و بسد در یمین و زر عیار
هوش مصنوعی: به خاطر مقدار زیادی خونی که به واسطه شمشیر تو ریخته شده، دریا و کوه به سنگ عقیق و طلا تبدیل شده‌اند.
هر آنچه اکنون اندر زمین او روید
چو شاخ و قواق از شاخ او سرآید بار
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا اتفاق می‌افتد، مانند میوه‌ای است که از درخت می‌روید و همه‌چیز به نوعی از منبع اصلی خود نشأت می‌گیرد.
کنون مکوک ز اطراف زی تو بفرستند
ز زر سرخ به خروار و پیل نر به قطار
هوش مصنوعی: اکنون از همه سو به سمت تو چیزهایی می‌فرستند، از زر سرخ به مقدار زیاد و فیل نر به صورت گروهی.
چو پیل جمع شود پیل خانه کن قنوج
به پیلبانی پیلانت جندرا بگمار
هوش مصنوعی: زمانی که یک موجود بزرگ و نیرومند مانند فیل جمع می‌شود، می‌توان آن را به خانه‌اش راهنمایی کرد. بنابراین، با قدرت و توانایی خود، می‌توانی از او استفاده کنی و بر او تسلط داشته باشی.
خجسته بادت این فتح تا به فیروزی
به تیغ نیز بگیری چنین حصار هزار
هوش مصنوعی: ای فتح مبارک باد بر تو! امیدوارم که این پیروزی باعث شود تا با شمشیر، حتی چنین دژی را نیز تصرف کنی.
تو بود خواهی صاحبقران به هفت اقلیم
دلیل می کند این فتح تو بدین گفتار
هوش مصنوعی: چنانچه تو قصد داشته باشی که بر جهان سلطنت کنی، به هر هفت گوشه عالم نشانه‌ای بر پیروزی‌ات وجود دارد که این سخن تو را تصدیق می‌کند.
همیشه تا به میان سپهر جای زمی است
کند به گرد زمین اندرون سپهر مدار
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکانی، زمین در مرکز قرار دارد و به دور آن، آسمان و دیگر اجرام مداری در حرکت هستند.
همیشه بادی در ملک کامگاری و ناز
ز دولت تو چنین فتح هر مهی صد بار
هوش مصنوعی: همیشه در سرزمین خوشبختی بادی وجود دارد و به لطف تو، هر ماه که می‌گذرد، شادی و موفقیت به اوج می‌رسد.
سعادت ازلی با تو روز و شب همبر
خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار
هوش مصنوعی: خوشبختی ابدی همیشه با توست و در هر لحظه، خداوند بزرگ نیز همراهت خواهد بود و در زمان‌های مختلف، یار و یاور توست.