شمارهٔ ۱۲۳ - در صفت شیر و مدح آن وزیر
بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر
چون بر بسیج رفتن بستم همی کمر
او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا
در آفتاب نادره آمد همی مطر
گه روی تافت گاه ببوسید روی من
گه بر بکند و گاه گرفت او مرا به بر
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر
گفتم که حاجتم به تو افزون کنون از آنک
حاجت فزون بود به مه ای ماه در سفر
نه نوگلی و شکر دانم که چاره نیست
از آفتاب و باران کس را به راه در
ترسم ز آفتاب فرو پژمری چو گل
بگدازی ای نگار ز باران تو چون شکر
و ایدر مقام کردن دانی که چاره نیست
چون داد روی سوی سفر نازش بشر
بدرود کردم او را وز وی جدا شدم
در پیش برگرفتم راهی پر از عبر
در بیشه ای فتادم کاندر زمین او
مالیده خون جانوران و بریده سر
نه ز انبهی تواند آمد به گوش بانگ
نه ز دیدگان تواند رفتن برون نظر
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پرآفت و خطر
زان آمدم شگفت که از بس بلا و شور
در وی چگونه یارد رستن همی شجر
شد بسته مرکبان را دم از برای آن
کامد به گوش ایشان آواز شیر نر
آمد برون ز بیشه یکی زرد و سرخ چشم
لاغر میان و اندک دنبال و پهن سر
رویش چراست زرد نترسیده او ز کس
چشمش چراست سرخ نبودش شبی سهر
می جست همچو تیر و دو چشمش همی نمود
مانند کوکب سپر از روی چون سپر
مانند آفتاب همی رفت و بر زمین
همچون مجره پیدا از پنجه هاش اثر
از سهم روی و بانگ نخیز و گریز او
هر زنده چشم و گوش همی داشت کور و کر
آنجا که قصد کرد بسان قضاش دید
وانچش مراد بود بیامدش چون قدر
آتش نهاد و خیره بود در میان آب
خورشید رنگ و تیره از او جان جانور
ماننده خور است همیشه به طبع گرم
آری شگفت می نبود گرم طبع خور
از بهر چیست تارک جوشان و ترش روی
چون یافته است دانم بر جانور ظفر
در سهم و جنگ داند رفتن همی چو تیر
وز بد چو تیغ کرد نداند همی حذر
هست او قوی دل و جگرآور ز بهر آنک
باشد طعام او همه ساله دل و جگر
گشت او دلیر و نامور از بهر آنکه او
بسیار برد جان دلیران نامور
خورشید رنگ و فعل شهابست بهر آنک
در مرغزار چون فلک او را بود ممر
گفتم که یارب او را بگمار و چیره کن
بر دشمنان صاحب کافی پر هنر
منصوربن سعید بن احمد که در جهان
چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر
گر طول و عرض همت او را داردی سپهر
خورشید کی رسیدی هرگز به باختر
ور آفتاب بودی چون مهر او به فعل
جز جانور نبودی در سنگ ها گهر
ای مدحتت به دانش چون طبع رهنمای
وی خدمتت به دولت چون بخت راهبر
جز خدمت تو خدمت کردن بود ریا
جز مدحت تو مدحت گفتن بود هدر
جودت به خاص و عام رسیده چو آفتاب
فضلت چو روزگار گرفته ست بحر و بر
چرخی و از تو باشد چون چرخ نیک و بد
بحری و از تو خیزد چون بحر نفع و ضر
با رتبت تو گردون بی قدر چون زمین
با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر
در جسم ها هوای بقای تو چون روان
در چشم ها جمال لقای تو چون بصر
من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو تویی و سخن گشت مختصر
معشوق تا چو زر ز کف من جدا شده ست
او را همی بجویم در خاک همچو زر
از فضل خویش دایم رنجور مانده ام
شاخ درخت رنج بود دایم از ثمر
یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر
از آتش فراق دل آتشکده شده ست
وز آب این دو دیده کنارم همی شمر
از بس سمر که گفته ام اندر فراق دوست
همچون فراق گشته ام اندر جهان سمر
چون مهرباد روز بقای تو بی ظلام
چون چرخ باد ساعت عمر تو بی عبر
ماه تو با جلالت و عز تو با ثبات
عمر تو با سعادت و عیش تو با بطر
شمارهٔ ۱۲۲ - صفت اسب و مدح عارض لشکر عمادالدین منصور بن سعید: بیار آن باد پای کوه پیکرشمارهٔ ۱۲۴ - باز در ستایش او: چو روشن شد از نور خور باختر
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر
چون بر بسیج رفتن بستم همی کمر
هوش مصنوعی: آن یار نقرهگون از چشمم اشک ریخت، وقتی که بسوی جنگ رفت. من هم به خاطر او کمر به زین بستم و آماده شدم.
او آفتاب و همچو مطر اشکش و مرا
در آفتاب نادره آمد همی مطر
هوش مصنوعی: او مثل آفتابی است و اشکهایش مانند باران. برای من در زیر نور آفتاب، این باران بسیار نادر و خاص است.
گه روی تافت گاه ببوسید روی من
گه بر بکند و گاه گرفت او مرا به بر
هوش مصنوعی: گاهی با نگاه خود مرا میتابانی و بوسهای بر چهرهام میزنید، و گاهی هم بیخبر از من دور میشوید و گاه با محبت نزدیک میشوید و مرا در آغوش میگیری.
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر
هوش مصنوعی: گاهی میگوید اگر میتوانی در این محل بمان و گاهی دیگر میگوید اگر میتوانی، مرا با خود ببر.
گفتم که حاجتم به تو افزون کنون از آنک
حاجت فزون بود به مه ای ماه در سفر
هوش مصنوعی: به او گفتم که نیازم را بیشتر کن، زیرا که نیازم بسیار است، مانند ماهی که در سفر است.
نه نوگلی و شکر دانم که چاره نیست
از آفتاب و باران کس را به راه در
هوش مصنوعی: تو نه جوان خوشبو و زیبا هستی و نه درکی از شیرینی زندگی داری؛ بر این اساس، نمیتوانی از تأثیرات آفتاب و باران، که نماد چالشها و مشکلات زندگی هستند، فرار کنی. هیچ کس نمیتواند از مسیر حقیقت و سختیهای آن دوری کند.
ترسم ز آفتاب فرو پژمری چو گل
بگدازی ای نگار ز باران تو چون شکر
هوش مصنوعی: نگرانم که عشق و زیباییات به زودی از بین برود مانند گلی که در زیر آفتاب پژمرده میشود. مثل شکر که در باران ذوب میشود، ای معشوق، مبادا که از من دور شوی.
و ایدر مقام کردن دانی که چاره نیست
چون داد روی سوی سفر نازش بشر
هوش مصنوعی: هرگاه در مکانی قرار بگیری و متوجه شوی که چارهای وجود ندارد، بدان که وقتی عشق و زیبایی به سفر میرود، انسان نیز به دنبال آن راهی میشود.
بدرود کردم او را وز وی جدا شدم
در پیش برگرفتم راهی پر از عبر
هوش مصنوعی: من از او خداحافظی کردم و از او جدا شدم و در پیش رویم راهی را برگزیدم که پر از نشانههای عبرتآموز بود.
در بیشه ای فتادم کاندر زمین او
مالیده خون جانوران و بریده سر
هوش مصنوعی: در جنگلی افتادم که در آن خون جانوران بر زمین ریخته و سر آنها بریده شده است.
نه ز انبهی تواند آمد به گوش بانگ
نه ز دیدگان تواند رفتن برون نظر
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که صدای یک چیز نمیتواند از خود آن چیز به گوش برسد و یا دیدهها نمیتوانند فراتر از خودشان بروند. به عبارتی، محدودیتهایی در ارتباط با احساسات و ادراکات وجود دارد که نمیتوانند از مرزهای خود خارج شوند.
چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا
چون داستان وامق پرآفت و خطر
هوش مصنوعی: داستان زندگی مجنون پر از ماجراها و مشکلات است، مانند داستان وامق که سرشار از خطرات و چالشهاست.
زان آمدم شگفت که از بس بلا و شور
در وی چگونه یارد رستن همی شجر
هوش مصنوعی: من از دیدن این همه درد و آشفتگی در او شگفتزده شدم که چگونه این درخت میتواند همچنان زنده بماند.
شد بسته مرکبان را دم از برای آن
کامد به گوش ایشان آواز شیر نر
هوش مصنوعی: سواران آماده شدند و به این دلیل که صدای نر شیر به گوششان رسید، به راه افتادند.
آمد برون ز بیشه یکی زرد و سرخ چشم
لاغر میان و اندک دنبال و پهن سر
هوش مصنوعی: یکی از حیوانات با موهای زرد و سرخی که چشمهای لاغری دارد، از جنگل بیرون آمد. این حیوان دارای بدنی باریک و دمی کوتاه و سر بزرگی است.
رویش چراست زرد نترسیده او ز کس
چشمش چراست سرخ نبودش شبی سهر
هوش مصنوعی: در اینجا به زردی و سرخی چهره اشاره شده است. زردی به معنای ترس و ناامیدی است، در حالی که سرخی نشان از شجاعت و نشاط دارد. فردی که صحبت از او میشود، به رنگ زرد نهراسیده و نشان میدهد که به هیچکس وابسته نیست. در شب، رنگ سرخ او همچنان باقی مانده و نشانهای از شجاعت و استقامت اوست.
می جست همچو تیر و دو چشمش همی نمود
مانند کوکب سپر از روی چون سپر
هوش مصنوعی: او با شتاب و سرعت مانند تیر در حال حرکت بود و چشمانش مانند ستارهای درخشان به نظر میرسید که از پشت یک سپر ظاهر شدهاند.
مانند آفتاب همی رفت و بر زمین
همچون مجره پیدا از پنجه هاش اثر
هوش مصنوعی: او مانند آفتاب در حال حرکت است و بر روی زمین، اثر دستهایش مثل جوهر مشخص است.
از سهم روی و بانگ نخیز و گریز او
هر زنده چشم و گوش همی داشت کور و کر
هوش مصنوعی: برخی افراد با زیبایی و صدای دلنشین دیگران فریب میخورند و از حقیقت دور میشوند. در حالی که هر کس که زنده است باید دیدگاه و شنوایی خود را حفظ کند و با دقت به واقعیتها توجه کند، نه اینکه فقط به ظاهر و صداهای جذاب توجه کند.
آنجا که قصد کرد بسان قضاش دید
وانچش مراد بود بیامدش چون قدر
هوش مصنوعی: در جایی که کسی تصمیم به انجام کاری میگیرد، مانند تقدیرش، آنچه که در قلبش میخواهد، به او نزدیک میشود و به سراغش میآید همچون سرنوشت.
آتش نهاد و خیره بود در میان آب
خورشید رنگ و تیره از او جان جانور
هوش مصنوعی: شخصی آتش را در جایی قرار داد و به حالتی خیره و مبهوت به آن نگاه میکرد، در حالی که آب و رنگ خورشید تحت تأثیر این آتش قرار گرفته و جان جانوران به آن وابسته شده بود.
ماننده خور است همیشه به طبع گرم
آری شگفت می نبود گرم طبع خور
هوش مصنوعی: همواره چون آفتاب، با طبعی گرم و پرنشاط است. تعجبی ندارد که آفتاب چنین ویژگیای دارد.
از بهر چیست تارک جوشان و ترش روی
چون یافته است دانم بر جانور ظفر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دلیل تبدیل شدن کسی به فردی با حالت عصبانی و چهرهای ترش چیست، در حالی که من میدانم که او بر جانوری پیروز شده است. این نکته به نوعی به تضاد بین موفقیت در یک میدان و حالت درونی فرد اشاره دارد.
در سهم و جنگ داند رفتن همی چو تیر
وز بد چو تیغ کرد نداند همی حذر
هوش مصنوعی: در مواقعی که با سهم و درگیری روبهرو هستیم، مانند یک تیر به جلو میرویم و از خطرات برخلاف تیغ، آگاه نیستیم و احتیاط نمیکنیم.
هست او قوی دل و جگرآور ز بهر آنک
باشد طعام او همه ساله دل و جگر
هوش مصنوعی: او فردی است با شجاعت و استقامت، چون به این خاطر قوی و دلیر است که همیشه از چیزهایی تغذیه میکند که به او نیرو و انرژی میدهند.
گشت او دلیر و نامور از بهر آنکه او
بسیار برد جان دلیران نامور
هوش مصنوعی: او به خاطر اینکه بسیاری از دلاوران نامدار را به شهادت رسانده بود، دلیر و مشهور شد.
خورشید رنگ و فعل شهابست بهر آنک
در مرغزار چون فلک او را بود ممر
هوش مصنوعی: خورشید رنگ و کارش شبیه شهاب است، زیرا در دشت و صحرا مانند آسمان مسیری را برای خود انتخاب کرده است.
گفتم که یارب او را بگمار و چیره کن
بر دشمنان صاحب کافی پر هنر
هوش مصنوعی: من از خدا خواستم که او را برگزین و بر دشمنانش تسلط دهد، چون او صاحب هنر و دانش فراوانی است.
منصوربن سعید بن احمد که در جهان
چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر
هوش مصنوعی: منصور بن سعید بن احمد در دنیا به خاطر علم و فضلش معروف شده و همچنین به خاطر generosity (بخشش و سخاوتش) شناخته میشود.
گر طول و عرض همت او را داردی سپهر
خورشید کی رسیدی هرگز به باختر
هوش مصنوعی: اگر به عظمت و وسعت تلاش و اراده او میتوانستی دست یابی، هیچگاه نمیتوانستی به غرب خورشید برسدی.
ور آفتاب بودی چون مهر او به فعل
جز جانور نبودی در سنگ ها گهر
هوش مصنوعی: اگر خورشید مانند مهر خودش در عمل میبود، تنها جانوران در سنگها نمیتوانستند وجود داشته باشند.
ای مدحتت به دانش چون طبع رهنمای
وی خدمتت به دولت چون بخت راهبر
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو مانند دانش و آگاهی است که راهنمایی میکند، و خدمت به تو مانند بخت خوب و خوششانسی است که مسیر را مشخص میسازد.
جز خدمت تو خدمت کردن بود ریا
جز مدحت تو مدحت گفتن بود هدر
هوش مصنوعی: غیر از خدمت به تو، هر نوع خدمت دیگری نمایشدهندهی نفاق است و جز ستایش تو، هر ستایشی بیهوده و بیفایده است.
جودت به خاص و عام رسیده چو آفتاب
فضلت چو روزگار گرفته ست بحر و بر
هوش مصنوعی: سخاوت و بخشش تو به همه مردم رسیده است، مانند تابش آفتاب که همهجا را روشن میکند و فضیلت تو مانند روزی است که در همهجا گسترش دارد، دریا و خشکی را فراگرفته است.
چرخی و از تو باشد چون چرخ نیک و بد
بحری و از تو خیزد چون بحر نفع و ضر
هوش مصنوعی: سرنوشت تو مانند چرخ است که خوب و بد را به همراه دارد، و همچون دریا، خیر و ضرر از وجود تو سرچشمه میگیرد.
با رتبت تو گردون بی قدر چون زمین
با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر
هوش مصنوعی: با مقام و موقعیتی که تو داری، آسمان هم بیارزش و پست به نظر میرسد، همانطور که زمین در برابر شکوه و عظمت تو کوچک است و آتش نیز در برابر شور و هیجان تو بیتاب و ناآرام است.
در جسم ها هوای بقای تو چون روان
در چشم ها جمال لقای تو چون بصر
هوش مصنوعی: در وجود انسانها، عشق و yearning به بقای تو مانند هوایی جاری است. همچنین، زیبایی دیدارت در چشمان آنان به مانند بینایی و روشنایی است.
من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو تویی و سخن گشت مختصر
هوش مصنوعی: من در تعریف و ستایش تو زبانم بند آمده و نمیدانم چگونه حق تو را بهدرستی ادا کنم، چرا که وجود تو آنقدر بزرگ است که سخن کوتاه و مختصر میشود.
معشوق تا چو زر ز کف من جدا شده ست
او را همی بجویم در خاک همچو زر
هوش مصنوعی: معشوق از دست من رفته و مانند طلا که از دست میافتد، هر جا که بروم او را میجویم، حتی در زمین.
از فضل خویش دایم رنجور مانده ام
شاخ درخت رنج بود دایم از ثمر
هوش مصنوعی: من همیشه از نعمتها و خوبیهای خود آزار دیدهام، همچون شاخهای از درخت که همواره به خاطر باروریاش تحت فشار است.
یک همت تو حاصل گرداندم همم
یک فکرت تو زایل گرداندم فکر
هوش مصنوعی: من با عزم و ارادهات نتیجهای به دست آوردم و با اندیشهات، فکرهای بیثمر را از بین بردم.
از آتش فراق دل آتشکده شده ست
وز آب این دو دیده کنارم همی شمر
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو مانند آتشکدهای شده که از شدت آتش میسوزد و از اشکهای این دو چشمانم، مثل آب، کنارم میریزد.
از بس سمر که گفته ام اندر فراق دوست
همچون فراق گشته ام اندر جهان سمر
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه بارها و بارها از محبوبم دور ماندهام، حالا خودم را در این دنیا همواره در فراق و جدایی میبینم.
چون مهرباد روز بقای تو بی ظلام
چون چرخ باد ساعت عمر تو بی عبر
هوش مصنوعی: وقتی که روزهای خوب و خوش زندگیات بینقص و روشن است، مانند روزی که آسمان صاف و بدون ابر است، وقت و زمان حضور تو نیز باید بدون غم و ناراحتی باشد.
ماه تو با جلالت و عز تو با ثبات
عمر تو با سعادت و عیش تو با بطر
هوش مصنوعی: ماه تو با عظمت و شکوهی که دارد، و عزت تو با استحکام و پایداریاش، عمر تو با خوشبختی و سعادت، و خوشیهایت با لذتی عمیق همراه است.

مسعود سعد سلمان