گنجور

شمارهٔ ۱۳۱ - مرثیه عمادالدوله ابوالقاسم و گریز به ستایش سلطان ابراهیم

گمان بری که وفا داردت سپهر مگر
تو این گمان مبر اندر وقاحتش بنگر
نهد چو چشمه خورشید بچه ای در خاک
چو نوعروسان بندد ز اختران زیور
نه شرمش آید ویحک همی ز کف خضیب
نه باک دارد از اکلیل بر نهاده به سر
فغان ز آفت آن روشنان تاری فعل
همه مخالف یکدیگر از مزاج و صور
سروی این بره سالخورده بر گردون
به زخم تیزتر از حد رمح و تیغ و تبر
کدام قصر برآورده سر ز گاو فلک
که آن نه باز شد تا نکرد زیر و زبر
دو پیکریست برین اژدهای پیکرخوار
عزیز و خوار نخواهد گذاشت یک پیکر
مجوی خیره ز خرچنگ کژرو کژ چنگ
مسیر راست گزین و مریز خون جگر
چه باشی ایمن ازین خفته در نخیز که هست
ستنبه شیری نعمت شکار عمر شکر
ز خوشه ای که برین مرغزار گردونست
چنانکه خواست به کوشش که هرگز بر
ترازوییست که آن را قضا همی سنجد
سبک به پله خیر و گران به پله شر
بهش که بر سر تو کژدمی است زود گزای
که گشت نیشش چون به زندگانی بر
از این کمان کشیده چرا نداری باک
که تیر ناوکش آسان کند ز کوه گذر
بزیست ماده درین بیشه دوازده بخش
که هست خرده بسی جان شیر شرزه نر
بسا که تشنه ازین دلو خشک دولابی
چو آب خواست به زهر آب گشت کامش تر
ز ماهیی که درین آبگون بی آبست
بترس و او را خونی یکی نهنگ شمر
چو شوخ جانورانیم راست پنداری
ندیده ایم حوادث نخوانده ایم عبر
چمیده ایمن بعضی به صیدگاه بلا
نشسته بهری ساکن به زخم جای خطر
بهایمیم وخوشیم نی این و نه آن
که در بهایم حزم است و درو حوش حذر
فساد چرخ نبینیم و نشنویم همی
که چشم ها همه کورست و گوشها همه کر
بسا کسا که مه و مهر باشدش بالین
به عاقبت ز گل و چوب گرددش بستر
چه فایده ز زره با گشاد شست قضا
چه منفعت ز سپر بانفاذ زخم قدر
اگر ز آهن و فولاد تفته حصن کنی
چو حال آید دست اجل بکوبد در
به روشنی و به خوشی عیش غره مشو
که ظلمت از پس نورست و زهر زیر شکر
دری که بر تو گشاید در هوا مگشای
رهی که با تو نماید ره هوس مسپر
دم تو ناگه خواهد گسست سخت مدم
بر تو دشمن خواهد درود رنج مبر
سپهر گشت دایه گریز ازین دایه
زمانه بودت مادر شکوه ازین مادر
به راهت اندر چاهست سر نهاده متاز
به جامت اندر زهرست ناچشیده مخور
عیار چرخ بگیر و نهاد دهر ببین
بساط حرص به پیچ و لباس آز بدر
گمان یقین شد طبع تو را میار مثل
خبر عیان شد چشم تو را مگوی سمر
اگر ز عبرت خواهی که صورتی بینی
به مرگ خاصه سلطان روزگار نگر
عماد دولت ابوالقاسم آنکه حشمت او
نهاد خواست جهان را همی نهاد دگر
برآمدش گه کین گرد تیره از دریا
بخاستش گه مهر آب روشن از آذر
به طوع هر که به خدمت نکرد چنبر پشت
به کره گردن او را کشید در چنبر
نه لفظ همت او برده بود نام سپاس
نه چشم نعمت او دیده بود روی بطر
بزرگوارا بر هر کس از مصیبت تو
همان رسید کز الماس تیز بر گوهر
بجست هوش دل از درد این عظیم عنا
بخست گوش سر از رنج این مهیب خبر
ز غم وفات تو در مغزها زد آتش موج
همی بخیزد در دیده ها ز آب شرر
ز صولت تو نرستی هژبر آهن چنگ
ز هیبت تو نجستی عقاب آتش پر
فلک دعای تو را همچو حرز داشت عزیز
جهان ثنای تو را همچو ورد خواند از بر
چو نیست لفظ تو رنجست گوش را ز سماع
چو نیست روی تو در دست هوش را ز بصر
دریغ روی تو از فرو نور چون خورشید
دریغ قدر تو در برزو زیب چون عرعر
اجل براند سحر بر تو شام حور به غدر
چنانکه نیز نپیوست شام تو به سحر
نبود سودی جان تو را ز حمله مرگ
ز بیکرانه سلاح و ز بی عدد لشکر
اگر نه تیر قضا بی حجاب سفتی جان
هزار جان گرامی فزون شدیت سپر
چو میل تو به سفر بود هم ز راه تو را
بزرگ همت تو داشت بر بزرگ سفر
تو آن بلند محل بودی و بزرگ عطا
که چرخ با تو زمین بود و بحر با تو شمر
صفات جاه تو را هندسی نکردی حد
خصال خوب تو را فلسفی نکردی مر
نه باک داشت همی خنجر تو از الماس
ببرد گوی همی باره تو از صرصر
نبود حزم تو ناگشته همنشین صواب
نخاست عزم تو نابوده همعنان ظفر
پس از وفات تو بازار نوحه گر دارد
چو در حیات تو بازار داشت خنیاگر
سزد که هست ز تو ماتمی به هر خانه
که بود فضله انعام تو به هر کشور
به مجلس تو بریده نشد صله ز صله
به درگه تو گسسته نشد نفر به نفر
شریف صدر تو بودی ملاذ هر مفلس
رفیع رأی تو گشتی پناه هر مضطر
هنرنمای نبیند به از تو خواسته باش
سخن فروش نیابد به از تو مدحت خر
همه هنر بگذارد کنون هنرپیشه
همه ثنا بنوردد کنون ثناگستر
نه بیش یازد نیکو سخن به نظم و به نثر
نه بیش تازد صاحب غرض به بحر و به بر
نماند رزمی کان را سیه نشد شوکت
نماند بزمی کان را نگون نشد ساغر
روا بود که پس از روز تو نتابد مهر
سزا بود که پس از جود تو نروید زر
پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان
که در حیات تو سودی نبودمان ز مگر
عجب نباشد اگر صبر ما هزیمت شد
که آب دیده به پیکار او کشید حشر
نه آگهی که عزیزان تو به ماتم تو
به چشم و سینه همه لاله اند و نیلوفر
سیاه روزان چون بر تو ریختند سرشک
عجب نریخت سپهر و سیه نشد اختر
کدام تن که ازو این فزع نبرد قرار
کدام دل که در او این جزع نکرد اثر
به جایگاهی بودی ز کبریا و علو
که پایگاه ندیدست وهم از آن برتر
نبود قطع تو در دانش فلک پیمای
نگشت مرگ تو در خاطر ستاره شمر
به نعمت تو که این بس عظیم سوگندست
که این خبر چو شنیدم نداشتم باور
که دیده بود که کوهی برآید از بنیاد
که گفته بود که چرخی در افتد از محور
چو شب سیاه شود نور روز در تابش
چو خاک خشک شود آب بحر بی معبر
برو که روضه اقبال گشت پژمرده
برو که آتش امید گشت خاکستر
مباد چرخ که با چون تویی کند پیکار
مباد دهر که بر چون تویی کشد خنجر
تو را کمال و هنر هیچگونه سود نداشت
که خاک و آب سیه بر سر کمال و هنر
بزرگی تو بماند و تو رفتی و عجبست
که کس عرض را قایم ندید بی جوهر
بنای سنت پیغمبر از تو بود آباد
بود شفیع تو پیش خدای پیغمبر
همه جهان را سیراب داشتی به عطا
به روز محشر سیراب گردی از کوثر
نبود چون تو نشگفت از آنکه چون تو نبود
که پرورنده تو بود شاه دین پرور
ظهیر دولت و دین بوالمظفر ابراهیم
که دین و دولت ازو یافتند زینت و فر
به عدل شاهیش آراسته ست هر بقعه
به نام فرخش افروخته ست هر منبر
فلک نیارد هرگز چنو فلک همت
جهان نبیند هرگز چنو جهان داور
سپهر داد بدو ملک تا به جاویدان
خدای ملک بدو وقف کرد تا محشر
فدای جاهش جاه همه جهان یکدست
نثار جانش جان همه جهان یکسر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گمان بری که وفا داردت سپهر مگر
تو این گمان مبر اندر وقاحتش بنگر
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که آسمان به تو وفادار است؛ بلکه به رفتار آن دقت کن تا بفهمی چقدر غیرقابل اعتماد است.
نهد چو چشمه خورشید بچه ای در خاک
چو نوعروسان بندد ز اختران زیور
هوش مصنوعی: چشمه خورشید مانند یک مادر، فرزندی را در دل خاک می‌کارد. این عمل شبیه به جوانی است که برای خود زیورآلاتی از ستاره‌ها به آن فرزند می‌بخشد.
نه شرمش آید ویحک همی ز کف خضیب
نه باک دارد از اکلیل بر نهاده به سر
هوش مصنوعی: او نه از شرم دریدگی موهایش ناراحت است و نه نگران زینتی که بر سرش نهاده‌اند.
فغان ز آفت آن روشنان تاری فعل
همه مخالف یکدیگر از مزاج و صور
هوش مصنوعی: آه از خسارت آن روشنفکران که ویژگی‌های همه آن‌ها با همدیگر از نظر خلق و خو و ظاهر در تضاد است.
سروی این بره سالخورده بر گردون
به زخم تیزتر از حد رمح و تیغ و تبر
هوش مصنوعی: سرو این بره سالخورده، بر بلندی آسمان به زخم‌هایی که از نیزه، شمشیر و تبر شدیدتر است، آسیب دیده است.
کدام قصر برآورده سر ز گاو فلک
که آن نه باز شد تا نکرد زیر و زبر
هوش مصنوعی: کدام قصر آسمانی به خاطر قدرت و عظمتش برآمده، که هیچ‌گاه از زیر و رو شدن نجات نیافته و در برگشت به نقطه اولیه‌اش موفق نبوده است؟
دو پیکریست برین اژدهای پیکرخوار
عزیز و خوار نخواهد گذاشت یک پیکر
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که دو موجود با ویژگی‌های متفاوت، هم‌زمان در برابر یک صلیب یا موقعیت سخت قرار دارند و یکی از آن‌ها به تنهایی قادر به تحمل فشار یا چالش نخواهد بود. در واقع، این اشاره دارد به اینکه برای مقابله با مشکلات، همکاری و همدلی لازم است و هر یک از آن‌ها نمی‌توانند به تنهایی از پس این چالش برآیند.
مجوی خیره ز خرچنگ کژرو کژ چنگ
مسیر راست گزین و مریز خون جگر
هوش مصنوعی: به دنبال هر چیز نامناسب و منحرف نرو. مسیر درست را انتخاب کن و به خاطر سختی‌ها و دردهایت، ناامید نشو.
چه باشی ایمن ازین خفته در نخیز که هست
ستنبه شیری نعمت شکار عمر شکر
هوش مصنوعی: مراقب باش که در خواب نروی، زیرا نعمت‌های زندگی مانند شکار شیر هستند که باید از آن‌ها حداکثر استفاده را ببری.
ز خوشه ای که برین مرغزار گردونست
چنانکه خواست به کوشش که هرگز بر
هوش مصنوعی: از خوشه ای که در این دشت و زمین آسمانی قرار دارد، به طوری که او بخواهد با تلاش و کوشش، هرگز نمی‌افتد.
ترازوییست که آن را قضا همی سنجد
سبک به پله خیر و گران به پله شر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در دنیای ما، اعمال و رفتار انسان‌ها به نوعی مورد سنجش قرار می‌گیرد. کارهای خوب و نیکو همواره ارزش بالایی دارند و مثل یک پله بالا می‌روند، در حالی که کارهای ناپسند و بد به نوعی سنگین‌تر و پایین‌تر از آنها هستند. در واقع، هر عمل دارای عواقب و ارزشی است که در نهایت، در میزان قضاوت و سنجش قرار می‌گیرد.
بهش که بر سر تو کژدمی است زود گزای
که گشت نیشش چون به زندگانی بر
هوش مصنوعی: اگر بر سرت کژدمی باشد، سریعاً از او دور شو، چرا که نیشش اگر بر زندگی‌ات بیفتد، درد و رنجی سخت به همراه خواهد آورد.
از این کمان کشیده چرا نداری باک
که تیر ناوکش آسان کند ز کوه گذر
هوش مصنوعی: چرا از کمان کشیده‌ای که تیرش به راحتی می‌تواند کوه را پشت سر بگذارد، نگران نیستی؟
بزیست ماده درین بیشه دوازده بخش
که هست خرده بسی جان شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: در این جنگل دوازده منطقه وجود دارد که در آن، بزی ماده زندگی می‌کند و در کنار او، شیر نر قدرتمندی نیز هست که البته اندازه‌اش کوچکتر از سایرین است.
بسا که تشنه ازین دلو خشک دولابی
چو آب خواست به زهر آب گشت کامش تر
هوش مصنوعی: بسیاری از اوقات، کسی که از آب تشنه است و تنها به دنبال آبی برای رفع تشنگی‌اش می‌گردد، ممکن است به جای آب سالم، به سم یا ماده‌ای مضر برسد که او را به دردسر بیندازد و آرزوی او را به ناامیدی تبدیل کند.
ز ماهیی که درین آبگون بی آبست
بترس و او را خونی یکی نهنگ شمر
هوش مصنوعی: از ماهی‌ای که در این آب زلال بدون آب است، بترس و او را به خونین‌کمان یک نهنگ تشبیه کن.
چو شوخ جانورانیم راست پنداری
ندیده ایم حوادث نخوانده ایم عبر
هوش مصنوعی: ما مانند جانوران سرزنده و بازیگوش هستیم و فکر می‌کنیم که هیچ‌گاه حوادث تلخ را تجربه نکرده‌ایم و پندها و درس‌های زندگی را نخوانده‌ایم.
چمیده ایمن بعضی به صیدگاه بلا
نشسته بهری ساکن به زخم جای خطر
هوش مصنوعی: برخی از افراد به خاطر داشتن آرامش و ایمنی، در دل مشکلات و خطرات نشسته‌اند و مانند ماهی‌ای که در صیدگاه گیر کرده به نظر می‌رسند. این بیت به تفاوت بین کسانی اشاره دارد که در زندگی با خطر مواجه‌اند و کسانی که در امنیت ظاهری به سر می‌برند.
بهایمیم وخوشیم نی این و نه آن
که در بهایم حزم است و درو حوش حذر
هوش مصنوعی: ما در حیات خود به خوشی می‌گذرانیم، نه اینکه در زندگی‌امان از احتیاط و دوری از خطر مطمئن باشیم.
فساد چرخ نبینیم و نشنویم همی
که چشم ها همه کورست و گوشها همه کر
هوش مصنوعی: اگر بفهمیم که اوضاع نابسامان و فساد در جامعه وجود دارد، اما هیچ‌کس به آن توجه نکند یا از آن سخن نگوید، به این معنا است که همگان چشمان خود را بسته و گوش‌های خود را کر کرده‌اند.
بسا کسا که مه و مهر باشدش بالین
به عاقبت ز گل و چوب گرددش بستر
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم هستند که در ابتدا زندگی خوبی دارند و مورد محبت و توجه قرار می‌گیرند، اما در پایان کار به زحمت و سختی دچار می‌شوند و زندگی‌شان به چیزهای ناچیز و بی‌ارزش تبدیل می‌شود.
چه فایده ز زره با گشاد شست قضا
چه منفعت ز سپر بانفاذ زخم قدر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که داشتن ابزارهای دفاعی یا قدرت در برابر سرنوشت و پیشامدهای ناگهانی، ارزش چندانی ندارد. یعنی اگر سرنوشت یا قضا و قدر تصمیمی بگیرد، هیچ مسلح شدن یا دفاعی نمی‌تواند مانع آن شود. به عبارتی دیگر، تلاش برای حفاظت در برابر اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی ممکن است بی فایده باشد.
اگر ز آهن و فولاد تفته حصن کنی
چو حال آید دست اجل بکوبد در
هوش مصنوعی: اگر دژ و قلعه‌ای محکم و استواری از آهن و فولاد بسازی، باز هم وقتی زمان مرگ فرا برسد، هیچ چیز نمی‌تواند مانع ورود آن شود.
به روشنی و به خوشی عیش غره مشو
که ظلمت از پس نورست و زهر زیر شکر
هوش مصنوعی: به روشنی و شادی غره نشوید، زیرا تاریکی همیشه در پس نور وجود دارد و زهر ممکن است زیر طعم شیرین مخفی باشد.
دری که بر تو گشاید در هوا مگشای
رهی که با تو نماید ره هوس مسپر
هوش مصنوعی: اگر درهای مختلفی به رویت باز شود، به آن‌ها اعتماد نکن و به جاده‌ای که تو را به سمت آرزوها و خواسته‌های زودگذر می‌برد، نرو.
دم تو ناگه خواهد گسست سخت مدم
بر تو دشمن خواهد درود رنج مبر
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که زمان زیادی که در کنار تو هستم به زودی به پایان خواهد رسید. بنابراین، نباید نگران دشواری‌ها و مشکلاتی که پیش‌رو داریم باشی.
سپهر گشت دایه گریز ازین دایه
زمانه بودت مادر شکوه ازین مادر
هوش مصنوعی: آسمان به عنوان پرستار، دوری از این پرستار را نوید می‌دهد. زمانه خود مادر است و از این مادر باید شکایت کرد.
به راهت اندر چاهست سر نهاده متاز
به جامت اندر زهرست ناچشیده مخور
هوش مصنوعی: در مسیر خود مراقب باش چرا که در آن کمین‌گاه‌هایی وجود دارد. به خاطر جاذبه‌های زودگذر و ظاهری جذب نشو، به خاطر زهرها و خطرات درون آنها، بدون آزمایش، از آنها دوری کن.
عیار چرخ بگیر و نهاد دهر ببین
بساط حرص به پیچ و لباس آز بدر
هوش مصنوعی: اندازه و ارزش زمان را بسنج و به اوضاع دنیا نگاه کن؛ در این دنیا، طمع و آز مانند یک نمایشگاه در حال چرخش است.
گمان یقین شد طبع تو را میار مثل
خبر عیان شد چشم تو را مگوی سمر
هوش مصنوعی: گمان تو به یقین تبدیل شده است، بنابراین طرز فکر تو نباید شبیه به خبر آشکار باشد. همچنین، چشم تو رازهایی را روایت نکند که نباید گفته شود.
اگر ز عبرت خواهی که صورتی بینی
به مرگ خاصه سلطان روزگار نگر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی عبرت بگیری و حقایق زندگی را مشاهده کنی، به مرگ خاص یک پادشاه یا رهبر زمانه‌ات توجه کن.
عماد دولت ابوالقاسم آنکه حشمت او
نهاد خواست جهان را همی نهاد دگر
هوش مصنوعی: عماد دولت ابوالقاسم، شخصیتی است که با عظمت و شکوه خود، خواسته‌های جهان را شکل می‌دهد و به دیگران نیز کمک می‌کند.
برآمدش گه کین گرد تیره از دریا
بخاستش گه مهر آب روشن از آذر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که زمانی که تیرگی و کینه از دریا بیرون می‌آید، گاه دیگر نور و روشنی را از آتش (آذر) طلب می‌کند. این بیان به تغییرات و حرکت‌های طبیعی و همچنین به تضادهای درونی و بیرونی اشاره دارد.
به طوع هر که به خدمت نکرد چنبر پشت
به کره گردن او را کشید در چنبر
هوش مصنوعی: هر که به میل و خواسته خود به خدمت نایستاد، کم کم به جبری که بر او تحمیل می‌شود، مجبور می‌شود که در دایره‌ای محدود قرار بگیرد.
نه لفظ همت او برده بود نام سپاس
نه چشم نعمت او دیده بود روی بطر
هوش مصنوعی: نه کلام و نه نگاه، هیچ‌کدام نتوانسته‌اند قدر و منزلت او را به درستی نشان دهند. نه زبان، شکرگزاریش را بیان کرده و نه چشم، زیبایی بخشندگی‌اش را دیده است.
بزرگوارا بر هر کس از مصیبت تو
همان رسید کز الماس تیز بر گوهر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، هر کس از درد و رنج تو به مقدار خودش برخورد کرده است، همان‌گونه که الماس تیز بر روی گوهر تأثیر می‌گذارد.
بجست هوش دل از درد این عظیم عنا
بخست گوش سر از رنج این مهیب خبر
هوش مصنوعی: به دنبال این بودم که از درد بزرگ این موضوع، ذهن و قلبم را آزاد کنم و از شنیدن این خبر ناراحت‌کننده، گوش‌هایم را ببندم.
ز غم وفات تو در مغزها زد آتش موج
همی بخیزد در دیده ها ز آب شرر
هوش مصنوعی: از ناراحتی و اندوهی که به خاطر فقدان تو وجود دارد، در دل‌ها آتش می‌چسبد و این ناراحتی، مانند امواجی در ذهن است. همچنین اشک‌های من به شکل قطرات داغ در چشم‌هایم سرازیر می‌شود.
ز صولت تو نرستی هژبر آهن چنگ
ز هیبت تو نجستی عقاب آتش پر
هوش مصنوعی: از قدرت تو شیر آهنی نتوانست فرار کند و به خاطر هیبت و عظمت تو، عقاب آتشین هم نتوانست از جا برود.
فلک دعای تو را همچو حرز داشت عزیز
جهان ثنای تو را همچو ورد خواند از بر
هوش مصنوعی: آسمان به دعای تو توجه و اهمیت می‌دهد و در جهان، نام نیک تو همانند یک ذکر و یادآوری همیشگی بر زبان‌هاست.
چو نیست لفظ تو رنجست گوش را ز سماع
چو نیست روی تو در دست هوش را ز بصر
هوش مصنوعی: وقتی که صدای تو نیست، گوش از شنیدن رنج می‌برد و وقتی که چهره‌ات نیست، چشم از دیدن بی‌خبر می‌ماند.
دریغ روی تو از فرو نور چون خورشید
دریغ قدر تو در برزو زیب چون عرعر
هوش مصنوعی: براستی که افسوس بر چهره تو از فروغی چون خورشید است و همچنین افسوس بر ارزش تو در مقابل زیبایی چون عرعر.
اجل براند سحر بر تو شام حور به غدر
چنانکه نیز نپیوست شام تو به سحر
هوش مصنوعی: مرگ تو را مانند شب که با صبح نمی‌پیوند، به سرعت و ناگهانی خواهد برید. زیبایی و لذت‌های دنیا نیز به همین منوال در دل انسان احساس می‌شود، اما با خیانت و ناپایداری همراه است.
نبود سودی جان تو را ز حمله مرگ
ز بیکرانه سلاح و ز بی عدد لشکر
هوش مصنوعی: جان تو از حمله مرگ هیچ فایده‌ای ندارد و نه از سلاح‌های بی‌کران و لشکریان بی‌شمار.
اگر نه تیر قضا بی حجاب سفتی جان
هزار جان گرامی فزون شدیت سپر
هوش مصنوعی: اگر نبود سرنوشت و تقدیر که به شکل پنهانی عمل می‌کند، جان‌های گران‌بها بیشماری از گزندها در امان می‌ماندند و شجاعت بیشتری نشان می‌دادند.
چو میل تو به سفر بود هم ز راه تو را
بزرگ همت تو داشت بر بزرگ سفر
هوش مصنوعی: وقتی که تمایل تو به سفر باشد، هم از مسیر تو نیز بزرگ بودن همت تو را نشان می‌دهد، که خود را برای سفرهای بزرگ آماده کرده‌ای.
تو آن بلند محل بودی و بزرگ عطا
که چرخ با تو زمین بود و بحر با تو شمر
هوش مصنوعی: تو در جایگاه بلندی قرار داشتی و نعمت‌های بزرگی داشتی، به گونه‌ای که آسمان با تو بود و دریا به حساب تو می‌آمد.
صفات جاه تو را هندسی نکردی حد
خصال خوب تو را فلسفی نکردی مر
هوش مصنوعی: تو صفات و ویژگی‌های برجسته‌ات را به شکل هندسی در نیاوردی، و نتوانستی حد و مرز خوبی‌های خود را به صورت فلسفی تعریف کنی.
نه باک داشت همی خنجر تو از الماس
ببرد گوی همی باره تو از صرصر
هوش مصنوعی: خنجر تو حتی اگر از الماس باشد، برایش نگران نبود و او به راحتی گوی تو را از میان طوفان خواهد برد.
نبود حزم تو ناگشته همنشین صواب
نخاست عزم تو نابوده همعنان ظفر
هوش مصنوعی: نبود احتیاط و تدبیر تو باعث شد تا هیچ عزم و اراده‌ای در مسیر درست شکل نگیرد و همچنین ناتوانی تو در جمع‌آوری توانایی‌هایمان، پیروزی را از ما دور کرد.
پس از وفات تو بازار نوحه گر دارد
چو در حیات تو بازار داشت خنیاگر
هوش مصنوعی: پس از مرگ تو، نوحه‌خوانان به افسونگری مشغولند، همان‌طور که در زمان حیاتت، نوازندگان به خوش‌نوازی سرگرم بودند.
سزد که هست ز تو ماتمی به هر خانه
که بود فضله انعام تو به هر کشور
هوش مصنوعی: شایسته است که در هر خانه‌ای که آثار حضور تو وجود دارد، سوگ و اندوهی برپا باشد، چرا که آثار تو در هر سرزمین نمایان است.
به مجلس تو بریده نشد صله ز صله
به درگه تو گسسته نشد نفر به نفر
هوش مصنوعی: به جمع شما چیزی از محبت و ارتباط کم نشده است و در درگاه شما هیچ کس از دیگری جدا نیست.
شریف صدر تو بودی ملاذ هر مفلس
رفیع رأی تو گشتی پناه هر مضطر
هوش مصنوعی: تو نیکو ذات و بزرگوار بودی که هر بی‌پول و نیازی به تو پناه می‌آورد و اندیشه‌ی بلند تو همواره به کمک هر دچار مشکلی می‌شتافت.
هنرنمای نبیند به از تو خواسته باش
سخن فروش نیابد به از تو مدحت خر
هوش مصنوعی: کسی که هنری از او دیده نمی‌شود، بهتر است که از تو چیزی نخواهد. سخن‌وری نمی‌تواند در مدح کسی به جز تو موفق باشد.
همه هنر بگذارد کنون هنرپیشه
همه ثنا بنوردد کنون ثناگستر
هوش مصنوعی: اکنون همه هنرمندان آثارشان را به نمایش می‌گذارند و همین‌طور افرادی که ستایش می‌کنند، به تحسین و تمجید می‌پردازند.
نه بیش یازد نیکو سخن به نظم و به نثر
نه بیش تازد صاحب غرض به بحر و به بر
هوش مصنوعی: نه کلام خوب و زیبا، چه به نظم (شعر) و چه به نثر (نثر) نباید از یازده حرف فراتر رود، و نه کسی که هدفی خاص دارد باید از مرزهای دریای تفکر و دنیای بیرون تجاوز کند.
نماند رزمی کان را سیه نشد شوکت
نماند بزمی کان را نگون نشد ساغر
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد کسی پیروز نشود، نشان افتخار و شرف نیز از بین می‌رود. همچنین اگر میزی برپا نشود، لذت و شادی در آن وجود نخواهد داشت.
روا بود که پس از روز تو نتابد مهر
سزا بود که پس از جود تو نروید زر
هوش مصنوعی: پس از روز تو، خورشید نباید طلوع کند و پس از بخشش تو، طلا نباید به بار نشیند.
پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان
که در حیات تو سودی نبودمان ز مگر
هوش مصنوعی: پس از وفات تو، حسرت‌ خوردن بر اینکه ای کاش در زمان حیاتت بهتر از تو بهره‌برداری می‌کردیم، هیچ فایده‌ای ندارد. ما در دوران زندگی‌ات از تو چیزی نصیب‌مان نشد.
عجب نباشد اگر صبر ما هزیمت شد
که آب دیده به پیکار او کشید حشر
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست اگر صبر ما شکست بخورد، چرا که اشک‌های ما به‌سوی او در حال جنگ است.
نه آگهی که عزیزان تو به ماتم تو
به چشم و سینه همه لاله اند و نیلوفر
هوش مصنوعی: عزیزانت از غم تو بی‌خبرند و دلشان مانند لاله و نیلوفر پر از اندوه و درد است.
سیاه روزان چون بر تو ریختند سرشک
عجب نریخت سپهر و سیه نشد اختر
هوش مصنوعی: زمانی که روزهای دژخیم و سخت به تو فشار آوردند و اشکی از چشمانت روان شد، تعجبی نیست که آسمان در برابر این همه غم، تیره و تار نشود و ستاره‌ها نیز دچار تیرگی نگردند.
کدام تن که ازو این فزع نبرد قرار
کدام دل که در او این جزع نکرد اثر
هوش مصنوعی: کدام انسانی است که از این ترس آرامش بگیرد و کدام دلی است که در خود این ناراحتی را احساس نکند؟
به جایگاهی بودی ز کبریا و علو
که پایگاه ندیدست وهم از آن برتر
هوش مصنوعی: تو در مرتبه‌ای بودی از عظمت و بلندی که حتی خیال نیز نتوانسته به آن دست یابد.
نبود قطع تو در دانش فلک پیمای
نگشت مرگ تو در خاطر ستاره شمر
هوش مصنوعی: اگر تو در آسمان دانش و علم ثابت نمی‌مانی، پس مرگ تو در ذهن ستاره‌ها ثبت نخواهد شد.
به نعمت تو که این بس عظیم سوگندست
که این خبر چو شنیدم نداشتم باور
هوش مصنوعی: به نعمت بزرگ تو سوگند می‌خورم که وقتی این خبر را شنیدم، نتوانستم آن را باور کنم.
که دیده بود که کوهی برآید از بنیاد
که گفته بود که چرخی در افتد از محور
هوش مصنوعی: کسی دیده که کوهی بزرگ از زمین بلند می‌شود، همان‌طور که گفته شده بود که دایره‌ای در محور خود بچرخد.
چو شب سیاه شود نور روز در تابش
چو خاک خشک شود آب بحر بی معبر
هوش مصنوعی: زمانی که شب تاریک می‌شود، نور روز درخشندگی خود را نشان می‌دهد. همان‌طور که وقتی خاک خشک می‌شود، آب دریا به‌راحتی نمی‌تواند به آن نفوذ کند.
برو که روضه اقبال گشت پژمرده
برو که آتش امید گشت خاکستر
هوش مصنوعی: برو، چرا که زمان خوشبختی و موفقیت به پایان رسیده و حالا همه‌چیز دچار افسردگی و کم‌امیدی شده است.
مباد چرخ که با چون تویی کند پیکار
مباد دهر که بر چون تویی کشد خنجر
هوش مصنوعی: ساعت و زمان به جنگ با امثال تو برخواسته و روزگار به تو ضربه می‌زند.
تو را کمال و هنر هیچگونه سود نداشت
که خاک و آب سیه بر سر کمال و هنر
هوش مصنوعی: اگرچه تو دارای کمال و هنر هستی، اما این‌ها برای تو هیچ فایده‌ای نداشتند، چون که شرایط سخت و دشواری بر تو حکم‌فرماست.
بزرگی تو بماند و تو رفتی و عجبست
که کس عرض را قایم ندید بی جوهر
هوش مصنوعی: این جمله نشان می‌دهد که شخصی جایگاهی برجسته و بزرگ داشته است، اما اکنون او رفته و جالب اینجا است که هیچ‌کس نتوانسته این مقام و اعتبار را به درستی درک کند. در واقع، به نظر می‌رسد که ویژگی‌های والای او به سختی قابل مشاهده است و تنها به این دلیل که او دیگر در میان ما نیست، اهمیت و ارزشی که او داشته به چشم نمی‌آید.
بنای سنت پیغمبر از تو بود آباد
بود شفیع تو پیش خدای پیغمبر
هوش مصنوعی: سنت پیامبر به دست تو رونق یافت و تو شفیع او در پیشگاه خدا هستی.
همه جهان را سیراب داشتی به عطا
به روز محشر سیراب گردی از کوثر
هوش مصنوعی: تو با بخشش‌هایت همه جهان را سیراب کردی و در روز محشر، از رودخانه کوثر سیراب خواهی شد.
نبود چون تو نشگفت از آنکه چون تو نبود
که پرورنده تو بود شاه دین پرور
هوش مصنوعی: وجود نداشت، چون تو همتایی نداشتی. از این رو، جای تعجب نیست که کسی چون تو رشد پیدا نکرده باشد، چرا که کسی که تو را پروراند، بزرگ‌ترین رهبر دین بود.
ظهیر دولت و دین بوالمظفر ابراهیم
که دین و دولت ازو یافتند زینت و فر
هوش مصنوعی: ابراهیم بوالمظفر، پشتیبان شایسته‌ای برای دین و حکومت است، زیرا دین و دولت از او زیبایی و جلالی یافته‌اند.
به عدل شاهیش آراسته ست هر بقعه
به نام فرخش افروخته ست هر منبر
هوش مصنوعی: هر مکان مقدسی به‌خاطر حکمرانی عادلانه‌ی شاه زینت یافته و هر منبری به خاطر نام زیبای او روشنایی بخشیده است.
فلک نیارد هرگز چنو فلک همت
جهان نبیند هرگز چنو جهان داور
هوش مصنوعی: آسمان هرگز چنین تلاشی را نمی‌بیند، چون جهان هرگز داور و قاضی‌ای مانند او را نمی‌تواند مشاهده کند.
سپهر داد بدو ملک تا به جاویدان
خدای ملک بدو وقف کرد تا محشر
هوش مصنوعی: آسمان تاج سلطنت را به او بخشید، تا به همیشه کشور را تحت اختیار او قرار داد و خداوند نیز این سلطنت را تا روز محشر به او واگذار کرد.
فدای جاهش جاه همه جهان یکدست
نثار جانش جان همه جهان یکسر
هوش مصنوعی: به خاطر جایگاه او، تمام مقام‌ها و موقعیت‌های جهانی را فدای او می‌کنیم. جانش هم مثل جان تمام انسان‌ها روی سر و چشمان ماست.