گنجور

شمارهٔ ۱۴۲ - هم در ستایش آن شهریار

چو شد فروزان از تیغ کوه رایت خور
بسان رایت سلطان خدایگان بشر
هوا ز تابش خورشید بست کله نور
زمین ز نورش پوشیده جامه اصفر
شب از ستاره برافکنده بد شمامه سیم
فرو فکند جلاجل خور از نسیج بزر
مصاف لشکر روز و مصاف لشکر شب
چو روم و زنگ در آویخته به یکدیگر
ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم
سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر
بسان لشکر بدخواه دین حق که شود
هزیمت از سپه پادشاه دین پرور
سرای پرده شب را بسوخت آتش روز
شب از نهیبش بدرید قیرگون چادر
نگار خود را دیدم که اندر آمد شاد
چو ماه مشکین خال چو سرو سیمین بر
ز روی خوب برافروخته دو لاله سرخ
پدید کرده به بیجاده در دو عقد درر
سلام کرد و مرا گفت کاین نشستن چیست
مگر نداری ازین مژده بزرگ خبر
که قطب ملت محمود سیف دولت و دین
نهاد روی سوی هند با هزار ظفر
چو این خبر ز دلارام خویش بشنیدم
ز جای خویش بجستم نهاده روی به در
نشستم از بر آن برق فعل رعد آوا
بجست زیر من آن بادپای که پیکر
ز جای خویش برآمد بسان باد وزان
نهاد روی سوی ره بسان مرغ بپر
بدین صفات همه راه رفت نعره زنان
به قصد خدمت دستور شاه شیر شکر
چو من بدیدم فرخنده درگه شاهی
بدان کمال برافراخته به کیوان سر
شدم پیاده و بر خاک برنهادم روی
به شکر پیش خداوند خالق الاکبر
همی دویدم روبان زمین به راه دراز
به روی تا به بر شاه خسرو صفدر
خجسته طلعت خسرو بدیدم اندر صدر
چو آفتاب و چو زهره ز هر دو روشن تر
تبارک الله گفتم بدین پدید آمد
کمال قدرت دادار ایزد داور
خدایگان جهان پادشاه گیتی دار
که رای او به سر ملک بر نهاد افسر
بدو بنازد شاهی و تخت و تاج و نگین
چنان که دین خدای جهان به پیغمبر
خرد چو جسمی و نامش درو بسان روان
هنر چو چشمی و رایش درو بسان بصر
هزار نکته به هر لفظش اندرون پیدا
هزار لفظ به هر نکته اش درون مضمر
نیام تیغ جهانگیر او دو چشم قضا
غلاف خشت عدو مال او دهان قدر
صریر تیرش دارد دو چشم زهره ضریر
خروش کوسش دارد و گوش گردون کر
به رزمگاه کمان و سپر به گاه جدال
به دست خسرو ناگه بگرید ابرو قمر
به عمر خویش نخفتی شبی سکندر اگر
بدیده بودی در خواب تیغش اسکندر
به هیچ حال نگشتی ز بهر آب حیات
اگر بیافته بودی ز جود شاه مطر
چگونه گیرد آرام خان ترکستان
چگونه باشد ایمن به روم اسکندر
به جنگ یشک بپوشد به پنجه و به نقود
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزه نر
نفیر و شعله در دشمنان شاه افتد
هنوز رایت منصور او مقیم لطر
سفر کند ز تن حاسدانش جان و روان
چو کرد همت عالیش عزم و قصد سفر
چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا
ز وهم و هیبت او در وغا بلرزد سر
زیان نبودی از مرگ خسروا خداوندا
بگیر گیتی و در وی بساط دین گستر
اگر چو قدر تو بودی بر آسمان به علو
زحل نمودی از آن صد هزار چندان خور
به عالم اندر هر فتح را به دستوری
اگر نبودی با فتح گشتنش همسر
ز بیم تیغش بر خویشتن کند نوحه
هر آهنی که کند بدسگال از آن مغفر
اگر نه همت تو داردی گرفته حصار
بر آسمان شودی نامت از سر منبر
خدای باری شب را و روز روشن را
شها ز خشم و ز مهر تو آفرید مگر
بدان دلیل درستست این حدیث که هست
یکی چو خشم تو مظلم یکی چو مهر انور
به مهر و خشم تو شاها همی کند نسبت
به گاه مهر بهشت و به گاه خشم سقر
بهشت و دوزخ دعوی همی کنند چنین
من این نگویم هرگز نه این کنم باور
که گر ز مهر و ز خشمت بدی نعیم و جهیم
نشان ندادی کس در جهان یکی کافر
اگر نه کف تو در بزم زر پراکندی
چنان فتادی ما را گمان که هست مطر
اگر کفت را گویم شها که چو دریاست
از آن که دارد دریا دو چیز نفع و ضرر
درست باشد قول رهی بدانکه گفت
به گاه بخشش نفع است و گاه کوشش ضر
بدان بلرزد شاه زمین که یاد آرد
از آن عمود گران سنگ و حمله منکر
یکی بلرزد بر خویشتن ز هیبت آن
ولیک باز براندیشد او ز حلم تو بر
اگر نه حلم تو بودی بدان که جرم زمین
ز سهم گر ز تو گشتی همه هبا و هدر
مباد شاها هرگز سپاه بی تو از آنک
حشر به تو سپه است و سپه بی تو حشر
ایا ز عدل وز انصاف بر نهاده کلاه
و یا ز رادی و مردانگی ببسته کمر
به سوی حضرت عالی شده به طالع سعد
سلامتت همراه و سعادتت همبر
خجسته بودت و میمون شدن به حضرت شاه
خجسته بادت باز آمدن بدین کشور
به پیشت آمده شاها پذیره ابر و هوا
نثار کرد به پیشت به جمله در و گهر
همیشه تا بود این آفتاب تابنده
گهی بتابد از باختر گه از خاور
گهی ببار و بتاب و گهی بگیر و بده
گهی بدار و رها کن گهی بیار و ببر
بتاب همچون ماه و ببار همچون ابر
بگیر ملک شهان و بده به هر چاکر
بدار ملک و رها کن ز بندگانت گناه
بیار رایت قیصر ببر ز ملکش فر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد فروزان از تیغ کوه رایت خور
بسان رایت سلطان خدایگان بشر
هوش مصنوعی: وقتی پرچم خورشید از نوک کوه‌ها درخشش گرفت، همچون پرچم پادشاهی خدایان انسان‌ها در آسمان نمایان شد.
هوا ز تابش خورشید بست کله نور
زمین ز نورش پوشیده جامه اصفر
هوش مصنوعی: هوا به خاطر تابش آفتاب روشن شده و زمین هم با نور آن رنگ زرد به خود گرفته است.
شب از ستاره برافکنده بد شمامه سیم
فرو فکند جلاجل خور از نسیج بزر
هوش مصنوعی: شب با ستاره‌ها روشن شده و مانند نشانی از زیبایی‌ها در آسمان نمایان است. نوری که از این زیبایی‌ها به زمین می‌رسد، همانند درخشش و جلا در وجود چیزهای دیگر، جلوه‌ای خاص به جهان می‌بخشد.
مصاف لشکر روز و مصاف لشکر شب
چو روم و زنگ در آویخته به یکدیگر
هوش مصنوعی: در نبرد میان روز و شب، مانند دو جنگجوی سرسخت هستم که به هم می‌تازند و نمی‌گذارند که دیگری به آسانی پیروز شود.
ولیک گشت هزیمت ز پیش لشکر روم
سپاه زنگ و معسکرش گشت زیر و زبر
هوش مصنوعی: اما سپاه زنگ در برابر لشکر روم شکست خورد و اردوگاهش دچار آشفتگی و بی‌نظمی شد.
بسان لشکر بدخواه دین حق که شود
هزیمت از سپه پادشاه دین پرور
هوش مصنوعی: مانند لشکری که علیه دین حق می‌جنگد و در مقابل سپاه پادشاهی که حامی دین است، شکست می‌خورد.
سرای پرده شب را بسوخت آتش روز
شب از نهیبش بدرید قیرگون چادر
هوش مصنوعی: آتش روز به شب حمله‌ور شد و فضای تاریک را به شدت می‌سوزاند. صدا و شدت آن باعث شد که چادر شب، که به مانند قیر سیاه است، شکسته شود.
نگار خود را دیدم که اندر آمد شاد
چو ماه مشکین خال چو سرو سیمین بر
هوش مصنوعی: من معشوقه‌ای را دیدم که با شادی و طراوت مانند ماه وارد شد، خال سیاه او مانند سرو زیبا و نقره‌ای بود.
ز روی خوب برافروخته دو لاله سرخ
پدید کرده به بیجاده در دو عقد درر
هوش مصنوعی: از چهره‌ی زیبا و درخشان، دو گل لاله‌ی سرخ ظاهر شده که در دو رشته‌ی مروارید در مسیر بی‌نهایت درخشش دارند.
سلام کرد و مرا گفت کاین نشستن چیست
مگر نداری ازین مژده بزرگ خبر
هوش مصنوعی: سلام کرد و به من گفت: این نگهداری و نشستن در اینجا برای چیست؟ آیا از این خبر بزرگ اطلاعی نداری؟
که قطب ملت محمود سیف دولت و دین
نهاد روی سوی هند با هزار ظفر
هوش مصنوعی: محمود، سلطان بزرگ و پرقدرت، با هدف گسترش حکومت و دین خود، به سمت هند روانه شد و در این مسیر به موفقیت‌های بسیاری دست یافت.
چو این خبر ز دلارام خویش بشنیدم
ز جای خویش بجستم نهاده روی به در
هوش مصنوعی: وقتی این خبر از معشوقه‌ام را شنیدم، از جایی که بودم برخاستم و به سمت در رفتم.
نشستم از بر آن برق فعل رعد آوا
بجست زیر من آن بادپای که پیکر
هوش مصنوعی: نشستم و نظاره‌گر توانایی و قدرت رعد شدم، آن لحظه که باد به شکل یک موجود زنده زیر پایم به پرواز درآمد.
ز جای خویش برآمد بسان باد وزان
نهاد روی سوی ره بسان مرغ بپر
هوش مصنوعی: از جایش برخاست مانند باد و به سوی راه رفت، همانند پرنده‌ای که می‌جهد.
بدین صفات همه راه رفت نعره زنان
به قصد خدمت دستور شاه شیر شکر
هوش مصنوعی: با این ویژگی‌ها، همه به سمت خدمت به شاه در حال حرکت هستند و نعره می‌زنند، همان‌طور که برای شیر و شکر احترام قائل می‌شوند.
چو من بدیدم فرخنده درگه شاهی
بدان کمال برافراخته به کیوان سر
هوش مصنوعی: وقتی من آن مکان خوشی را دیدم که شاه با تمام شکوه و عظمتش در آنجا قرار داشت و همچون ستاره‌ای در آسمان درخشان بود.
شدم پیاده و بر خاک برنهادم روی
به شکر پیش خداوند خالق الاکبر
هوش مصنوعی: من پیاده شدم و روی زمین نشستم و به شکرگزاری خداوند بزرگ پرداختم.
همی دویدم روبان زمین به راه دراز
به روی تا به بر شاه خسرو صفدر
هوش مصنوعی: در حال دویدن بودم و مسیر طولانی زمین را رد می‌کردم تا به نزدیکی پادشاه بزرگ و دلیر برسم.
خجسته طلعت خسرو بدیدم اندر صدر
چو آفتاب و چو زهره ز هر دو روشن تر
هوش مصنوعی: من چهره‌ی زیبا و خجسته‌ی پادشاه را در وسط جمع دیدم که همچون خورشید تابناک و مانند زهره درخشان‌تر از هر دو بود.
تبارک الله گفتم بدین پدید آمد
کمال قدرت دادار ایزد داور
هوش مصنوعی: خداوند را سپاس می‌گویم که این زیبایی و کمال را آفریده است. قدرت و قابلیت او در خلق این عالم قابل ستایش است.
خدایگان جهان پادشاه گیتی دار
که رای او به سر ملک بر نهاد افسر
هوش مصنوعی: سرور جهانیان، پادشاهی که بر این سرزمین حکومت می‌کند، تاجی بر سر دارد که نشان از قدرت و تدبیر او در اداره قلمرویش است.
بدو بنازد شاهی و تخت و تاج و نگین
چنان که دین خدای جهان به پیغمبر
هوش مصنوعی: شاهی و قدرت و ثروت خود را به کسی می‌بالد، همان‌طور که دین الهی برای پیغمبر بزرگ و محترم است.
خرد چو جسمی و نامش درو بسان روان
هنر چو چشمی و رایش درو بسان بصر
هوش مصنوعی: عقل مثل جسمی است که نام آن در درونش وجود دارد، و هنر مانند چشمی است که راهنمایی و روشنی‌اش در درون آن نهفته است.
هزار نکته به هر لفظش اندرون پیدا
هزار لفظ به هر نکته اش درون مضمر
هوش مصنوعی: در هر کلمه‌اش هزار نکته نهفته است و در هر نکته‌اش هزار کلمه به طرز پنهانی وجود دارد.
نیام تیغ جهانگیر او دو چشم قضا
غلاف خشت عدو مال او دهان قدر
هوش مصنوعی: او تیغی است که جهان را تسخیر می‌کند و دو چشم قضا مانند غلافی برای دشمنانش است. این دشمنان را مال خود و دهان سرنوشت می‌داند.
صریر تیرش دارد دو چشم زهره ضریر
خروش کوسش دارد و گوش گردون کر
هوش مصنوعی: چشم‌های زهره مانند تیر درخشانی دارند و صدای گوش‌خراش او مانند صدای طبل به گوش می‌رسد، در حالی که گردون نسبت به این صدا ناشنواست.
به رزمگاه کمان و سپر به گاه جدال
به دست خسرو ناگه بگرید ابرو قمر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، زمانی که خسرو با کمان و سپر در حال نبرد است، ناگهان ابروان زیبا و شگفت‌انگیز او مانند قمر می‌درخشد و احساساتی عمیق را برمی‌انگیزد.
به عمر خویش نخفتی شبی سکندر اگر
بدیده بودی در خواب تیغش اسکندر
هوش مصنوعی: اگر سکندر در عمرش یک شب هم خوابش نبرد و در خواب تیغش را می‌دید، به معنای این است که در زندگی‌اش همیشه آماده جنگ و مبارزه بود و هیچگاه بی‌خبر و غافل نمی‌ماند.
به هیچ حال نگشتی ز بهر آب حیات
اگر بیافته بودی ز جود شاه مطر
هوش مصنوعی: در هیچ وضعیتی به دنبال آب حیات نرفتی، اگر از بخشش و سخاوت پادشاه مطر بهره‌مند می‌شدی، به طور حتم به آن دسترسی پیدا می‌کردی.
چگونه گیرد آرام خان ترکستان
چگونه باشد ایمن به روم اسکندر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که خان ترکستان آرامش را به دست آورد؟ و چگونه می‌تواند اسکندر در روم احساس امنیت کند؟
به جنگ یشک بپوشد به پنجه و به نقود
ز بانگ یوزش در بیشه شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: در جنگ، یشک به تن می‌کند و با قدرت و اراده‌ای راسخ به میدان می‌رود. صدای یوزی که در جنگل طنین‌انداز است، نشان‌دهنده حضور شیر نر و جنگجوست.
نفیر و شعله در دشمنان شاه افتد
هنوز رایت منصور او مقیم لطر
هوش مصنوعی: صدای طبل و شعله‌های آتش در بین دشمنان شاه به پا خواهد خورد و پرچم پیروزی او همچنان در لطر برقرار خواهد ماند.
سفر کند ز تن حاسدانش جان و روان
چو کرد همت عالیش عزم و قصد سفر
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به اراده و هدفی بزرگ دست یازد، می‌تواند از دسیسه‌ها و حسادت‌های دیگران رها شود و به سفر و پیشرفت بپردازد.
چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا
ز وهم و هیبت او در وغا بلرزد سر
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر پادشاه در میدان جنگ از غلاف بیرون آید، ترس و شکوه او باعث می‌شود که سرها در میدان نبرد بلرزد و بترسند.
زیان نبودی از مرگ خسروا خداوندا
بگیر گیتی و در وی بساط دین گستر
هوش مصنوعی: اگر مرگ خسرو به ما ضرری نمی‌زند، ای خداوند، جهان را از آنِ خود کن و در آن، بستر دین را فراهم ساز.
اگر چو قدر تو بودی بر آسمان به علو
زحل نمودی از آن صد هزار چندان خور
هوش مصنوعی: اگر تو به اندازه‌ای که هستی در آسمان می‌درخشیدی، به اندازه‌ی زحل، ستاره‌های بسیاری به دور تو می‌چرخیدند و به تو زیبایی بیشتری می‌بخشیدند.
به عالم اندر هر فتح را به دستوری
اگر نبودی با فتح گشتنش همسر
هوش مصنوعی: در این دنیا هر پیروزی یا موفقیتی نیاز به دلسوزی و تلاش دارد و اگر دستوری برای رسیدن به آن نباشد، حتی با موفقیت هم نمی‌توان به نتیجه‌ای رسید.
ز بیم تیغش بر خویشتن کند نوحه
هر آهنی که کند بدسگال از آن مغفر
هوش مصنوعی: هر آهنی که به تیغ او نزدیک می‌شود، از ترس آن، برای خود نوحه می‌خواند، همان‌طور که این بدسگال از کلاه خود خود می‌سازد.
اگر نه همت تو داردی گرفته حصار
بر آسمان شودی نامت از سر منبر
هوش مصنوعی: اگر عزم و اراده تو نبود، نامت از جایگاه بالا (منبر) حذف می‌شد و به آسمان راه نمی‌یافت.
خدای باری شب را و روز روشن را
شها ز خشم و ز مهر تو آفرید مگر
هوش مصنوعی: خداوند شب تار و روز روشن را از روی خشم و محبت خود خلق کرده است.
بدان دلیل درستست این حدیث که هست
یکی چو خشم تو مظلم یکی چو مهر انور
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که وقتی خشم تو وجود دارد، فضای اطراف را تاریک و تار می‌کند و وقتی مهربانی و نور محبت تو برقرار است، محیط را روشن و تابناک می‌سازد. یعنی حالت‌های روحی انسان می‌تواند تاثیری عمیق بر دنیای اطراف داشته باشد، به گونه‌ای که خشم می‌تواند باعث تاریکی و ناراحتی شود و عشق و مهربانی می‌تواند روشنایی و شادی بیاورد.
به مهر و خشم تو شاها همی کند نسبت
به گاه مهر بهشت و به گاه خشم سقر
هوش مصنوعی: به محبت و خشم تو ای شاه، جهان در حال تغییر است؛ وقتی محبت برقرار می‌شود، بهشت را به یاد می‌آورد و در زمان خشم، به یاد عذاب جهنم می‌افتد.
بهشت و دوزخ دعوی همی کنند چنین
من این نگویم هرگز نه این کنم باور
هوش مصنوعی: بهشت و جهنم همیشه در حال بحث و جدل هستند، اما من هرگز چنین چیزی را نمی‌گویم و به آن ایمان ندارم.
که گر ز مهر و ز خشمت بدی نعیم و جهیم
نشان ندادی کس در جهان یکی کافر
هوش مصنوعی: اگر از عشق و خشم تو نشانی از بهشت و جهنم نداشتی، هیچ کافری در جهان وجود نداشت.
اگر نه کف تو در بزم زر پراکندی
چنان فتادی ما را گمان که هست مطر
هوش مصنوعی: اگر تو دستت را در مهمانی طلا بگشایی و آن را پخش کنی، ما اینگونه فکر کردیم که باران می‌بارد.
اگر کفت را گویم شها که چو دریاست
از آن که دارد دریا دو چیز نفع و ضرر
هوش مصنوعی: اگر به کسی بگویم که مانند دریا است، باید بدانم که دریا دو جنبه دارد: هم فایده و هم ضرر.
درست باشد قول رهی بدانکه گفت
به گاه بخشش نفع است و گاه کوشش ضر
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که در زمان کمک و بخشش، گاهی از این کار سود می‌بریم و گاهی تلاش و کوشش ما ممکن است بی‌فایده باشد. به عبارت دیگر، در موقعیت‌های مختلف ممکن است نتیجه کارهای ما متفاوت باشد و باید به شرایط توجه کنیم.
بدان بلرزد شاه زمین که یاد آرد
از آن عمود گران سنگ و حمله منکر
هوش مصنوعی: بدان که شاه زمین باید بترسد، چون به یاد آن ستون سنگین و حمله‌ای که تکذیب شده می‌افتد.
یکی بلرزد بر خویشتن ز هیبت آن
ولیک باز براندیشد او ز حلم تو بر
هوش مصنوعی: انسان ممکن است از عظمت و قدرت ولی به خود بلرزد، اما باید این را در نظر بگیرد که آن ولی به خاطر حلم و بردباری خود، نه تنها به او آسیب نمی‌زند، بلکه او را درک می‌کند.
اگر نه حلم تو بودی بدان که جرم زمین
ز سهم گر ز تو گشتی همه هبا و هدر
هوش مصنوعی: اگر بردباری و صبر تو نبود، واقعاً زمین به خاطر خطاها و گناهان انسان‌ها نابود می‌شد و همه چیز به باد می‌رفت.
مباد شاها هرگز سپاه بی تو از آنک
حشر به تو سپه است و سپه بی تو حشر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، هرگز نگذار که سپاه بدون تو باشد، زیرا گردهمایی همه در حضور توست و بدون تو، سپاه هیچ معنا ندارد.
ایا ز عدل وز انصاف بر نهاده کلاه
و یا ز رادی و مردانگی ببسته کمر
هوش مصنوعی: آیا به خاطر عدالت و انصاف بر سر کلاه گذاشته‌ای یا به دلیل بی‌مسئولیتی و نداشتن مردانگی کمربندت را محکم کرده‌ای؟
به سوی حضرت عالی شده به طالع سعد
سلامتت همراه و سعادتت همبر
هوش مصنوعی: به سمت شما می‌آیم و خوشبختی و سلامتی‌ام را در کنار خود دارم.
خجسته بودت و میمون شدن به حضرت شاه
خجسته بادت باز آمدن بدین کشور
هوش مصنوعی: پس از مدتی دوری، خوشحالی و شادابی دوباره به کشور و پیشگاه پادشاه برمی‌گردد.
به پیشت آمده شاها پذیره ابر و هوا
نثار کرد به پیشت به جمله در و گهر
هوش مصنوعی: به سمت تو، ای شاه، ابر و هوا را نذر کرده‌اند و همه در و گوهر را به پای تو انداخته‌اند.
همیشه تا بود این آفتاب تابنده
گهی بتابد از باختر گه از خاور
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که آفتاب همیشه در حال درخشش است و گاهی از سمت غرب می‌تابد و گاهی از سمت شرق. این تغییر جهات نشان دهنده‌ی ثبات و استمرار نور آفتاب در زندگی است.
گهی ببار و بتاب و گهی بگیر و بده
گهی بدار و رها کن گهی بیار و ببر
هوش مصنوعی: گاهی دوشوار است و گاهی آسان، گاهی باید نگه داری و گاهی باید رها کنی، گاهی باید چیزی بیاوری و گاهی باید چیزی را ببری.
بتاب همچون ماه و ببار همچون ابر
بگیر ملک شهان و بده به هر چاکر
هوش مصنوعی: تابش کن مانند ماه و بارش کن مانند ابر؛ سلطنت را به دست بگیر و به هر خدمتکاری عطا کن.
بدار ملک و رها کن ز بندگانت گناه
بیار رایت قیصر ببر ز ملکش فر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از بندگی گناهکاران دست بردار و پرچم قیصر را به دوش بگیر و زمین او را فتح کن.