شمارهٔ ۱۵۰ - وصف جلوه های طبیعت و گریز به مدح محمود
روز وداع از در اندر آمد دلبر
لب ز تف عشق خشک و دید ز خون تر
آب نمانده در آن دو رنگین سوسن
تاب نمانده در آن دو مشکین چنبر
عبهر چشمش گرفته سرخی لاله
لاله رویش گرفته زردی عبهر
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر
کرده زمین را زرنگ روی منقش
کرده هوا را به بوی زلف معطر
گفت مرا ای شکسته عهد شب و روز
در سفری و نهاده دل به سفر بر
تا کی باشد تو را وساوس همراه
تا کی باشد تو را کواکب همبر
ملکت جویی همی مگر چو سلیمان
گیتی گردی همی مگر چو سکندر
رفتی تو در نشاط باشی آنجا
ماندم من در غم تو باشم ایدر
دلبر مه روی بی مرست به غزنین
زود نهی دل به ماه رویی دیگر
هیچ دل تو ز مهر من نکند یاد
نیز تو را یاد ناید از من غمخوار
گفتمش ای روی تو عزیزتر از جان
دیدن رویت ز زندگانی خوشتر
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه برنده گذارده چو تو آزر
شرطی کردم که تا بر تو نیابم
بوسی ندهم بر آن عقیق چو شکر
حرمت روی تو را نجویم لاله
حشمت زلف تو را نبویم عنبر
می بنیوشم ز رود ساران نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر
زود خبر کن مرا نگارا زنهار
تات چه پیش آمد این فراق ستمگر
همچو مه اندر کنارم آمد و ماندیم
هر دو در آغوش یکدگر چو دو پیکر
گشتم ازو باز سوخته چو عطارد
او بشد از پیش من چو مهر منور
چشمم چو ابر و دامنم چو شمر شد
رویم چون زر دل چو بوته زرگر
گشت به ناخن چو پیرهنش مرا روی
شد ز طپانچه مرا چو معجر او بر
مانده و رسته ازین دو دیده چون جوی
آن قد بر رفته چو سیمین عرعر
رفتم از پیش او و پیش گرفتم
راهی سخت و سیاه چون دل کافر
راهی چون پشته پشته سنگ و در آن راه
سینه بازان به نعل گشته مصور
ننهد اندر زمینش شیر همی چنگ
بفکند اندر هواش مرغ همی پر
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر
گردش گردون شده رحا وی و از وی
ریخته کافور سوده در که و کردر
از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر
گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر
مهر فرو رفته همچو آتش بر چرخ
مانده پراکنده و فروخته اخگر
از نظر و چشم خلق پنهان کرده
چشمه خورشید را سپهر مدور
روی هوا را ز شعر کحلی بسته
گیسوی شب را گرفته در دوران بر
ماه برآمد چو موی بند عروسان
تابان اندر میان نیلی چادر
تیره بخاری برآمد از لب دریا
جمله بپوشیده روی گنبد اخضر
ابری چون گرد رزم هایل و تیره
برق درخشنده از کرانش چو خنجر
قطره باران از آن روان شده چون تیر
غران چون مرکب از میانش تندر
روی ز گردون نمود طلعت خورشید
چون رخ یار من از حلویی معجر
زاغ شب از باختر نهان شد چون دید
کآمد باز سپید صبح ز خاور
شب را معزول کرد چشمه خورشید
رایت دینارگون کشید به محور
گردون از درد شب بکند و بینداخت
از بر و از گوش و گردنش زر و زیور
آبی دیدم نهاده روی به هامون
بوده پدرش ابر و کوهسارش مادر
همچو گلاب و عرق شده مه آزار
بوده چو کافور سوده در مه آذر
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر
خسرو محمود آنکه شاهی از وی
تازه شده چون پیمبری به پیمبر
شمارهٔ ۱۴۹ - ستایش ظهیرالدوله ابراهیم: ز عز و مملکت و بخت باد برخوردارشمارهٔ ۱۵۱ - هم در ثنای آن پادشاه و تهنیت فتح اکره: ایا نسیم سحر فتح نامه ها بردار
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روز وداع از در اندر آمد دلبر
لب ز تف عشق خشک و دید ز خون تر
هوش مصنوعی: روز وداع، معشوق به درون آمد و دلش پُر از عشق و لبهایش خشک و خالی بود در حالی که از چشمانش اشک میبارید.
آب نمانده در آن دو رنگین سوسن
تاب نمانده در آن دو مشکین چنبر
هوش مصنوعی: آبی در آن دو گل سوسن باقی نمانده و در آن دو گیسوی مشکی نیز دیگر تابی وجود ندارد.
عبهر چشمش گرفته سرخی لاله
لاله رویش گرفته زردی عبهر
هوش مصنوعی: چشمان او رنگ قرمز گل لاله را به خود گرفته و روی صورتش رنگ زرد گلهای عبهر را نمایان کرده است.
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر
هوش مصنوعی: دست خالی و زخمهایی که بر گل آن نشاندهام، عشق و محبت است، و از اشکهای چشمانم بر چهرهاش ستارههایی از آرزو و شوق به وجود آوردهام.
کرده زمین را زرنگ روی منقش
کرده هوا را به بوی زلف معطر
هوش مصنوعی: زمین را با زیباییهای خود آراسته و آسمان را به عطر خوش زلفهایش مزین کرده است.
گفت مرا ای شکسته عهد شب و روز
در سفری و نهاده دل به سفر بر
هوش مصنوعی: به من گفتی، ای کسی که در وفای عهد شب و روز شکست خوردهای، در سفری هستی و قلبت را به همراه خود به سفر بردهای.
تا کی باشد تو را وساوس همراه
تا کی باشد تو را کواکب همبر
هوش مصنوعی: تا چه زمانی باید با افکار و تردیدهای مزاحم زندگی کنی؟ تا چه زمانی باید تحت تأثیر ستارهها و سرنوشت خود قرار بگیری؟
ملکت جویی همی مگر چو سلیمان
گیتی گردی همی مگر چو سکندر
هوش مصنوعی: آیا به دنبال پادشاهی و سلطنت هستی، مانند سلیمان که بر جهان فرمانروایی کرد؟ آیا میخواهی مانند اسکندر، در دنیا شهرت و قدرت پیدا کنی؟
رفتی تو در نشاط باشی آنجا
ماندم من در غم تو باشم ایدر
هوش مصنوعی: تو به شادی و خوشحالی رفتی، اما من اینجا ماندهام تا در غمت باشم.
دلبر مه روی بی مرست به غزنین
زود نهی دل به ماه رویی دیگر
هوش مصنوعی: دلبر زیبا و بیهمتا به غزنین میآید و دل را زود به ماه روی دیگری میسپارد.
هیچ دل تو ز مهر من نکند یاد
نیز تو را یاد ناید از من غمخوار
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه من به تو فکر نمیکند و تو هم از من هیچ خبری نداری و به یادم نمیافتی.
گفتمش ای روی تو عزیزتر از جان
دیدن رویت ز زندگانی خوشتر
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای چهرهات که از جانم عزیزتر است، دیدن رویت برای من از کل زندگی لذتبخشتر است.
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه برنده گذارده چو تو آزر
هوش مصنوعی: تو همانند کسی هستی که به زیبایی با قلم نوشته نشده و همگان به واسطهی تو آزار نمیبینند.
شرطی کردم که تا بر تو نیابم
بوسی ندهم بر آن عقیق چو شکر
هوش مصنوعی: به خودم قول دادهام که تا زمانی که تو را نبینم، هیچ بوسهای به آن عقیق مثل شکر نخواهم داد.
حرمت روی تو را نجویم لاله
حشمت زلف تو را نبویم عنبر
هوش مصنوعی: من به زیبایی چهرهات ارادت دارم، همانگونه که لاله به زرق و برق خود احترام میگذارد و زلفهای تو را مانند عنبر میدانم که بوی خوشی دارد.
می بنیوشم ز رود ساران نغمه
می نستانم ز میگساران ساغر
هوش مصنوعی: من از آبهای زلال نغمهای مینوشم و از مینوشان جامی به دست میگیرم.
منتظر وصلت تو خواهم بودن
آری الانتظار موت الاحمر
هوش مصنوعی: من همیشه منتظر و به امید دیدار تو خواهم بود، زیرا انتظار برای تو مانند مرگ قرمز است.
زود خبر کن مرا نگارا زنهار
تات چه پیش آمد این فراق ستمگر
هوش مصنوعی: سریعا خبرم کن ای محبوب؛ از خدا میخواهم که این فراق ستمبار چه بر سر ما آورده است.
همچو مه اندر کنارم آمد و ماندیم
هر دو در آغوش یکدگر چو دو پیکر
هوش مصنوعی: مانند ماهی که در کنارم قرار گرفته است، ما نیز در آغوش یکدیگر ماندیم مانند دو کالبد که در هم تنیدهاند.
گشتم ازو باز سوخته چو عطارد
او بشد از پیش من چو مهر منور
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و علاقهای که داشتم، مثل عطارد دچار سوختگی شدم و او از پیش من رفت مثل خورشید که روشناییاش از من دور شده است.
چشمم چو ابر و دامنم چو شمر شد
رویم چون زر دل چو بوته زرگر
هوش مصنوعی: چشمهایم همچون ابرهای بارانزا هستند و دامنم به زیبایی شمر (نماد زیبایی و لطافت) میماند. صورتم مانند طلا میدرخشد و دلم همچون شکوفههای گل طلاست.
گشت به ناخن چو پیرهنش مرا روی
شد ز طپانچه مرا چو معجر او بر
هوش مصنوعی: وقتی که ناخن او مانند پیراهنش به دور من پیچید، صورت من از لطافت تماسش مانند پوششی نرم و زیبا شد.
مانده و رسته ازین دو دیده چون جوی
آن قد بر رفته چو سیمین عرعر
هوش مصنوعی: چشمهایم از اشک پر شدهاند و مانند جوی باریکی که به آرامی جاری است، بر اثر غم و رنج، حسی عمیق در من ایجاد کردهاند. قد و قامت بلند و زیبای تو همچون نقرهای درخشان در یادم نقش بسته است.
رفتم از پیش او و پیش گرفتم
راهی سخت و سیاه چون دل کافر
هوش مصنوعی: از نزد او دور شدم و راهی دشوار و تاریک را انتخاب کردم، مانند دل کافر که همیشه در تردید و سردرگمی است.
راهی چون پشته پشته سنگ و در آن راه
سینه بازان به نعل گشته مصور
هوش مصنوعی: در مسیری پر از سنگهای انباشته، تمام تلاش سینهزنان به شکل و تصاویر گوناگون نمایان شده است.
ننهد اندر زمینش شیر همی چنگ
بفکند اندر هواش مرغ همی پر
هوش مصنوعی: در دل خاک، شیر قدرت و استحکام را به نمایش میگذارد و در آسمان، پرندگان نماد آزادی و پرواز را به تصویر میکشند.
بر کمر کوهها ز شدت سرما
مرمر چون آب گشته آب چو مرمر
هوش مصنوعی: سرما به قدری شدید است که سنگهای سخت کوهها به حالت مرمر در آمدهاند و آب نیز به حدی یخ زده که به شکل مرمر درآمده است.
گردش گردون شده رحا وی و از وی
ریخته کافور سوده در که و کردر
هوش مصنوعی: چرخش آسمان آزاد شده و از آن عطر خوشی به مشام میرسد و در این فضا، چیزهای باارزش نیز وجود دارد.
از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر
هوش مصنوعی: بر اثر ترس، ستارهها به لرزه افتادهاند و به خاطر همهمه شب، باد سرد در فرار است.
گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر
هوش مصنوعی: جهان مانند یک باغ پر از گلهای درخشان است، و مریخ در آن مانند چشمان شیر میدرخشد.
مهر فرو رفته همچو آتش بر چرخ
مانده پراکنده و فروخته اخگر
هوش مصنوعی: خورشید مانند آتشی که در حال افروختن است، غروب کرده و در آسمان باقی مانده، پخش شده و شعلههایش تمام شده است.
از نظر و چشم خلق پنهان کرده
چشمه خورشید را سپهر مدور
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان از دید مردم مخفی مانده و همچون چشمهای در دایرهی آسمان پنهان است.
روی هوا را ز شعر کحلی بسته
گیسوی شب را گرفته در دوران بر
هوش مصنوعی: هوا را با شعر کحلی تزیین کرده و گیسوی شب را در دایرهای زیبا گرفته است.
ماه برآمد چو موی بند عروسان
تابان اندر میان نیلی چادر
هوش مصنوعی: ماه در آسمان مانند موی زیبای عروس درخشان و روشن است که در میان چادر نیلی خود نمایان شده است.
تیره بخاری برآمد از لب دریا
جمله بپوشیده روی گنبد اخضر
هوش مصنوعی: یک مه غلیظ از لب دریا برخاسته و تمام سطح گنبد آسمان را پوشانده است.
ابری چون گرد رزم هایل و تیره
برق درخشنده از کرانش چو خنجر
هوش مصنوعی: ابر تیرهای مانند شور و غوغای نبرد، به همراه درخششی چون برق که از لبهاش مانند تیزی یک خنجر میتابد.
قطره باران از آن روان شده چون تیر
غران چون مرکب از میانش تندر
هوش مصنوعی: باران به سرعت و شدتی مانند تیر رها شده از کمان به زمین میافتد و از میان آن، رعد و برق به گوش میرسد.
روی ز گردون نمود طلعت خورشید
چون رخ یار من از حلویی معجر
هوش مصنوعی: طلعت خورشید بر روی آسمان مانند چهره محبوب من میدرخشد که از زیر پوششی زیبا نمایان است.
زاغ شب از باختر نهان شد چون دید
کآمد باز سپید صبح ز خاور
هوش مصنوعی: در هنگام صبح که نور آفتاب از سمت شرق میتابد و روز آغاز میشود، زاغ شب که در غار تاریکی پنهان شده بود، به خاطر روشنایی و ورشو صبح، از آنجا خارج شد و ناپدید شد.
شب را معزول کرد چشمه خورشید
رایت دینارگون کشید به محور
هوش مصنوعی: شب را با طلوع خورشید از میان برداشت و نور آن مانند دیناری درخشان به دور خود چرخید.
گردون از درد شب بکند و بینداخت
از بر و از گوش و گردنش زر و زیور
هوش مصنوعی: آسمان از شدت درد شب، زینتها و جواهرات را از خود دور میکند و به کنار میافکند.
آبی دیدم نهاده روی به هامون
بوده پدرش ابر و کوهسارش مادر
هوش مصنوعی: من یک موجود آبی رنگ را دیدم که بر روی دشتی خشک و بیآب و علف نشسته بود. پدرش آسمان ابری و مادرش کوهها هستند.
همچو گلاب و عرق شده مه آزار
بوده چو کافور سوده در مه آذر
هوش مصنوعی: مانند عطر گل و عرقی که از دردهای عشق به وجود آمده، وجود او چون کافور در آتش عشق میسوزد.
روشن و صافی و بی قرار تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که مثل ذوالفقار حیدر، روشن و صاف و بیقرار هستی.
خسرو محمود آنکه شاهی از وی
تازه شده چون پیمبری به پیمبر
هوش مصنوعی: خسرو محمود، کسی است که به مانند یک پیامبر، شاهی را به تازگی به دست آورده است.