شمارهٔ ۱۲۲ - صفت اسب و مدح عارض لشکر عمادالدین منصور بن سعید
بیار آن باد پای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور
هیون ابر سیر تندر آوا
که لنگ و گنگ شد وزو ابر و تندر
تنش چون صورت ارژنگ زیبا
میان چون خامه مانی مصور
جهد بیرون ز چنبر گر بخواهی
کند ناورد گه بر تیغ چنبر
چو آهن صلب و کف خیزدش ز آهن
چو آذر تند و خوی زایدش ز آذر
قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه در نوردد کوه و کردر
هوا از گرد او چون ابر تیره
روان کشتی او با چار لنگر
چرا تاریک شد از چشم خورشید
چو سمش سرمه گردانید مرمر
جهان رزم را بادی مجسم
زمین صیف را وهمی مصور
رکاب عارض لشکر کشنده
به حسن او کشیده خشم لشکر
عماد دین و قطب ملک منصور
که دولت را به نام اوست مفخر
خداوندی که ذات خلقت اوست
کمال صنع یزدان گرو گر
خجسته نام او بر فرق نصرت
نماینده چو اندر تاج گوهر
نه چون قدرش به بالا هفت گردون
نه چون جاهش به پهنا هفت کشور
ز خلقش کوه بابل خورده آسیب
ز جودش گنج قارون برده کیفر
صفات او ز هر زشتی منزه
خصال او به هر خوبی مشهر
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر
ز رایش آسمان ملک چونانک
زمین از آفتاب نور گستر
کمال او عروس آیین در آویخت
ز گوش و گردن ایام زیور
خرد با دستگاه جود و فضلش
نخوانده کوه و دریا را توانگر
بزرگا سرورا چون تو نبینند
به گیتی یک بزرگ و هیچ سرور
جهان با حشمتت همدست و همدل
فلک با رتبتت هم پشت و همبر
همانا حزم و عزم تو نهادست
به گرودن بر ثبات و سیر اختر
بگرید کلک تو بر عاج و کافور
بخندد خلق تو بر مشک و عنبر
نیاز از داوری کردن فرو ماند
چو شد امید را جود تو داور
به صحن مرغزار نعمت تو
امل را خوابگاهست و چرا خور
ز گیتی خشکسال بخل برخاست
از آن بارنده کف جود پرور
معالی را نماند روی بی رنگ
مکارم را نگردد شخص لاغر
ثنا را تیز باشد روز بازار
که باشد چون تو در عالم ثناخر
به حسن شعر من بر رادی تو
شگفتی بین که چون افتاد در خور
عطای تو نه معمول و نه مبغض
ثنای من نه منحول و مزور
خداوندا مرا اوصاف خلقت
چو نافه خاطری دارد معطر
میان موج مدح تو چنانم
که اندر ژرف دریا آشناور
نه دست آنکه در پایی زنم دست
نه روی آنکه بینم روی معبر
به جان و تن همی کوشید خواهم
ز بهر در درین دریای منکر
ز مدح تو به مدح کس نیازم
کس از دریا نیازد سوی فرغر
ولیکن بر من امروز از جدایی
شب دیجور شد روز منور
همی بگذارم اینجا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور
به ز قوم و حمیم افکند خواهم
به تیمار و عنا رنجور و مضطر
تنی از بهر تو با زاری زیر
رخی از هجر تو با زردی زر
ز تف رنج اندیشه جگر خشک
ز بیم جان شیرین دیدگان تر
معاذالله نیم رنجور و غمگین
ز هجران نگار ماه منظر
دل افروزی که اندر جوی چشمم
خیالش رست چون سیمین صنوبر
گل از جور جمالش روی پرخون
چنار از رشک قدش دست بر سر
شده متروک از آن تصویر مانی
شده منسوخ از آن تمثال آذر
دژم گشته ز رویش روی لاله
خجل مانده ز چشمش چشم عبهر
فراق تو بخواهد گستریدن
ز خار و آتشم بالین و بستر
هوای تو به من برکرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر
همی در پیش برخواهم گرفتن
رهی با سهم دوزخ هول محشر
کشنده آب او بر کوه شمشیر
خلنده خارش اندر خاره نشتر
سمومش گرد کرده آب در حوض
سرابش آب کرده سنگ در جر
ز ترس او هوا را دیده گریان
ز بیم او شفق را چهره اخضر
قضا را داد خواهم شب طلیعه
صبا را کرد خواهم روز رهبر
هژبری بود خواهم آهنین چنگ
عقابی گشت خواهم آتشین پر
مگر عبره کنم شبهای بی حد
پس پشت افکنم شخ های بی مر
چو کشتی از شکم در پنج دریا
برون آیم به پشت خنگ زین ور
برین لاغر تن گردن بریده
که از پولاد سفته دارد افسر
مرا جایی همی باید نهادن
ز باز و چرغ و شاهین راه یکسر
ازیرا سوی صدر تو ازین پس
نباشد قاصد من جز کبوتر
بس آسانست بر تو کز فراقت
نگردد آب عیش من مکدر
ولیکن بخت بد کرده ست بر من
نهاده طبعت اندک پایه برتر
همی چون از رضای شافی تو
در این مدت نصیبم هست کمتر
چنان نالم که بر معشوق عاشق
چنان گریم که بر فرزند مادر
ز من گر زخم من گرداندت شاد
همان یابی به گوش از زخم مزمر
و گر آتش زنی اندر دل من
همان گیری که مغز از دود مجمر
اگر پر زهر گردانی دهانم
زبانم گویدت شکری چو شکر
اگر بر فرق من خشمت ببارد
چو باران ذره از هر تیغ و خنجر
به حق نعمت تو گر گشایم
دری جز خدمتت بر خویشتن بر
همی تا خامه و ساغر به دستم
بود خندان و گریان درد و محضر
مرا در هیچ بزم و هیچ مجلس
مرا بر هیچ درج و هیچ دفتر
نخواهد جز به نامت رفت خامه
نخواهد جز به یادت گشت ساغر
همی تا هال یابد گوی مرکز
همی تا دور دارد چرخ محور
زمین روشن نگردد جز به خورشید
عرض قایم نباشد جز به جوهر
نشسته بر سریر عز مربع
به فرمان تو گردون مدور
به عشرت بر همه رامش توانا
به همت بر همه نهمت مظفر
به رتبت جاه تو گشته مقدم
به مدحت عمر تو گشته مؤخر
شمارهٔ ۱۲۱ - ستایش دیگر از او: نگارخانه چین است یا شکفته بهارشمارهٔ ۱۲۳ - در صفت شیر و مدح آن وزیر: بگشاد خون ز چشم من آن یار سیم بر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیار آن باد پای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تکاور
هوش مصنوعی: بیا آن باد کوهپایهای که زمین را به لرزه درمیآورد و راه به پایان میبرد و قدرت و استقامت را به همراه دارد.
هیون ابر سیر تندر آوا
که لنگ و گنگ شد وزو ابر و تندر
هوش مصنوعی: ابرهایی که به شدت رعد و برق دارند، حاکی از این هستند که وقتی طوفانی به وقوع میپیوندد، به شدت سهمگین و ناتوان میشوند.
تنش چون صورت ارژنگ زیبا
میان چون خامه مانی مصور
هوش مصنوعی: تن او مانند صورت زیبای «ارژنگ» است، در حالی که چهرهاش همانند خامهای است که بر روی نقاشی کشیده شده است.
جهد بیرون ز چنبر گر بخواهی
کند ناورد گه بر تیغ چنبر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از محدودیتها فراتر روی، باید تلاش کنی و جهد کنی، زیرا در غیر این صورت، ممکن است به سختی و دردسر بیفتی.
چو آهن صلب و کف خیزدش ز آهن
چو آذر تند و خوی زایدش ز آذر
هوش مصنوعی: مثل آهن محکم است که از آهن ساخته شده و مانند آتش تند و خشم شرکت میکند که از آتش برمیخیزد.
قلم کردار دست و پایش و گوش
چو نامه در نوردد کوه و کردر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که قلم، نماد فعالیت و نوشتن است و مانند یک نامه میتواند از موانع بزرگ عبور کند و به هدف خود برسد. این تصویر به ما نشان میدهد که دست و پای انسانها برای عمل کردن و گوش آنها برای شنیدن، نقش مهمی در پیشرفت و رسیدن به مقاصد دارند.
هوا از گرد او چون ابر تیره
روان کشتی او با چار لنگر
هوش مصنوعی: هوا به خاطر وجود او مانند ابر تیره در حال حرکت است و کشتی او با چهار لنگر ثابت مانده است.
چرا تاریک شد از چشم خورشید
چو سمش سرمه گردانید مرمر
هوش مصنوعی: چرا چشمان خورشید تاریک شد وقتی که سم سوارش مثل سرمه مرمر را تیره کرد؟
جهان رزم را بادی مجسم
زمین صیف را وهمی مصور
هوش مصنوعی: جهان نبرد به شکل بادی تجسم یافته و فصل تابستان به صورت خیالی تجسم شده است.
رکاب عارض لشکر کشنده
به حسن او کشیده خشم لشکر
هوش مصنوعی: صورت زیبای او مانند پرچم لشکری است که باعث خشم و جنگ میشود.
عماد دین و قطب ملک منصور
که دولت را به نام اوست مفخر
هوش مصنوعی: عماد دین و محور سلطنت منصور است که تمام قدرت و حکومت به نام اوست و او باعث افتخار و عظمت است.
خداوندی که ذات خلقت اوست
کمال صنع یزدان گرو گر
هوش مصنوعی: خدایى که خود مبدأ و منبع آفرینش است، تجلی کمال آفرینش یزدان محسوب میشود.
خجسته نام او بر فرق نصرت
نماینده چو اندر تاج گوهر
هوش مصنوعی: نام او مانند جواهری در تاج، بر سر پیروزی و موفقیت میدرخشد.
نه چون قدرش به بالا هفت گردون
نه چون جاهش به پهنا هفت کشور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ارزش و مقام او نه به بالاترین قلههای آسمان (هفت گردون) ارتباط دارد و نه به وسعت سرزمینهای وسیع (هفت کشور). به عبارتی، ارزش او به چیزهایی فراتر از موقعیتهای ظاهری و مادی بستگی دارد.
ز خلقش کوه بابل خورده آسیب
ز جودش گنج قارون برده کیفر
هوش مصنوعی: ساختار دگرگون شده و آسیبدیده او مانند کوهی است که بر اثر بلایای طبیعی آسیب دیده، و بخششهای او مانند گنج قارون، دارای عواقب و پاداشی است که به دیگران میرسد.
صفات او ز هر زشتی منزه
خصال او به هر خوبی مشهر
هوش مصنوعی: صفات او از هر بدی پاک و دور است و ویژگیهای او در هر نیکی شناختهشده و مطرح است.
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ایجاد توازن و هماهنگی در زندگی اشاره دارد. رود انصاف نشاندهنده جریان منظم و پایدار عدالت و fairness است. این جریان همچنان در حال حرکت است و به رونق و شادابی میانجامد. همچنین، دود اقبال به معنای خوششانسی و شانس است که در کنار دستورات و تصمیمات درست قرار میگیرد. به طور کلی، این جمله به اهمیت تعادل در رفتارها و انتخابها و تأثیر آنها بر زندگی اشاره دارد.
ز رایش آسمان ملک چونانک
زمین از آفتاب نور گستر
هوش مصنوعی: از زیبایی و جلالش، آسمان همچون زمین که از نور خورشید روشن است، فراگیر و تابان میشود.
کمال او عروس آیین در آویخت
ز گوش و گردن ایام زیور
هوش مصنوعی: کمال او مانند عروسی است که زینتهای زیبایی را از گوش و گردن به مناسبت جشن و شادمانی آویخته است و به این ترتیب زیباییهای ایام را به نمایش میگذارد.
خرد با دستگاه جود و فضلش
نخوانده کوه و دریا را توانگر
هوش مصنوعی: عقل و دانایی با وجود بخشندگی و فضل خود نمیتواند به ثروتمندی کوهها و دریاها برسد.
بزرگا سرورا چون تو نبینند
به گیتی یک بزرگ و هیچ سرور
هوش مصنوعی: در دنیا کسی با بزرگی و عظمت تو وجود ندارد و هیچ سروری مانند تو نمیتوان یافت.
جهان با حشمتت همدست و همدل
فلک با رتبتت هم پشت و همبر
هوش مصنوعی: این دنیا به خاطر بزرگی و شکوه تو با تو همکار و همدل است و آسمان نیز به خاطر جایگاه تو، از تو حمایت و پشتیبانی میکند.
همانا حزم و عزم تو نهادست
به گرودن بر ثبات و سیر اختر
هوش مصنوعی: قطعاً هوش و ارادهات موجب شده که بر پایداری و حرکت ستارهها تأثیر بگذاری.
بگرید کلک تو بر عاج و کافور
بخندد خلق تو بر مشک و عنبر
هوش مصنوعی: دست خط تو بر روی عاج و کافور اشک میریزد، اما مردم به خاطر خوشبویی مشک و عنبر میخندند.
نیاز از داوری کردن فرو ماند
چو شد امید را جود تو داور
هوش مصنوعی: نیاز به قضاوت و داوری از بین میرود، وقتی امید به بخشش تو به عنوان داور وجود دارد.
به صحن مرغزار نعمت تو
امل را خوابگاهست و چرا خور
هوش مصنوعی: در دشت سرسبز، جایگاه خوبی برای خواب و استراحت وجود دارد و چیدمان این مکان باعث میشود که انسان هیچ دلیلی برای نگرانی نداشته باشد.
ز گیتی خشکسال بخل برخاست
از آن بارنده کف جود پرور
هوش مصنوعی: از سرزمین خشک و بیباران، حس بخل و آز به وجود آمد، چون باراندهندهای با دست بخشش خود، رشد و پرورش را به ارمغان آورد.
معالی را نماند روی بی رنگ
مکارم را نگردد شخص لاغر
هوش مصنوعی: کسی که شخصیتی بزرگ و برجسته دارد، هرگز نمیتواند در کنار ویژگیهای منفی و بیارزشی قرار گیرد و همچنین فردی که ضعیف و لاغر است، نمیتواند به مقام و منزلت عالی برسد.
ثنا را تیز باشد روز بازار
که باشد چون تو در عالم ثناخر
هوش مصنوعی: در روز بازار، ستایش و تمجید به اوج خود میرسد؛ زیرا وقتی کسی مانند تو در جهان وجود دارد، دیگر کسی نمیتواند در ستایش به پای تو برسد.
به حسن شعر من بر رادی تو
شگفتی بین که چون افتاد در خور
هوش مصنوعی: به زیبایی شعر من نگاه کن و ببین که چطور به خوبی و آسانی درک میشود.
عطای تو نه معمول و نه مبغض
ثنای من نه منحول و مزور
هوش مصنوعی: بخشش تو نه امری عادی است و نه باعث نفرت، ستایش من نه تغییرپذیر است و نه فریبنده.
خداوندا مرا اوصاف خلقت
چو نافه خاطری دارد معطر
هوش مصنوعی: خداوند، مخلوقات تو همچون مشک، عطر و بویی دلپذیر دارند که میتواند روح را نوازش دهد.
میان موج مدح تو چنانم
که اندر ژرف دریا آشناور
هوش مصنوعی: من در میان تعریف و تمجیدهای تو اینگونهام که مانند یک شناگر در عمق دریا هستم.
نه دست آنکه در پایی زنم دست
نه روی آنکه بینم روی معبر
هوش مصنوعی: من نه به دست کسی که بر زمین میزنم، وابستهام و نه به چهره کسی که در مسیرم میبینم.
به جان و تن همی کوشید خواهم
ز بهر در درین دریای منکر
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم تلاش میکنم تا بر این دریا و شرایط دشوار غلبه کنم.
ز مدح تو به مدح کس نیازم
کس از دریا نیازد سوی فرغر
هوش مصنوعی: از ستایش تو به ستایش دیگری نیازی ندارم، چون هیچکس نمیتواند مانند تو از دریا بهرهمند شود.
ولیکن بر من امروز از جدایی
شب دیجور شد روز منور
هوش مصنوعی: اما امروز برای من، جدایی مانند شب تاریک است که روز را روشن میکند.
همی بگذارم اینجا قرص خورشید
نهم روی از ضرورت سوی خاور
هوش مصنوعی: من در اینجا قرص خورشید را قرار میدهم و روی خود را از نیاز و ضرورت به سمت شرق میگردانم.
به ز قوم و حمیم افکند خواهم
به تیمار و عنا رنجور و مضطر
هوش مصنوعی: من میخواهم به کمک دوستان و نزدیکانم بیفتم و به عشق و محبت به کسی که در رنج و ناراحتی است، رسیدگی کنم.
تنی از بهر تو با زاری زیر
رخی از هجر تو با زردی زر
هوش مصنوعی: بدنی به خاطر تو با اندوه و رنج، زیر چهرهای از دوری تو با زردی و پژمردگی.
ز تف رنج اندیشه جگر خشک
ز بیم جان شیرین دیدگان تر
هوش مصنوعی: به خاطر رنج و نگرانیهای فکری، جگر من خشک شده و از ترس جان عزیزم، چشمانم پر از اشک شده است.
معاذالله نیم رنجور و غمگین
ز هجران نگار ماه منظر
هوش مصنوعی: خدا نکند که من کمی بیمار و ناراحت از دوری آن معشوق زیبای ماهرو باشم.
دل افروزی که اندر جوی چشمم
خیالش رست چون سیمین صنوبر
هوش مصنوعی: عشقی که در نگاه من وجود دارد، همچون سایهای زیبا و دلانگیز به دل مینشیند و آنقدر دلرباست که گویی مانند درخت صنوبر نقرهای است.
گل از جور جمالش روی پرخون
چنار از رشک قدش دست بر سر
هوش مصنوعی: زیبایی او باعث شده که گل به خاطر حسادت به چهرهاش، رنگ صورتش به سرخی بیفتد و چنار نیز از غبطه قد او، دست بر سرش بگذارد.
شده متروک از آن تصویر مانی
شده منسوخ از آن تمثال آذر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تصویر یا نماد مانی دیگر فراموش شده و به تاریخ پیوسته است، و تمثال آذر نیز از دور خارج شده و دیگر کاربردی ندارد. به عبارتی، زیباییها و نشانههای گذشته که زمانی مورد توجه بودند، اکنون جا مانده و بیتوجهی نسبت به آنها وجود دارد.
دژم گشته ز رویش روی لاله
خجل مانده ز چشمش چشم عبهر
هوش مصنوعی: چهرهاش باعث شده که لالهها از شرم رنگ ببازند و چشمهایش به قدری زیباست که دیگران از تماشایش خجالت میکشند.
فراق تو بخواهد گستریدن
ز خار و آتشم بالین و بستر
هوش مصنوعی: فراق تو باعث میشود که در میان خار و آتش قرار بگیرم و نتوانم در آرامش باشم.
هوای تو به من برکرد خواهد
زمانه مظلم و آفاق مغبر
هوش مصنوعی: عشق و ارادت من به تو به قدری است که حتی در دنیای تاریک و غمانگیز هم به تو فکر میکنم و امیدم را از دست نمیدهم.
همی در پیش برخواهم گرفتن
رهی با سهم دوزخ هول محشر
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم که راهی را در پیش بگیرم، حتی اگر این راه به عذاب و هراس روز قیامت منتهی شود.
کشنده آب او بر کوه شمشیر
خلنده خارش اندر خاره نشتر
هوش مصنوعی: آب او به قدری قوی و سوزان است که همچون شمشیر برندهای بر کوهها اثر میگذارد و عمیقاً میتواند آنها را شکاف دهد.
سمومش گرد کرده آب در حوض
سرابش آب کرده سنگ در جر
هوش مصنوعی: بادهای گرم و سمی، آب را در حوضی که به نظر میرسد سراب است، به حرکت درآورده و سنگها را در جریانی که ایجاد کرده، خیس و نرم کرده است.
ز ترس او هوا را دیده گریان
ز بیم او شفق را چهره اخضر
هوش مصنوعی: به خاطر ترس او، هوا گریان شده و از بیم او، سپیدهدم چهرهای سبز به خود گرفته است.
قضا را داد خواهم شب طلیعه
صبا را کرد خواهم روز رهبر
هوش مصنوعی: در شب، تصمیم سرنوشت خود را میگیرم و وقتی صبح میشود، به دنبال راهنمایی و هدایت میروم.
هژبری بود خواهم آهنین چنگ
عقابی گشت خواهم آتشین پر
هوش مصنوعی: من میخواهم مانند هژبر، قوی و نیرومند باشم و مانند عقابی، با قدرت و تیزی در پرواز کنم. همچنین آرزو دارم که پرهایم آتشین باشند، تا همواره در آسمان بدرخشم.
مگر عبره کنم شبهای بی حد
پس پشت افکنم شخ های بی مر
هوش مصنوعی: آیا میتوانم در شبهای بیپایان عمیق فکر کنم و گذشتههای سخت و دردناک را فراموش کنم؟
چو کشتی از شکم در پنج دریا
برون آیم به پشت خنگ زین ور
هوش مصنوعی: چون از شکم دریا به بیرون بیایم، مانند کشتی که از پنج دریا عبور کرده، بر روی دوش سنگینی نشستهام.
برین لاغر تن گردن بریده
که از پولاد سفته دارد افسر
هوش مصنوعی: این شعری دربارهی فردی است که با وجود لاغری و زخمخورده بودن، به دلیل داشتن قدرت و و مقام، برجسته و قابل توجه است. او به نوعی از سختیها و چالشها عبور کرده و توانسته است خود را به شکلی قوی و باارزش نشان دهد.
مرا جایی همی باید نهادن
ز باز و چرغ و شاهین راه یکسر
هوش مصنوعی: باید جایی برای من تعیین کرد تا از پرندگان مثل باز و چرغ و شاهین دور شوم و به سمت هدفی مشخص حرکت کنم.
ازیرا سوی صدر تو ازین پس
نباشد قاصد من جز کبوتر
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه دیگر کسی جز کبوتر نمیتواند پیامی به سوی تو بیاورد، من هم از این به بعد پیامهایم را از طریق کبوتر به تو میرسانم.
بس آسانست بر تو کز فراقت
نگردد آب عیش من مکدر
هوش مصنوعی: برای تو خیلی آسان است که جداییات باعث نشود شادی من تحت تأثیر قرار گیرد.
ولیکن بخت بد کرده ست بر من
نهاده طبعت اندک پایه برتر
هوش مصنوعی: اما تقدیر بد، بر من تاثیر گذاشته و سرشت من را به گونهای قرار داده که کمی بالاتر از دیگران است.
همی چون از رضای شافی تو
در این مدت نصیبم هست کمتر
هوش مصنوعی: من در این مدت به خاطر رضایت تو، کمتر از آنچه که انتظار داشتم، به من رسیده است.
چنان نالم که بر معشوق عاشق
چنان گریم که بر فرزند مادر
هوش مصنوعی: چنان با شور و عاطفه فریاد میزنم که اگر معشوقم را از دست بدهم، مانند مادری که در سوگ فرزندش اشک میریزد، برای او گریهام به شدت خواهد بود.
ز من گر زخم من گرداندت شاد
همان یابی به گوش از زخم مزمر
هوش مصنوعی: اگر زخمهای من باعث خوشحالی تو شود، تو به زودی از صدای زخمهایی که به من زده میشود، باخبر خواهی شد.
و گر آتش زنی اندر دل من
همان گیری که مغز از دود مجمر
هوش مصنوعی: اگر آتش به دل من بیفکنید، همانند مغزی که از دود سماور متاثر میشود، به دست خواهید آورد.
اگر پر زهر گردانی دهانم
زبانم گویدت شکری چو شکر
هوش مصنوعی: اگر دهانم را پر از زهر کنی، زبانم باز هم به تو شکر میگوید، مانند شکر شیرین.
اگر بر فرق من خشمت ببارد
چو باران ذره از هر تیغ و خنجر
هوش مصنوعی: اگر خشم تو بر سر من بریزد مانند باران، هر تیغ و خنجری که وجود داشته باشد، بر من نازل میشود.
به حق نعمت تو گر گشایم
دری جز خدمتت بر خویشتن بر
هوش مصنوعی: اگر به حق نعمت تو در را بگشایم، جز خدمت به تو، کاری برای خودم نخواهم کرد.
همی تا خامه و ساغر به دستم
بود خندان و گریان درد و محضر
هوش مصنوعی: تا زمانی که قلم و جام در دستم بود، همواره شاد و غمگین بودم و در حال دست و پنجه نرم کردن با درد و محضر (مسائل و چالشها) بودم.
مرا در هیچ بزم و هیچ مجلس
مرا بر هیچ درج و هیچ دفتر
هوش مصنوعی: در هیچ جشن و جمعی، من را ثبت نکنید و نامم را در هیچگونه نوشته یا سندی نیاورید.
نخواهد جز به نامت رفت خامه
نخواهد جز به یادت گشت ساغر
هوش مصنوعی: نویسنده هرگز به جز به یاد تو نخواهد نوشت و هیچ کس جز به خاطر یاد تو سراغ شراب نخواهد رفت.
همی تا هال یابد گوی مرکز
همی تا دور دارد چرخ محور
هوش مصنوعی: به طور کلی میتوان گفت که این بیت دربارهی حرکت و تغییرات دائمی در جهان است. در آن اشاره شده است که گوی مرکز در تلاش است تا به وضعیتی پایدار برسد، در حالی که چرخ محور همچنان در حال دور شدن است. این به نوعی نشاندهندهی تضاد بین ثبات و تغییر در زندگی و طبیعت است.
زمین روشن نگردد جز به خورشید
عرض قایم نباشد جز به جوهر
هوش مصنوعی: زمین تنها با نور خورشید روشن میشود و هیچ چیز جز جوهر نمیتواند به طور کامل وجود داشته باشد.
نشسته بر سریر عز مربع
به فرمان تو گردون مدور
هوش مصنوعی: تو که بر تخت بلند مقام نشستهای، به خاطر اراده و فرمان تو، آسمان گردان و چرخش آن در اطاعت توست.
به عشرت بر همه رامش توانا
به همت بر همه نهمت مظفر
هوش مصنوعی: در لذت و شادی، تو توانمندی را به نمایش میگذاری و با اراده و تلاش خود، به همه پیروزیها دست پیدا میکنی.
به رتبت جاه تو گشته مقدم
به مدحت عمر تو گشته مؤخر
هوش مصنوعی: به مقام و موقعیت تو، ستایش و تعریف از عمرت در مرتبهای پایینتر قرار دارد.

مسعود سعد سلمان