گنجور

شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح عارض لشکر

ای جهان فضل و بحر رادی و کان هنر
روشنت روزست و صافی آب و با قوت گوهر
خواب کرده از تو امن و ملک در یک خوابگاه
آب خورده از تو دین و عدل در یک آبخور
رفعت از قدر تو باید چرخ از آن باشد رفیع
نسبت از حلم تو دارد کوه از آن دارد کمر
فتنه را از هیبت تو گم شود چون مار پای
حرص را از بخشش تو بر شود چون مور پر
شرک را ایمان تو چون کوه دارد مغز خشک
ظلم را انصاف تو چون ابر دارد دیده تر
بی مثال نافذ تو بر ندارد عدل گام
با شکوه سایس تو بر ندارد چرخ سر
دست حزم تو همی گیرد کمرگاه صواب
تیغ عزم تو همی درد جگرگاه خطر
ذکر مجدت در جهان محمدت سازد مسیر
نجم جودت بر سپهر مفخرت گیرد ممر
آفتاب رفعت تو بر کمال افکند نور
نوبهار دولت تو بر ثنا گسترد فر
وقت عفو تو درآید انگبین و می به جوی
روز خشم تو برآید آفتاب از باختر
نیست چون گفتار ملک آرای تو نفع سماع
نیست جز دیدار روز افزای تو نور بصر
چشم سر تو ببیند صورت هر نیک و بد
همچو چشم سر که اندر آئینه بیند صور
بوی گل در بوستان هم طبع اخلاق تو شد
ابر دامن کش نثار او را از آن آرد درر
دستبرد حشمت تو یک نمونه ست از قضا
کارکرد همت تو یک نموده ست از قدر
بر سپهر کامگاری هست قادر عزم تو
چیر دستی را عطارد تیزپایی را قمر
دهر هر حکمی که بیند از تو دارد پیش چشم
چرخ هر امری که یابد از تو گیرد پیش بر
دیده نرگس به رنگ روی بدخواه تو شد
از نهیب آن همی در روز باشد در سهر
چون توان کوشیدن افزون زین که می کوشد عدوت
در نبردت ساخته ست از جان و دل تیر و سپر
تا چو بر و بحر عقل و فضل تو گیتی گرفت
کثرت و بسطت ندارد آب و خاک و بحر و بر
گر تو ابر و آفتابی در جهان ویحک چرا
در عطا خالی نهادی بحر و کان از در و زر
مهر تو چشم امل را نور گرداند ظلام
کین تو کام بلا را زهر گرداند شکر
تا مزین شد به تو دیوان عرض شهریار
عرض کرد اقبال پیشت لشکر فتح و ظفر
از بداندیشان و بدخواهان نماند اندر جهان
یک تن پیکار جوی و یک سر پرخاشخر
کرد و گردانید بانگ خشم و قهر و کین تو
چشم هر بی رسم کور و گوش هر بی راه کر
سطوت بأس و نهیبت آب گردانید و خون
در سر طغیان دماغ و در تن عصیان جگر
کامگاری را دلیل وهم تو بنمود راه
نامداری را علو جاه تو بگشاد در
ای ز کفت زاد بحر جود را آب حیات
وی طبعت رسته باغ علم را شاخ هنر
بر سواران سخن میدان دعوی تنگ نیست
مرکب میدان همی باید که گیرد کر و فر
شاید ار باطل کنی گفتار هر بیداد جوی
چون تو اصحاب خرد را داوری و دادگر
روزها از گفت های من یقین گشتست گمان
سالها از کرده های من عیان گشتست خبر
تا همی روز آرد از شب کلک سحر آرای من
کار دشمن شد چو کار ساحران زیر و زبر
ضحکه را یارب مجال این سپهر سفله بین
سخره را ویحک مجال این سپهر دون نگر
نور تحفه کرد سوی مهر پرتابش سها
آب هدیه برد نزد بحر بی پایان شمر
ای شگفتی از برای چه همی خنجر کشید
آنکه می ز اندوه زد بر پشت پای خوب تبر
فتنه انگیزد همی آن کش نیارد یک بها
آتش افروزد همی آنکش بسوزد یک شرر
عاشقی افتاد در دل خرس را با آن لقا
رهبری کرد آرزو خفاش را با آن صور
گفتم آخر بی محابا من همی ترسم ز خصم
گر بترسد هرگز از روباه ماده شیر نر
تا همی خورشید و ابر روشن و تاریک را
از طبیعت باشد اندر عالم علوی اثر
بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان
روز دولت نورمند و شاخ نعمت بارور

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای جهان فضل و بحر رادی و کان هنر
روشنت روزست و صافی آب و با قوت گوهر
هوش مصنوعی: ای جهان، تو مملو از فضیلت و دانایی هستی و هنر تو همواره درخشان و دلپذیر است. روزهایت روشن و آب‌هایت پاک و زلالند و گوهر وجودت با قدرت و ارزش است.
خواب کرده از تو امن و ملک در یک خوابگاه
آب خورده از تو دین و عدل در یک آبخور
هوش مصنوعی: از تو، آرامش و قدرت به وجود آمده است، و در یک مکان مشترک به هم پیوسته‌اند. همچنین، دین و عدالت نیز از تو سرچشمه می‌گیرد و در یک منبع مشترک به هم مرتبط هستند.
رفعت از قدر تو باید چرخ از آن باشد رفیع
نسبت از حلم تو دارد کوه از آن دارد کمر
هوش مصنوعی: بلندای تو باید به اندازه‌ای باشد که آسمان از آن بلندتر شود و در مقابل صبر و بردباری تو، کوه هم باید از آن خم شود.
فتنه را از هیبت تو گم شود چون مار پای
حرص را از بخشش تو بر شود چون مور پر
هوش مصنوعی: فتنه و آشوب از وجود تو دور می‌شود، همان‌طور که مار به خاطر ترس از پایش دور می‌شود و مانند موری که از بخشش و سخاوت تو برمی‌خیزد.
شرک را ایمان تو چون کوه دارد مغز خشک
ظلم را انصاف تو چون ابر دارد دیده تر
هوش مصنوعی: ایمان تو چون کوهی است با مغزی سخت و خشک، و انصاف تو مانند ابری است که همواره اشک می‌ریزد و چشم‌ات را تر می‌کند.
بی مثال نافذ تو بر ندارد عدل گام
با شکوه سایس تو بر ندارد چرخ سر
هوش مصنوعی: هیچ چیز مانند تو نمی‌تواند بر عدالت حکومت کند، و هیچ کس به اندازه تو نمی‌تواند بر آسمان تسلط داشته باشد.
دست حزم تو همی گیرد کمرگاه صواب
تیغ عزم تو همی درد جگرگاه خطر
هوش مصنوعی: دست قدرت و احتیاط تو، به طور محکم، بر کمر درستکاری و صواب چنگ زده است. همچنین، اراده و عزم تو، به اندازه‌ای قوی است که می‌تواند درد و رنج خطر را تحمل کند.
ذکر مجدت در جهان محمدت سازد مسیر
نجم جودت بر سپهر مفخرت گیرد ممر
هوش مصنوعی: نام و یاد تو، ای محمد، در سراسر جهان اقرار به بزرگی‌ات را ایجاد می‌کند و ستاره‌ درخشان بخشش تو در آسمان افتخار، راه خود را پیدا می‌کند.
آفتاب رفعت تو بر کمال افکند نور
نوبهار دولت تو بر ثنا گسترد فر
هوش مصنوعی: اشعه خورشید برجستگی و عظمت تو را می‌تاباند و نور خوشبختی و رفاه تو مانند بهار بر تمام نعمت‌ها و ستایش‌ها می‌پراکند.
وقت عفو تو درآید انگبین و می به جوی
روز خشم تو برآید آفتاب از باختر
هوش مصنوعی: زمانی که تو بخشش میکنی، شیرینی و شادی همچون عسل و شراب در جهان جاری می‌شود؛ اما وقتی خشم تو فرامی‌رسد، آفتاب غروب می‌کند و سایه‌ای بر زمین می‌افکند.
نیست چون گفتار ملک آرای تو نفع سماع
نیست جز دیدار روز افزای تو نور بصر
هوش مصنوعی: گفتار و سخن تو مانند هیچ‌کس دیگری نیست و تنها زیبایی در دنیای تو وجود دارد. بهره‌ای از شنیدن نیست، تنها باید تو را دید که هر روز بیشتر درخشان می‌شوی.
چشم سر تو ببیند صورت هر نیک و بد
همچو چشم سر که اندر آئینه بیند صور
هوش مصنوعی: چشم ظاهری تو می‌تواند شکل هر خوبی و بدی را ببیند، مانند چشمی که در آینه تصاویر را می‌بیند.
بوی گل در بوستان هم طبع اخلاق تو شد
ابر دامن کش نثار او را از آن آرد درر
هوش مصنوعی: عطر گل در باغ به اخلاق تو شبیه است؛ مانند ابری که دامنش را برای نثار آن پف کرده و از آن گوهرهایی به دست می‌آورد.
دستبرد حشمت تو یک نمونه ست از قضا
کارکرد همت تو یک نموده ست از قدر
هوش مصنوعی: فخرو شکوه تو نشان‌دهنده‌ی قدرت و اهمیت توست و موفقیت‌هایت اثبات کننده‌ی تلاش و عزم تو می‌باشند.
بر سپهر کامگاری هست قادر عزم تو
چیر دستی را عطارد تیزپایی را قمر
هوش مصنوعی: در آسمان موفقیت، اراده و قوت تو می‌تواند بر هر چیزی چیره شود، درست مانند عطارد که با تندروی خود و قمر که با زیبایی و درخشنگی‌اش، برجسته و ویژه است.
دهر هر حکمی که بیند از تو دارد پیش چشم
چرخ هر امری که یابد از تو گیرد پیش بر
هوش مصنوعی: دهر هر تصمیمی که ببیند، از تو نشأت می‌گیرد و در نظر چرخ، هر کاری که انجام شود، از تو الهام می‌گیرد.
دیده نرگس به رنگ روی بدخواه تو شد
از نهیب آن همی در روز باشد در سهر
هوش مصنوعی: چشم نرگس به رنگ چهرهٔ معشوق بدخواه تو درآمد و او از شدت تاثیر، در روز روشن همواره در خواب است.
چون توان کوشیدن افزون زین که می کوشد عدوت
در نبردت ساخته ست از جان و دل تیر و سپر
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن در نبردت با تمام وجود و تلاش خود می‌کوشد، تو باید بیش از او تلاش کنی. او با جان و دل ابزار جنگی خود را آماده کرده است، پس باید در برابر او با اراده‌ای قوی و تلاشی بیشتر وارد میدان شوی.
تا چو بر و بحر عقل و فضل تو گیتی گرفت
کثرت و بسطت ندارد آب و خاک و بحر و بر
هوش مصنوعی: زمانی که موجودات زمین و دریا تحت تأثیر عقل و فضیلت تو قرار بگیرند، دیگر تنوع و گستردگی دنیا نیازی به آب و خاک و دریا و زمین نخواهد داشت.
گر تو ابر و آفتابی در جهان ویحک چرا
در عطا خالی نهادی بحر و کان از در و زر
هوش مصنوعی: اگر تو در این جهان مانند ابر و آفتاب هستی، چرا خالی از بخشش و عطا هستی؟ در حالی که دریا و معادن طلا و نقره در دسترس هستند.
مهر تو چشم امل را نور گرداند ظلام
کین تو کام بلا را زهر گرداند شکر
هوش مصنوعی: محبت و محبت تو تاریکی‌های دنیا را روشن می‌کند و دشمنی‌ات باعث می‌شود که مشکلات به تلخی و زهر تبدیل شوند.
تا مزین شد به تو دیوان عرض شهریار
عرض کرد اقبال پیشت لشکر فتح و ظفر
هوش مصنوعی: پس از آنکه دیوان شعری با حضور تو زیبا و دلکش شد، شهریار و حاکم، کامیابی و پیروزی خود را در پیشگاه تو اعلام کرد و گفت که سپاه پیروزی و موفقیت در راه توست.
از بداندیشان و بدخواهان نماند اندر جهان
یک تن پیکار جوی و یک سر پرخاشخر
هوش مصنوعی: در جهان هیچ کس از دشمنان و بداندیشان باقی نخواهد ماند که نافرمانی کند و برآشوبد.
کرد و گردانید بانگ خشم و قهر و کین تو
چشم هر بی رسم کور و گوش هر بی راه کر
هوش مصنوعی: او با صدای خشم و غضب و کینه خود، چنان عمل کرد که هر کس بدون اصول و قاعده بود، نابینا و کر به نظر رسید.
سطوت بأس و نهیبت آب گردانید و خون
در سر طغیان دماغ و در تن عصیان جگر
هوش مصنوعی: قدرت و هیبت این آب، طغیانی در سر و برانگیختن عصیانی در دل به وجود آورده است.
کامگاری را دلیل وهم تو بنمود راه
نامداری را علو جاه تو بگشاد در
هوش مصنوعی: خوشبختی را بر اثر خیال تو راه رسیدن به نام و آوازه نشان داد و مقام تو در رفع و ترقی به رویت باز شد.
ای ز کفت زاد بحر جود را آب حیات
وی طبعت رسته باغ علم را شاخ هنر
هوش مصنوعی: تو از دستانت برکت و generosity را به ارمغان آورده‌ای، همچون آب حیات که زندگی می‌بخشد. ذات تو درخت علم را پرورانده و شاخساری از هنر را به وجود آورده است.
بر سواران سخن میدان دعوی تنگ نیست
مرکب میدان همی باید که گیرد کر و فر
هوش مصنوعی: سواران سخن در این میدان جدل محدودیتی ندارند و لازم است که در این عرصه، توانایی و مهارت کافی داشته باشند تا بتوانند در رقابت به خوبی عمل کنند.
شاید ار باطل کنی گفتار هر بیداد جوی
چون تو اصحاب خرد را داوری و دادگر
هوش مصنوعی: اگر تو با گفتار خود، هر ظلم و ستمی را باطل کنی، مانند تو که دادخواهی و قضاوت صحیحی داری، در نظر خردمندان مورد سنجش قرار می‌گیری.
روزها از گفت های من یقین گشتست گمان
سالها از کرده های من عیان گشتست خبر
هوش مصنوعی: روزها به خاطر صحبت‌هایم به حقیقت پیوسته و در نتیجه شک و تردید به یقین تبدیل شده است. همچنین، اعمال من، پس از گذشت سال‌ها، به وضوح نمایان شده و دیگر نمی‌توان آنها را پنهان کرد.
تا همی روز آرد از شب کلک سحر آرای من
کار دشمن شد چو کار ساحران زیر و زبر
هوش مصنوعی: هر روزی که می‌گذرد، از شب به سوی صبح می‌رویم و این روزها مثل هنرآفرینی است که چهره‌ای زیبا می‌سازد. اما کار دشمنان، همانند جادوگران، با هر دست‌کاری که می‌کنند، به هم می‌ریزد و به هم می‌خورد.
ضحکه را یارب مجال این سپهر سفله بین
سخره را ویحک مجال این سپهر دون نگر
هوش مصنوعی: ای خدای من، این آسمان پست و حقیر را با این زحمت و سختی‌ها نمی‌توانم تحمل کنم، و واقعاً از دیدن این دنیا و جایگاه پایینش مایوسم.
نور تحفه کرد سوی مهر پرتابش سها
آب هدیه برد نزد بحر بی پایان شمر
هوش مصنوعی: خورشید نوری را به سمت ماه پرت کرد و ستاره‌ای مانند سها، آبی را به دریای بی‌پایان هدیه داد.
ای شگفتی از برای چه همی خنجر کشید
آنکه می ز اندوه زد بر پشت پای خوب تبر
هوش مصنوعی: عجب است چرا کسی که از ناراحتی بر پای زیبای تو زخم زده، خنجر می‌کشد.
فتنه انگیزد همی آن کش نیارد یک بها
آتش افروزد همی آنکش بسوزد یک شرر
هوش مصنوعی: آتش‌سوزی ایجاد می‌کند کسی که نمی‌تواند ارزش خود را نشان دهد، و اگر کسی با یک شعله بسوزد، باز هم از همان نفر آتش می‌گیرد.
عاشقی افتاد در دل خرس را با آن لقا
رهبری کرد آرزو خفاش را با آن صور
هوش مصنوعی: یک عاشق در دل او می‌افتد و خرس را با زیبایی‌اش هدایت می‌کند، همان‌طور که آرزوها و خواب‌ها را در دل خفاش با آن چهره زیبا متوجه می‌سازد.
گفتم آخر بی محابا من همی ترسم ز خصم
گر بترسد هرگز از روباه ماده شیر نر
هوش مصنوعی: می‌گویم که من هم بی‌پروا می‌ترسم از دشمن، زیرا اگر او هم به اندازه‌ی من از روباه مادری بترسد، هرگز بر شیر نر غلبه نخواهد کرد.
تا همی خورشید و ابر روشن و تاریک را
از طبیعت باشد اندر عالم علوی اثر
هوش مصنوعی: در دنیای بالا (علوی) بین نور و تاریکی به مانند خورشید و ابر تأثیراتی وجود دارد که از طبیعت ناشی می‌شود.
بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان
روز دولت نورمند و شاخ نعمت بارور
هوش مصنوعی: باد تو از جانب خورشید و ابر می‌وزد، و در این جهان، روزگار تو پر از شکوه و مقام است، همچون درختی که ثمراتش بارور و پرثمر است.