گنجور

شمارهٔ ۱۰۳ - جواب قصیده محمد خطیبی و انکار بر آثار کواکب و شکایت از حبس خود و مدح ثقة الملک طاهر و سلطان مسعود

محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر
تویی اگر بود از فضل و از هنر پیکر
تو را خطیبی خوانند شاید و زیبد
که تو فصیح خطیبی به نظم و نثر اندر
گر این لقب را بر خود درست خواهی کرد
به وقت خطبه دانش ز عود کن منبر
به لطف و سرعت آبست و باد خاطر تو
به تاب و قوت عقلت چه خاک و چه آذر
چو تو قرین و رفیق و چو تو برادر و دوست
که داشته است و که دارد بدین جهان اندر
ز حسب حال چو زهر تو زهره ام خون شد
که نظم کرده ای آن را به گفته چو شکر
خرد فراوان داری همی چرا نالی
ازین دوازده برج نگون و هفت اختر
چرا تو از بره و گاو در فغان باشی
که بی سروست یکی زین و بی لگد دیگر
تو از دو پیکر و خرچنگ چون خروش کنی
چو بد کنند به تو چون نه اندر جاناور
چه بیم داری از شیر کو ندارد چنگ
چه خیر جویی از خوشه کو ندارد بر
تو را چه نقصان کرد این ترازوی خسران
که پله هاش فروتر نباشد و برتر
ز کژدم و ز کمان این هراس و بیم چراست
نه دم این را نیش و نه تیر آن را پر
ازین بزیچه بسته دهان چرا ترسی
که هرگزش نه چرا گه بد و نه آبشخور
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست درو
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر
ز ماهیی که درو خار نیست این گله چیست
بلی ز ماهی پر خار دیده اند ضرر
نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان را
خرف شدست ازو هیچ نیک و بد مشمر
گر اورمزد توانا و کامران بودی
نه در وبالش بودی نه در هبوط مقر
چه خواند باید بهرام را همی خونی
به دستش اندر هرگز که دید تیغ و تبر
در آفتاب اگر تاب و قوتی بودی
سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر
چه جادوییست نگویی مرا تو اندر تیر
که هر دو مه شود از آفتاب خاکستر
چه بد تواند کردن مهی که گوی زمین
کندش تیره از آن پس که باشد او انور
ز اختران که همه سرنگون کنند غروب
چه سعد باشد و نحس و چه نفع باشد و ضر
تو ای برادر خود را میفکن از ره راست
ز چرخ و اختر هرگز نه خیر دان نه شر
همه قضا و قدر کردگار عالم راست
مدان تو دولت و محنت جز از قضا و قدر
زمانه نادره بازیچه ها برون آورد
ز بازی فلک مهره باز بازیگر
بدان یقین که بدین گونه آفرید فلک
به حکمت آنکه بر این گونه ساختش چنبر
ز بهر شیون زینسان کبود پوشش کرد
ز بهر سورش بست از ستارگان زیور
بدید باید عبرت نبود باید کور
شنید باید پند و نگشت باید کر
جهانت عبرت و پندست رفته و مانده
تو مانده بازشناس و تو رفته بازنگر
اگر ز مانده نداری خبر عجب نبود
ز رفته باری داری چنانکه بود خبر
چو بنگریم همیدون پس از قضای خدا
بلای ما همه قزدار بود و چالندر
من و تو هر دو فضولی شدیم و چرخ از بیخ
بکندمان و سزاوار بود و اندر خور
ز ترس بر تن ما تیز و تازه افتادی
بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر
چو اهل کوشش بودیم و بابت پیکار
همی چه بستیم از بهر کارزار کمر
نه دست راست گرفتی به رسم قبضه تیغ
نه دست چپ را بودی توان بند سپر
بدانکه ما را در نظم دست نیک افتاد
ز خود به جنگ چرا ساختیم رستم زر
نه هر که باشد چیره براندن خامه
دلیر باشد بر کار بستن خنجر
کسی که خنجر پولاد کار خواهد بست
دلش چو آهن و پولاد باید اندر بر
تنی چو خارا باید سری چو سوهان سخت
که پای دارد با دار و گیر حمله مگر
در آن زمان که شود زیر گرد لبها خشک
بدان مکان که شود زیر خود سرها تر
همه ز آهن بینند زیور مردان
چو خاست گرد کمیت و سمند و جم زیور
دلاوران را دل گردد از هراس دو نیم
مبارزان را خون گردد از نهیب جگر
چو لاله گردد پشت زمین به طعن و به ضرب
شود چو خیری روی هوا به کر و به فر
خروش رزم چو آواز زیر و بم نبود
حدیث کلک دگردان و کار تیغ دگر
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحک ها شوند سمر
حدیث خویش همی گویم ای برادر من
تو زینهار گمان دگر مدار و مبر
تو را نباید کاید ز من کراهیتی
بدین که گفته شد ای نیک رای و ای مهتر
کنون از آنچه خوش آید تو را بخواهم گفت
که هست از این پس این دولتی تو را بی مر
گرت چو سرو مسطح همی بپیرایند
بدان که زود چو سرو سهی برآری سر
ز صبر جوشن پوش و نبرد مردان کن
ز بأس مرکب ساز و مصاف گردان در
تو گرد گبند خضرا برآی و شغل طلب
که من هزیمت گشتم ز گنبد اخضر
مرا اگر پس ازین دولتی دهد یاری
من و ثنای خداوند و خامه و دفتر
به مدحت ثقت الملک ازین چو دریا دل
به غوص طبع برآرم طویله های گهر
عمید مطلق طاهر که سروران هرگز
ندیده اند چو او در زمانه یک سرور
بزرگواری دریادلی که در بخشش
به پیش جودش دریا کم آید از فرغر
بلند قدرش کرده ست وصف چرخ زمین
گشاده طبعش کرده ست نعمت بحر شمر
ز ابر رادی وز مرغزار نعمت او
نه آز گردد تشنه نه مکرمت لاغر
قلق نگشته است از قرب او مرگ خامه
تهی نرفته است از دست او مگر ساغر
ندیده اند ز ایوان جاه او کنگر
نجسته اند ز دریای فضل او معبر
ز اوج همت او چرخ ها شود تیره
ز موج بخشش او گنج ها برد کیفر
به هیچ وقت نبودست بی سخا دستش
چنانکه هیچ نبودست بی عرض جوهر
چو بحر مادر طبع سخاش بود رواست
که هست خوی خوش او برادر عنبر
به دوست گردان اقبال دین و ملک آری
نگردد اختر بی چرخ و چرخ بی محور
برستم از همه غم کو به چشم بخشایش
ز صدر جاه به من بنده تیز کرد نظر
خدای داند کامروز اندرین زندان
زجود و بخشش او نعمتست بس بی مر
همی ز رحمت او باشدم درین دوزخ
نسیم سایه طوبی و چشمه کوثر
نه من ببینم در هر شرف چو او مخدوم
نه او بیابد در هر هنر چو من چاکر
اگر خلاصی باشد مرا و خواهد او
نباشدم هوس لشکر و هوای سفر
من آستانه درگاه او کنم بالین
بخسبم آنجا و ایمن شوم ز رنج سهر
برون کنم ز سرم کبر و باد بی خردی
ز علم لشکر سازم ز اهل علم حشر
شوم به نانی قانع به جامه ای راضی
به خط عقل تبرا کنم ز عجب و بطر
همه به خشتک شلوار برنشینم و بس
نه اسب تازی باید مرا نه ساز بزر
چه سود ازین سخن چون نگار و شعر چو در
چو ما به محنت گشتیم هر دو زیر و زبر
دو اهل فضل و دو آزاده و دو ممتحنیم
دو خیره رای و دو خیره سر و دو خیره بصر
دعای ماست به هر مسجد و به هر مجلس
دریغ ماست به هر محفل و به هر محضر
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی ازین بند و بشگهی ز خطر
منم که عشری از عمر شوم من نگذشت
مگر به محنت و در محنتم هنوز ایدر
به جای مانده ام از بندهای سخت گران
ضعیف گشته ام از رنج های بس منکر
نوان و سست شده رویم از طپانچه کبود
در آب دیده نمانم مگر به نیلوفر
شده بر آب دو دیده سبک تر از کشتی
اگر چه بندی دارم گران تر از لنگر
بلا و محنت و اندوه و رنج و محنت و غم
دمادمند به من بر چو قطره های مطر
ز بس که گویم امروز این بلا بودست
تمام نام بلاها مرا شدست از بر
ز ضعف پیری گشته ست چون گلیم کهن
به حبس رویم و بوده چو دیبه ششتر
ز بی حمیتی ای دوست چو غلیواجم
نه ماده خود را دانم کنون همی و نه نر
علاج را گزر پخته می خورم زیرا
که آن چو سخت گزر سست شد چو برگ گزر
دریغ شخص که از بند شد نحیف و دوتا
دریغ عمر که در حبس شد هبا و هدر
همی به شعر کنم ساحری از آن باشد
همیشه حالم چون حال ساحران به سحر
بسان آذر و مانی بتگر و نقاش
بلا و محنت بینم همی به زندان در
از آن که می به پرستند گفت های مرا
بسان صورت مانی و لعبت آذر
زمانه را پسری در هنر زمن به نبست
چرا نهان کندم همچو بد هنر دختر
چرا به عمر چو کفار بسته دارندم
اگر یکی ام از امتان پیغمبر
بدین همانا زین امتم نمی شمرند
که می برون نگذارندم از عذاب سقر
همی سخن ها گرم آیدم کز آتش دل
دهان چو کوره شد و شد زبان درو اخگر
توزان که لختی محنت کشیده ای در حبس
بدین که گفتم دانم که داریم باور
یقین بدان که نه مردست خصم دانش من
اگر چه پوشد در جنگ جوشن و مغفر
بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت
به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر
بکوفتم دری از خم قلتبان باز
بگو بروتی باز ایدر آمدم زان در
خرم و نیم خرم و ابله و مخنث من
خرد ندارم و دیوانه زادم از مادر
وز آنکه نادان بودم چو گرد کردم ریش
مرا به نام همه ریش گاو خواند پدر
چو حال فضل بدیدم که چیست بگزیدم
ز کار پیشه جولاهگی ز بهر پسر
بدو نوشتم و پیغام دادم و گفتم
که ای سعادت در فضل هیچ رنج مبر
اگر سعادت خواهی چو نام خویش همی
به سوی نقص گرای و طریق جهل سپر
مترس و بانگ یکایک چو سگ همی کن عف
بخیز و نیز دمادم چو خر همی زن عر
که بردرند سگان هر کرا نگردد سگ
لگد زنند خران هر کرا نباشد خر
عناست فضل نه از فضل بود عود بود
که زار زار بسوزد بر آتش مجمر
نصیحت پدرانه ز من نکو بشنو
مگر گرد هنر هیچ کآفتست هنر
ز فصل نعمت مزمر بود که در مجلس
ز زخم زخمه بنالد زمان زمان مزمر
مکار اگر که ز کشته دریغ می دروی
دریغ می درود هر کسی که کارد اگر
ز اضطراب نمودن چه فایده ما را
اگر چه هستیم امروز عاجزو مضطر
نخوانده ایم که نتوان ز گیتی ایمن بود
ندیده ام که نتوان ز چرخ کرد حذر
کزین زمانه بسی چنگ و پربیفکندست
هژبر آهن چنگ و عقاب آتش پر
بدان حقیقت کاین شغل و این عمل دارند
سپهر عمر شکار و جهان عمر شکر
به ذات خویش مؤثر نیند و مجبورند
درین همه که تو می بینی ایزدیست اثر
نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی
بماند این سخن جانفزای تا محشر
چو ذکر مردم عمری دگر بود پس از آن
که ثابتست همه ساله منظر از مخبر
بریده نیست امید خلاص و راحت من
در این زمانه که تازه شده ست عدل عمر
ز کدخدای جهان و شهریار ملک افروز
خدایگان زمین پادشاه دین پرور
سپهر همت و خورشید رای و دریا دل
زمانه دار و زمین خسرو و جهان داور
علاء دولت مسعود کامکار که ملک
به دست فخر نهد بر سرش همی افسر
نهاده مسند میمونش بر سپهر شرف
نبشته نام همایونش بر نگین ظفر
چو از ثری علم قدر اوست تا عیوق
ز باختر سپه جاه اوست تا خاور
گذشت رایت اقبال او ز هر گردون
رسید آیت انصاف او به هر کشور
مضای حشمت او ابر شد به شرق و به غرب
نفاذ دولت او باد شد به بحر و به بر
چو شیر شرزه و چون مار گرزه بر سر و دست
ز هولش افسر فغفور و یاره قیصر
سپهرها را بر امر او مدار و مجال
ستارگان را در حکم او مسیر و ممر
گر او نخواهد هر سال خوش نخندد باغ
ور او نگوید هر روز بر نیاید خور
برازدم که چون من نیست هیچ مدحت گوی
برازدش که چنو نیست هیچ مدحت خر
وزیده باد در آفاق باد دولت او
که بر ولیش نسیم است و بر عدو صرصر
گر این قصیده نیامد چنانکه در خور بود
ز آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر
مرا به فضل تو معذور دار کاین سر و تن
ز ناتوانی بر بالش است و بر بستر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر
تویی اگر بود از فضل و از هنر پیکر
هوش مصنوعی: ای محمد، تو خود نمونه‌ای از فضل و ذات هنر در این جهان هستی. اگر در وجودی، فضیلت و هنر بود، آن جسم تویی.
تو را خطیبی خوانند شاید و زیبد
که تو فصیح خطیبی به نظم و نثر اندر
هوش مصنوعی: شاید تو را سخنوری بنامند و این نام برایت مناسب است، زیرا در بیان و نوشتار به شیوه‌ای واضح و دلنشین سخن می‌گویی.
گر این لقب را بر خود درست خواهی کرد
به وقت خطبه دانش ز عود کن منبر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی این عنوان را به درستی بر خود بگذاری، باید در زمان خطبه بر علم و دانش خود بیفزایی و مانند عود بر منبر برافراشته شوی.
به لطف و سرعت آبست و باد خاطر تو
به تاب و قوت عقلت چه خاک و چه آذر
هوش مصنوعی: به لطف و قدرت آب و باد، ذهن تو با نشاط و قدرت فکر کردنش به شدت تحت تأثیر قرار دارد، چه در میان زمین و چه آتش.
چو تو قرین و رفیق و چو تو برادر و دوست
که داشته است و که دارد بدین جهان اندر
هوش مصنوعی: چه کسی در این دنیا همچون تو، که رفیق و برادر و دوست باشد، داشته یا دارد؟
ز حسب حال چو زهر تو زهره ام خون شد
که نظم کرده ای آن را به گفته چو شکر
هوش مصنوعی: وقتی از حال و احوال من مطلع شدی، مانند زهر بر جانم تاثیر گذاشتی و حالا قلبم پر از درد و ناراحتی است. اما تو توانسته‌ای این احساس را به زیبایی و به شکلی شیرین بیان کنی.
خرد فراوان داری همی چرا نالی
ازین دوازده برج نگون و هفت اختر
هوش مصنوعی: چرا با اینکه دانشی زیاد داری، از تأثیر دوازده برج آسمانی و هفت سیاره شکایت می‌کنی؟
چرا تو از بره و گاو در فغان باشی
که بی سروست یکی زین و بی لگد دیگر
هوش مصنوعی: چرا تو نگران و ناراحت از وضعیت بره و گاو هستی در حالی که یکی از آن‌ها بدون سر و دیگری بدون پاست؟
تو از دو پیکر و خرچنگ چون خروش کنی
چو بد کنند به تو چون نه اندر جاناور
هوش مصنوعی: اگر تو از دو وجود خود با شدت و قهر اعتراض کنی، وقتی دیگران بدی کنند و به تو آسیب برسانند، روح تو در آن لحظه به خشم نمی‌آید و آرامش خود را حفظ می‌کند.
چه بیم داری از شیر کو ندارد چنگ
چه خیر جویی از خوشه کو ندارد بر
هوش مصنوعی: چرا از شیر که دندان ندارد می‌ترسی؟ و چرا از خوشه‌ای که دانه‌ای ندارد، خیری انتظار داری؟
تو را چه نقصان کرد این ترازوی خسران
که پله هاش فروتر نباشد و برتر
هوش مصنوعی: چرا تو را این حس نقصان دچار کرده است که باید بپنداری پله‌های زندگی‌ات پایین‌تر یا بالاتر از حد انتظار است؟
ز کژدم و ز کمان این هراس و بیم چراست
نه دم این را نیش و نه تیر آن را پر
هوش مصنوعی: چرا از نیش کژدم و تیر کمان ترس داریم؟ نه سم کژدم سمی است و نه تیر کمان خطری دارد.
ازین بزیچه بسته دهان چرا ترسی
که هرگزش نه چرا گه بد و نه آبشخور
هوش مصنوعی: چرا از این بازی و چالشی که به آن گرفتار شده‌ای، می‌ترسی؟ در حالی که هرگز نتوانسته‌ای به خاطر آن گناهی کنی و نه به آن آب‌پرویزی دچار شده‌ای.
چه جویی آب ز دلوی که آب نیست درو
چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که اگر منبعی برای آب وجود نداشته باشد، چگونه می‌توان انتظار داشت که چیزی تر شود. به عبارت دیگر، اگر چیزی در دسترس نباشد، تلاش برای به دست آوردن آن بی‌فایده است.
ز ماهیی که درو خار نیست این گله چیست
بلی ز ماهی پر خار دیده اند ضرر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر در زندگی یا محیطی مشکلی وجود ندارد، چرا باید نگران یا ناراحت بود؟ در واقع، اگر از چیزی که در آن هیچ خاری نیست، آسیب می‌بینیم، نشان‌دهنده این است که دیدگاه ما به مسائل زندگی می‌تواند باعث ایجاد مشکل شود. پس بهتر است بدون قضاوت منفی، به چیزهای خوب و مثبت بپردازیم.
نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان را
خرف شدست ازو هیچ نیک و بد مشمر
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که نباید به چیزهایی که در دنیا وجود دارند، فقط به خاطر ظاهرشان توجه کرد. در واقع، ممکن است که برخی از چیزها به نظر خوب یا بد بیایند، اما در حقیقت ارزش واقعی آن‌ها ممکن است متفاوت باشد. بنابراین، بهتر است که از قضاوت سطحی و زودگذر درباره‌ی مسائل خودداری کنیم.
گر اورمزد توانا و کامران بودی
نه در وبالش بودی نه در هبوط مقر
هوش مصنوعی: اگر اهورامزدا توانا و موفق بود، نه در مشکلات و رنج‌ها به سر می‌بردی و نه در حال سقوط و نزول قرار می‌گرفتی.
چه خواند باید بهرام را همی خونی
به دستش اندر هرگز که دید تیغ و تبر
هوش مصنوعی: بسیار خوب، در اینجا می‌توان گفت که کسی که بهرام را می‌خواند، باید بداند که او در هر زمانی که تیغ و تبر را دید، خون به دستش خواهد آورد. به عبارت دیگر، برانگیختن و دعوت بهرام به دلیل ویژگی‌های خاص او ممکن است به نتایج خطرناکی منجر شود.
در آفتاب اگر تاب و قوتی بودی
سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر
هوش مصنوعی: اگر در زیر آفتاب قوت و جانی داشتی، هرگز به خاطر گناهی، چهره‌ات نمی‌توانست سیاه شود مثل دوری از ماه.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر
هوش مصنوعی: ناهید، آخرین صدای خود را از مردمان شنید، زمانی که اخترشناس، او را به خواندن فراخواند.
چه جادوییست نگویی مرا تو اندر تیر
که هر دو مه شود از آفتاب خاکستر
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی از تأثیر عمیق و شگفت‌انگیز احساسات صحبت می‌کند. به نوعی می‌گوید که وقتی نگاه کسی به ما می‌افتد، تمام دنیا و ویژگی‌های آن به رنگی دیگر درمی‌آیند و تحولی عمیق در درون ما ایجاد می‌کنند. این احساس می‌تواند چنان قوی باشد که حتی عناصر طبیعی مانند آفتاب و خاکستر نیز تحت تأثیر آن قرار بگیرند. در واقع، این بیان نشان‌دهنده‌ی تأثیر عشق و زیبایی بر روح و ذهن انسان است.
چه بد تواند کردن مهی که گوی زمین
کندش تیره از آن پس که باشد او انور
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند تصور کند که چه بلایی بر سر ماه خواهد آمد، زمانی که نور آن می‌تواند زمین را تاریک کند، از وقتی که در آن سوی زمین قرار گیرد؟
ز اختران که همه سرنگون کنند غروب
چه سعد باشد و نحس و چه نفع باشد و ضر
هوش مصنوعی: از ستاره‌ها که همگی در هنگام غروب می‌افتند، چه خوب یا بد باشد و چه سود یا زیان، اهمیت چندانی ندارد.
تو ای برادر خود را میفکن از ره راست
ز چرخ و اختر هرگز نه خیر دان نه شر
هوش مصنوعی: ای برادر، خودت را از مسیر درست دور نکن. نه از سوی ستاره‌ها و گردش فلک، چیزی را خیر بدان و نه شر.
همه قضا و قدر کردگار عالم راست
مدان تو دولت و محنت جز از قضا و قدر
هوش مصنوعی: همه چیز به خواست و اراده خداوند است، پس هیچ چیز را جز تقدیر او ندان. نه خوشبختی و نه سختی به جز از خواست او به وجود نمی‌آید.
زمانه نادره بازیچه ها برون آورد
ز بازی فلک مهره باز بازیگر
هوش مصنوعی: دنیا به ما نشان می‌دهد که در میانه‌ی بازی سرنوشت، انسان‌ها همچون مهره‌هایی در دستان یک بازیگر بزرگ، درگیر چرخش‌ها و تغییرات آن هستند.
بدان یقین که بدین گونه آفرید فلک
به حکمت آنکه بر این گونه ساختش چنبر
هوش مصنوعی: بدان که به یقین، آسمان‌ها به حکمت و دلیلی خاص، انسان را به این شکل و همچنین در این چنبره‌ای از زندگی خلق کرده‌اند.
ز بهر شیون زینسان کبود پوشش کرد
ز بهر سورش بست از ستارگان زیور
هوش مصنوعی: به خاطر سوگواری و غم، انسان با لباس تیره و غمگین پوشیده است و به منظور شادی و جشن، از زیبایی‌های آسمان و ستاره‌ها بهره می‌برد.
بدید باید عبرت نبود باید کور
شنید باید پند و نگشت باید کر
هوش مصنوعی: برای عبرت گرفتن، باید با دقت ببینیم و فهمیده باشیم. اگر فقط به تصویر یا صدا گوش دهیم، اما توجه نکنیم، فایده‌ای نخواهد داشت. باید آگاه و هوشیار بود تا از درس‌ها و تجربه‌ها بهره‌مند شویم.
جهانت عبرت و پندست رفته و مانده
تو مانده بازشناس و تو رفته بازنگر
هوش مصنوعی: دنیا پر از درس‌ها و عبرت‌هاست؛ تو که هنوز در آن مانده‌ای، بهتر است به خاطر بسپاری و دوباره به آنچه رفته‌ای نگاه کنی.
اگر ز مانده نداری خبر عجب نبود
ز رفته باری داری چنانکه بود خبر
هوش مصنوعی: اگر از گذشته‌ات خبر و اطلاعی نداری، تعجبی ندارد؛ زیرا از آنچه گذشته برایت اتفاق افتاده، تنها چیزی که باقی مانده، همان خبر و آگاهی است از آنچه که بوده است.
چو بنگریم همیدون پس از قضای خدا
بلای ما همه قزدار بود و چالندر
هوش مصنوعی: وقتی به اوضاع و احوال خود نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که در نهایت، مشکلات و سختی‌هایی که دچار آن هستیم، به خواست و تقدیر الهی است و ما در این میان مانند افرادی هستیم که گرفتار بلاها و دشواری‌ها شده‌ایم.
من و تو هر دو فضولی شدیم و چرخ از بیخ
بکندمان و سزاوار بود و اندر خور
هوش مصنوعی: ما هر دو کنجکاو و فضول شده‌ایم و زندگی ما را به شدت تحت تأثیر قرار داده است و این وضع برای ما شایسته و مناسب است.
ز ترس بر تن ما تیز و تازه افتادی
بدان زمان که رگ ما بجستی از نشتر
هوش مصنوعی: از ترس، بر تن ما آرام و تازه شدی، در آن لحظه که نشتر به رگ ما فرورفت.
چو اهل کوشش بودیم و بابت پیکار
همی چه بستیم از بهر کارزار کمر
هوش مصنوعی: ما وقتی که در تلاش و کوشش بودیم و برای نبرد چه عهدها بستیم، آماده شدیم تا برای کارزار و جنگ کمر همت بربندیم.
نه دست راست گرفتی به رسم قبضه تیغ
نه دست چپ را بودی توان بند سپر
هوش مصنوعی: نه توانستی با دست راست خود شمشیر را بگیری و نه با دست چپ توانستی سپر را به درستی نگه‌داری.
بدانکه ما را در نظم دست نیک افتاد
ز خود به جنگ چرا ساختیم رستم زر
هوش مصنوعی: بدان که ما در سرودن شعر، دست‌مان به خوبی پیش رفت و از خود به مبارزه با رستم زر (قهرمان داستان‌ها) برآمدیم.
نه هر که باشد چیره براندن خامه
دلیر باشد بر کار بستن خنجر
هوش مصنوعی: همه‌ی کسانی که توانایی نوشتن دارند، لزوماً شجاع نیستند. شجاعت واقعی در به عمل درآوردن تصمیمات سخت و استفاده از ابزارها در مواقع ضروری نشان داده می‌شود.
کسی که خنجر پولاد کار خواهد بست
دلش چو آهن و پولاد باید اندر بر
هوش مصنوعی: کسی که می‌خواهد کار بزرگی انجام دهد و مانند خنجر پولادین قدرتمند باشد، باید دلش محکم و استوار مثل آهن و فولاد باشد.
تنی چو خارا باید سری چو سوهان سخت
که پای دارد با دار و گیر حمله مگر
هوش مصنوعی: بدنی باید استوار و محکم مانند سنگ باشد و سری باید قوی و تیز مانند سوهان، که بتواند در برابر مشکلات ایستادگی کند و در موقع نیاز به دفاع و مقابله قدرت داشته باشد.
در آن زمان که شود زیر گرد لبها خشک
بدان مکان که شود زیر خود سرها تر
هوش مصنوعی: وقتی که لب‌ها به شدت خشک می‌شوند و دیگر نمی‌توانند به خوبی صحبت کنند، آن زمان احساس می‌شود که سرها، در حالت‌های مختلف و مرطوب، دور هم جمع می‌شوند.
همه ز آهن بینند زیور مردان
چو خاست گرد کمیت و سمند و جم زیور
هوش مصنوعی: تمامی افراد زیبایی و جلال مردان را از آهن می‌بینند، زمانی که گردن و سمند و جمشید نمایان می‌شود.
دلاوران را دل گردد از هراس دو نیم
مبارزان را خون گردد از نهیب جگر
هوش مصنوعی: دلیران از ترس به دو دسته تقسیم می‌شوند و صدای قوی جنگجویان باعث می‌شود خون در رگ‌هایشان به جوش بیفتد.
چو لاله گردد پشت زمین به طعن و به ضرب
شود چو خیری روی هوا به کر و به فر
هوش مصنوعی: وقتی که پشت زمین مانند لاله سرخ می‌شود و به خاطر آن مورد تمسخر و ضربه قرار می‌گیرد، خیری که بر روی زمین است نیز به قهر و ناله خواهد افتاد.
خروش رزم چو آواز زیر و بم نبود
حدیث کلک دگردان و کار تیغ دگر
هوش مصنوعی: نبردی که رخ می‌دهد، نه صدای هماهنگ و موزونی دارد و نه نشانه‌ای از قلمی که به چرخش می‌آید و البته کارایی شمشیر نیز تغییر می‌کند.
نبود باید گوریش تا به آخر عمر
که مردمان به چنین ضحک ها شوند سمر
هوش مصنوعی: تا زمانی که فردی وجود نداشته باشد که به رفتارهای مضحک و خنده‌آور بپردازد، انسان‌ها نمی‌توانند به چنین خنده‌های بی‌مورد و بی‌دلیل بپردازند.
حدیث خویش همی گویم ای برادر من
تو زینهار گمان دگر مدار و مبر
هوش مصنوعی: ای برادر، من در حال بیان داستان خود هستم. تو باید توجه کنی که گمان دیگری نکن و دلیلی جز آنچه می‌گویم در نظر نگیر.
تو را نباید کاید ز من کراهیتی
بدین که گفته شد ای نیک رای و ای مهتر
هوش مصنوعی: تو نباید از من بیزاری داشته باشی، زیرا اینگونه نباید باشد که کسی بگوید تو با عقل و تدبیر به این نتیجه رسیده‌ای.
کنون از آنچه خوش آید تو را بخواهم گفت
که هست از این پس این دولتی تو را بی مر
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم از آنچه که برای تو خوشایند است سخن بگویم، زیرا از این به بعد، این نعمت و خوشبختی به تو تعلق دارد و بی‌نهایت است.
گرت چو سرو مسطح همی بپیرایند
بدان که زود چو سرو سهی برآری سر
هوش مصنوعی: اگر مانند درخت سرو صاف و زیبا تزئین شوی، بدان که به زودی مانند سرو بلند و استوار به اوج خواهی رسید.
ز صبر جوشن پوش و نبرد مردان کن
ز بأس مرکب ساز و مصاف گردان در
هوش مصنوعی: برای مقابله با مشکلات، صبر را همچون زره به تن کن و به میدان مبارزه برو. از نیروی خود بهره ببر و به مبارزه با چالش‌ها بپرداز.
تو گرد گبند خضرا برآی و شغل طلب
که من هزیمت گشتم ز گنبد اخضر
هوش مصنوعی: تو همچون علفی سبز و زنده برآی و دنبال کار و تلاش برو؛ چراکه من از دورانی که در آن بودم، شکست خورده و دور شده‌ام.
مرا اگر پس ازین دولتی دهد یاری
من و ثنای خداوند و خامه و دفتر
هوش مصنوعی: اگر بعد از این، قدرت و توانی به من بدهند، من از یاری و ستایش خداوند و نوشتن با قلم و دفتر استفاده خواهم کرد.
به مدحت ثقت الملک ازین چو دریا دل
به غوص طبع برآرم طویله های گهر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره‌ی ستایش این پادشاه بزرگ سخن بگویم، مانند دریا به عمق فکر و احساس خود می‌روم و گنجینه‌های گرانبها را به نمایش می‌گذارم.
عمید مطلق طاهر که سروران هرگز
ندیده اند چو او در زمانه یک سرور
هوش مصنوعی: شخصی به نام عمید مطلق طاهر وجود دارد که هیچکس در زمانه خودش مانند او را ندیده است. او در واقع الگویی برجسته و فوق‌العاده است که دیگران نمی‌توانند به پایش برسند.
بزرگواری دریادلی که در بخشش
به پیش جودش دریا کم آید از فرغر
هوش مصنوعی: این بیت به صفاتی چون بزرگی و سخاوت یک فرد اشاره دارد. به این معنا که شخصیتی با دل بزرگ و دست پر خیرخواهی و بخشش وجود دارد که نیکی‌های او همچون دریا فراوان و لبریز است. به قدری که حتی دریا هم نمی‌تواند با بخشش او مقایسه شود و در برابر کارهای نیکش کوچک و کم‌مقدار جلوه کند.
بلند قدرش کرده ست وصف چرخ زمین
گشاده طبعش کرده ست نعمت بحر شمر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی به اندازه‌ای بزرگ و با ارزش است که توصیف او مانند دوری زمین است و به لطف نعمت‌هایی که در دست دارد، ظرفیت و استعداد او گسترش یافته است.
ز ابر رادی وز مرغزار نعمت او
نه آز گردد تشنه نه مکرمت لاغر
هوش مصنوعی: از ابر باران‌زا و از دشت‌های سرسبز نعمت او، نه کسی بر اثر تشنگی در困 است و نه لاغر و ضعیف می‌شود.
قلق نگشته است از قرب او مرگ خامه
تهی نرفته است از دست او مگر ساغر
هوش مصنوعی: از نزدیکی او مرگ به خود نمی‌بالد و قلم هیچ‌گاه از قدرت او دور نشده است، مگر اینکه جامی به دست او باشد.
ندیده اند ز ایوان جاه او کنگر
نجسته اند ز دریای فضل او معبر
هوش مصنوعی: کسی که به مقام و منزلت او نرسیده، نمی‌تواند زیبایی‌ها و فضایل او را درک کند؛ مانند اینکه دریا بی‌نهایت کشف‌نشده باقی می‌ماند و کسی به عمق آن دسترسی ندارد.
ز اوج همت او چرخ ها شود تیره
ز موج بخشش او گنج ها برد کیفر
هوش مصنوعی: از بلندی اراده و تلاش او، آسمان‌ها تیره می‌شوند و به خاطر بخشش و generosity او، ثروت‌ها از بین می‌روند و مجازات می‌شوند.
به هیچ وقت نبودست بی سخا دستش
چنانکه هیچ نبودست بی عرض جوهر
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه دست سخاوت دراز نبوده است، همچنان که هیچ‌چیز بدون ارزش و جوهر وجود ندارد.
چو بحر مادر طبع سخاش بود رواست
که هست خوی خوش او برادر عنبر
هوش مصنوعی: اگر استعداد او مانند دریا باشد، طبیعی است که ویژگی خوب او به مانند یک برادر خوشبو باشد.
به دوست گردان اقبال دین و ملک آری
نگردد اختر بی چرخ و چرخ بی محور
هوش مصنوعی: اگر به دوست خوشبختی و موفقیت در دین و حکومت برسد، دیگر ستاره‌ها بدون گردونه و گردونه بدون محور نخواهند بود.
برستم از همه غم کو به چشم بخشایش
ز صدر جاه به من بنده تیز کرد نظر
هوش مصنوعی: من از همه ناراحتی‌ها رها شدم، چرا که با نگاهی بخشنده به من توجه کرد و مرا از مقام خود بالا برد.
خدای داند کامروز اندرین زندان
زجود و بخشش او نعمتست بس بی مر
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که امروز در این زندان، نعمت بزرگی از نوع بخشش و رحمت اوست که بی‌نهایت است.
همی ز رحمت او باشدم درین دوزخ
نسیم سایه طوبی و چشمه کوثر
هوش مصنوعی: از رحمت او در این دنیای peł زحمت، درخت طوبی و چشمه کوثر به من آرامش و سایه‌ای می‌دهد.
نه من ببینم در هر شرف چو او مخدوم
نه او بیابد در هر هنر چو من چاکر
هوش مصنوعی: نه من می‌توانم مانند او در مقام و منزلت باشم، و نه او می‌تواند در هر هنری به اندازه من خدمتکار و مطیع باشد.
اگر خلاصی باشد مرا و خواهد او
نباشدم هوس لشکر و هوای سفر
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که من از قید و بندها رها شوم و او نیز اراده کند، دیگر به فکر لشکرکشی و سفر نخواهم بود.
من آستانه درگاه او کنم بالین
بخسبم آنجا و ایمن شوم ز رنج سهر
هوش مصنوعی: من در آستانه درگاه او می‌خوابم و آنجا آرامش می‌یابم و از رنج شبانه فارغ می‌شوم.
برون کنم ز سرم کبر و باد بی خردی
ز علم لشکر سازم ز اهل علم حشر
هوش مصنوعی: من به خودپسندی و جهالت پایان می‌دهم و از دانش و آگاهی استفاده می‌کنم تا جمعی از عالمان را مانند لشکری برای من تشکیل دهند.
شوم به نانی قانع به جامه ای راضی
به خط عقل تبرا کنم ز عجب و بطر
هوش مصنوعی: من به لقمه‌ای بسنده کرده‌ام و به لباسی ساده قانع هستم؛ ترجیح می‌دهم که از غرور و تکبر دوری کنم و پیرو عقل باشم.
همه به خشتک شلوار برنشینم و بس
نه اسب تازی باید مرا نه ساز بزر
هوش مصنوعی: من فقط به داشتن یک لباس ساده و راحت راضی‌ام و نیازی به اسب سریع و ساز بزرگ ندارم.
چه سود ازین سخن چون نگار و شعر چو در
چو ما به محنت گشتیم هر دو زیر و زبر
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد این صحبت‌ها وقتی که عشق و شعر ما را به دردسر انداخته و هر دو را دچار آشفتگی کرده است؟
دو اهل فضل و دو آزاده و دو ممتحنیم
دو خیره رای و دو خیره سر و دو خیره بصر
هوش مصنوعی: ما دو نفر از اهل دانش و فضیلت هستیم، و دو نفر آزاده و آزاداندیش. همچنین دو نفر که در راستی و درک امتحان می‌کنند، و دو نفر که در تفکر و تعمق سرگردان و حیرانند، و دو نفر که در دیدگاه و بصیرت به سر می‌برند.
دعای ماست به هر مسجد و به هر مجلس
دریغ ماست به هر محفل و به هر محضر
هوش مصنوعی: دعای ما در هر مسجد و هر مجلس بالاست و افسوس که ما در هر محفل و محضر حضور نداریم.
تو نو گرفتی در حبس و بند معذوری
اگر بترسی ازین بند و بشگهی ز خطر
هوش مصنوعی: تو در وضعیت سختی به سر می‌بری و به دلیل همین شرایط، ممکن است احساس ترس کنی. اگر از این وضعیت خطرناک بترسی، نباید اجازه بدهی که ترس بر تو غلبه کند.
منم که عشری از عمر شوم من نگذشت
مگر به محنت و در محنتم هنوز ایدر
هوش مصنوعی: من کسی هستم که بخش کوچکی از عمرم سپری نشده، مگر اینکه با درد و رنج مواجه شده‌ام و هنوز هم در شرایط سخت و دشواری به سر می‌برم.
به جای مانده ام از بندهای سخت گران
ضعیف گشته ام از رنج های بس منکر
هوش مصنوعی: من از زنجیرهای سنگین و سخت به جای مانده‌ام و از رنج‌های زیاد بسیار ضعیف شده‌ام.
نوان و سست شده رویم از طپانچه کبود
در آب دیده نمانم مگر به نیلوفر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس می‌کند که با درد و رنجی که در دل دارد، روحش دچار ناتوانی و ضعیفی شده است. فقط در صورتی می‌تواند به آرامش و زیبایی برسد که مانند گل نیلوفر در آب، به جا و زمانی خاص برسد و از این وضعیت رهایی یابد.
شده بر آب دو دیده سبک تر از کشتی
اگر چه بندی دارم گران تر از لنگر
هوش مصنوعی: چشمانم به قدری سبک شده‌اند که مانند یک قایق بر روی آب حرکت می‌کنند، هرچند که بار سنگینی بر دوش دارم که از لنگر قایق هم سنگین‌تر است.
بلا و محنت و اندوه و رنج و محنت و غم
دمادمند به من بر چو قطره های مطر
هوش مصنوعی: سختی‌ها و مشکلات، غم و اندوه دائماً بر من فرو می‌ریزد، مانند قطره‌های باران که پیوسته می‌بارند.
ز بس که گویم امروز این بلا بودست
تمام نام بلاها مرا شدست از بر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هر روز درباره‌ی این مشکل صحبت می‌کنم، تمام نام‌های مشکلات در ذهنم ماندگار شده‌اند.
ز ضعف پیری گشته ست چون گلیم کهن
به حبس رویم و بوده چو دیبه ششتر
هوش مصنوعی: از ضعف پیری، حال من به گلیمی کهنه شبیه شده است؛ همچنان که گلیم در محبسی افتاده، من هم در حالتی گرفتار شده‌ام. مانند دیبه‌ای کهنه و پرچین، تلاطم زندگی‌ام به آرامی می‌گذرد.
ز بی حمیتی ای دوست چو غلیواجم
نه ماده خود را دانم کنون همی و نه نر
هوش مصنوعی: ای دوست، از بی‌حمیتی من همچون مایع غلیظی شده‌ام که نه ویژگی خود را می‌شناسم و نه می‌توانم به حالت اول برگردم.
علاج را گزر پخته می خورم زیرا
که آن چو سخت گزر سست شد چو برگ گزر
هوش مصنوعی: من در شرایط سخت و دشوار، درمان خود را از تجربیات و چشیده‌های گذشته به دست می‌آورم، زیرا وقتی که مشکلات به مراتب کم‌تر می‌شوند، احساسات و وضعیت من نیز تغییر می‌کند و به راحتی زودگذر و ناپایدار می‌شود، مانند برگی که در باد به سادگی می‌افتد.
دریغ شخص که از بند شد نحیف و دوتا
دریغ عمر که در حبس شد هبا و هدر
هوش مصنوعی: افسوس بر انسانی که ضعیف و ناتوان از قید و بند رها شد، و افسوس بر عمرش که بی‌فایده و هدر رفت.
همی به شعر کنم ساحری از آن باشد
همیشه حالم چون حال ساحران به سحر
هوش مصنوعی: من همواره با شعر سر و کار دارم، و دلیل آن این است که حال و هوای من شبیه حال ساحران است که با جادوگری زندگی می‌کنند.
بسان آذر و مانی بتگر و نقاش
بلا و محنت بینم همی به زندان در
هوش مصنوعی: مانند آذر و مانی، به عنوان بت‌ساز و نقاشی که در شر و مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند، من هم از درون زندان این سختی‌ها را مشاهده می‌کنم.
از آن که می به پرستند گفت های مرا
بسان صورت مانی و لعبت آذر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت می‌پردازد و به نوعی از محبوبیت و جاذبه‌ای که شخصی خاص دارد، اشاره می‌کند. در واقع، شخصی که به عشق و زیبایی مست می‌شود، او را همانند مانی و آذر توصیف می‌کند؛ یعنی خداوندگار زیبایی و عشق که قلب‌ها را تسخیر می‌کند. با این توصیف، شاعری به ستایش زیبایی و جذابیت می‌پردازد.
زمانه را پسری در هنر زمن به نبست
چرا نهان کندم همچو بد هنر دختر
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که به دنیا آمده‌ام، چرا باید هنرم را پنهان کنم مانند دختری که هنرهایش را آشکار نمی‌کند؟
چرا به عمر چو کفار بسته دارندم
اگر یکی ام از امتان پیغمبر
هوش مصنوعی: چرا باید عمرم مانند کافران بگذرد، وقتی که من یکی از پیروان پیامبر هستم؟
بدین همانا زین امتم نمی شمرند
که می برون نگذارندم از عذاب سقر
هوش مصنوعی: این به وضوح بیان می‌کند که در بین این امت، کسی به حساب نمی‌آید و من را از عذاب سختی که در جهنم است، نمی‌رهاند.
همی سخن ها گرم آیدم کز آتش دل
دهان چو کوره شد و شد زبان درو اخگر
هوش مصنوعی: من همچنان در لابه‌لای حرف‌هایم پر از شعله‌ای هستم که از دل آتشینم برمی‌خیزد. دهانم مانند کوره‌ای می‌سوزد و زبانم در آن، مانند ذغال داغ، سرشار از احساسات و آتش درونم است.
توزان که لختی محنت کشیده ای در حبس
بدین که گفتم دانم که داریم باور
هوش مصنوعی: می‌گوید: خوب است که برای مدت کوتاهی سختی را تجربه کرده‌ای، در این زندان، به خاطر این که گفتم می‌دانم که ما درک می‌کنیم.
یقین بدان که نه مردست خصم دانش من
اگر چه پوشد در جنگ جوشن و مغفر
هوش مصنوعی: به طور قطع بدان که دشمن علم من هر چند در میدان جنگ زره و کلاه‌خود به تن کند، مردی نیست.
بلی ولیک قلمدان ز دوکدان بگریخت
به عاقبت بتر آمد عمامه از معجر
هوش مصنوعی: بله، اما در نهایت، قلمدان از دوکدان جدا شد و به این ترتیب، عمامه از چادر بدلیل این جدایی بیشتر آسیب دید.
بکوفتم دری از خم قلتبان باز
بگو بروتی باز ایدر آمدم زان در
هوش مصنوعی: من به دروازه‌ای از دنیای عشق و زیبایی نزدیک شدم و در آنجا با چهره‌ای دلپسند مواجه شدم. از آن دروازه وارد شدم و به سفر خود ادامه دادم.
خرم و نیم خرم و ابله و مخنث من
خرد ندارم و دیوانه زادم از مادر
هوش مصنوعی: من شاد و سرزنده‌ام، اما کمی هم بدحالم و بی‌خود. از حماقت خود آگاهی ندارم و به نوعی دیوانه‌ام، مثل اینکه از ابتدا اینطور بوده‌ام.
وز آنکه نادان بودم چو گرد کردم ریش
مرا به نام همه ریش گاو خواند پدر
هوش مصنوعی: وقتی که نادان بودم و ریش خود را بلند کردم، پدرم به همه ریش‌ها، ریش من را به نام ریش گاو خطاب کرد.
چو حال فضل بدیدم که چیست بگزیدم
ز کار پیشه جولاهگی ز بهر پسر
هوش مصنوعی: زمانی که حال و وضعیت فضل را مشاهده کردم، تصمیم گرفتم برای پسرم از حرفه‌ی بافندگی چشم‌پوشی کنم.
بدو نوشتم و پیغام دادم و گفتم
که ای سعادت در فضل هیچ رنج مبر
هوش مصنوعی: به او نوشتم و پیغام دادم و گفتم که ای سعادت، در جستجوی فضل و موفقیت، هیچ زحمتی را تحمل نکن.
اگر سعادت خواهی چو نام خویش همی
به سوی نقص گرای و طریق جهل سپر
هوش مصنوعی: اگر به خوشبختی و سعادت دست می‌خواهی، باید به تلاش برای بهبود خود بپردازی و از جهل و نادانی دوری کنی.
مترس و بانگ یکایک چو سگ همی کن عف
بخیز و نیز دمادم چو خر همی زن عر
هوش مصنوعی: نگران نباش و مانند یک سگ صدا نزن. بلند شو و مدام مانند یک الاغ صدا کن.
که بردرند سگان هر کرا نگردد سگ
لگد زنند خران هر کرا نباشد خر
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیگران آسیبی بزند، مثل سگان است که به همدیگر حمله می‌کنند. و اگر کسی نتواند از خود دفاع کند، مانند الاغی است که در موقع خطر نمی‌تواند به خود کمک کند.
عناست فضل نه از فضل بود عود بود
که زار زار بسوزد بر آتش مجمر
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او ناشی از فضیلت و شایستگی نیست؛ مانند چوبی است که در آتش بسوزد و زغالی شود.
نصیحت پدرانه ز من نکو بشنو
مگر گرد هنر هیچ کآفتست هنر
هوش مصنوعی: پدرانه نصیحت می‌کنم که بهتر است به خوبی حرف‌های من توجه کنی، زیرا هر چیزی که به هنر مربوط می‌شود، می‌تواند خطراتی نیز به همراه داشته باشد.
ز فصل نعمت مزمر بود که در مجلس
ز زخم زخمه بنالد زمان زمان مزمر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره دارد که در آن، هر بار که موضوعی به میان می‌آید، یادآور زخم‌ها و دردهای گذشته است. این حالت همچون موسیقی‌ای زمزمه‌وار در جمع و محفل‌ها قابل شنیدن است و نشانه‌ای از رنج‌های پنهان و تلخی تجربیات زندگی است. به عبارتی، خاطره‌های تلخ و زخم‌های قدیمی هر از گاهی خود را نشان می‌دهند و در دل سخن‌ها و گفتگوها به یاد آورده می‌شوند.
مکار اگر که ز کشته دریغ می دروی
دریغ می درود هر کسی که کارد اگر
هوش مصنوعی: اگر کسی در کارش مکر و فریب به خرج دهد، نشان می‌دهد که در دلش به دیگران رحم نمی‌کند و از آسیب رساندن به آنان دریغ نمی‌ورزد. این رفتار ناپسند هر کسی را که به کارد زدن و آسیب رساندن عادت داشته باشد، شامل می‌شود.
ز اضطراب نمودن چه فایده ما را
اگر چه هستیم امروز عاجزو مضطر
هوش مصنوعی: نگران شدن و اضطراب داشتن برای ما هیچ فایده‌ای ندارد، چرا که امروز در شرایطی هستیم که ناتوان و در مضیقه‌ایم.
نخوانده ایم که نتوان ز گیتی ایمن بود
ندیده ام که نتوان ز چرخ کرد حذر
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه نشنیده‌ام که بتوان از دنیا در امان ماند و هرگز ندیده‌ام که کسی نتواند از آسمان دوری کند.
کزین زمانه بسی چنگ و پربیفکندست
هژبر آهن چنگ و عقاب آتش پر
هوش مصنوعی: در این زمانه، بسیاری از چیزها به هم می‌ریزند و نابود می‌شوند. مانند حیوانی قوی و آهنین که چنگ می‌زند و عقابی که از آتش بال می‌دهد.
بدان حقیقت کاین شغل و این عمل دارند
سپهر عمر شکار و جهان عمر شکر
هوش مصنوعی: زندگی و کار ما در این جهان همانند شکار و شیرینی است که در سپهر عمر تجربه می‌شود.
به ذات خویش مؤثر نیند و مجبورند
درین همه که تو می بینی ایزدیست اثر
هوش مصنوعی: انسان‌ها در ذات خود تأثیرگذار نیستند و تحت تأثیر نیروهایی قرار دارند. تمامی آنچه که تو در جهان می‌بینی، نشان از وجود یک نیروی برتر و الهی دارد.
نخواست ماندن اگر گنج شایگان بودی
بماند این سخن جانفزای تا محشر
هوش مصنوعی: اگر تو گنجی ارزشمند بودی، هیچ وقت نمی‌خواستنی که بمانی؛ این سخن دل‌نشین باید تا روز قیامت باقی بماند.
چو ذکر مردم عمری دگر بود پس از آن
که ثابتست همه ساله منظر از مخبر
هوش مصنوعی: وقتی که یاد و نام مردم در زندگی باقی می‌ماند، پس از آنکه چیزی ثابت و پایدار شده است، هر ساله همیشه از دیدگاه یک پیام‌رسان قابل مشاهده و قابل درک خواهد بود.
بریده نیست امید خلاص و راحت من
در این زمانه که تازه شده ست عدل عمر
هوش مصنوعی: در این زمانه که زندگی به نوعی منصفانه‌تر شده، همچنان امید من به رهایی و آسایش از بین نرفته است.
ز کدخدای جهان و شهریار ملک افروز
خدایگان زمین پادشاه دین پرور
هوش مصنوعی: از فرمانروای بزرگ جهان و پادشاهی که نور و قدرت را به زمین می‌آورد، که پادشاهی است پرورش‌دهنده دین و ایمان.
سپهر همت و خورشید رای و دریا دل
زمانه دار و زمین خسرو و جهان داور
هوش مصنوعی: آسمان را به تلاش و کوشش خود پر کن، اندیشه‌ات را چون خورشید تابان روشن کن و دل بزرگی مانند دریا داشته باش. در این دنیای پراز چالش، زمین را به نیکی و بزرگی همچون یک پادشاه اداره کن و بر جهان قضاوتی عادلانه کنید.
علاء دولت مسعود کامکار که ملک
به دست فخر نهد بر سرش همی افسر
هوش مصنوعی: علاء دولت مسعود کامکار، کسی است که به واسطه توانمندی‌ها و شایستگی‌هایش، در سرزمینش به مقام و اعتبار بالایی دست یافته و به عنوان یک فرمانروای برجسته شناخته می‌شود. او به قدری پرافتخار است که می‌تواند تاج و افتخارات را بر سر خود بگذارد و در میان مردم از احترام و عظمت ویژه‌ای برخوردار باشد.
نهاده مسند میمونش بر سپهر شرف
نبشته نام همایونش بر نگین ظفر
هوش مصنوعی: در آسمان، جایگاه بلندش قرار دارد و نام پرافتخار او بر انگشتر پیروزی حک شده است.
چو از ثری علم قدر اوست تا عیوق
ز باختر سپه جاه اوست تا خاور
هوش مصنوعی: وقتی از مرتبه بالای مقام و علم او سخن می‌گوییم، می‌توان فهمید که عظمت و جاه او از سمت باختر تا خاور گسترده است.
گذشت رایت اقبال او ز هر گردون
رسید آیت انصاف او به هر کشور
هوش مصنوعی: سعادتی که او (شخص مورد نظر) دارد، از هر آسمان و ستاره‌ای فراتر رفته است و نشانه‌های عدالتی که به همراه دارد، در هر سرزمین و کشوری نمایان شده است.
مضای حشمت او ابر شد به شرق و به غرب
نفاذ دولت او باد شد به بحر و به بر
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه او مثل ابر در شرق و غرب پراکنده شده است و قدرت و حکومتش مانند بادی است که در دریا و بر روی زمین جریان دارد.
چو شیر شرزه و چون مار گرزه بر سر و دست
ز هولش افسر فغفور و یاره قیصر
هوش مصنوعی: او مانند شیری وحشی و چون ماری خطرناک است، و بر سر و دستش به خاطر هراسی که ایجاد کرده، تاجی مانند تاج پادشاهان و یاران قیصر قرار دارد.
سپهرها را بر امر او مدار و مجال
ستارگان را در حکم او مسیر و ممر
هوش مصنوعی: تمام آسمان‌ها و کهکشان‌ها تحت فرمان اوست و حرکت ستارگان نیز بر اساس اراده و نظم او انجام می‌شود.
گر او نخواهد هر سال خوش نخندد باغ
ور او نگوید هر روز بر نیاید خور
هوش مصنوعی: اگر او نخواهد، هر سال باغ شاداب نخواهد بود و اگر او روزی چیزی نگوید، خورشید هر روز طلوع نخواهد کرد.
برازدم که چون من نیست هیچ مدحت گوی
برازدش که چنو نیست هیچ مدحت خر
هوش مصنوعی: من به خود می‌بالم که هیچ‌کس مثل من نیست، پس نیازی به تعریف و تمجید دیگران نیست، چرا که هیچ‌کس مانند من وجود ندارد.
وزیده باد در آفاق باد دولت او
که بر ولیش نسیم است و بر عدو صرصر
هوش مصنوعی: باد دولت او در آفاق می‌وزد؛ برای دوستانش همچون نسیم ملایم و برای دشمنانش چون طوفانی سخت است.
گر این قصیده نیامد چنانکه در خور بود
ز آنکه هستش معنی رکیک و لفظ ابتر
هوش مصنوعی: اگر این شعر به خوبی و شایستگی ارائه نشود، به خاطر آن است که دارای معانی ناپسند و واژه‌های ناقص است.
مرا به فضل تو معذور دار کاین سر و تن
ز ناتوانی بر بالش است و بر بستر
هوش مصنوعی: من را به خاطر لطف و محبتت ببخش، زیرا این بدن و جان من به دلیل ناتوانی بر بالشت و بستر دراز کشیده‌اند.