گنجور

بخش ۹۶ - پند دادن کنب کرن راون را و اعراض شدن راون از او

زمین بوسید و گقت ای شاه دیوان
دل من مانده است امروز حیران
که از خوابم چرا بیدارکردی
خلاف عادتم آزار کردی
مگر کاری درافتاده به دشمن
که شوراندی چنان خوش خواب بر من
بگفتا؛ رام لنکا را قتل کرد
سراسر شهر دیوان را خلل کرد
ز دیوان جز دو کس پیدا اثر نیست
ترا ای بی خبر اصلاً خبر نیست
ز ضرب تیغ آن گُ رد بلاجو
نمانده زنده فردی جز من و تو
بگفتا؛ رام را با تو چه کین است ؟
بگفتا عشق سیتا در کمین است
بگفتا بهر یک زن گرچه حور است
خرابیِ جهان دیدن ، قصور است
به طفلان پند باید دادن از جان
به تو حیفست پند، ای پیر نادان!
زیاده گشته ای بدمست و بد رأی
بکن ترک می ای خود بین خود رأی !
مگر عقلت به جا آید دگر بار
به توبه برگرایی زین چنین کار
مخور بسیار می این نکته کن یاد
که گل هر چند بشگفت از دم باد
چو باد ان در گلستان گشت گستاخ
بریزد گل ، ز گلبن بشکند شاخ
چراغ ار چه ز روغن هست پر نور
چو شد لبریز، ماند از روشنی دور
به دانش رهزنی چون می نباشد
خرد را دشمنی چو ن وی نباشد
کسی را کز می ، آشوب مزاج است
گر آید صد فلاطون ، لاعلاج است
دلت شد غرق عشقِ باده چندان
که در عقلت پدید آورد نقصان
خرابیها به ملکت راه ازآن یافت
که دانش از دل تو روی برتافت
ز نخوت سر فرو یکدم نیاری
چو شیطان سجدهٔ آدم نیاری
به تو حرفی که باید گفت گفتم
در دانش چو شاید سفت سفتم
که سیتا را به نزد رام بفرست
به عذر جرم خود پیغام بفرست
گر از پندی که دادم رو بتابی
نخواهی دید هرگز جز خرابی
جوابش داد راون کای تُنُگ ظرف
ز تو بوی هراس آمد ازین حرف
برو خواب گران کن ای جوانمرگ
که بهر نام می خواهم به جان مرگ
فدای عشق سازم ده سر خویش
سپارم کی به دشمن دلبر خویش
دلش غیرت گرفت از طعن ده سر
جوابش داد آشفته برادر
که گفتم حرف صلح از بهر تدبیر
وگرنه شیر نهراسد ز نخ جیر
مرا گفتی که می ترسی ز دشمن
نباید بیم راه اندر دل من
چو خواهم امتحان تیغ و خنجر
شکافم شانه وش سد سکندر
کنم صد سر فدای پای سیتا
چه یکتا سر چه ده سر جای سیتا
به جنگ خاکیان خود در نما نم
دو رخ طرح است بر هفت آسمانم
توان نوع بشر را داد بر باد
که معلوم است زور آدمی زاد
ز میمونان شماری بر نگیرم
بجز خوردن حساب از سر نگیرم
نیارم نیز خرسان را ته چشم
شمارم جنس ایشان را کم از پشم
فرشته ترسد از من ، آدمی کیست ؟
که مور اندر دهان اژدها چیست ؟
نشد هم پنجۀ شیران غزاله
به دندان چند بستیزد نواله ؟
نه مقصود من از فخریه لاف است
غبارم بر دهان روز مصاف است
اجازت خواست آنگاه از برادر
ز بیشه سوی میدان شد غضنفر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زمین بوسید و گقت ای شاه دیوان
دل من مانده است امروز حیران
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و گفت: ای شاه، دل دیوانه‌ام امروز در حیرت مانده است.
که از خوابم چرا بیدارکردی
خلاف عادتم آزار کردی
هوش مصنوعی: چرا خواب مرا که به عادت من است، برهم زدی و اذیت کردی؟
مگر کاری درافتاده به دشمن
که شوراندی چنان خوش خواب بر من
هوش مصنوعی: آیا کاری پیش آمده که تو دشمن را به شورش واداشتی و من را از خواب راحت بیدار کردی؟
بگفتا؛ رام لنکا را قتل کرد
سراسر شهر دیوان را خلل کرد
هوش مصنوعی: گفت: او شهر لنکا را آرام کرد و با کشتن دیوان، تمام شهر را دچار آشفتگی و بی‌نظمی ساخت.
ز دیوان جز دو کس پیدا اثر نیست
ترا ای بی خبر اصلاً خبر نیست
هوش مصنوعی: در میان همه دیوانه‌ها فقط دو نفر ردپایشان مشهود است و تو که بی‌خبر هستی، اصلاً از این موضوع اطلاعاتی نداری.
ز ضرب تیغ آن گُ رد بلاجو
نمانده زنده فردی جز من و تو
هوش مصنوعی: از ضربت تیغ، هیچ فردی جز من و تو زنده نمانده است.
بگفتا؛ رام را با تو چه کین است ؟
بگفتا عشق سیتا در کمین است
هوش مصنوعی: او گفت: چرا بین تو و رام کینه‌ای وجود دارد؟ و پاسخ داد: عشق به سیتا در دل من پنهان است.
بگفتا بهر یک زن گرچه حور است
خرابیِ جهان دیدن ، قصور است
هوش مصنوعی: زن هرچند زیبا و کامل باشد، اما دیدن آسیب‌ها و ناهنجاری‌های دنیا به خاطر او نادرست و ناپسند است.
به طفلان پند باید دادن از جان
به تو حیفست پند، ای پیر نادان!
هوش مصنوعی: باید به کودکان نصیحت کرد، اما حیف است که این نصیحت را از تو که فرد نادانی هستی، بپذیرند!
زیاده گشته ای بدمست و بد رأی
بکن ترک می ای خود بین خود رأی !
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به زشتی و ناپسند بودن حالاتی اشاره دارد که انسان در اثر نوشیدن مشروبات الکلی به آن دچار می‌شود. فرد به اشتباه خود را در موقعیت‌های نادرست و ناپسند می‌یابد و از نظر عقلانی و منطقی دچار مشکل می‌شود. در واقع، این جمله به کنایه از ضررهایی است که به خاطر خود خواهی و ناپختگی به فرد می‌رسد و می‌گوید که بهتر است از این وضعیت خارج شود و به خود و رفتارهایش بیشتر توجه کند.
مگر عقلت به جا آید دگر بار
به توبه برگرایی زین چنین کار
هوش مصنوعی: اگر دوباره به خود بیایی و از این رفتار نادرستت پشیمان شوی، شاید بتوانی به عقل و تعهد واقعی‌ات بازگردی.
مخور بسیار می این نکته کن یاد
که گل هر چند بشگفت از دم باد
هوش مصنوعی: زیاده‌روی در نوشیدن مِی را فراموش کن، زیرا گل هرچقدر هم که در اثر وزش باد زیبا و خوشبو شود، باز هم در پی آن پژمرده خواهد شد.
چو باد ان در گلستان گشت گستاخ
بریزد گل ، ز گلبن بشکند شاخ
هوش مصنوعی: زمانی که باد در گلستان پیدا می‌شود و بی‌پروا به حرکت درمی‌آید، گل‌ها می‌ریزند و شاخه‌ها از درختان گلبن شکسته می‌شوند.
چراغ ار چه ز روغن هست پر نور
چو شد لبریز، ماند از روشنی دور
هوش مصنوعی: چراغ هرچند که از روغن پرنور و روشن است، اما وقتی که پر شود و لبریز شود، از نورش دیگر چیزی نمی‌ماند.
به دانش رهزنی چون می نباشد
خرد را دشمنی چو ن وی نباشد
هوش مصنوعی: اگر دانشی مانند شراب باشد، انسان بی‌خرد را دشمنی نیست؛ زیرا بی‌خردی مانند نواختن نی است که هیچ صدای خوبی از آن نمی‌آید.
کسی را کز می ، آشوب مزاج است
گر آید صد فلاطون ، لاعلاج است
هوش مصنوعی: اگر کسی به می و نوشیدنی مبتلا شده و حالش آشفته است، حتی اگر صد فیلسوف بزرگ هم بیایند و درمانش کنند، فایده‌ای نخواهد داشت.
دلت شد غرق عشقِ باده چندان
که در عقلت پدید آورد نقصان
هوش مصنوعی: زمانی که دل تو آنقدر در عشق نوشیدنی غرق شود که باعث شود عقل تو دچار ضعف و نقصان گردد.
خرابیها به ملکت راه ازآن یافت
که دانش از دل تو روی برتافت
هوش مصنوعی: خرابی‌ها و مشکلات در سرزمین شما به وجود آمده‌اند از آنجا که دانش و آگاهی از دل شما دور شده‌اند.
ز نخوت سر فرو یکدم نیاری
چو شیطان سجدهٔ آدم نیاری
هوش مصنوعی: اگر در کبر و خودپسندی لحظه‌ای تواضع نکنی، مانند شیطان هستی که به آدم سجده نکرد.
به تو حرفی که باید گفت گفتم
در دانش چو شاید سفت سفتم
هوش مصنوعی: من آنچه لازم بود به تو گفتم و در علم و دانش، اگر ممکن باشد، به نکات دقیق و مهم پرداختم.
که سیتا را به نزد رام بفرست
به عذر جرم خود پیغام بفرست
هوش مصنوعی: به سیتا بگو که برای رام بیاید و این پیغام را به خاطر گناه خود بفرستد.
گر از پندی که دادم رو بتابی
نخواهی دید هرگز جز خرابی
هوش مصنوعی: اگر از نصیحتی که به تو کردم روگردانی، هرگز جز ویرانی چیزی نخواهی دید.
جوابش داد راون کای تُنُگ ظرف
ز تو بوی هراس آمد ازین حرف
هوش مصنوعی: شخصی از طرف خودش پاسخی به کسی می‌دهد که به او می‌گوید: صدای تو به قدری قوی و بی‌پرواست که بوی ترس از صحبت‌های تو به مشام می‌رسد.
برو خواب گران کن ای جوانمرگ
که بهر نام می خواهم به جان مرگ
هوش مصنوعی: به خواب عمیق و سنگین برو، ای کسی که زندگی‌ات به پایان رسیده است، زیرا من به خاطر شهرت و نام، حاضرم جانم را به خطر بیندازم.
فدای عشق سازم ده سر خویش
سپارم کی به دشمن دلبر خویش
هوش مصنوعی: برای عشق تو آماده‌ام که حتی جانم را به دست بگیرم و تمام تأکیدم را بر وفاداری به محبوبم بگذارم، هرگز به دشمنی که به دلبرم آسیب می‌زند، اجازه نخواهم داد.
دلش غیرت گرفت از طعن ده سر
جوابش داد آشفته برادر
هوش مصنوعی: دلش از اینکه به او بی‌احترامی شده، ناراحت شد و با احساسات آشفته‌اش پاسخ برادرش را داد.
که گفتم حرف صلح از بهر تدبیر
وگرنه شیر نهراسد ز نخ جیر
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که من درباره صحبت‌های صلح تنها به خاطر تدبیر و چاره‌اندیشی صحبت می‌کنم، زیرا در واقع شیر (نماد قدرت و شجاعت) هرگز از یک نخ جیر نمی‌ترسد. به عبارت دیگر، قدرت واقعی نیازی به ملاحظه‌های کوچک و بی‌اهمیت ندارد.
مرا گفتی که می ترسی ز دشمن
نباید بیم راه اندر دل من
هوش مصنوعی: تو به من گفتی که نباید از دشمن بترسی، پس نترس و در دل من تردید نکن.
چو خواهم امتحان تیغ و خنجر
شکافم شانه وش سد سکندر
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم توانمندی شمشیر و خنجر را آزمایش کنم، شانه و موهای سکندر را می‌شکافم.
کنم صد سر فدای پای سیتا
چه یکتا سر چه ده سر جای سیتا
هوش مصنوعی: من برای پای سیتا حتی صد سر هم فدای او می‌کنم، چه ارزشی دارد یک سر یا ده سر در مقابل او؟
به جنگ خاکیان خود در نما نم
دو رخ طرح است بر هفت آسمانم
هوش مصنوعی: به میدان نبرد با انسان‌ها می‌روم، زیرا که چهره‌ای دوگانه دارم و بر آسمان‌های هفت‌گانه به تصویر کشیده شده‌ام.
توان نوع بشر را داد بر باد
که معلوم است زور آدمی زاد
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی‌های انسان به راحتی می‌تواند در معرض خطر قرار گیرد، چرا که مشخص است که قدرت انسان محدود است و نمی‌تواند همیشه بر شرایط غالب شود.
ز میمونان شماری بر نگیرم
بجز خوردن حساب از سر نگیرم
هوش مصنوعی: به جز خوردن حسابی از میمون‌ها در نظر نمی‌گیرم و نمی‌خواهم از آن‌ها الگو بگیرم.
نیارم نیز خرسان را ته چشم
شمارم جنس ایشان را کم از پشم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم خرس‌ها را در نظر بگیرم و آن‌ها را در مقام چشم خود قرار دهم، زیرا این‌ها در مقایسه با من، چیزی بیشتر از پشم نیستند.
فرشته ترسد از من ، آدمی کیست ؟
که مور اندر دهان اژدها چیست ؟
هوش مصنوعی: فرشته از من می ترسد، پس انسان چه ارزشی دارد؟ مثل اینکه یک موریانه در دهان اژدها چه اهمیتی دارد؟
نشد هم پنجۀ شیران غزاله
به دندان چند بستیزد نواله ؟
هوش مصنوعی: غزاله هرگز نمی‌تواند به شیران که نیرومند و شکارچیان را قوی است، چنگ بزند و نباید به مبارزه با آن‌ها برود؛ زیرا او ضعیف‌تر از آن است که در برابر قدرت شیران از خود مقاومت نشان دهد.
نه مقصود من از فخریه لاف است
غبارم بر دهان روز مصاف است
هوش مصنوعی: من به دنبال فخر و bragging نیستم؛ بلکه هدف من این است که به یادآورم در روز نبرد، نام و یاد من همچون غباری بر لبان روزگار باقی خواهد ماند.
اجازت خواست آنگاه از برادر
ز بیشه سوی میدان شد غضنفر
هوش مصنوعی: غضنفر از برادرش اجازه گرفت و سپس به سمت میدان جنگ رفت.