گنجور

شمارهٔ ۱۰۱ - مدیح سلطان مسعود

چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگار
خسرو علاء دولت سلطان روزگار
مسعود پادشاهی کاندر جهان ملک
هست از ملوک گیتی شایسته یادگار
بهرام روز کوشش و ناهید روز بزم
برجیس روز بخشش و خورشید روز بار
ای کوه باد حمله و ای باد کوه حلم
ای ذوالفقار مردی و ای مرد ذوالفقار
شد مفخرت چو مهر ز رای تو نورمند
شد مملکت چو کوه ز جاه تو استوار
آمیخته هوای تو با دل چو جان و تن
و آویخته رضای تو در تن چو پود و تار
جوهر نمی پذیرد بی حکم تو عرض
عنصر همی نگیرد بی امر تو قرار
از عفو و خشم تست همه اصل روز و شب
وز مهر و کین تست همه طبع نور و نار
از شوق طلعت تو و حرص دعای تو
با چشم گشت نرگس و با پنجه شد چنار
از بهر جود دست تو زر زاد و خاک و سنگ
وز بهر زیب بزم تو گل داد چوب و خار
در کان ز شرم چشمه یاقوت سرخ شد
وین خرده ایست نیکو خاطر بر این گمار
زیرا که کوه مادر او بود و او ندید
مر کوه را سزای کف راد تو یسار
از بهر ساز و آلت شاهانه تو را
از گونه گونه گوهر خیزد ز کوهسار
وز بهر جشن مجلس فرخنده تو را
از نوع نوع گلها روید ز جویبار
تخمی که جز به نام تو در گل پراکنند
آن کشت را به ژاله کند ابر سنگبار
گر باد انتقام تو بر بحر بگذرد
از آب هر بخار که خیزد بود شرار
ور قطره ای ز جود تو بر خاک برچکد
در دشت هر غبار که باشد شود عقار
تا حمله برد جود تو بر گنج شایگان
با کس نیاز نیز نپیوست کارزار
تا ملک تو بزاد ز اقبال دولتش
گه بر کتف نشاندش و گاه بر کنار
در سهم و ترس مانده چو گاوان ز شرزه شیر
شیران کارزاری از آن گرز گاوسار
از هول و هیبت تو بداندیش ملک و دین
با جان ممتحن زید و با دل فگار
گاه از فزع چو رنگ جهد بر فراز کوه
گاه از قلق چو مار خزد در شکاف غار
ای اختیار کرده تو را ایزد از جهان
هرگز ندید چشم جهان تو اختیار
گرچه فلک ز چشمه خورشید بوته کرد
نگرفت هیچ گوهر ملک تو را عیار
بر غور کارهای تو واقف نگشت چرخ
گفت اینت بختیاری ای شاه بختیار
عادل زمانه داری قاهر جهانستان
بایسته پادشاهی شایسته شهریار
در پیش تخت مملکت تو به طوع و طبع
سجده کند جلالت هر روز چند بار
شاها خدای داند و هست او گواه حق
تا جان من چه رنج کشید اندرین حصار
تا من پیاده گشتم هستم سوار بند
بر جای خویش مانده که بیند چو من سوار
بر سنگ خاره بند گرانم چون بدوخت
کز بار آن بماندم بر سنگ سنگ وار
از گوشت پوده کرد مرا هر دو ساق پای
این مار بوده آهن گشته گزنده مار
مداح نیکم و گنهم نیست بیش ازین
در بند بنده را ملکا بیش ازین مدار
تندست شیر چرخ اجازت مکن بدان
کو بیگناه جان چو من کس کند شکار
زین زینهار خوار فلک جان من بخر
اکنون که جان بر تو فگندم بزینهار
مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهار خوار
بسته در انتظار خلاصست جان من
جان کندنیست بستن جان را در انتظار
تا آسمان قرار نیابد همی ز دور
مهر اندرو ز سیر نگیرد همی قرار
ای مهر شهریاری چون مهر نوربخش
وی آسمان رادی چون آسمان ببار
بادی چنانکه خواهی بر تخت مملکت
از عمر شادمانه وز ملک شاد خوار
تأیید جفت و بخت به کام و فلک غلام
دولت رفیق و چرخ مطیع و خدای یار
خورشید ملک داده هوای تو را فروغ
اقبال و بخت کرده خزان تو را بهار
جشن خجسته مژده همی آردت بر آنک
تا حشر بود خواهد ملک تو پایدار
تو یادگار بادی از کرده های خویش
هرگز مباد کرده تو از تو یادگار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون چرخ قادر آمد و چون دهر کامگار
خسرو علاء دولت سلطان روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و چرخ دفتر زندگی به نفع کسی بچرخد و دوران به کامیابی او دست بیابد، او مانند خسرو و سلطان دوران حاکمیتش خواهد بود.
مسعود پادشاهی کاندر جهان ملک
هست از ملوک گیتی شایسته یادگار
هوش مصنوعی: مسعود، پادشاهی است که در جهان دارای سلطنت و قدرت است و از میان پادشاهان دیگر، لایق و شایسته برای یادآوری و یادگار باقی‌مانده است.
بهرام روز کوشش و ناهید روز بزم
برجیس روز بخشش و خورشید روز بار
هوش مصنوعی: بهرام روز تلاش و کار، ناهید روز جشن و شادمانی، برجیس روز بخشش و احسان، و خورشید روز نعمت و prosperity است.
ای کوه باد حمله و ای باد کوه حلم
ای ذوالفقار مردی و ای مرد ذوالفقار
هوش مصنوعی: ای کوه، با قدرتی که دارد به حمله می‌آید و ای باد، با آرامش و حلمی که دارد مانند کوه است. ای ذوالفقار، تو نماد مردانگی هستی و ای مرد، تو نیز مانند ذوالفقار قوی و شجاعی.
شد مفخرت چو مهر ز رای تو نورمند
شد مملکت چو کوه ز جاه تو استوار
هوش مصنوعی: به خاطر تدبیر و فکر تو، مقام و منزلت به اوج رسیده و مانند خورشید درخشان شده است. همچنین کشور به واسطه جلال و عظمت تو، همچون کوهی استوار و محکم شده است.
آمیخته هوای تو با دل چو جان و تن
و آویخته رضای تو در تن چو پود و تار
هوش مصنوعی: دل من به محبت تو آمیخته شده است، مانند پیوند جان و تن. و خوشنودی تو در وجودم به گونه‌ای است که مانند رشته‌ها و الیاف در تن می‌گذرد.
جوهر نمی پذیرد بی حکم تو عرض
عنصر همی نگیرد بی امر تو قرار
هوش مصنوعی: جوهر نمی‌تواند وجود پیدا کند بدون فرمان تو، و عنصر هم نمی‌تواند بدون دستور تو به آرامش برسد.
از عفو و خشم تست همه اصل روز و شب
وز مهر و کین تست همه طبع نور و نار
هوش مصنوعی: عفو و خشم تو، ریشه و اساس تمام روزها و شب‌هاست و محبت و کینه تو، منشأ همه‌ی خصوصیات نور و آتش است.
از شوق طلعت تو و حرص دعای تو
با چشم گشت نرگس و با پنجه شد چنار
هوش مصنوعی: به خاطر شوق چهره ی تو و اشتیاق به دعاهایت، نرگس چشمانش را به دقت می‌چرخاند و چنار، با دستانش، به آنچه مزد شوقش است، تلاش می‌کند.
از بهر جود دست تو زر زاد و خاک و سنگ
وز بهر زیب بزم تو گل داد چوب و خار
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت و generosity تو، طلا، خاک و سنگ را به عنوان هدیه می‌آورند، و به خاطر زیبایی مهمانی تو، چوب و خار به گل تبدیل می‌شوند.
در کان ز شرم چشمه یاقوت سرخ شد
وین خرده ایست نیکو خاطر بر این گمار
هوش مصنوعی: در عمق وجود، شرم و حیا سبب شده است که مانند یاقوت سرخ درخشان شویم و این تنها نشانه‌ای از زیبایی و نیکی در قلب‌هایمان است.
زیرا که کوه مادر او بود و او ندید
مر کوه را سزای کف راد تو یسار
هوش مصنوعی: چونکه کوه مادر او به شمار می‌رفت، او هرگز نتوانست کوه را درخور کف راد ببیند.
از بهر ساز و آلت شاهانه تو را
از گونه گونه گوهر خیزد ز کوهسار
هوش مصنوعی: به خاطر ساز و آلات موسیقی شاهانه‌ات، از دل کوه‌ها جواهرات مختلفی برایت به دست می‌آید.
وز بهر جشن مجلس فرخنده تو را
از نوع نوع گلها روید ز جویبار
هوش مصنوعی: برای جشن و سرور این مجلس، از کنار جویبار، انواع مختلف گل‌ها برای تو می‌روید.
تخمی که جز به نام تو در گل پراکنند
آن کشت را به ژاله کند ابر سنگبار
هوش مصنوعی: تخم‌هایی که تنها به خاطر تو در زمین پاشیده می‌شود، آن کشت را با بارش شدید باران زمین را خراب می‌کند.
گر باد انتقام تو بر بحر بگذرد
از آب هر بخار که خیزد بود شرار
هوش مصنوعی: اگر باد انتقام تو بر دریا بگذرد، هر بخاری که از آب بلند شود، نشانه‌ای از آتش است.
ور قطره ای ز جود تو بر خاک برچکد
در دشت هر غبار که باشد شود عقار
هوش مصنوعی: اگر حتی یک قطره از بخشندگی تو بر زمین بریزد، هر ذره غباری که در دشت وجود داشته باشد، به زمین معطر و گران‌بها خواهد شد.
تا حمله برد جود تو بر گنج شایگان
با کس نیاز نیز نپیوست کارزار
هوش مصنوعی: وقتی generosity و کرم تو بر riches و دارایی‌های ارزشمند حمله‌ور می‌شوند، هیچ‌کس به نیاز و فقر دچارش نمی‌شود و به مبارزه نمی‌افتد.
تا ملک تو بزاد ز اقبال دولتش
گه بر کتف نشاندش و گاه بر کنار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که سرنوشت و خوشبختی فردی ممکن است در زمان‌های مختلف تغییر کند؛ گاهی او را در اوج قرار می‌دهد و گاهی به او افتخار و مقام می‌دهد. در واقع، زندگی انسان به طور متناوب بال و پر می‌گیرد و در برخی اوقات از نعمت و ثروت برخوردار است و در مواقع دیگر در شرایط مختلفی قرار می‌گیرد.
در سهم و ترس مانده چو گاوان ز شرزه شیر
شیران کارزاری از آن گرز گاوسار
هوش مصنوعی: در این بیت به وضعیتی اشاره شده که مانند گاوان، افراد در سهم و ترس خود گرفتار شده‌اند و این به دلیل قدرت و شجاعت شیران است. در واقع، این تصویر به احساس ناتوانی و عدم آمادگی در مقابل چالش‌ها و خطرات اشاره می‌کند، همچنان که گاوان در مقابل جنگجویان نیرومند به حالت احتیاط و ترس باقی می‌مانند.
از هول و هیبت تو بداندیش ملک و دین
با جان ممتحن زید و با دل فگار
هوش مصنوعی: از ترس و عظمت تو، حتی دشمنان و کسانی که به دین و مملکت فکر می‌کنند، جان خود را در خطر می‌بینند و دلشان پریشان است.
گاه از فزع چو رنگ جهد بر فراز کوه
گاه از قلق چو مار خزد در شکاف غار
هوش مصنوعی: گاهی به‌قدری ترس می‌زنم که رنگم به زردی می‌گراید و بر فراز کوه می‌روم، و گاهی آن‌قدر مضطرب هستم که مانند ماری در درز یک غار خزیده و به خود می‌پیچم.
ای اختیار کرده تو را ایزد از جهان
هرگز ندید چشم جهان تو اختیار
هوش مصنوعی: خداوند تو را از بین همه جهان انتخاب کرده است، اما هیچ یک از دیدگان این دنیا نتوانسته‌اند تو را ببینند.
گرچه فلک ز چشمه خورشید بوته کرد
نگرفت هیچ گوهر ملک تو را عیار
هوش مصنوعی: با وجود آنکه آسمان با نور خورشید تو را زینت داده است، اما هیچ‌کدام از ویژگی‌های ارزشمند تو را نخواهد گرفت.
بر غور کارهای تو واقف نگشت چرخ
گفت اینت بختیاری ای شاه بختیار
هوش مصنوعی: زمانه به کارهای تو آگاهی نیافت، چرخ فلک اعلام کرد که تو از نعمت بخت خوب برخورداری، ای پادشاه خوشبخت.
عادل زمانه داری قاهر جهانستان
بایسته پادشاهی شایسته شهریار
هوش مصنوعی: زمانه مردی عادل و توانمند دارد که لایق پادشاهی و فرمانروایی بر جهانیان است.
در پیش تخت مملکت تو به طوع و طبع
سجده کند جلالت هر روز چند بار
هوش مصنوعی: در برابر تخت سلطنت تو، احترام و عظمت تو هر روز چندین بار به طور ارادی و با عشق به زمین می‌خورد.
شاها خدای داند و هست او گواه حق
تا جان من چه رنج کشید اندرین حصار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، خداوند می‌داند و او شاهد حق است، پس ببینید در این حصار چه زجری کشیده‌ام.
تا من پیاده گشتم هستم سوار بند
بر جای خویش مانده که بیند چو من سوار
هوش مصنوعی: تا زمانی که من پیاده شدم، هنوز بر جای خود ایستاده‌ام. در حالی که کسی دیگر به چشم من سوار می‌آید.
بر سنگ خاره بند گرانم چون بدوخت
کز بار آن بماندم بر سنگ سنگ وار
هوش مصنوعی: من همچون سنگ سختی که بار سنگینی بر روی دوش دارد، به خاطر این بار سنگین، به شدت در جای خود ثابت و استوار مانده‌ام.
از گوشت پوده کرد مرا هر دو ساق پای
این مار بوده آهن گشته گزنده مار
هوش مصنوعی: از گوشت من به خاطر هر دو پای این مار، آهن ساخته شده که به شدت نیش می‌زند.
مداح نیکم و گنهم نیست بیش ازین
در بند بنده را ملکا بیش ازین مدار
هوش مصنوعی: من همواره در حال ستایش و تعریف از خوبی‌ها هستم و گناهی بیشتر از این ندارم. ای معبود، مرا بیش از این در تنگنا قرار نده.
تندست شیر چرخ اجازت مکن بدان
کو بیگناه جان چو من کس کند شکار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که او از سرنوشت ناتوانی که ناشی از بی‌گناهی است می‌گوید. او به طور خاص به کسی که قدرت و استعداد زیادی دارد (شیر چرخ) هشدار می‌دهد که نباید از قدرت خود به نفع آزار دیگران استفاده کند، به ویژه کسانی که بی‌گناه هستند و مانند او آسیب‌پذیر هستند. به طور کلی، این بیانگر تشویق به جوانمردی و رعایت عدالت در استفاده از قدرت است.
زین زینهار خوار فلک جان من بخر
اکنون که جان بر تو فگندم بزینهار
هوش مصنوعی: ای فلک، اکنون که جانم را برای تو فدای تو می‌کنم، خواهش می‌کنم که جان من را نادیده نگیر و از این کار بپرهیز.
مگذار زینهار چو در زینهار تست
جان مرا بدین فلک زینهار خوار
هوش مصنوعی: مبادا که در سختی و خطر، جان من را به دست تقدیر بسپاری؛ زیرا که تقدیر، انسان را خوار و بی‌مقدار می‌کند.
بسته در انتظار خلاصست جان من
جان کندنیست بستن جان را در انتظار
هوش مصنوعی: جانم در حال تحمل یک درد سخت است و احساس می‌کند که در انتظار آزادی و رهایی به سر می‌برد. در حالی که در این وضعیت گرفتار شده، حس می‌کند که بسته شدنش به او آسیب می‌زند.
تا آسمان قرار نیابد همی ز دور
مهر اندرو ز سیر نگیرد همی قرار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که آسمان به حالت ثابتی نرسد و دوری خورشید از آن تغییر نکند، او نیز نمی‌تواند به آرامش و قرار برسد. به عبارت دیگر، تا شرایط محیطی و طبیعی تغییر نکند، موجودات نیز نمی‌توانند در آرامش بمانند.
ای مهر شهریاری چون مهر نوربخش
وی آسمان رادی چون آسمان ببار
هوش مصنوعی: ای تابش مهر شهریاری، همانند خورشید روشنگر، و ای آسمان راستین، مانند آسمانی که باران رحمت می‌بارد.
بادی چنانکه خواهی بر تخت مملکت
از عمر شادمانه وز ملک شاد خوار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، با وزش خود بر تخت پادشاهی تکیه کن و از عمر و مملکت خویش لذت ببر.
تأیید جفت و بخت به کام و فلک غلام
دولت رفیق و چرخ مطیع و خدای یار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیانگر خوشبختی و همراهی شرایط favorable است. در اینجا به جفت و بخت اشاره شده که به درستی نقش خود را ایفا می‌کنند و شرایط را به سود شخصی رقم می‌زنند. همچنین، به همراهی و تسلط خداوند و دیگر نیروهای کائنات اشاره شده که در کنار شخص هستند و او را حمایت می‌کنند. در مجموع، این احساس را منتقل می‌کند که همه چیز به خوبی و با هماهنگی در حال پیشرفت است.
خورشید ملک داده هوای تو را فروغ
اقبال و بخت کرده خزان تو را بهار
هوش مصنوعی: خورشید، روشنایی و زیبایی تو را به ارث داده است و همچنین خوشبختی و شانس تو را به گونه‌ای بهاری کرده که فصل پاییز را برای تو به بهار تبدیل می‌کند.
جشن خجسته مژده همی آردت بر آنک
تا حشر بود خواهد ملک تو پایدار
هوش مصنوعی: جشنی خوش و شاد بر تو می‌آید که تا روز قیامت، سلطنت و مقام تو برقرار خواهد بود.
تو یادگار بادی از کرده های خویش
هرگز مباد کرده تو از تو یادگار
هوش مصنوعی: هرگز به یاد نداشته باش که از کارهای گذشته‌ات چیزی باقی بماند. تو همچنان یادگاری از خودت هستی.