شمارهٔ ۱۴۸ - هم در ثنای او
پادشاه بزرگ دین پرور
شهریار کریم حق گستر
خسرو کامگار مسعودست
کش زمانه ست بنده و چاکر
شاه شاهان علاء دولت و دین
آن فلک منظر ملک مخبر
تاجداری که رفعت نامش
بر فلک برد پایه منبر
کامگاری که بسطت دستش
بر زمین ریخت مایه کوثر
صحن ملکش به دهر هفت اقلیم
خیل بختش ز چرخ هفت اختر
راعی امن او به شرق و به غرب
داعی جود او به بحر و به بر
تارک رتبت بلندش را
زیبد اکلیل آسمان افسر
گردن همت بزرگش را
عقد گردون سزا بود زیور
بر در امر او به روز و به شب
بسته دارد فلک چو کوه کمر
در صف کین او ز چپ و ز راست
کند باشد درخش را خنجر
در برکه ز حرص افسر او
همچو لاله ست چهره گوهر
در دل کان ز بیم بخشش او
چون زریرست باز گونه زر
چون برانگیخت عزم نافذ او
زیبدش صبح و مهر تیغ و سپر
چون فرو داشت عزم ثابت او
برنداردش عاصف و صرصر
عدل او بانگ زد چنان بر ظلم
که ز گوگرد بازجست آذر
بر او بار لطف چندان کرد
که بر آذر شکوفه گشت شرر
داد پر پر امیدواران را
ساقی جود او شراب بطر
برد خوش خوش ضعیف حالان را
ساقی داد او خمار ز سر
حمله ای کرد سطوتش چونانک
فتنه را شد مصاف زیر و زبر
در سر و در شکم ز شور و بلا
آب و خون شد ز هول مغز و جگر
ای جهان از کمال تو پیدا
وی فلک در خصال تو مضمر
مملکت را مناقب تو مثل
مفخرت را مکارم تو سمر
از پی سازهای تاج تو را
قطره در می شود به بحر اندر
وز پی رودهای بزم تو را
سر به گردون همی کشد عرعر
بر لب نیک خواه دولت تو
آب حیوان شود می ساغر
در کف بدسگال دولت تو
بوی نفط سیه دهد عنبر
گر نباشد به طبع همت تو
چنگ بگذارد از عرض جوهر
گر بگردد ز حال فکرت تو
چرخ بگشاید از فلک چنبر
تو ولی گویی و به هیچ مهم
لفظ تدبیر تو نبوده مگر
جزم فرمانی و به هیچ مثال
شرط فرمان تو نبوده اگر
همه شادی شهی نهاد کزو
شد شکفته بهار دولت و فر
چون تف کارزار برزد جوش
قرص خورشید شد چو خاکستر
چهره را خاک بیخت گونه پوست
دیده را خار زاد نور بصر
تیره دیدند رنگ های امید
تیز دیدند چنگ های خطر
گردها کرده چشم گیتی کور
کوس ها کرده گوش گردون کر
تیغ چون مورد گشت چون لاله
روی چون لاله شد چو نیلوفر
سینه چون کوره تفته در جوشن
مغز چون کفته غنچه در مغفر
بر بساط بسیط خوف و رجا
برکشیده قضا حشر به حشر
در طریق مضیق عمر و فنا
برفکنده بلا نفر به نفر
در مصاف و مجال هر سردار
در شتاب و درنگ هر صفدر
آتش و آب و باد و خاک شده
ابرش و خنگ و بور و جم زیور
چون سر سنگ پشت و روی امل
گشته پنهان ز بیم تیغ و تبر
خارپشتی شده ز نیزه و تیر
اجل جان شکار عمر شکر
آن زمان لا اله الا الله
وهم نادرست کرد بر تو گذر
موی بشکافتی به طعن و به ضرب
کوه برداشتی به کر و به فر
نور شد حربه تو از بس خون
که زدش بر برخش و پهلو و بر
بازوی عون تو گرفته قضا
خنجر فتح تو کشیده قدر
در خوی و خون شده زران و کفت
باره نصرت و عنان و ظفر
وان همه صاعقه به یک ذره
در دل بأس تو نکرده اثر
ملک جویان سهم کام روا
دهر گیران گرد نام آور
همه از هول گرز مسعودی
بر سرافکنده چون زنان معجر
یکی افتاده در میانه شور
دیگری خسته بر کرانه شر
این رها کرده همچو ماران پوست
وان برآورده همچو موران پر
یک جهان را به بازوی معروف
بر کشفتی به حمله منکر
بازگشتی به قطب شاهی شاد
عون یزدان و سعی چرخ نگر
تارک تاج را به صد دامن
پایه تخت را به صد زیور
در بپاشید بخت نیک چو ابر
زرد پراکند نجم سعد چو خور
هر سویی زان ظفر به هر ساعت
برسانید جبرئیل خبر
آفرینش مزاج کرد بدل
زود از آن مژده در جهان یکسر
گشت از اقبال آن عبیر گلاب
خاک در دشت و آب در فرغر
شب تاری نمود گونه روز
زهر قاتل گرفت طعم شکر
داشت روز نشستن تو به ملک
فضل آن شب که داشت پیغمبر
بهر آتشکده که در گیتی است
راست چون یخ فسرده شد اخگر
شد سیه روی صورت مانی
شد نگون فرق لعبت آذر
شادباش ای ملوک را مخدوم
دیر زی ای زمانه را داور
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی بودش از فلک برتر
نه عجب گر ز فر دولت تو
جان پذیرد همی نبات و حجر
حرکت گیرد و بصر یابد
پنجه سرو و دیده عبهر
داند ایزد که زود خواهی دید
باختر زان خویش چون خاور
هفت کشور گرفته و بسزا
بنده ای را سپرده هر کشور
تو در آن هفته چون مه و خورشید
کرده و ساخته مسیر و ممر
گفت احوال تو فلک پیمای
کرد احکام تو ستاره شمر
تا ابد خسروی تو خواهی کرد
از چنین ملک خسروا برخور
ملکا حال خویش خواهم گفت
نیک دانم که آیدت باور
در جهان هیچ گوی نشنیدست
آنچه دیدست چشم من ز عبر
سالها بوده ام چنان که بود
بچه شیر خواره بی مادر
گه بزاری نشسته ام گریان
خان های ز سمج مظلم تر
گه به سختی کشیده ام نالان
بندهای گرانتر از لنگر
گهی آن کرد بر دلم تیمار
که کند زخم زخمه بر مزمر
خاطرم گاهی از عنا آن دید
گه به تف عود بیند از مجمر
چه حکایت کنم که می بودم
زآتش و خاک بالش و بستر
غرقه روی و رنج راحت و خشک
تشنه کور و چشم انده تر
بر سر کوههای بی فریاد
شد جوانی من هبا و هدر
شعر من باده شد به هر محفل
ذکر من تازه شد به هر محضر
عفو سلطان نامدار رضی
بر شب من فکند نور قمر
التفات عنایتش برداشت
بار رنج از تن من مضطر
اصطباع رعایتش دریافت
روزگار مرا به حسن نظر
داد نان پاره ای که هست کفاف
مر مرا با عشیرتی بی مر
سوی مولد کشید هوش مرا
بویه دختر و هوای پسر
چون به هندوستان شدم ساکن
بر ضیاع عقار پیر پدر
بنده بونصر برگماشت مرا
به عمل همچو نایبان دگر
نایبی نیستم چنانکه مرا
سازی و آلتی بود در خور
مردکی چند هست بس لتره
اسبکی چند هست بس لاغر
گاه طبلی زنم به زیر گلیم
گه تیغی کشم به زیر سپر
گه جهم همچو رنگ بر کهسار
گه خزم همچو مار در کردر
این همه هست و شغل های عمل
سخت با نظم و رونق است اندر
حشمت عالی علایی تو
در جهان خود همی کشد لشکر
کبک و شاهین همی پرد همبال
شیر و آهو همی رود همبر
سرکشان را کجاست آن یارا
که برآرند بر خلاف تو سر
گردنان را کجاست زهره آنک
پای عصیان برون نهند از در
گر ز مدح تو حال و جاه مرا
مستزادی بود عجب مشمر
ور وجیهی شوم ز خدمت تو
راست باشد ز مقتضای هنر
من شنیدم که میر ماضی را
بنده بود والی لوکر
بس شگفتی نباشد ار باشد
مادحت قهرمان چالندر
تا رساند به جشن هر نظمی
نقش کرده ز مدح یک دفتر
سازد از طبع درج های ثنا
قیمتی تر ز درج های درر
لیکن از بس که دید شعبدها
گام ننهد همی مگر به حذر
ترسد از عاقبت که دانستست
عادت عرف گنبد اخضر
دشمنان دارد و عجب نبود
دشمن آمد تمام را ابتر
باز چون نیک تر در اندیشه
نهراسد ز هیچ نوع ضرر
که دل و طبع تو ز رحمت و عفو
آفریدست خالق اکبر
تا هیولی است اصل هر عنصر
تا بود عنصر اصل هر پیکر
اصل ملک تو باد ثابت فرع
فرع اصل تو باد نافع بر
امرهای زمانه وصف تو را
مهر همراه و مشتری همبر
بزم های سپهر نعت تو را
ماه ساقی و زهره خنیاگر
شمارهٔ ۱۴۷ - مدح علاء الدوله مسعود شاه: شکوفه طرب آورد شاخ عشرت بارشمارهٔ ۱۴۹ - ستایش ظهیرالدوله ابراهیم: ز عز و مملکت و بخت باد برخوردار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پادشاه بزرگ دین پرور
شهریار کریم حق گستر
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگی که به دین اهمیت میدهد و با سخاوت و مهربانی خود، عدالت و حق را در جامعه گسترش میدهد.
خسرو کامگار مسعودست
کش زمانه ست بنده و چاکر
هوش مصنوعی: خسرو، شخصی موفق و پیروزمند است که زمانه او را بنده و خدمتکار خود قرار داده است.
شاه شاهان علاء دولت و دین
آن فلک منظر ملک مخبر
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر تمام پادشاهان برتری دارد، جزو دولت و آیین است و چهرهاش نمایانگر مملکت است.
تاجداری که رفعت نامش
بر فلک برد پایه منبر
هوش مصنوعی: حکومتی که نام و مقامش به عظمت به آسمانها رفته و بر فراز منبر قرار دارد.
کامگاری که بسطت دستش
بر زمین ریخت مایه کوثر
هوش مصنوعی: کسی که موفقیت و خوشبختیاش در دستانش نمایان است، به مانند بارانی از نعمت و برکت به دیگران میرسد.
صحن ملکش به دهر هفت اقلیم
خیل بختش ز چرخ هفت اختر
هوش مصنوعی: در عالم هستی، سرزمین او به اندازهای بزرگ و باعزت است که هفت اقلیم را در بر میگیرد و بخت او به قدری نیکو است که مانند ستارههای هفتگانه در آسمان میدرخشد.
راعی امن او به شرق و به غرب
داعی جود او به بحر و به بر
هوش مصنوعی: مراقب او در شرق و غرب، و دعوت کننده سخاوت او در دریا و خشکی است.
تارک رتبت بلندش را
زیبد اکلیل آسمان افسر
هوش مصنوعی: تاج و نشان آسمانی به کسی میزند که شایسته مقام بلند باشد و او را شایسته فراتر از آنچه هست، میسازد.
گردن همت بزرگش را
عقد گردون سزا بود زیور
هوش مصنوعی: این گفته بیانگر این است که شخصی با همت و اراده بزرگ، لیاقت و شایستگی دارد که در زندگیاش غنای زیادی وجود داشته باشد و کارهای بزرگی را انجام دهد. در واقع، ویژگیهای او به گونهای است که باید به او احترام گذاشته شود و همه چیزهایی که به او تعلق دارد، نماد ارزش و بزرگیاش باشد.
بر در امر او به روز و به شب
بسته دارد فلک چو کوه کمر
هوش مصنوعی: آسمان مانند کوهی بلند، در طول روز و شب به اجرای فرمان او مشغول است و کارهایش را انجام میدهد.
در صف کین او ز چپ و ز راست
کند باشد درخش را خنجر
هوش مصنوعی: او در میان صف دشمنان، از دو طرف به او حمله میشود و همچون چاقویی تیز، درخشندگی و قدرتش را به نمایش میگذارد.
در برکه ز حرص افسر او
همچو لاله ست چهره گوهر
هوش مصنوعی: در حوضچه، به خاطر حرص و زیادهخواهی او، چهرهاش مانند گل لاله درخشنده و زیباست.
در دل کان ز بیم بخشش او
چون زریرست باز گونه زر
هوش مصنوعی: در دل کسانی که از بخشش او ترس دارند، مانند زریر، چهرهای درخشان و زرین وجود دارد.
چون برانگیخت عزم نافذ او
زیبدش صبح و مهر تیغ و سپر
هوش مصنوعی: زمانی که اراده محکم او به حرکت درآید، شایستهاش است که صبح و خورشید با تیر و سپر در کنار او قرار گیرد.
چون فرو داشت عزم ثابت او
برنداردش عاصف و صرصر
هوش مصنوعی: زمانی که اراده و عزم راسخ او پایین بیافتد، هیچ طوفان و بادی نمیتواند او را از مسیرش منحرف کند.
عدل او بانگ زد چنان بر ظلم
که ز گوگرد بازجست آذر
هوش مصنوعی: عدالت خداوند به قدری قوی است که بر ظلم فریاد میزند و مانند آتشی که از گوگرد فاصله میگیرد، ظلم را کنار میزند.
بر او بار لطف چندان کرد
که بر آذر شکوفه گشت شرر
هوش مصنوعی: او بر کسی آنچنان رحمت و لطف نازل کرد که حتی آتش هم به گل مینشیند و جان میگیرد.
داد پر پر امیدواران را
ساقی جود او شراب بطر
هوش مصنوعی: ساقی بخشنده امیدهای ناامیدان را با شراب خود زنده میکند.
برد خوش خوش ضعیف حالان را
ساقی داد او خمار ز سر
هوش مصنوعی: ساقی به افرادی که حال خوشی ندارند، نوشیدنیای سرشار از نشاط و سرخوشی میدهد و آنها را از حال افسرده خود خارج میکند.
حمله ای کرد سطوتش چونانک
فتنه را شد مصاف زیر و زبر
هوش مصنوعی: حملهای صورت گرفت که قدرتش به قدری بود که آشوب را به هم ریخت و به صورت زیر و رو درآورد.
در سر و در شکم ز شور و بلا
آب و خون شد ز هول مغز و جگر
هوش مصنوعی: در سر و شکم، به خاطر اضطراب و مشکلات، زندگی به شدت نابه سامان و پر از درد شده است و از ترس، همه چیز به هم ریخته و درهم شده است.
ای جهان از کمال تو پیدا
وی فلک در خصال تو مضمر
هوش مصنوعی: ای دنیا، زیباییها و کمالات تو در همه جا آشکار است و از طرفی خصوصیات تو در آسمانها نهفته است.
مملکت را مناقب تو مثل
مفخرت را مکارم تو سمر
هوش مصنوعی: شایستگیها و ویژگیهای برجسته تو، مانند گنجینهای از افتخار، کشور را زینت میبخشد.
از پی سازهای تاج تو را
قطره در می شود به بحر اندر
هوش مصنوعی: تحت تأثیر زیبایی و جاذبه تو، قطرهای از محبت و عشق به دریایی از احساسات تبدیل میشود.
وز پی رودهای بزم تو را
سر به گردون همی کشد عرعر
هوش مصنوعی: در پی جویبارهای جشن تو، سرم را به آسمان میکشد و شادابیم را نشان میدهد.
بر لب نیک خواه دولت تو
آب حیوان شود می ساغر
هوش مصنوعی: اگر بر لب تو دهندهی خوبی طعم زندگی نمایان شود، آبی که موجب بقا و زندگی است، همچون می در جامی برای تو خواهد بود.
در کف بدسگال دولت تو
بوی نفط سیه دهد عنبر
هوش مصنوعی: در دستان شخص بدخواه، ثروت و امکانات تو به مانند عطر خوشبوی عنبر، تبدیل به بوی نفت سیاه و ناخوشایند شده است.
گر نباشد به طبع همت تو
چنگ بگذارد از عرض جوهر
هوش مصنوعی: اگر همت و اراده تو قوی نباشد، نمیتوانی به خواستهها و آرزوهایت دست یابی.
گر بگردد ز حال فکرت تو
چرخ بگشاید از فلک چنبر
هوش مصنوعی: اگر حال و افکار تو تغییر کند، آنگاه دایرهای از آسمان برای تو گشوده خواهد شد.
تو ولی گویی و به هیچ مهم
لفظ تدبیر تو نبوده مگر
هوش مصنوعی: تو اما میگویی که هیچکدام از حرفهای تو به تدبیر و برنامهریزی مربوط نیست.
جزم فرمانی و به هیچ مثال
شرط فرمان تو نبوده اگر
هوش مصنوعی: قطعا من طبق دستوری عمل میکنم و هیچ مثالی نمیتواند شرط اجرای دستور تو باشد.
همه شادی شهی نهاد کزو
شد شکفته بهار دولت و فر
هوش مصنوعی: تمام شادی از آن کسی است که به او مربوط میشود و به همین دلیل بهار خوشبختی و نعمتها شکوفا شده است.
چون تف کارزار برزد جوش
قرص خورشید شد چو خاکستر
هوش مصنوعی: هنگامی که جنگ آغاز شد، حرارت و شدت آن مانند تابش خورشید به اوج رسید و همه چیز را مانند خاکستر پراکنده کرد.
چهره را خاک بیخت گونه پوست
دیده را خار زاد نور بصر
هوش مصنوعی: چهره را پوشاندن به خاک و پوست گونه را به خاری تشبیه کردن، نشان از درد و رنج در بینایی و روشنایی دارد. این بیان میتواند به غم و ناامیدی اشاره کند که نور چشم را دچار خراش و مشکل میکند.
تیره دیدند رنگ های امید
تیز دیدند چنگ های خطر
هوش مصنوعی: آنها رنگهای امید را تیره و ناامیدکننده دیدند و خطر را به طور شدید و تند احساس کردند.
گردها کرده چشم گیتی کور
کوس ها کرده گوش گردون کر
هوش مصنوعی: در این دنیا، چشمها به دلایلی نابینا میشوند و گوشها نیز از شنیدن واقعیتها ناتوان میگردند.
تیغ چون مورد گشت چون لاله
روی چون لاله شد چو نیلوفر
هوش مصنوعی: تیغ وقتی که مورد استفاده قرار میگیرد، همچون چهره زیبا و دلفریب لاله میشود و مانند نیلوفر جلوهگری میکند.
سینه چون کوره تفته در جوشن
مغز چون کفته غنچه در مغفر
هوش مصنوعی: سینهای چون کورهی آتش که در آن حس و شور زیادی وجود دارد، و مغزی مانند غنچهای که در یک پوشش سخت و محافظ قرار دارد.
بر بساط بسیط خوف و رجا
برکشیده قضا حشر به حشر
هوش مصنوعی: در گستره وسیع ترس و امید، تقدیر هر فرد به تدریج شکل میگیرد و حرکت میکند.
در طریق مضیق عمر و فنا
برفکنده بلا نفر به نفر
هوش مصنوعی: در مسیر تنگ زندگی و نابودی، بلا و مصیبت به شکل متوالی بر سر هر فرد میبارد.
در مصاف و مجال هر سردار
در شتاب و درنگ هر صفدر
هوش مصنوعی: در هر میدان نبرد و در مواجهه با هر فرمانده، حرکات و تصمیمات هر رزمنده باید سریع و بیتخیر باشد.
آتش و آب و باد و خاک شده
ابرش و خنگ و بور و جم زیور
هوش مصنوعی: آتش، آب، باد و خاک ترکیب شدهاند تا ابر بسازند، و این عناصر به حالتهای مختلفی در آمدهاند که زیبایی و جذابیت خاصی ایجاد کردهاند.
چون سر سنگ پشت و روی امل
گشته پنهان ز بیم تیغ و تبر
هوش مصنوعی: وقتی که سر سنگی مانند لاکپشت شده و روی آن نیز با چرم یپوشیده شده، به خاطر ترس از شمشیر و تبر خود را پنهان کرده است.
خارپشتی شده ز نیزه و تیر
اجل جان شکار عمر شکر
هوش مصنوعی: مرگ به مانند نیزه و تیر به جان فرد فرو میآید و عمر او را به ناچار هدف قرار میدهد. با این حال، عمر همچنان شیرین و دلپذیر است.
آن زمان لا اله الا الله
وهم نادرست کرد بر تو گذر
هوش مصنوعی: در آن زمان، کلمات نادرستی درباره تو به زبان آورده شد که حقیقت را پنهان میکرد.
موی بشکافتی به طعن و به ضرب
کوه برداشتی به کر و به فر
هوش مصنوعی: موهایت را به زیبایی و هنرمندی شکافتی، مانند کسی که با قدرت و صلابت کوهی را جا به جا میکند، تو هم به روشنی و شکوهمندی در عرصه زندگیات پیش میروی.
نور شد حربه تو از بس خون
که زدش بر برخش و پهلو و بر
هوش مصنوعی: تو به سلاحی از نور تبدیل شدهای، زیرا به خاطر خونهایی که بر بدن و پهلویت ریخته شده، اینچنین درخشان شدهای.
بازوی عون تو گرفته قضا
خنجر فتح تو کشیده قدر
هوش مصنوعی: تو اقبال و سرنوشت را در آغوش گرفتهای و پیروزیات را رقم زدهای.
در خوی و خون شده زران و کفت
باره نصرت و عنان و ظفر
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که ویژگیها و خصوصیات انسانها به کمک نیروهای حمایتکننده و هدایتگر در سرشت و ذاتشان شکل گرفته است. در واقع، این نیروها باعث پیروزی و موفقیت آنها میشوند و به آنها قدرت و اراده برای پیشرفت و ترقی میبخشند.
وان همه صاعقه به یک ذره
در دل بأس تو نکرده اثر
هوش مصنوعی: تمام آن رعد و برقها که به آنها اشاره شده، نتوانستهاند در وجود تو کمترین تأثیری بگذارند.
ملک جویان سهم کام روا
دهر گیران گرد نام آور
هوش مصنوعی: ملکجویان، کسانی که در پی دستیابی به مقام و ثروت هستند، در دنیا به آرزوها و خواستههای خود میرسند و به خوبی نامی از خود به جا میگذارند.
همه از هول گرز مسعودی
بر سرافکنده چون زنان معجر
هوش مصنوعی: همه به خاطر ترس از گرز مسعودی، مانند زنان محجبه سر به زیر و سرافکنده هستند.
یکی افتاده در میانه شور
دیگری خسته بر کرانه شر
هوش مصنوعی: یک نفر در دل هیجان و شور قرار دارد، در حالی که فرد دیگری در کنار و حاشیه، به شدت خسته و فرسوده به نظر میرسد.
این رها کرده همچو ماران پوست
وان برآورده همچو موران پر
هوش مصنوعی: این شخص مانند ماری که پوست خود را رها میکند، یک مرحله از زندگی یا ویژگیهایش را پشت سر گذاشته است. و آن دیگری مانند موری که بالهایش را نشان میدهد، خود را برای مرحله جدیدی آماده کرده است.
یک جهان را به بازوی معروف
بر کشفتی به حمله منکر
هوش مصنوعی: تو با قدرت و توانایی خود، جهانی را در برابر نافرمانان و منکران به اهتزاز درآوردی و به چالش کشیدی.
بازگشتی به قطب شاهی شاد
عون یزدان و سعی چرخ نگر
هوش مصنوعی: به سرزمین پادشاهی خوشبختی برگرد و تلاش آسمان را تماشا کن.
تارک تاج را به صد دامن
پایه تخت را به صد زیور
هوش مصنوعی: کسی که برای به دست آوردن افتخارات و مقامها، جاودانگی را رها کرده و با لباسهای ساده و بدون زینت زندگی میکند. او به جای تکیه بر ظواهر، به ارزشهای واقعی و معنوی اهمیت میدهد.
در بپاشید بخت نیک چو ابر
زرد پراکند نجم سعد چو خور
هوش مصنوعی: خوشبختی و شانس خوب را مانند ابر زرد پراکنده کنید، مثل اینکه ستاره سعد نور خود را مانند خورشید منتشر کند.
هر سویی زان ظفر به هر ساعت
برسانید جبرئیل خبر
هوش مصنوعی: هر لحظه، جبرئیل پیام پیروزی را از سوی خداوند به گوش هر کس میرساند.
آفرینش مزاج کرد بدل
زود از آن مژده در جهان یکسر
هوش مصنوعی: خداوند به سرعت دل انسانی را تغییر میدهد و به همین خاطر به زودی خبر خوشی در سراسر جهان پخش میشود.
گشت از اقبال آن عبیر گلاب
خاک در دشت و آب در فرغر
هوش مصنوعی: از خوششانسی آن گل خوشبوی گلاب، خاک در دشت و آب در دریاچه با هم هماهنگ شدهاند.
شب تاری نمود گونه روز
زهر قاتل گرفت طعم شکر
هوش مصنوعی: در شب، غبار و تاریکی چهره روز را پوشانده و زهر کشنده گلابی، طعم شیرینی را به خود گرفته است.
داشت روز نشستن تو به ملک
فضل آن شب که داشت پیغمبر
هوش مصنوعی: شبی که پیامبر به معراج رفت و در عالم ملکوت قرار گرفت، روزی بود که تو در سرزمین فضل و برکت نشسته بودی.
بهر آتشکده که در گیتی است
راست چون یخ فسرده شد اخگر
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که در دنیای بزرگ، آتشکدهای وجود دارد که روح و جان آن مانند آتش شعلهور است، ولی در اثر یخ و سردی، سست و خاموش شده است. این تصویر نشاندهندهی کاهش گرما و انرژی در دل یک محیط روشن و زنده است.
شد سیه روی صورت مانی
شد نگون فرق لعبت آذر
هوش مصنوعی: صورت مانی به تیرهروئی افتاد و سر لعبت آذر به نابودی رسید.
شادباش ای ملوک را مخدوم
دیر زی ای زمانه را داور
هوش مصنوعی: ای ملوک، شاد باشید که زمانه شما را مورد قضاوت قرار میدهد.
ملک در جمله آن مراد بیافت
که همی بودش از فلک برتر
هوش مصنوعی: پادشاه در تمام آنچه که میخواست به موفقیت رسید و همواره از آسمان بالاتر بود.
نه عجب گر ز فر دولت تو
جان پذیرد همی نبات و حجر
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که به خاطر عظمت و قدرت تو، حتی گیاهان و سنگها نیز جان بگیرند.
حرکت گیرد و بصر یابد
پنجه سرو و دیده عبهر
هوش مصنوعی: درخت سرو به آرامی در حال حرکت است و همچنان چشمها و نگاههای زیبایی از آن به اطراف مینگرد.
داند ایزد که زود خواهی دید
باختر زان خویش چون خاور
هوش مصنوعی: خدا میداند که بهزودی شاهد تغییرات و تحولاتی خواهی بود، همانطور که غرب بهزودی به سمت شرق میچرخد.
هفت کشور گرفته و بسزا
بنده ای را سپرده هر کشور
هوش مصنوعی: مجموعهای از هفت سرزمین را به دست آورده و به درستی خدمتی را به هر یک از این سرزمینها واگذار کردهاند.
تو در آن هفته چون مه و خورشید
کرده و ساخته مسیر و ممر
هوش مصنوعی: تو در آن زمان مانند ماه و خورشید هستی که راه و مسیر را روشن کرده و از نو ساختهای.
گفت احوال تو فلک پیمای
کرد احکام تو ستاره شمر
هوش مصنوعی: فلک از احوال تو صحبت میکند و ستارهها به عنوان گواهی بر سرنوشت تو عمل میکنند.
تا ابد خسروی تو خواهی کرد
از چنین ملک خسروا برخور
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانی سلطنت و بزرگی تو را از چنین سرزمین سلطنتی دور کنی.
ملکا حال خویش خواهم گفت
نیک دانم که آیدت باور
هوش مصنوعی: من حال و احوال خود را برای تو بازگو میکنم، چرا که خوب میدانم که به حرفهایم ایمان خواهی آورد.
در جهان هیچ گوی نشنیدست
آنچه دیدست چشم من ز عبر
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ کس نمیتواند آنچه را که چشمان من از عبرتها و تجربهها دیده است، بشنود یا درک کند.
سالها بوده ام چنان که بود
بچه شیر خواره بی مادر
هوش مصنوعی: سالهاست که مانند بچه شیری هستم که بدون مادر بزرگ میشود و در تنهایی به سر میبرد.
گه بزاری نشسته ام گریان
خان های ز سمج مظلم تر
هوش مصنوعی: درد و رنج بسیار باعث شده که من در حالت نشسته و مغموم بگریم، گویی بر من ظلم و ستم میرود و زندگیام سختتر از همیشه شده است.
گه به سختی کشیده ام نالان
بندهای گرانتر از لنگر
هوش مصنوعی: زمانی در زندگی، با دلخوری و غم، بارهای سنگینی را تحمل کردهام که از لنگر هم سنگینتر بودند.
گهی آن کرد بر دلم تیمار
که کند زخم زخمه بر مزمر
هوش مصنوعی: گاهی کسی بر دلم چنان تأثیر میگذارد که جراحتی عمیق میزند و زخمهایی بر جانم مینهد.
خاطرم گاهی از عنا آن دید
گه به تف عود بیند از مجمر
هوش مصنوعی: گاهی خاطرم به یاد آنها میافتد که در آتش عشق مانند عود میسوزم و بخار آن به مشام میرسد.
چه حکایت کنم که می بودم
زآتش و خاک بالش و بستر
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که داستان زندگیام چگونه بوده است؛ من در میان آتش و خاک زندگی کردهام و به سختی بر روی بالشی از خاک و بستر آتش آرامیدهام.
غرقه روی و رنج راحت و خشک
تشنه کور و چشم انده تر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که شخصی با چهره زیبا و دلربا غرق در رنج و سختی است، در حالی که به نظر میرسد از بیرون راحت و شاداب به نظر میرسد. همچنین، گویی عطش و نیاز درونش به گونهای است که او را کور کرده و نمیتواند حقیقت را ببیند.
بر سر کوههای بی فریاد
شد جوانی من هبا و هدر
هوش مصنوعی: جوانی من در بالای کوههای ساکت و بیصدا هدر رفت و بیثمر بود.
شعر من باده شد به هر محفل
ذکر من تازه شد به هر محضر
هوش مصنوعی: شعر من مانند نوشیدنی خوشمزهای در هر جمعیتی محبوب شده و نام من در هر مکان تازه و مورد توجه قرار گرفته است.
عفو سلطان نامدار رضی
بر شب من فکند نور قمر
هوش مصنوعی: عفو سلطان مشهور و بزرگ، همچون نوری در شب تار من تابید.
التفات عنایتش برداشت
بار رنج از تن من مضطر
هوش مصنوعی: توجه و لطف او موجب شد که بار سنگین رنج از دوش من که در困جه نیستم، برداشته شود.
اصطباع رعایتش دریافت
روزگار مرا به حسن نظر
هوش مصنوعی: به خاطر رفتار خوبش، روزگار به من لطف کرده و احوالاتم را بهتر کرده است.
داد نان پاره ای که هست کفاف
مر مرا با عشیرتی بی مر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من فقط به مقدار کمی نان نیاز دارم که بتوانم با آن زندگیام را بگذرانم، و این را در کنار خانوادهام میخواهم، حتی اگر ثروت و دارایی زیادی نداشته باشم.
سوی مولد کشید هوش مرا
بویه دختر و هوای پسر
هوش مصنوعی: هوش من به سمت زادگاه و nostalgia دختر و آرزوی پسری میکشد.
چون به هندوستان شدم ساکن
بر ضیاع عقار پیر پدر
هوش مصنوعی: زمانی که به هندوستان رفتم و در زمینهای پدریام ساکن شدم.
بنده بونصر برگماشت مرا
به عمل همچو نایبان دگر
هوش مصنوعی: خدای من، همچون دیگر نایبان، مرا برای انجام کار به خدمت گرفته است.
نایبی نیستم چنانکه مرا
سازی و آلتی بود در خور
هوش مصنوعی: من مجری یا نمایندهای نیستم که تو مرا به دلخواه خود بسازی، و من نیز ابزاری نیستم که به راحتی بتوان با من کار کرد.
مردکی چند هست بس لتره
اسبکی چند هست بس لاغر
هوش مصنوعی: بعضی از مردان وجود دارند که به اندازه کافی چابک و کارآمد هستند، اما تعدادی دیگر نیز هستند که سبکوزن و لاغرترند.
گاه طبلی زنم به زیر گلیم
گه تیغی کشم به زیر سپر
هوش مصنوعی: گاهی زیر فرش صدای طبل به راه میاندازم و گاهی نیز شمشیری را زیر سپر بیرون میآورم.
گه جهم همچو رنگ بر کهسار
گه خزم همچو مار در کردر
هوش مصنوعی: گاهی همچون ابرهای تیره بر فراز کوهها میآید و گاهی همچون مار در دل زمین میخزد.
این همه هست و شغل های عمل
سخت با نظم و رونق است اندر
هوش مصنوعی: در این دنیا مشاغل و فعالیتهای زیادی وجود دارد که به خوبی و با نظم انجام میشوند و رونق دارند.
حشمت عالی علایی تو
در جهان خود همی کشد لشکر
هوش مصنوعی: مقام و عظمت تو در دنیا، همچون لشکری است که بهخوبی قدرت و نفوذ تو را نشان میدهد.
کبک و شاهین همی پرد همبال
شیر و آهو همی رود همبر
هوش مصنوعی: پرندهای مانند کبک و شاهین در حال پرواز هستند و در عین حال شیر و آهو نیز در کنار هم در حال حرکتاند.
سرکشان را کجاست آن یارا
که برآرند بر خلاف تو سر
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از افرادی است که به طرز نا به جایی رفتار میکنند و بر خلاف خواستهها و آرزوهایت عمل میکنند. به دنبال کسی هستی که بتواند آنها را سر جای خود بیاورد و از مسیر نابجا بازدارد.
گردنان را کجاست زهره آنک
پای عصیان برون نهند از در
هوش مصنوعی: کجاست آن مردانگی که از مسیر نادرست خارج شود و به حقیقت دست یابد؟
گر ز مدح تو حال و جاه مرا
مستزادی بود عجب مشمر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را مدح و تعریف کنم و حال و موقعیتم را به نام تو خوب بدانم، باید بدانید که این امر عجیبی نیست.
ور وجیهی شوم ز خدمت تو
راست باشد ز مقتضای هنر
هوش مصنوعی: اگر در نزدیکیتان مورد احترام و منزلت قرار بگیرم، این کاملاً طبیعی است و از ویژگیهای هنر است.
من شنیدم که میر ماضی را
بنده بود والی لوکر
هوش مصنوعی: من شنیدم که حاکم گذشته، بندهای را به نام والی لوکر داشت.
بس شگفتی نباشد ار باشد
مادحت قهرمان چالندر
هوش مصنوعی: اگر تو ستایش کنندهای چون قهرمان چالندر داشته باشی، تعجبی نخواهد بود.
تا رساند به جشن هر نظمی
نقش کرده ز مدح یک دفتر
هوش مصنوعی: تا به جشن هر زیبایی برساند، نقش و نگاری که از ستایش یک کتاب ایجاد شده است.
سازد از طبع درج های ثنا
قیمتی تر ز درج های درر
هوش مصنوعی: طبع شاعر میتواند با بیان هنر و شعر، چیزهایی بسازد که از جواهرات و الماسها نیز گرانبهاتر باشد.
لیکن از بس که دید شعبدها
گام ننهد همی مگر به حذر
هوش مصنوعی: اما به دلیل اینکه از ترفندها و حقهها زیاد دیده است، نمیتواند به راحتی قدم بردارد و همواره با احتیاط عمل میکند.
ترسد از عاقبت که دانستست
عادت عرف گنبد اخضر
هوش مصنوعی: او از عاقبت کار خود میترسد، زیرا میداند که عادت و رفتار مردم در این جهان چگونه است.
دشمنان دارد و عجب نبود
دشمن آمد تمام را ابتر
هوش مصنوعی: دشمنانی دارد و تعجبی ندارد که دشمن بر همه چیز تسلط پیدا کرده و آن را بیثمر کرده است.
باز چون نیک تر در اندیشه
نهراسد ز هیچ نوع ضرر
هوش مصنوعی: زمانی که انسان با نگاهی عمیقتر و دقیقتر به مسائل فکر میکند، دیگر از هیچ نوع آسیبی نمیترسد.
که دل و طبع تو ز رحمت و عفو
آفریدست خالق اکبر
هوش مصنوعی: دل و روح تو از رحمت و بخشش خالق بزرگ شکل گرفتهاند.
تا هیولی است اصل هر عنصر
تا بود عنصر اصل هر پیکر
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماده و جوهر وجود دارد، هر کدام از عناصر هم وجود خواهند داشت و تا زمانی که این عناصر هستند، هر شکل و پیکری نیز به وجود خواهد آمد.
اصل ملک تو باد ثابت فرع
فرع اصل تو باد نافع بر
هوش مصنوعی: سرزمین تو باید همواره پایدار و ماندگار باشد، و بخشهای دیگر آن به تو سود برسانند.
امرهای زمانه وصف تو را
مهر همراه و مشتری همبر
هوش مصنوعی: فرمانهای زمانه همیشه با عشق و علاقه به تو گره خورده و به نوعی به تو وابستهاند.
بزم های سپهر نعت تو را
ماه ساقی و زهره خنیاگر
هوش مصنوعی: در مجالس آسمان، توصیف تو را ماه به عنوان ساقی و زهره به عنوان خواننده بیان میکنند.
حاشیه ها
1402/02/15 02:05
جهن یزداد
در پراشید بخت نیک چو ابر
در پراکند نجم سعد چو خور
پراشیدن= پراکندن