گنجور

شمارهٔ ۱۴۹ - ستایش ظهیرالدوله ابراهیم

ز عز و مملکت و بخت باد برخوردار
سر ملوک جهان خسرو ملوک شکار
ظهیر ملت حق بوالمظفر ابراهیم
نصیر دولت و دین پادشاه گیتی دار
زمانه عزم و قضا قوت و قدر قدرت
ستاره زیور و خورشید رای و چرخ آثار
زمین توان و هوا صفوت و اثیر نهیب
جهان مکانت و دریا نوال و کوه وقار
ز رأی طبع و کف راد و پهن عالی او
فلک زمین شد و دریا سراب و ابر غبار
تبارک الله از آن ابر آفتاب فروغ
که برفروزد ازو بخت آسمان کردار
چو ماه و مهر کند عدل را فراز و نشیب
ز فر و زیب دهد ملک را شعار و دثار
به عفوش از تف آتش همی بروید گل
به خشمش از گل تازه همی بروید خار
ز هیچ گردون چون روی او نتافت نجوم
ز هیچ دریا چون گفت او نخاست بخار
ستارگان مگر از حزم و عزم او زادند
که در جبلت این ثابتست و آن سیار
جهان پناها شاها جهان شاهی را
نبود بی تو دل و دیده روشن و بیدار
سحاب جود تو آباد کرد هر ویران
نسیم عدل تو گلزار کرد هر گلزار
اگر نه آتش بأست به رزم گشتی تیز
کجا ز گوهر ملک آمدی پدید عیار
به کارزار دگر کرده ای نهاد جهان
مگر که قسمت او بوده بود ناهموار
به حد و خنجر لعل تکاوران کردی
زمین هامون دریا و کوه آخته غار
جهان گشادی بی مرز گر ز سندان کوب
ملوک کشتی بی حد به تیغ خاره گذار
ز گرد رخش تو چون چرخ تیره بیند روی
ز آب خنجر ملک تو نصرت آرد بار
بهشت و دوزخ باشد ضیا و ظلمت را
به کیش مانوی آن مدعی چهره نگار
از آنکه نیک همانند نسبتی دارند
به مهر و کینه تو روز روشن و شب تار
شراب عدل تو گرمست کرد عالم را
نهیب تو ببرد از سر زمانه خمار
محیط گیتی گشته ست همت تو از آنک
همی نماید گیتیش نقطه پرگار
چو روی و پشت عدوی تو زرد و مجروحست
ز زخم سطوت جود تو چهره دینار
مگر مخالف و بدخواه ملک و دولت تست
ز آب و آتش خیل حباب و فوج شرار
از آن حباب چو سر برکند شود ناچیز
وز آن شرار چو سر برزند بمیرد زار
نماند در همه روی زمین خداوندی
که او به بندگی تو نمی کند اقرار
بزرگوار خدایا چو قرب ده سالست
که می بکاهد جان من از غم و تیمار
رخم ز ناخن خسته برم ز دست کبود
دلم ز آتش سوزان تنم چو موی نزار
ز بس که تف بلاچپ و راست بر من زد
ز من بجست چو سیماب بی قرار قرار
بدین تغیر هایل به نعمت عالی
که طعم عیشم زهرست و رنگ روزم تار
چنان بلرزم کاندر هوا نلرزد مرغ
چنان بپیچم کاندر زمین نپیچد مار
تنم هژبری دارد شکسته اندر چنگ
دلم عقابی دارد گرفته در منقار
چو کلک و نیزه اگر راست نیستم دل و تن
چو کلک و نیزه مرا هست بر میان زنار
چرا ز دولت عالی تو پیچم روی
که بنده زاده این دولتم به هفت تبار
نه سعد سلمان پنجاه سال خدمت کرد
به دست کرد برنج این همه ضیاع و عقار
به من سپرد و ز من بستدند فرعونان
شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار
به حضرت آمدم انصاف خواه و داد طلب
خبر نداشتم از حکم ایزد دادار
نه روشنایی و باران ز مهر و ابر بود
نه جست باید روزی ز کف تو ناچار
مرا امید به هنجار مقصدی بنمود
دلم برد که به مقصد بیاردم هنجار
همی ندانم خود را گناهی و جرمی
مگر سعایت و تلبیس دشمن مکار
ز من بترسد ای شاه خصم ناقص من
که کار مدح به من بازگردد آخر کار
ز شال پیدا آرند دیبه رومی
ز جزع باز شناسند لؤلؤ شهوار
ز پارگین بشناسند بحر در آگین
ز تار میغ بدانند ابر گوهر بار
سپر فکند و ندیده به دست من شمشیر
بداد پشت و نبوده میان ما پیکار
در آن هزیمت تیری گشاد در دیده
مرا بخست چو من داشتم گشادش خوار
خدای داند و هر کو خدای را به دروغ
گواه خوانده باشد ز جمله کفار
که قصد من همه آن بود تا به خدمت شاه
چو بندگان دگر تیز گرددم بازار
هزار دیوان سازم ز نظم و در هر یک
هزار مدح طرازم چو صد هزار نگار
مشاطه وار عروسان پردگی ضمیر
به پیش تخت کنم جلوه و به مجلس بار
به صیقل صفت و مدح نیک بزدایم
ز تیغ آتش و آیینه هنر زنگار
به اختران خرد بخت را کنم گردون
به لعبتان سخن بزم را کنم فرخار
چو عندلیب سرایم ثنای مدحت تو
چرا ببندم چون باز بسته بر کهسار
یکی به رحمت بر جان و بر تنم بخشای
که من نه در خور بندم شهانه اهل حصار
نگاه کن که چه نیرنگ ها و شعبده ها
به مدحت تو برآرم ز جان و دل هر بار
نه من کفایت عرضه همی کنم به سخن
توان ستود فلک را به رتبت و مقدار
تکلفی نشود در مثل به حلم جبال
تعذری نبود در سمر به جود بحار
چه رنج فکرت باید کشید اگر گویم
که آفتاب منیرست و آسمان دوار
گزیده تر ز همه دولتست دولت تو
گزیده تر ز همه فصل هاست فصل بهار
به پایه ای ز محلت نمی رسد گردون
پدید باشد کآخر کجا رسد گفتار
اگر سزای تو باید همی مدیح و ثنا
مگر گشاده شود بر همه ملوک اشعار
همیشه تا زبر گوی بی مدار سپهر
نجوم و چرخ نیاساید از مسیر و مدار
خدایگانا چون آفتاب ملک افروز
زمانه دارا چون آسمان زمانه گذار
نظاره گاه تو بر تختگاه باد و چمن
نشستگاه تو از ملک فرق باد و کنار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز عز و مملکت و بخت باد برخوردار
سر ملوک جهان خسرو ملوک شکار
هوش مصنوعی: از بزرگی و سلطنت و شانس خوب برخوردار است، سرآمد پادشاهان جهان، پادشاهی که مورد توجه همه است.
ظهیر ملت حق بوالمظفر ابراهیم
نصیر دولت و دین پادشاه گیتی دار
هوش مصنوعی: ابراهیم، که حامی ملت و حق است، پاسدار دولت و دین، و پادشاه جهانیان می‌باشد.
زمانه عزم و قضا قوت و قدر قدرت
ستاره زیور و خورشید رای و چرخ آثار
هوش مصنوعی: زمانه با خواست و سرنوشت، نیرویی از قدرت و سرنوشت دارد. ستاره‌ها زینت زندگی هستند و خورشید نماد خرد و چرخ زمان نشانه‌ای از آثار و نتایج آن را به نمایش می‌گذارد.
زمین توان و هوا صفوت و اثیر نهیب
جهان مکانت و دریا نوال و کوه وقار
هوش مصنوعی: زمین قوت و استقامت دارد، آسمان پاک و خالص است، فضا به شدت به ما تأکید می‌کند که جهان محل زندگی ماست. دریا ثروت و نعمت را به ارمغان می‌آورد و کوه نماد بزرگی و عظمت است.
ز رأی طبع و کف راد و پهن عالی او
فلک زمین شد و دریا سراب و ابر غبار
هوش مصنوعی: به خاطر فکر و اراده‌ی او، زمین به آسمان تبدیل شد و دریا به تصویر خیالی درآمد و ابر به گرد و غبار بدل گردید.
تبارک الله از آن ابر آفتاب فروغ
که برفروزد ازو بخت آسمان کردار
هوش مصنوعی: ستایش خداوند از آن ابر که خورشید نورافشانی می‌کند و از آن نور، سرنوشت آسمان شکل می‌گیرد.
چو ماه و مهر کند عدل را فراز و نشیب
ز فر و زیب دهد ملک را شعار و دثار
هوش مصنوعی: زمانی که ماه و خورشید عدالت را به اوج و فرود می‌برند، زیبایی و جلال به کشور نشانی و زینتی می‌بخشند.
به عفوش از تف آتش همی بروید گل
به خشمش از گل تازه همی بروید خار
هوش مصنوعی: به خاطر رحمت و بخشش او، حتی آتش هم می‌تواند گل بشود و از خشم او، خارهایی از گل‌های تازه به وجود می‌آید.
ز هیچ گردون چون روی او نتافت نجوم
ز هیچ دریا چون گفت او نخاست بخار
هوش مصنوعی: هیچ ستاره‌ای از آسمان به روی او نتابد، و هیچ بخاری از دریا برنخیزد، وقتی او سخن می‌گوید.
ستارگان مگر از حزم و عزم او زادند
که در جبلت این ثابتست و آن سیار
هوش مصنوعی: آیا ستارگان به خاطر عقل و اراده‌ی او به وجود آمده‌اند، چرا که در ذات خود، یکی از آن‌ها ثابت و دیگری در حال گردش است؟
جهان پناها شاها جهان شاهی را
نبود بی تو دل و دیده روشن و بیدار
هوش مصنوعی: جهان برای پادشاهان و مقام‌های بزرگ حیات و وجود ندارد. بدون تو، دل و چشمانم نه روشن است و نه بیدار.
سحاب جود تو آباد کرد هر ویران
نسیم عدل تو گلزار کرد هر گلزار
هوش مصنوعی: بارش generosity تو باعث رونق و آبادانی هرجا که ویران است، شده و نسیم عدالت تو هر باغ و گلزاری را زیبا و فکر انگیز کرده است.
اگر نه آتش بأست به رزم گشتی تیز
کجا ز گوهر ملک آمدی پدید عیار
هوش مصنوعی: اگر جنگ را با شجاعت و برنده‌ کننده نخواهی، چگونه می‌توانی از ارزش‌های واقعی و دستاوردهای عظیم نمایان شوی؟
به کارزار دگر کرده ای نهاد جهان
مگر که قسمت او بوده بود ناهموار
هوش مصنوعی: شاید تو در نبرد جدیدی وارد شده‌ای و جهان را شکل داده‌ای، اما شاید هم سرنوشت او به گونه‌ای بوده که راهش هموار نبوده است.
به حد و خنجر لعل تکاوران کردی
زمین هامون دریا و کوه آخته غار
هوش مصنوعی: تو با سرخ خنجر مانند چاکران، زمین را به حدی از زیبایی و زندگی درآوردی که دریاها و کوه‌ها نیز به شکوه آن غفلت کرده و در انتظار زیبایی تو قرار گرفته‌اند.
جهان گشادی بی مرز گر ز سندان کوب
ملوک کشتی بی حد به تیغ خاره گذار
هوش مصنوعی: دنیا وسیع و بی‌مرز است، اگر با قدرت و استقامت به پیش بروی، می‌توانی همچون کشتی‌ای که با تیغ‌های تند دریا را می‌شکافد، فراتر از مرزها و محدودیت‌ها بروی.
ز گرد رخش تو چون چرخ تیره بیند روی
ز آب خنجر ملک تو نصرت آرد بار
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو همچون گردی تاریک به نظر می‌رسد و هنگامی که خون تو از تیغه‌ی خنجر بر زمین بریزد، پیروزی به سراغ تو خواهد آمد.
بهشت و دوزخ باشد ضیا و ظلمت را
به کیش مانوی آن مدعی چهره نگار
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم به معنای نور و تاریکی هستند، و طبق باورهای مانوی، این دو حالت را به عنوان دو جنبه متضاد می‌شناسند، که شخصی که ادعای زیبایی دارد، می‌تواند در کنار این مفهوم‌ها قرار بگیرد.
از آنکه نیک همانند نسبتی دارند
به مهر و کینه تو روز روشن و شب تار
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار و کسانی که ارتباط خوبی با هم دارند، در روز و شب همیشه به یکدیگر محبت و دوستی می‌ورزند، در حالی که بی‌مهری و کینه‌شکنی در شرایط مختلف وجود ندارد.
شراب عدل تو گرمست کرد عالم را
نهیب تو ببرد از سر زمانه خمار
هوش مصنوعی: شراب انصاف تو همه‌جا را گرم کرده است و دگرگونی‌های ناشی از آن، سرزمین را از غفلت و خواب عمیق رهانده است.
محیط گیتی گشته ست همت تو از آنک
همی نماید گیتیش نقطه پرگار
هوش مصنوعی: محیط دنیا به وسیله اراده و تلاش تو شکل گرفته، چون دنیا مانند نقطه‌ای در وسط دایره‌ای است که تو آن را ترسیم می‌کنی.
چو روی و پشت عدوی تو زرد و مجروحست
ز زخم سطوت جود تو چهره دینار
هوش مصنوعی: وقتی که چهره و پشت دشمنان تو زرد و آسیب‌دیده است، زیبایی و شکوه بخشش تو همانند چهره دینار طلایی است.
مگر مخالف و بدخواه ملک و دولت تست
ز آب و آتش خیل حباب و فوج شرار
هوش مصنوعی: آیا دشمن و بدخواهان حکومت و کشور تو هستی که به مانند حباب‌ها از آب و شعله‌های آتش به وجود آمده‌اند؟
از آن حباب چو سر برکند شود ناچیز
وز آن شرار چو سر برزند بمیرد زار
هوش مصنوعی: وقتی که حباب را بزنند و از آب بیرون بیفتد، به بی‌ارزشی می‌گراید و وقتی که شعله آتش به اوج برسد، به زودی خاموش شده و می‌میرد.
نماند در همه روی زمین خداوندی
که او به بندگی تو نمی کند اقرار
هوش مصنوعی: در روی زمین هیچ خداوندی نیست که به奉 بندگی و خدمت به تو اعتراف نکند.
بزرگوار خدایا چو قرب ده سالست
که می بکاهد جان من از غم و تیمار
هوش مصنوعی: خدایا، سال‌هاست که به خاطر غم و نگرانی، جانم به تنگ آمده و زندگی‌ام به شدت تحت فشار است.
رخم ز ناخن خسته برم ز دست کبود
دلم ز آتش سوزان تنم چو موی نزار
هوش مصنوعی: صورت من از فشار ناخن‌ها خسته است و می‌خواهم از دست کبود یکدیگر فرار کنم. دلم به خاطر آتش سوزانی که در وجودم حس می‌کنم، به تنگ آمده، مانند موی نازک و لطیف.
ز بس که تف بلاچپ و راست بر من زد
ز من بجست چو سیماب بی قرار قرار
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای بلا و مصیبت به من حمله کرد که بی‌قرار و درهم‌ریخته شدم، مانند جیوه‌ای که نمی‌تواند در یک جا بایستد و مدام در حال حرکت است.
بدین تغیر هایل به نعمت عالی
که طعم عیشم زهرست و رنگ روزم تار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر تغییرات زندگی است که به رغم ظاهر خوب و نعمت‌های زیادی که دارد، در واقع شخص احساس خوشی و شادی نمی‌کند و درونش درد و رنج وجود دارد. در واقع، خوشی‌های ظاهری، برای او مثل زهر هستند و روزهایش تاریک به نظر می‌رسند.
چنان بلرزم کاندر هوا نلرزد مرغ
چنان بپیچم کاندر زمین نپیچد مار
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای می‌ترسم که حتی در آسمان نیز پرنده‌ای نتواند بلرزد و به اندازه‌ای می‌چرخم که در زمین حتی ماری نتواند به دور خود بپیچد.
تنم هژبری دارد شکسته اندر چنگ
دلم عقابی دارد گرفته در منقار
هوش مصنوعی: بدن من زخمی و شکسته است و در عین حال، قلبم همچون عقابی است که در منقار خود شکار گرفته است.
چو کلک و نیزه اگر راست نیستم دل و تن
چو کلک و نیزه مرا هست بر میان زنار
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهر راست و درست نیستم، اما مانند قلب و جسم من که به هم پیوسته‌اند، برمیان زنجیری از اضطراب و غم قرار دارم.
چرا ز دولت عالی تو پیچم روی
که بنده زاده این دولتم به هفت تبار
هوش مصنوعی: چرا باید از خوشبختی و عظمت تو روی برگردانم، وقتی که من نیز نماینده و فرزند این خوشبختی و عظمت هستم که به نسل‌های زیادی می‌رسد؟
نه سعد سلمان پنجاه سال خدمت کرد
به دست کرد برنج این همه ضیاع و عقار
هوش مصنوعی: سعد سلمان پنجاه سال زحمت کشید و با دست خود زمین‌های زیادی را کشاورزی کرد و به همین خاطر ثروت و املاک زیادی به دست آورد.
به من سپرد و ز من بستدند فرعونان
شدم به عجز و ضرورت ز خانمان آوار
هوش مصنوعی: به من واگذار کردند و سپس از من گرفتند، مانند فرعون‌ها که من را به ناتوانی و نیازمند بودن کشاندند و از خانه‌ام آواره شدم.
به حضرت آمدم انصاف خواه و داد طلب
خبر نداشتم از حکم ایزد دادار
هوش مصنوعی: به پیشگاه خداوند متعال رفتم تا از او انصاف و حق خود را بخواهم، اما از حکم و قضاوت او بی‌خبر بودم.
نه روشنایی و باران ز مهر و ابر بود
نه جست باید روزی ز کف تو ناچار
هوش مصنوعی: نه نوری و نه بارانی از عشق و محبت است و نه نیازی به جستجو و دنبالش رفتن، بلکه روزی خواهد رسید که ناچار باید از دست تو برود.
مرا امید به هنجار مقصدی بنمود
دلم برد که به مقصد بیاردم هنجار
هوش مصنوعی: دل من به سوی هدفی خاص امیدوار است و می‌خواهد مرا به آن مقصد برساند.
همی ندانم خود را گناهی و جرمی
مگر سعایت و تلبیس دشمن مکار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که آیا خودم مرتکب گناه یا خطایی شده‌ام یا نه، جز اینکه دشمن حیله‌گرم به من تهمت زده و مرا بد نام کرده است.
ز من بترسد ای شاه خصم ناقص من
که کار مدح به من بازگردد آخر کار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، بترس از دشمن ناقص من، زیرا در نهایت کار مدح و شعر به من به‌عنوان مدح‌گو برمی‌گردد.
ز شال پیدا آرند دیبه رومی
ز جزع باز شناسند لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: از پارچه‌ای زیبا و گرانبها به نام دیبه رومی، آن‌ها می‌توانند زیبایی و ظرافت لؤلؤهایی شگفت‌انگیز را بشناسند؛ زیرا این ظرافت‌ها نشان از ارزش و جذابیت خاصی دارند.
ز پارگین بشناسند بحر در آگین
ز تار میغ بدانند ابر گوهر بار
هوش مصنوعی: از پارگین (نخستین رنگین) می‌توان دریای آبی را شناخت و از تاریکی ابر، باران و گوهری که می‌بارد، را فهمید.
سپر فکند و ندیده به دست من شمشیر
بداد پشت و نبوده میان ما پیکار
هوش مصنوعی: او سپر را کنار گذاشت و بدون اینکه به من نگاه کند، شمشیر را به دستم داد. بین ما هیچ جنگ و درگیری وجود نداشت.
در آن هزیمت تیری گشاد در دیده
مرا بخست چو من داشتم گشادش خوار
هوش مصنوعی: در آن شکست، تیری به چشمانم اصابت کرد و مرا دچار درد و رنج کرد، در حالی که من خود را از آن تیر بی‌اثر و خوار می‌دیدم.
خدای داند و هر کو خدای را به دروغ
گواه خوانده باشد ز جمله کفار
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند و هر کسی که به دروغ خدا را به عنوان شاهد و گواه نام ببرد، از جمله کافران است.
که قصد من همه آن بود تا به خدمت شاه
چو بندگان دگر تیز گرددم بازار
هوش مصنوعی: من هدفم این بود که مانند دیگر بندگان، با تلاشی مضاعف و سرعت بیشتر به خدمت شاه برسم.
هزار دیوان سازم ز نظم و در هر یک
هزار مدح طرازم چو صد هزار نگار
هوش مصنوعی: من هزاران دیوان شعر می‌نویسم و در هر کدام هزاران ستایش می‌نویسم، مثل صد هزار تصویر زیبا.
مشاطه وار عروسان پردگی ضمیر
به پیش تخت کنم جلوه و به مجلس بار
هوش مصنوعی: با دقت و زیبایی همچون آرایشگری که عروسان را می‌آراست، افکار و احساسات پنهان خود را به نمایش می‌گذارم و در محفل مهمانی جلوه‌گری می‌کنم.
به صیقل صفت و مدح نیک بزدایم
ز تیغ آتش و آیینه هنر زنگار
هوش مصنوعی: ما با استفاده از ویژگی‌های خوب و ستایش شایسته، نقاط ضعف و زنگارهای ناشی از آتش و هنر را از بین می‌بریم.
به اختران خرد بخت را کنم گردون
به لعبتان سخن بزم را کنم فرخار
هوش مصنوعی: من بخت خود را به ستاره‌های خرد وابسته می‌کنم و به بازیگران فرح‌بخش زندگی، گفت‌وگوی شاد و دلنشین می‌دهم.
چو عندلیب سرایم ثنای مدحت تو
چرا ببندم چون باز بسته بر کهسار
هوش مصنوعی: چرا باید ستایش تو را پنهان کنم در حالی که همانند بلبل در باغ، آواز می‌خوانم؟ من مانند پرنده‌ای هستم که در کوهستان به پرواز در می‌آید و نمی‌توانم خود را از شادی بازدارم.
یکی به رحمت بر جان و بر تنم بخشای
که من نه در خور بندم شهانه اهل حصار
هوش مصنوعی: کسی به من لطف و محبت کند و بر جان و بدنم رحم کند، زیرا من از موقعیت و رتبه‌ای برخوردار نیستم که شایسته‌ی زندگی در دنیای اشراف و افراد برجسته باشم.
نگاه کن که چه نیرنگ ها و شعبده ها
به مدحت تو برآرم ز جان و دل هر بار
هوش مصنوعی: به دقت توجه کن که من چقدر با تلاشی خالص و عمیق، هر بار برای ستودن تو ترفندها و نیرنگ‌هایی از جان و دل به کار می‌بندم.
نه من کفایت عرضه همی کنم به سخن
توان ستود فلک را به رتبت و مقدار
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خوبی عظمت و مقام آسمان را با کلامم توصیف کنم.
تکلفی نشود در مثل به حلم جبال
تعذری نبود در سمر به جود بحار
هوش مصنوعی: اگر در رفتار و برخورد خود تکلف و تصنع نداشته باشیم، مانند کوه‌هایی که تحمل دارند، هرگز نخواهیم توانست به سادگی در گفت‌وگوها و مباحثه‌ها به عذری برسیم، زیرا بخشش و بزرگواری مانند دریاهاست.
چه رنج فکرت باید کشید اگر گویم
که آفتاب منیرست و آسمان دوار
هوش مصنوعی: چه درد و زحمتی باید تحمل کنی اگر بگویم که خورشید روشن و آسمان در حال چرخش است.
گزیده تر ز همه دولتست دولت تو
گزیده تر ز همه فصل هاست فصل بهار
هوش مصنوعی: دولت تو از هر نوع خوشبختی و ثروت بهتر است و بهار نیز زیباترین و دلنشین‌ترین فصل‌هاست.
به پایه ای ز محلت نمی رسد گردون
پدید باشد کآخر کجا رسد گفتار
هوش مصنوعی: به محلی که تو از آنجا هستی، هیچ چیز به آن اندازه‌ای نمی‌رسد که بتواند تقدیر و سرنوشت تو را تغییر دهد، پس در نهایت چه کسی می‌تواند بگوید که آینده‌ات به کجا خواهد رفت؟
اگر سزای تو باید همی مدیح و ثنا
مگر گشاده شود بر همه ملوک اشعار
هوش مصنوعی: اگر برای تو شایسته است که ستایش و تمجید کنی، باید شعرهایت را برای همه پادشاهان بگشایی و بیان کنی.
همیشه تا زبر گوی بی مدار سپهر
نجوم و چرخ نیاساید از مسیر و مدار
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانیکه در حرکت آسمان و ستارگان تغییری ایجاد نشود، این چرخه و مسیر ادامه خواهد داشت و از جای خود کوتاه نمی‌آید.
خدایگانا چون آفتاب ملک افروز
زمانه دارا چون آسمان زمانه گذار
هوش مصنوعی: خدای بزرگ مانند آفتاب است که روشنی و زندگی را به جهان می‌بخشد و همچنین به مانند آسمان، زمان و زندگی را مدیریت می‌کند.
نظاره گاه تو بر تختگاه باد و چمن
نشستگاه تو از ملک فرق باد و کنار
هوش مصنوعی: نگاه تو بر جایگاهی از باد و چمن قرار دارد و مکان تو بالاتر از هر دو است، همان‌طور که تفاوتی میان باد و کنار وجود دارد.