شمارهٔ ۱۲۴ - باز در ستایش او
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زاستر
بر آورد خورشید زرین حسام
فرو رفت مه همچو سیمین سپر
چو خورشید تابان و سرو روان
نگارین من کرد بر من گذر
به دست اندرون بی روان نوان
ز من در غم عشق نالنده تر
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشید فر
بدو گفتم ای بهتر از جان و دل
چو بردی دل من کنون جان ببر
دلم همچو زهره است در احتراق
تنم همچو خورشید اندر سفر
چرا هر شبی ای دلارام یار
چرا هر زمان این نگارین پسر
به دشت دگر بینمت خوابگاه
ز حوضی دگر بینمت آبخور
تو را ای چو آهو به چشم و بتگ
سگانند در تک چو مرغی بپر
چرا با تو سازند کاهو و سگ
نسازند پیوسته با یکدگر
تو را شب به صحرا نمد پوششست
تو را روز بر که فلاخن کمر
چو خورشید رنجت نیاید ز سیر
چو نرگس زیانت نداری سهر
مهی تو که هرگز نترسی ز شب
گلی تو که تازه شوی از مطر
چو نیلوفر انس تو با جوی آب
چو لاله همی جای تو در خضر
بریده به حکمت سراپای تو
بسفته به نیرنگ پهلو و بر
به حیلت کنند از شکر نی جدا
تو مقرون کنی نی همی با شکر
نی ناتوان چون درنگ آورد
دل اندر نشاط و تن اندر بطر
چون در سفته وز آب زاده چو در
چو زر زرد و از خاک زاده چو زر
شد او کهربا رنگ چون گشت خشک
زمرد صفت بود تا بود تر
چو شخصیست در وی نفس چون روان
چو شاخیست زو شادمانی ثمر
بسی بوده همشیره با شاخ گل
بسی بوده همخوابه با شیر نر
چو شخص دلیران همه پر ز زخم
چو دست عروسان همه در صور
سرش گوش گشتست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر
چو عاقل همی تا نگوید سخن
ازو هیچ پیدا نیاید هنر
چو بلبل شد او بر گل روی دوست
نوا می زند وقت شام و سحر
تو گویی که طوطیست اندر سخن
که از آب گردد همی گنگ و کر
چو قمری همی نالد و همچو او
ز گردنش طوقی به گردنش بر
زبان نیست او را و جان نی ولیک
ز دست تو گویاست چون جانور
دم تو مگر مدحت صاحب است
کز او گنگ گویا شد و با خطر
عمیدی که اخبار او همچو دین
رسیده است در هر بلاد و کور
ابونصر منصور کاندر جهان
شده نام او چون هنر مشتهر
ازو خلق او چون ز گردون نجوم
وزو لفظ او چون ز دریا درر
ز حرص عطا خواهد اندامهاش
که هر یک شود دست و پا شد گهر
چنان کز پی شکر او مادحش
زبان خواهد اندام ها سر به سر
بزرگا سزد گر کنی افتخار
که بی شک جهان را تویی مفتخر
تو را صدق بوبکر و علم علی
تو را فضل عثمان و عدل عمر
تویی در تن سرفرازان روان
تویی در سر کامکاری بصر
که کرد از حوادث سپر جاه تو
که تیر قضا شد بر او کارگر
بنامت که زد دست در شاخ خشک
که چون نخل مریم نیاورد بر
چو مدح تو را گفت نتوان تمام
هیم جای کردم سخن مختصر
همی چون سکندر بگشتم از آنک
بماند به هر شهر از من اثر
سکندر ندید آب حیوان و من
همی بینم اینک به جام تو در
گر از مجلس تو بیایم قبول
بسان سکندر شوم بی مگر
به تاریکی روزگار اندرون
به دست آیدم کان گوهر دگر
بزی تا بتابد همی مهر و ماه
بمان تا بماند همی بحر و بر
به چشم بقا روی اقبال بین
به پای طرب فرش دولت سپر
بپای و ببال و ببار و بتاب
چو کوه و چو سرو و چو ابر و چو خور
مراد و نشاط و خزینه جهان
بیاب و ببین و بپاش و بخور
شمارهٔ ۱۲۳ - در صفت شیر و مدح آن وزیر: بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم برشمارهٔ ۱۲۵ - مدیح دیگر از آن بزرگ: دوال رحلت چون بر زدم بر کوس سفر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو روشن شد از نور خور باختر
شد از چشم سایه زمین زاستر
هوش مصنوعی: زمانی که نور خورشید تابید، سمت باختر (غرب) از دیدگاه سایه زمین، پدیدارتر و نمایانتر شد.
بر آورد خورشید زرین حسام
فرو رفت مه همچو سیمین سپر
هوش مصنوعی: خورشید طلایی طلوع کرد و ماه به آرامی همچون سپری نقرهای غروب کرد.
چو خورشید تابان و سرو روان
نگارین من کرد بر من گذر
هوش مصنوعی: همچون خورشید درخشان و سرو زیبای روان، معشوقهام بر من گذر کرد.
به دست اندرون بی روان نوان
ز من در غم عشق نالنده تر
هوش مصنوعی: در دلم غوغایی از عشق وجود دارد و من در آتش غم آن بیشتر از همیشه ناله میزنم.
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشید فر
هوش مصنوعی: از درد و رنج آن دختر زیبا و تأثیرات جدایی آن چهره همچون خورشید صحبت میکند.
بدو گفتم ای بهتر از جان و دل
چو بردی دل من کنون جان ببر
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که از جان و دل برایم عزیزتری، وقتی دلم را از من گرفتی، اکنون جانم را نیز ببر.
دلم همچو زهره است در احتراق
تنم همچو خورشید اندر سفر
هوش مصنوعی: دل من همچون ستارهای در آتش میسوزد، و بدنم مانند خورشیدی در حال سفر است.
چرا هر شبی ای دلارام یار
چرا هر زمان این نگارین پسر
هوش مصنوعی: چرا ای محبوب دلفریب من، هر شب به یاد تو هستم و چرا هر لحظه به یاد این پسر زیبا میافتم؟
به دشت دگر بینمت خوابگاه
ز حوضی دگر بینمت آبخور
هوش مصنوعی: در دشت جدیدی تو را میبینم که در جایی دیگر آرامش داری و از منبعی دیگر آب مینوشی.
تو را ای چو آهو به چشم و بتگ
سگانند در تک چو مرغی بپر
هوش مصنوعی: ای تو که مانند آهویی زیبا هستی، در میان درندگان و خطرات، همچون پرندهای باش و پرواز کن.
چرا با تو سازند کاهو و سگ
نسازند پیوسته با یکدگر
هوش مصنوعی: این بیت به این نکته اشاره دارد که چرا باید برخی از امور یا اشیاء با هم هماهنگ و مرتبط باشند در حالی که بعضی دیگر این ارتباط را ندارند. به طور خاص، مثال آورده شده است که کاهو و سگ هیچ تداومی ندارند و در نتیجه نمیتوان انتظار داشت که همیشه در کنار هم باشند یا با یکدیگر سازگاری داشته باشند.
تو را شب به صحرا نمد پوششست
تو را روز بر که فلاخن کمر
هوش مصنوعی: تو را شب به صحرا میپوشاند، و در روز بر چه کسی کمربندت را ببندند؟
چو خورشید رنجت نیاید ز سیر
چو نرگس زیانت نداری سهر
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید برای تو زحمتی ندارد و درخشش آن آزاردهنده نمیشود، مانند نرگسی نیستی که از خیرهسری دیگران آسیب ببیند.
مهی تو که هرگز نترسی ز شب
گلی تو که تازه شوی از مطر
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی هستی که از شب نمیترسد و همچون گلی هستی که پس از باران دوباره تازه و شاداب میشود.
چو نیلوفر انس تو با جوی آب
چو لاله همی جای تو در خضر
هوش مصنوعی: مانند نیلوفر که در کنار آب میروید و به آن وابسته است، تو نیز جایگاه خاصی در دل طبیعت داری، مانند لاله که در بهار در کنار مراتع سبز و خرم میروید.
بریده به حکمت سراپای تو
بسفته به نیرنگ پهلو و بر
هوش مصنوعی: تو به حکمت و دانش آراسته شدهای و در کنار آن، با تدبیر و فریبهای ظریف، خود را محافظت کردهای.
به حیلت کنند از شکر نی جدا
تو مقرون کنی نی همی با شکر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از شکر جدا شوی، با حیله و نیرنگ نمیتوانی. تو باید آن را با شکر همراه کنی.
نی ناتوان چون درنگ آورد
دل اندر نشاط و تن اندر بطر
هوش مصنوعی: نی، بهواسطهی ناتوانیاش، به خوبی احساس نمیکند و وقتی دل در حال شادی است، بدن دچار مسرت و سرخوشی میشود.
چون در سفته وز آب زاده چو در
چو زر زرد و از خاک زاده چو زر
هوش مصنوعی: وقتی که در دریا از آب متولد میشود، مانند طلا زرد و درخشنده است و وقتی که از خاک به وجود میآید، نیز به مانند طلا ارزشمند و زیباست.
شد او کهربا رنگ چون گشت خشک
زمرد صفت بود تا بود تر
هوش مصنوعی: او به هنگام خشکی به رنگ کهربا درآمد، ولی زمانی که رطوبت داشت، مانند زمرد بود.
چو شخصیست در وی نفس چون روان
چو شاخیست زو شادمانی ثمر
هوش مصنوعی: انسان مانند جریانی است که در او روح و نفس حیات میبخشد و مانند شاخهای است که از آن خوشبختی و شادمانی میروید.
بسی بوده همشیره با شاخ گل
بسی بوده همخوابه با شیر نر
هوش مصنوعی: خواهر زیادی وجود دارد که با شاخ گل همراه است و بسیاری هم با شیر نر همخواب شدهاند.
چو شخص دلیران همه پر ز زخم
چو دست عروسان همه در صور
هوش مصنوعی: مانند افرادی دلیر و شجاع که با زخمهای زیادی روبهرو هستند، دستهای عروسها نیز پر از زینتها و زیباییهاست.
سرش گوش گشتست و چشمش دهان
سراید به چشم و نیوشد به سر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی اشاره دارد که در آن فرد به شدت در حال گوش دادن و تماشای دیگران است. او به طور دقت به صحبتهای طرف مقابل گوش میدهد و با چشمانش به آنچه گفته میشود، توجه میکند. به نوعی میتوان گفت که او تمام وجودش متمرکز بر کلام و رفتار دیگران است.
چو عاقل همی تا نگوید سخن
ازو هیچ پیدا نیاید هنر
هوش مصنوعی: اگر عاقل سخنی نگوید، هیچ هنر و فضیلتی از او نمایان نخواهد شد.
چو بلبل شد او بر گل روی دوست
نوا می زند وقت شام و سحر
هوش مصنوعی: او همچون بلبل است که بر گلهای روی دوست آواز میخواند و این آواز را در صبح و شام سر میدهد.
تو گویی که طوطیست اندر سخن
که از آب گردد همی گنگ و کر
هوش مصنوعی: انگار که در صحبتهایش مانند طوطی است، ولی وقتی به آب برخورد میکند، گنگ و کر میشود.
چو قمری همی نالد و همچو او
ز گردنش طوقی به گردنش بر
هوش مصنوعی: پرندهای مانند قمری به شدت ناله میکند و مانند او، طوقی بر گردنش در حال آویزان است.
زبان نیست او را و جان نی ولیک
ز دست تو گویاست چون جانور
هوش مصنوعی: او نه زبان دارد و نه جان، اما از دستان تو سخن میگوید همچون یک موجود زنده.
دم تو مگر مدحت صاحب است
کز او گنگ گویا شد و با خطر
هوش مصنوعی: هوای وجود تو چنان است که حتی زبان خاموش نیز به کلامی گویا تبدیل میشود و این کار با وجود خطرات انجام میشود.
عمیدی که اخبار او همچو دین
رسیده است در هر بلاد و کور
هوش مصنوعی: عمیدی که خبرهای او مانند دین در هر دیاری منتشر شده است، در دلها جای گرفته و نفوذ کرده است.
ابونصر منصور کاندر جهان
شده نام او چون هنر مشتهر
هوش مصنوعی: ابونصر منصور در دنیا به خاطر هنرش معروف و شناخته شده است.
ازو خلق او چون ز گردون نجوم
وزو لفظ او چون ز دریا درر
هوش مصنوعی: آفرینش او همانند ستارگان آسمان و کلام او مانند الماسهایی است که از دریا به دست میآیند.
ز حرص عطا خواهد اندامهاش
که هر یک شود دست و پا شد گهر
هوش مصنوعی: از روی طمع و حرص، او خواهد که نعمتها و موهبتها به او داده شود، به طوری که هر یک از نعمتها مانند دست و پا برای او ارزشمند و گرانبها شوند.
چنان کز پی شکر او مادحش
زبان خواهد اندام ها سر به سر
هوش مصنوعی: به گونهای که پس از شنیدن شعر و مدح او، تمام اندامها و اعضای بدن به تحسین او خواهند پرداخت.
بزرگا سزد گر کنی افتخار
که بی شک جهان را تویی مفتخر
هوش مصنوعی: اگر به بزرگی و مقام خود افتخار کنی، حق داری؛ چرا که بدون شک تو باعث افتخار و عزت جهان هستی.
تو را صدق بوبکر و علم علی
تو را فضل عثمان و عدل عمر
هوش مصنوعی: خصلتهای نیک بوبکر در صداقت، علم و دانش علی، فضیلت عثمان و عدالت عمر را در وجود تو میتوان مشاهده کرد.
تویی در تن سرفرازان روان
تویی در سر کامکاری بصر
هوش مصنوعی: تو در وجود کسانی که برتری دارند، جای داری و تو در فکر و روح افرادی که به موفقیت میرسند، حضور پیدا کردهای.
که کرد از حوادث سپر جاه تو
که تیر قضا شد بر او کارگر
هوش مصنوعی: چه کسی از حوادث به پاسگاه مقام تو پناه برد که تیر سرنوشت به او آسیب زد؟
بنامت که زد دست در شاخ خشک
که چون نخل مریم نیاورد بر
هوش مصنوعی: به نام تو که دست بر درخت خشک زدی و مانند نخل مریم میوهای نیاورد.
چو مدح تو را گفت نتوان تمام
هیم جای کردم سخن مختصر
هوش مصنوعی: وقتی نتوانستم به طور کامل از تو تعریف کنم، تصمیم گرفتم به اختصار صحبت کنم.
همی چون سکندر بگشتم از آنک
بماند به هر شهر از من اثر
هوش مصنوعی: من مانند سکندر از زمینهای مختلف عبور کردم و از خود در هر شهری نشانهای بر جا گذاشتم.
سکندر ندید آب حیوان و من
همی بینم اینک به جام تو در
هوش مصنوعی: اسکندر در جستجوی آب حیاتی بود، اما من هماکنون در جام تو همان زندگی را میبینم.
گر از مجلس تو بیایم قبول
بسان سکندر شوم بی مگر
هوش مصنوعی: اگر از محفل تو بیرون بروم، مانند سکندر بیمنازعه و بیدغدغه خواهم شد.
به تاریکی روزگار اندرون
به دست آیدم کان گوهر دگر
هوش مصنوعی: در دل تاریکیهای زندگی به چیزی دست یافتم که ارزشش از تمام چیزهای دیگر بیشتر بود.
بزی تا بتابد همی مهر و ماه
بمان تا بماند همی بحر و بر
هوش مصنوعی: تا وقتی که خورشید و ماه در آسمان درخشانند، تو نیز بمان تا دریا و زمین پایدار بمانند.
به چشم بقا روی اقبال بین
به پای طرب فرش دولت سپر
هوش مصنوعی: به چشمان جاودان، به خوششانسی نگاه کن و با شادی و سرور، زندگی را به وسیلهی ثروت و جایگاه خود، گرامی بدار.
بپای و ببال و ببار و بتاب
چو کوه و چو سرو و چو ابر و چو خور
هوش مصنوعی: با استقامت و پایداری ایستاده و خوشبال و پرشور باش، همچون کوه، سرو، ابر و خورشید.
مراد و نشاط و خزینه جهان
بیاب و ببین و بپاش و بخور
هوش مصنوعی: هدف و شادی و ثروت دنیا را جستجو کن و آنها را ببین، پخش کن و از آن بهرهمند شو.

مسعود سعد سلمان