گنجور

شمارهٔ ۱۲۵ - مدیح دیگر از آن بزرگ

دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر
جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر
چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده
چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر
به هست و نیست در آرد عنان من در مشت
چو دو فریشته ام از دو سو قضا و قدر
مباش و باش ز بیم و امید با تن و جان
مجوی و جوی ز حرص و فتوح در دل و سر
مرا به چون شود و کاشکی و شاید بود
حذر نگاشته در پیش چشم یک دفتر
اگر چه خواند همی عقل مرمرا در گوش
قضا چو کارگر آمد چه فایده ز حذر
گه از نهیبم گم شد همی چو ماران پای
گهم ز حرص برآمد همی چو موران پر
تن از درنگ هراس و دل از شتاب امید
به طؤ و سرعت کیوان همی نمود و قمر
چو خار و گل ز گل و خار روی و غمزه دوست
ز تف و نم لب من خشک بود و مژگان تر
وگرنه گیتی خشک از تف دلم بودی
ز اشگ چشمم بر خنگ زیورم زیور
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشگ
دل از هوا رنجور و تن از بلا مضطر
به لون زر شده روی من از غبار نیاز
به رنگ می شده چشم من از خمار سهر
نه بوی مستی در مغز من مگر زان می
نه رنگ هستی در دست من مگر زان زر
رهی چو تیغ کشیده کشیده و تابان
اثر ز سم ستوران بر او به جای گهر
اگر چه تیغ بود آلت بریدن من
همی بریدم آن تیغ را به گام آور
وگر به تیزی گردد بریده چیز از تیغ
ازو همی به درازی بریده گشت نظر
چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر
مخوف راهی کز سهم شور و فتنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور
که از جگر جگر من چون خون دل گشته
گهی ز خون دلم خون شده دل اخگر
گهی چو خاک پراکنده دل ز باد بلا
گهم چو پوست ترنجیده دل ز آتش حر
شهاب وار به دنبال دشمنان چو دیو
فرو بریدم صد کوه آسمان پیکر
گهی به کوه شدی هم حدیث من پروین
گهی به دشت شدی هم عنان من صرصر
بسان نقطه موهوم دل ز هول بلا
چو جزء لایتجزا تن از نهیب خطر
ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز زبر
عماد دولت منصور بن سعید که یافت
فلک ز فرش قدر و جهان ز قدرش فر
به باغ انس که رویش چو گل شکفته شود
ز بهر سایل و زایر سعادت آرد بر
به قوت نعم و پشت نعمت اویست
امید یافته بر لشگر نیاز ظفر
کجا سفینه عزمش بر آب حزم نشست
نشایدش مگر از مرکز زمین لنگر
شکوه جاهش گر دیده را شدی محسوس
سپهر و انجم بودی ازو دخان و شرر
ز ماده بودن خورشید را مفاخر تست
که طبع اوست معانی بکر را مادر
ز بهر آنکه به اصل از گیاست خامه او
باصل هم ز گیا یافتند زهر و شکر
به نعت موجز تیغش زمانه را ماند
که بر ولی همه نفع است و برعد و همه ضر
بزرگوار کریما چو طبع تو دریاست
شگفت نیست ز طبع تو گوهر و عنبر
مکارم تو اگر زنده ماند نیست شگفت
که مجلس تو بهشت است و دست تو کوثر
ندید یارد دشمن مصاف جستن تو
اگر چه سازد از روز و شب سپاه و حشر
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زود ممار و نجوم تیز ممر
به حل و عقد همی حکم و امر نافذ تو
رود چو ابر به بحر و رسد باد به بر
اگر نباشد فرمان حزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر
وگر ز عزم و ز حزم تو آفریده شدی
به طبع راجع و مایل نیامدی اختر
بساختند چهار آخشیج دشمن از آن
که رأی تست به حق گشته در میان داور
به چرخ و بحر نیارم تو را صفت کردن
که چرخ با تو زمین است و بحر با تو شمر
ز بهر روی تو خورشید خواستی که شدی
شعاع ذره ش چون نور دیده حس بصر
به روز بخشش تو ابر خواستی که شدی
ز بهر جود کف تو چو قطره های درر
بهی ز خلق و هم از خلقی و عجب نبود
که هم ز گوهر دارند افسر گوهر
به نعمت تو که تا غایبم ز مجلس تو
نکرد در دل من شادی خلاص اثر
ببند گو در عمرم زمانه را چو نعم
نمی گشاید از مجلس تو بر من در
در آب و آذرم از چشم و دل به روز و به شب
نه هیچ جای مقام و نه هیچ جای مقر
ولیک مدح و ثنای تو را به خاطر و طبع
چو چندن اندر آبم چو عود بر آذر
ز شوق طلعت و حرص خیال تو هستم
به روز چون حربا و به شب چو نیلوفر
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر به سر برم این عمر نازنین به مگر
ز فرق تا به قدم آتشم مرا دریاب
که زود گردد آتش به طبع خاکستر
به مجلس تو ز من نایب این قصیده بس است
که هیچ حاجت ناید به نایب دیگر
نمی توانم خواندنش به نام در یتیم
که عقل و فکرش امروزه مادرست و پدر
ز شرق و غرب ز رایت همی امان خواهد
که هست او را بر طبع و خاطر تو گذر
همیشه تا ماه از قرب و بعد چشمه مهر
گهی چو چفته کمان گردد و گهی چو سپر
زمانه باشد آبستنی به روز و به شب
سپهر باشد بازیگری به خیر و به شر
به پای همت بر فرق آفتاب خرام
به چشم نعمت در روی روزگار نگر
شراب شادی نوش و نوای لهو نیوش
لباس دولت پوش و بساط فخر سپر
ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر
عدوت سرو مسطح که برنیارد سر
ز دست طبع همیشه به تیغ اره صفت
بریده باد چو ناخن عدوت را حنجر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر
جز از ستاره ندیدم بر آسمان لشکر
هوش مصنوعی: زمانی که آماده رفتن شدم و به سفر پرداختم، جز ستاره‌ای در آسمان، هیچ لشکری را ندیدم.
چو حاجیان ز می از شب سیاه پوشیده
چو بندگان زمجره سپهر بسته کمر
هوش مصنوعی: وقتی حاجیان در دل شب سیاه در حال نوشیدن شراب هستند، همچون بندگانی که زیر فشار و موجودیت آسمان به سختی کار می‌کنند و کمر بسته‌اند.
به هست و نیست در آرد عنان من در مشت
چو دو فریشته ام از دو سو قضا و قدر
هوش مصنوعی: من در کنترل خودم هستم و در اختیارم، همچون دو فرشته که از دو طرف سرنوشت و قضا را مدیریت می‌کنند.
مباش و باش ز بیم و امید با تن و جان
مجوی و جوی ز حرص و فتوح در دل و سر
هوش مصنوعی: در زندگی، به خاطر ترس و امیدهایت، به دنبال لذت و خوشی نباش و سعی نکن که با بدن و روح خود فقط به دنبال منافع و پیروزی‌های مادی باش.
مرا به چون شود و کاشکی و شاید بود
حذر نگاشته در پیش چشم یک دفتر
هوش مصنوعی: من از اینکه به چه علت و چه آرزویی چیزی را نمی‌توانم به دست آورم، دچار نگرانی شده‌ام و این احساس را مانند یادداشتی در جلوی چشمانم می‌بینم.
اگر چه خواند همی عقل مرمرا در گوش
قضا چو کارگر آمد چه فایده ز حذر
هوش مصنوعی: اگرچه عقل و خرد به من هشدار می‌دهد و در گوشم می‌گوید، اما زمانی که تقدیر و سرنوشت وارد عمل شود، دوری از خطر چه فایده‌ای دارد؟
گه از نهیبم گم شد همی چو ماران پای
گهم ز حرص برآمد همی چو موران پر
هوش مصنوعی: گاهی از صدای من چون ماران پنهان می‌شوند و زمانی از روی حرص چون موران به زمین می‌افتند.
تن از درنگ هراس و دل از شتاب امید
به طؤ و سرعت کیوان همی نمود و قمر
هوش مصنوعی: تن از تردید و تأخیر در کارها می‌ترسید و دل از شتاب و امید به پیشرفت و حرکت به سوی کامل شدن پروژۀ کیوان و قمر خبر می‌داد.
چو خار و گل ز گل و خار روی و غمزه دوست
ز تف و نم لب من خشک بود و مژگان تر
هوش مصنوعی: چون خار و گل در کنار یکدیگرند، نگاه زیبا و دلربای دوست، باعث شده است که لب من خشک و بی‌احساس باشد، اما مژگانم از اشک تر و مرطوب است.
وگرنه گیتی خشک از تف دلم بودی
ز اشگ چشمم بر خنگ زیورم زیور
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه دلم از شدت احساسات خشک و بی‌روح بود، اشک‌های چشمانم می‌توانستند بر زیبایی‌ام بیفزایند.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشگ
دل از هوا رنجور و تن از بلا مضطر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، من را از دیده‌هایم اشک‌های دل و از عشق و آرزو غمگین کرده و بدنم از بلایا در فشار و اضطراب است.
به لون زر شده روی من از غبار نیاز
به رنگ می شده چشم من از خمار سهر
هوش مصنوعی: چهره‌ام به خاطر غبار عشق به زردی می‌زند و چشمانم از شادی عمیق ناشی از حالتی خاص می‌درخشد.
نه بوی مستی در مغز من مگر زان می
نه رنگ هستی در دست من مگر زان زر
هوش مصنوعی: خداوندگار، به جز نشانه‌هایی از شراب مستی، چیز دیگری در وجود من نمی‌بیند. و در دستان من نیز، به جز طلا و زیبایی، چیزی دیگر نیست.
رهی چو تیغ کشیده کشیده و تابان
اثر ز سم ستوران بر او به جای گهر
هوش مصنوعی: زمانی که رهی به مانند تیغی برافراشته و درخشنده است، اثر سم ستوران بر آن مانند جواهر باقی مانده است.
اگر چه تیغ بود آلت بریدن من
همی بریدم آن تیغ را به گام آور
هوش مصنوعی: هرچند که وسیله برش من، یک تیغ تیز است، اما من آن تیغ را به وسیله قدم‌هایم می‌زنم و می‌برم.
وگر به تیزی گردد بریده چیز از تیغ
ازو همی به درازی بریده گشت نظر
هوش مصنوعی: اگر چیزی از تیغ برش ببیند، با تیز بودنش تکه‌تکه می‌شود، و اگر به دقت نگاه کنی، می‌توانی درازا و جزییات آن را مشاهده کنی.
چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر
هوش مصنوعی: وقتی خورشید غروب می‌کند، از دیدگان ما پنهان می‌شود. آن شب تاریک و طولانی به نظر می‌رسد، مگر اینکه خبری از او باشد.
مخوف راهی کز سهم شور و فتنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به خطرات و مشکلاتی اشاره دارد که از شور و عشق و وسوسه‌ها ناشی می‌شود. در اینجا، به میزان قدرت و استحکام کوه‌ها نیز اشاره شده که نمی‌تواند در برابر این جاذبه‌ها و آسیب‌ها مقاومت کند. به طور کلی، موضوع این بیت نسبت به چالش‌ها و موانع روحی و عاطفی است که انسان ممکن است در طول زندگی با آن‌ها مواجه شود.
که از جگر جگر من چون خون دل گشته
گهی ز خون دلم خون شده دل اخگر
هوش مصنوعی: این عبارت به احساس عمیق درد و رنج اشاره دارد. گویا شخص در حال بیان این است که از دل شکسته و جگر سوزش، حالتی پیدا کرده که گاهی اوقات خون دلش تبدیل به حلقه‌ای آتشین در دلش می‌شود. این احساسات طوری است که نشان‌دهنده عمیق‌ترین زخم‌ها و رنج‌های روحی اوست.
گهی چو خاک پراکنده دل ز باد بلا
گهم چو پوست ترنجیده دل ز آتش حر
هوش مصنوعی: گاهی دل مانند خاک، پراکنده و بی‌ثبات می‌شود، تحت تاثیر بلاهایی که به آن می‌رسد. و گاهی مانند پوست نارنجی که در اثر آتش، نرم و آسیب‌پذیر شده، دل در اثر حرارت و آتش عشق یا درد رنج می‌کشد.
شهاب وار به دنبال دشمنان چو دیو
فرو بریدم صد کوه آسمان پیکر
هوش مصنوعی: مثل شهاب به دنبال دشمنان رفتم و مانند دیو، صد کوه آسمان را پاره کردم.
گهی به کوه شدی هم حدیث من پروین
گهی به دشت شدی هم عنان من صرصر
هوش مصنوعی: گاه به کوه می‌روید و گاهی دیگر به دشت، اما در هر دو حال در گفتگو و محاوره من ثابت و استوار هستید.
بسان نقطه موهوم دل ز هول بلا
چو جزء لایتجزا تن از نهیب خطر
هوش مصنوعی: دل مانند نقطه‌ای خیالی است که از ترس بلا و خطر، خود را در تنگنای شدید احساس می‌کند، درست مانند جزء غیرقابل تجزیه‌ای که از تهدیدها وحشت دارد.
ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز زبر
هوش مصنوعی: اما از همه ضعیف‌تر بودم چون به خاطر ستایش صاحب‌خانه، خود را در امان می‌دانستم، مانند حفاظی محکم.
عماد دولت منصور بن سعید که یافت
فلک ز فرش قدر و جهان ز قدرش فر
هوش مصنوعی: عماد دولت منصور بن سعید به اوج قدرت و عظمت خود رسید، به طوری که آسمان و زمین هر دو به خاطر او ارزش و قدر ویژه‌ای پیدا کردند.
به باغ انس که رویش چو گل شکفته شود
ز بهر سایل و زایر سعادت آرد بر
هوش مصنوعی: به باغی که در آن ارتباطات محبت‌ آمیز و دوستانه وجود دارد، مانند گلی که درخشان و شکفته می‌شود، برای گذراندن وقت و کسب برکت و خوشبختی، برکات و نعمت‌ها به ارمغان می‌آورد.
به قوت نعم و پشت نعمت اویست
امید یافته بر لشگر نیاز ظفر
هوش مصنوعی: امید به پیروزی بر مشکلات و نیازها ناشی از قدرت نعمت‌های اوست و این نعمت‌ها همچون پشتوانه‌ای برای ما محسوب می‌شوند.
کجا سفینه عزمش بر آب حزم نشست
نشایدش مگر از مرکز زمین لنگر
هوش مصنوعی: کشتی که بخواهد در آب به آرامش و امنیت برسد، جز از جایگاه مرکزی زمین نمی‌تواند لنگر بیندازد و ثابت بماند.
شکوه جاهش گر دیده را شدی محسوس
سپهر و انجم بودی ازو دخان و شرر
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و عظمت او را ببینی، همانند ستاره‌ها و آسمان می‌باشد، که از او شعله‌ها و دود برافراشته شده است.
ز ماده بودن خورشید را مفاخر تست
که طبع اوست معانی بکر را مادر
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر زایندگی‌اش، بزرگ‌ترین افتخارات را به دوش می‌کشد، چون خلاقیت و معانی ناب از او سرچشمه می‌گیرد.
ز بهر آنکه به اصل از گیاست خامه او
باصل هم ز گیا یافتند زهر و شکر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه از ریشه گیاهان، هم عصاره تلخی و هم شیرینی به دست می‌آید، قلم او نیز از همین ریشه‌ها بوده و به اصلش اشاره می‌کند.
به نعت موجز تیغش زمانه را ماند
که بر ولی همه نفع است و برعد و همه ضر
هوش مصنوعی: تیغ او مانند زمانی است که برای ولی (امام) همیشه نفع و سود دارد، در حالی که برای دشمنان (عدا) ضرر و زیان به همراه می‌آورد.
بزرگوار کریما چو طبع تو دریاست
شگفت نیست ز طبع تو گوهر و عنبر
هوش مصنوعی: شما با روح بزرگی و مهربانی متولد شده‌اید و طبیعی است که از ذات شما چیزهای با ارزش و زیبا بیرون بیاید.
مکارم تو اگر زنده ماند نیست شگفت
که مجلس تو بهشت است و دست تو کوثر
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های نیکوی تو باقی بماند، تعجبی نیست که محفل تو بهشت محسوب می‌شود و دستان تو مانند آب کوثر است.
ندید یارد دشمن مصاف جستن تو
اگر چه سازد از روز و شب سپاه و حشر
هوش مصنوعی: اگر دشمن نتواند با تو روبه‌رو شود، هرچند که از روز و شب برای تقابل با تو آماده شود و لشکرکشی کند، باز هم به تو نمی‌تواند آسیب بزند.
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
سپهر زود ممار و نجوم تیز ممر
هوش مصنوعی: بدون مشورت و راهنمایی تو، نه مسیرها قابل پیمودن هستند و نه حرکات آسمانی و ستاره‌ها به درستی انجام می‌شوند.
به حل و عقد همی حکم و امر نافذ تو
رود چو ابر به بحر و رسد باد به بر
هوش مصنوعی: حکم و دستورات تو مانند ابرهایی است که به دریا می‌رسند و بادهایی که به ساحل می‌وزند، به طور کامل اجرا می‌شوند.
اگر نباشد فرمان حزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر
هوش مصنوعی: اگر دستورات و حسن رفتار تو مورد پذیرش قرار نگیرد، جوهر و ویژگی‌های من نیز از قبول خواسته‌ها امتناع می‌کند.
وگر ز عزم و ز حزم تو آفریده شدی
به طبع راجع و مایل نیامدی اختر
هوش مصنوعی: اگر به خاطر اراده و احتیاط تو به وجود آمده باشی، ستاره‌ها هم به تو تمایل نخواهند داشت و جذب تو نخواهند شد.
بساختند چهار آخشیج دشمن از آن
که رأی تست به حق گشته در میان داور
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان از روی تصمیم و فکر تو به حق و در میان داوری ساخته شده‌اند.
به چرخ و بحر نیارم تو را صفت کردن
که چرخ با تو زمین است و بحر با تو شمر
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم تو را با صفات توصیف کنم، زیرا این دنیا و آسمان هر دو به تو وابسته‌اند و به نوعی با تو در ارتباط هستند.
ز بهر روی تو خورشید خواستی که شدی
شعاع ذره ش چون نور دیده حس بصر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی تو، خورشید را خواهان بودی و اکنون به خاطر درخشش تو، مانند نور چشمی که حس بینایی را می‌آفریند، درخشیده‌ای.
به روز بخشش تو ابر خواستی که شدی
ز بهر جود کف تو چو قطره های درر
هوش مصنوعی: در روزی که تو بخشش می‌کنی، ابرها به خاطر فراوانی نعمت‌های تو طلب می‌شوند، و تو مانند دانه‌های دریا از دستانت سخاوت می‌ریزی.
بهی ز خلق و هم از خلقی و عجب نبود
که هم ز گوهر دارند افسر گوهر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان‌ها از نظرخصلت‌ها و ویژگی‌ها با یکدیگر تفاوت دارند و برخی از آن‌ها به‌طور طبیعی از دیگران برجسته‌تر و خاص‌تر هستند. این تفاوت‌ها در ذات و ویژگی‌های آنها قابل مشاهده است و جای تعجب نیست که برخی افراد به دلیل داشتن ویژگی‌های خاص، در موقعیت‌های بالاتری قرار می‌گیرند.
به نعمت تو که تا غایبم ز مجلس تو
نکرد در دل من شادی خلاص اثر
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتی که تو برای من داری، حتی زمانی که در حضور تو نیستم، شادی و خوشحالی از دل من نمی‌رود و تأثیرش باقی می‌ماند.
ببند گو در عمرم زمانه را چو نعم
نمی گشاید از مجلس تو بر من در
هوش مصنوعی: در زندگی‌ام زمانه را ببند، چون اگر نعمت و خوشی را از جمع تو به من نرساند، بهتر است که از حیات فارغ شوم.
در آب و آذرم از چشم و دل به روز و به شب
نه هیچ جای مقام و نه هیچ جای مقر
هوش مصنوعی: در آب و آتش، نه روز و شب، نه در دل و چشم، هیچ مکانی برای ماندن و سکونت نیست.
ولیک مدح و ثنای تو را به خاطر و طبع
چو چندن اندر آبم چو عود بر آذر
هوش مصنوعی: اما من وقتی به یاد تو می‌افتم، مانند عودی که در آتش می‌سوزد، احساس شعف و اشتیاقی در درونم ایجاد می‌شود.
ز شوق طلعت و حرص خیال تو هستم
به روز چون حربا و به شب چو نیلوفر
هوش مصنوعی: به خاطر شوق چهره‌ات و آرزوی خیالت، در روز مانند حشره‌ای بی‌تاب و در شب مانند گل نیلوفر در دلم می‌لرزد.
رضا دهی به حقیقت که کارم اندر دل
مگر به سر برم این عمر نازنین به مگر
هوش مصنوعی: راضی کردن قلب به حقیقت کار سختی است، اما فقط با رسیدن به حقیقت می‌توانم این عمر گران‌قدر را به خوبی به سر برم.
ز فرق تا به قدم آتشم مرا دریاب
که زود گردد آتش به طبع خاکستر
هوش مصنوعی: از سر تا پا در آتش هستم، لطفاً مرا نجات بده. این آتش به سرعت می‌تواند به خاکستر تبدیل شود.
به مجلس تو ز من نایب این قصیده بس است
که هیچ حاجت ناید به نایب دیگر
هوش مصنوعی: حضور من در مجلس شما با این شعر کافی است و نیازی به کسی دیگر نیست.
نمی توانم خواندنش به نام در یتیم
که عقل و فکرش امروزه مادرست و پدر
هوش مصنوعی: من قادر به خواندن این متن نیستم، زیرا عقل و فکر امروزی به نوعی مانند مادری است که در زندگی یتیم نقش دارد و پدرش سرنوشتی نامعلوم دارد.
ز شرق و غرب ز رایت همی امان خواهد
که هست او را بر طبع و خاطر تو گذر
هوش مصنوعی: از سمت شرق و غرب، در حالی که پرچم برافراشته است، او به خوبی می‌داند که تو با طبع و روح خود به او توجه خواهی کرد.
همیشه تا ماه از قرب و بعد چشمه مهر
گهی چو چفته کمان گردد و گهی چو سپر
هوش مصنوعی: ماه همیشه در حال تغییر است؛ گاهی به شکل کمانی زیبا می‌شود و گاهی به شکل سپری. این تغییرات نشان‌دهنده‌ی نزدیکی و دوری او از ما هستند، مانند نحوه‌ی تابش نور خورشید و تأثیری که بر چهره‌اش می‌گذارد.
زمانه باشد آبستنی به روز و به شب
سپهر باشد بازیگری به خیر و به شر
هوش مصنوعی: زمانه مانند زنی باردار است که هم روز را به دنیا می‌آورد و هم شب. آسمان نیز مانند یک بازیگر است که هم در کارهای خوب و هم در کارهای بد نقش آفرینی می‌کند.
به پای همت بر فرق آفتاب خرام
به چشم نعمت در روی روزگار نگر
هوش مصنوعی: با اراده و استقامت، به بلندای آفتاب قدم بگذار و با نگاهی به نعمت‌های زندگی، به روی روزگار بنگر.
شراب شادی نوش و نوای لهو نیوش
لباس دولت پوش و بساط فخر سپر
هوش مصنوعی: نوشیدنی خوشحالی را بنوش و به آهنگ دلنشین گوش بده، لباسی از موفقیت به تن کن و به زندگی پر از افتخار بپرداز.
ولیت سرو سهی باد سرکشیده به ابر
عدوت سرو مسطح که برنیارد سر
هوش مصنوعی: سرو بلندی که به خاطر ریشه‌هایش به آسمان رسیده، در برابر سروی که آرام و بی‌حرکت است، برتری دارد. سرو سرکشیده به ابر، نشانه‌ای از عظمت و قدرت است، در حالی که سروی که بر زمین ایستاده، نمی‌تواند سر خود را بلند کند.
ز دست طبع همیشه به تیغ اره صفت
بریده باد چو ناخن عدوت را حنجر
هوش مصنوعی: دست طبیعت همیشه باید مانند تیغ اره عمل کند و دشمن را به مانند ناخن، از حنجره جدا کند.