شمارهٔ ۱۰۲ - مدح ثقة الملک طاهر بن علی
ای به قدر از برادران برتر
مر تو را شد برادر تو پدر
مادر تو چو مادر پدرست
پس تو را جده باشد و مادر
زان تو معبود گشته ای آن را
که زنش دخترست با خواهر
چون بزایی هم اندر آن ساعت
به سوی چرخ برفرازی سر
باز هر بچه ای که زاد از تو
در نفس های تو برآرد پر
جایگه های تو چو دشت و چو کوه
خوردنی های تو چو خشک و چو تر
گاه زر باشی و گهی یاقوت
گاه باشی عبیر و گه عنبر
روی بنمای کاندرین زندان
هستیم چون دو دیده اندر خور
هم دواجی مرا و هم جبه
هم لحافی مرا و هم بستر
گوهر تو در آفرینش هست
برتر و پاک تر ز هر گوهر
در سرشت تو مهر باشد و کین
خلق را از تو خیر زاید و شر
حشمت طاهر علی شده ای
بر ولی و عدو به نفع و به ضر
داند ایزد که من نشاط کنان
کردم از بهر خدمت تو سفر
خویشتن جمله در تو پیوستم
راست گویم همی به حق بنگر
از بزرگی کنون روا داری
که بمیرم چنین به حبس اندر
گر بدانم که هیچگونه مرا
گنهی مضمرست یا مظهر
در شهنشاه عاصیم عاصی
در خداوند کافرم کافر
چون امیدم بریده شد ز خلاص
چه نویسم ز حال خود دیگر
حال اطفال من چگونه بود
گر رسدشان ز من به مرگ خبر
بیش ازین حال خود نخواهم گفت
راضیم راضیم به هر چه بتر
همه کوتاه کردم و گشتم
قانع و خوش به هر قضا و قدر
چند از این کاشکی و شاید بود
چند باشد ز چند و چون و اگر
دل ازین حبس و بند خوش کردم
مگر این عمر بگذرد به مگر
چون همه بودنی بخواهد بود
آدمی را چه فایده ز حذر
تو خداوند شاد و خرم زی
سال مشمر ز عمر قرن شمر
هیچ انده مخور که دولت تو
سازد اسباب تو همی در خور
که شد آب حیات جان افزا
بر کف تو نبیند در ساغر
بد این روزگار بدخو را
نبود بر تو هیچ وقت گذر
باز بازیچه ای برون آورد
گردش این سپهر بازیگر
باد بنگر که در نوشت از باغ
بیرم چین و دیبه ششتر
تخت ها گشته ز آهن و پولاد
همه زنجیرها بروی شمر
هر زمانی چو نوعروسان مهر
درکشد روی خوب در معجر
خشک شد سیب لعل را همه خون
در تن از بیم باد چون نشتر
زانکه نارنگ را بدید که باد
همه رویش بخست زیر و زبر
راست چون ساقی تو بر کف دست
جام زرین نهد همی عبهر
از شکوفه ربیع بزم تو شد
گونه آبی و ترنج اصفر
شاد و خرم نشین و باده ستان
از بت سرو و قد مه منظر
چو رخ و قد و چشم و عارض او
به جمال و بها و زینت و فر
نه نگاریده خامه مانی
نه ترازیده رنده آذر
روی نعمت به چشم شادی بین
صحن دولت به پای فخر سپر
سر بخت تو سبز باد چو مورد
قد قدر تو راست چون عرعر
بر سر جاه تو عمامه عز
بر تن عیش تو لباس بطر
چون مه نو زمان زمان افزون
عز و جاه تو از شه صفدر
ملک شاه بند شهر گشای
خسرو پیل زور شیر شکر
ملک او باد هفت کشور و باد
امر و نهیش روان به هر کشور
از جمالش فروخته ایوان
وز کمالش فراخته افسر
پادشاهی او و دولت تو
ثابت و پایدار تا محشر
بر من این شعرها به عیب مگیر
خواجه بوالفتح راوی مهتر
که چنین مدح بس شگفت بود
از چو من عاجز و چو من مضطر
در چنین بند لنگ مانده و لوک
در چنین سمج کور گشته و کر
تو به آواز جانفزای بدیع
عیب هایی که اندروست ببر
شمارهٔ ۱۰۱ - مدیح سلطان مسعود: چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگارشمارهٔ ۱۰۳ - جواب قصیده محمد خطیبی و انکار بر آثار کواکب و شکایت از حبس خود و مدح ثقة الملک طاهر و سلطان مسعود: محمد ای به جهان عین فضل و ذات هنر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به قدر از برادران برتر
مر تو را شد برادر تو پدر
هوش مصنوعی: تو از برادران خود برتر هستی، چرا که برادرت از تو به عنوان یک پدر شناخته میشود.
مادر تو چو مادر پدرست
پس تو را جده باشد و مادر
هوش مصنوعی: مادر تو همانند مادر پدرت است، بنابراین تو هم جدت را خواهی داشت و هم مادر.
زان تو معبود گشته ای آن را
که زنش دخترست با خواهر
هوش مصنوعی: تو به کسی که محبوبت شده، احترام میگذاری، حتی اگر همسرش دختر عمویش باشد.
چون بزایی هم اندر آن ساعت
به سوی چرخ برفرازی سر
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا میآیی، در همان لحظه به سوی آسمان نگاه میکنی و سر خود را بلند میکنی.
باز هر بچه ای که زاد از تو
در نفس های تو برآرد پر
هوش مصنوعی: هر بچهای که از تو به دنیا میآید، در نفسهای تو زندگی و امید پیدا میکند.
جایگه های تو چو دشت و چو کوه
خوردنی های تو چو خشک و چو تر
هوش مصنوعی: مکانهای تو مانند دشت و کوه، و خوراکیهای تو هم به مانند مواد خشک و تر هستند.
گاه زر باشی و گهی یاقوت
گاه باشی عبیر و گه عنبر
هوش مصنوعی: گاهی همچون طلا درخشان و با ارزش هستی و گاهی چون یاقوت زیبا و جذاب. در زمانی میدرخشی مانند مشک و در زمان دیگر بوی خوشی چون عنبر پخش میکنی.
روی بنمای کاندرین زندان
هستیم چون دو دیده اندر خور
هوش مصنوعی: به ما نشان بده که در این زندان گرفتاریم؛ زیرا همچون دو چشم در خورشید، به نور تو نیاز داریم.
هم دواجی مرا و هم جبه
هم لحافی مرا و هم بستر
هوش مصنوعی: من همسر و همپناهی دارم و هم لباس گرمی که مرا در آغوش خود میگیرد و هم بستر راحتی برای آرامش من وجود دارد.
گوهر تو در آفرینش هست
برتر و پاک تر ز هر گوهر
هوش مصنوعی: فرهنگ و وجود تو در خلقت، بالاتر و خالصتر از هر چیز ارزشمندی است.
در سرشت تو مهر باشد و کین
خلق را از تو خیر زاید و شر
هوش مصنوعی: در وجود تو عشق و محبت نهفته است و از تو برای مردم نیکی و بدی به وجود میآید.
حشمت طاهر علی شده ای
بر ولی و عدو به نفع و به ضر
هوش مصنوعی: تو به مانند حشمت و طهارت علی (علیهالسلام) شدهای که بر دشمن و دوست فرقی نمیکند و در خوشبختی و بدبختی تأثیرگذاری.
داند ایزد که من نشاط کنان
کردم از بهر خدمت تو سفر
هوش مصنوعی: خداوند میداند که من با شوق و نشاط برای خدمت به تو سفر کردم.
خویشتن جمله در تو پیوستم
راست گویم همی به حق بنگر
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را در تو جمع کردهام، و به درستی میگویم که به حق بنگر.
از بزرگی کنون روا داری
که بمیرم چنین به حبس اندر
هوش مصنوعی: با توجه به بزرگی و مقام تو، آیا جایز است که من چنین در زندان بمیرم؟
گر بدانم که هیچگونه مرا
گنهی مضمرست یا مظهر
هوش مصنوعی: اگر بدانم که هیچ گناهی در وجود من نهفته یا نمایان نیست،
در شهنشاه عاصیم عاصی
در خداوند کافرم کافر
هوش مصنوعی: در پادشاهی که خطاکار است، من هم نسبت به خداوند بیاعتنا هستم.
چون امیدم بریده شد ز خلاص
چه نویسم ز حال خود دیگر
هوش مصنوعی: وقتی امیدم به رهایی قطع شد، دیگر چه چیزی از حال و روز خود بنویسم؟
حال اطفال من چگونه بود
گر رسدشان ز من به مرگ خبر
هوش مصنوعی: اگر خبر مرگ من به فرزندانم برسد، حالشان چگونه خواهد بود؟
بیش ازین حال خود نخواهم گفت
راضیم راضیم به هر چه بتر
هوش مصنوعی: دیگر نمیخواهم از حالت خود صحبت کنم، من راضیام و به هر آنچه که برایم پیش آید راضیام.
همه کوتاه کردم و گشتم
قانع و خوش به هر قضا و قدر
هوش مصنوعی: به هر چیزی که پیش آمد، راضی و خوشحالم و از هر چیز گذشتهای، کوتاه آمدهام.
چند از این کاشکی و شاید بود
چند باشد ز چند و چون و اگر
هوش مصنوعی: چندین بار از این آرزوها و امکانها وجود دارد که بگوییم کاش چنین میشد یا شاید آنطور میبود. اینها تنها خیالهایی هستند که از سوالات و فرضیات سرچشمه میگیرند.
دل ازین حبس و بند خوش کردم
مگر این عمر بگذرد به مگر
هوش مصنوعی: دل خود را از این قید و بندها رها ساختم، به امید اینکه این زندگی زودتر بگذرد.
چون همه بودنی بخواهد بود
آدمی را چه فایده ز حذر
هوش مصنوعی: اگر همه چیز بخواهد باشد و اتفاق بیفتد، چه سودی دارد که انسان از خطرات و مشکلات بپرهیزد؟
تو خداوند شاد و خرم زی
سال مشمر ز عمر قرن شمر
هوش مصنوعی: زندگی را با خوشحالی و شادابی بگذران و نگران تعداد سالهایی که زندگی کردهای نباش.
هیچ انده مخور که دولت تو
سازد اسباب تو همی در خور
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا روزگار به تو سامان میدهد و شرایطی را فراهم میکند که شایستهات باشد.
که شد آب حیات جان افزا
بر کف تو نبیند در ساغر
هوش مصنوعی: آب حیات جانبخش در دستان تو قرار دارد و کسی نمیتواند آن را در جام ببیند.
بد این روزگار بدخو را
نبود بر تو هیچ وقت گذر
هوش مصنوعی: این روزگار بدخلق به تو هرگز نخواهد رسید.
باز بازیچه ای برون آورد
گردش این سپهر بازیگر
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک نمایشنامه است که در آن ما همچون بازیگران در صحنهای قرار داریم و سرنوشتمان به دست نیروهای بالاتر رقم میخورد.
باد بنگر که در نوشت از باغ
بیرم چین و دیبه ششتر
هوش مصنوعی: نسیم را تماشا کن که چگونه به آرامی از باغ میگذرد و زیباییهایی چون گل و شاخسار را به خود میساید.
تخت ها گشته ز آهن و پولاد
همه زنجیرها بروی شمر
هوش مصنوعی: تمامی تختها از آهن و فولاد ساخته شده و همه زنجیرها روی شمر متصل است.
هر زمانی چو نوعروسان مهر
درکشد روی خوب در معجر
هوش مصنوعی: هر زمان که عشق و زیبایی مانند یک عروس با جذابیت و دلربایی خود جلوهگری کند، تأثیرش بر دلها بسیار عمیق است.
خشک شد سیب لعل را همه خون
در تن از بیم باد چون نشتر
هوش مصنوعی: سیب قرمز به خاطر ترس از باد، همه آبش خشک شده و حالتی مانند زخم پیدا کرده است.
زانکه نارنگ را بدید که باد
همه رویش بخست زیر و زبر
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن نارنگی که باد تمامی برگهایش را به هم ریخت و خراب کرد.
راست چون ساقی تو بر کف دست
جام زرین نهد همی عبهر
هوش مصنوعی: وقتی ساقی با دست راست، جام طلایی را برمیدارد و به ما میدهد، احساس سرزندگی و شادابی میکنیم.
از شکوفه ربیع بزم تو شد
گونه آبی و ترنج اصفر
هوش مصنوعی: بهار با شکوفههایش، رنگ و بوی خاصی به مهمانی تو بخشیده و خوشههای زرد رنگ هم به زیبایی آن افزودهاند.
شاد و خرم نشین و باده ستان
از بت سرو و قد مه منظر
هوش مصنوعی: شاد و خوشحال باش و از زیباییها و لذتها بهره ببر، به خصوص از زیباییهای دخترانی با قامت بلند و چهرههای دلربا.
چو رخ و قد و چشم و عارض او
به جمال و بها و زینت و فر
هوش مصنوعی: زیبایی و جلال چهره، قامت، چشمها و صورت او با هنر و زیبایی و زینتهای دلفریبش درخشندگی خاصی دارد.
نه نگاریده خامه مانی
نه ترازیده رنده آذر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه نوشتهای از خودت وجود دارد و نه چیزی به مرز و حدی رسیده که قابل ارزیابی باشد. به کلامی دیگر، شاید میخواهد بگوید که حالت یا وضعیت فعلی نامشخص و بیتدوین است.
روی نعمت به چشم شادی بین
صحن دولت به پای فخر سپر
هوش مصنوعی: به نعمتها با دیدی شاداب بنگر و در فضایی که به تو میبخشد، به فخر و بزرگی خود ببال.
سر بخت تو سبز باد چو مورد
قد قدر تو راست چون عرعر
هوش مصنوعی: باشد که شانس و اقتضای تو همیشه در بهترین حالت باشد، و به همان اندازه که قد و قامت تو زیبا و مناسب است، در زندگیات نیز برکت و موفقیت وجود داشته باشد.
بر سر جاه تو عمامه عز
بر تن عیش تو لباس بطر
هوش مصنوعی: در مورد مقام و مرتبهات، تو از پوششهای زینتی استفاده میکنی و در زندگیات، خوشی و لذتجویی را تجربه مینمایی.
چون مه نو زمان زمان افزون
عز و جاه تو از شه صفدر
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو طلوع میکند، بر عظمت و مقام تو افزوده میشود، درست مانند شخصیت باشکوه شهید صفدر.
ملک شاه بند شهر گشای
خسرو پیل زور شیر شکر
هوش مصنوعی: پادشاهی در شهر را به دست دارد که مانند شیر قوی و نیرومند است و با قدرت و شجاعت خود، بر دلها حکومت میکند. او مانند شکر شیرین و دلپذیر است و محبوبیتش بر دلها سایه افکنده است.
ملک او باد هفت کشور و باد
امر و نهیش روان به هر کشور
هوش مصنوعی: کشورهای هفتگانه تحت سلطه او هستند و دستورات و نهیهای او به راحتی در هر سرزمینی جاری میشود.
از جمالش فروخته ایوان
وز کمالش فراخته افسر
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییاش، ایوانها را رها کرده و به خاطر کمالش، تاجها و افسرها را به دست آوردهای.
پادشاهی او و دولت تو
ثابت و پایدار تا محشر
هوش مصنوعی: سلطنت او و حکومت تو تا روز قیامت استوار و پایدار خواهد ماند.
بر من این شعرها به عیب مگیر
خواجه بوالفتح راوی مهتر
هوش مصنوعی: ای کسی که به شعرهای من عیب میگیری، لطفاً این کار را نکن و بدان که من تفاوتی با بزرگترها ندارم.
که چنین مدح بس شگفت بود
از چو من عاجز و چو من مضطر
هوش مصنوعی: این سخن تنها از کسی مانند من، که ناچار و ناتوان است، شگفتانگیز و عجیب به نظر میرسد.
در چنین بند لنگ مانده و لوک
در چنین سمج کور گشته و کر
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی، در بنبست باقی ماندهام و در این حال، بیخبر و نادان شدهام.
تو به آواز جانفزای بدیع
عیب هایی که اندروست ببر
هوش مصنوعی: با صدای دلانگیز و زیبا، نواقصی را که در آن وجود دارد، برطرف کن.