گنجور

بخش ۹۳ - جنگ رام با راون و بیهوش شدن راون به زخم تیر رام و گریزاندن بهلبان رت راون در قلعۀ لنکا

برادر را به میدان چون زبون دید
چو آتش کسوت آهن بپوشید
سلیمان درع داوودی به بر کرد
چو افسر مغفر همت به سر کرد
ندیده دیدهای زین ماجرا سخت
سلیمان بر زمین و دیو بر تخت
حریف یکدگر شد رام و راون
بجنبید از دو سو پولاد و آهن
به مرگ راون آمد آن زمان فال
که با عیسی مقابل گشت دجال
چو بگرفته کمان بر دست از دوش
ز شست او ظفر شد حلقه در گوش
خدنگ رام بر عفریت بی دین
تقدم جسته از زخم شیاطین
به سر در پیش رو افکنده ده سر
چو یاجوج از پس سد سکندر
به هر سو کرد رو آن صاحب اقبا ل
ظفر چون سایه می رفتی ز دنبال
ز دست برد او شد دیو بی پا
چو از ملسا زبان از نار ترسا
زبون شد اهرمن آخر ز جمشید
که شیر برف نارد تاب خورشید
نیارد ظلمت شب پیش خور تاب
ناستد رو به روی شعله سیماب
کجا با فربهی پهلو زد آماس
یخ دی کی تواند سفتن الماس
چو شد مدهوش راون رت بهلبان
گریزانده سوی لنکا ز میدان
گریزان شد بسان سایه از نور
چو درد سر ز می از طبع مخمور
چو دشمن شد گریزان رام آزاد
تعاقب کرد لختی باز استاد
ولی چون دید نیکو پیش و پس را
ندید از نامداران هیچ کس را
به گردش از سپهداران لشکر
ببیکن بود و هنونت ظفر ور
یقین دانست کایشان کشته گشتند
به خون آغشته بر هم پشته گشتند
به زاری باز پرسید از ببیکن
که گویی کشته شد امروز لچمن
ازین غم خون من در دل زند جوش
که چونست آن جوان؛ شیر ظفر کوش
به پالیدن در آمد کشتگان را
که بردارد تن هر خسته جان را
به خون پیمانه های عمر لبریز
اجل میخوار و ساقی خنجر تیز
برادر را به میدان یافت خسته
چو عهد ماهرویان دل شکسته
بجز نام ی نمانده در حیاتش
وجود بر عدم کرده بر آتش
پی تدبیر او درماند برجای
که بی لچمن چه باشد حال من وای
همی گفت از کمال مهربانی
که ما را بر سر آمد زندگانی
اگرچه بعد فتح شهر لنکا
شود آب حیاتم وصل سیتا
نخواهم زبست هرگز بی برادر
که بود او مر مرا با جان برابر
فدایم کرد جان نازنین را
نیارم تاب مرگ این چنین را
زدوده آه و افغان جگر سوز
شب آمد بر سر رامِ سیه روز
به گوشش گفت جامون و ببیکن
که چندین غم مخور از زخم لچمن
نه هر دردی دوایی دارد آخر؟
نه هر رنجی شفایی دارد آ خر؟
خردمندی، مشو دیوانه چون مست
مکن ماتم که جان اندر تنش هست
چو مردان در علاج او همی کوش
چو زن تا کی به گریه گم کنی هوش
دل دانا که در عقل سفت ه است
ز یک دم صد هزار امید گفت هاست
پی زخمش سراپا دل فگارم
به خاطر آنچه آید عرض دارم
علاج غیر ازین نبود که حالی
رود هنونت در کوه شمالی
گیاهایی که د ارد طبع تریاک
به آب زندگانی رسته زان خاک
بود جانداروی خسته بدنها
برآرد خود به خود پیکان ز تنها
اگر پیش از طلوع نور خورشید
بیارد آن گیاها ن هست امید
که زهر زخم را تریاک گردد
وگرنه خسته مشت خاک گردد
نشان آن گیاها ن هست مشهور
که در شب شمع سان باشند پر نور

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برادر را به میدان چون زبون دید
چو آتش کسوت آهن بپوشید
هوش مصنوعی: وقتی برادر را در میدان در حال ضعف و ناتوانی دید، همانند یک آتش که درون خود قدرتی دارد، لباس آهنی و مقاوم به تن کرد.
سلیمان درع داوودی به بر کرد
چو افسر مغفر همت به سر کرد
هوش مصنوعی: سلیمان زره داوود را بر تن کرد، همانگونه که همت و اراده‌اش را چون کلاهی بر سر نهاده است.
ندیده دیدهای زین ماجرا سخت
سلیمان بر زمین و دیو بر تخت
هوش مصنوعی: در این ماجرا، سلیمان به خاطر قدرتش بر زمین و دیوها بر تخت، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و به چیزهایی که می‌تواند ببیند و درک کند، نگاه می‌کند.
حریف یکدگر شد رام و راون
بجنبید از دو سو پولاد و آهن
هوش مصنوعی: دو طرف به میادین جنگ آمده‌اند و با هم به رقابت و درگیری پرداخته‌اند، در حالی که آهن و فولاد از دو سمت در حرکت هستند.
به مرگ راون آمد آن زمان فال
که با عیسی مقابل گشت دجال
هوش مصنوعی: در آن زمان که دجال در برابر عیسی قرار گرفت، مرگ به سراغش آمد.
چو بگرفته کمان بر دست از دوش
ز شست او ظفر شد حلقه در گوش
هوش مصنوعی: زمانی که او کمان را بر دست گرفت و از دوش، حلقه‌ای در گوشش پیدا شد، پیروزی در دستان او بود.
خدنگ رام بر عفریت بی دین
تقدم جسته از زخم شیاطین
هوش مصنوعی: تیر ماهرانه‌ای که به هدف نشانه گرفته است، بر نیروی شر و بی‌ایمانی غلبه کرده و از آسیب‌هایی که شیاطین به وجود آورده‌اند، پیشی گرفته است.
به سر در پیش رو افکنده ده سر
چو یاجوج از پس سد سکندر
هوش مصنوعی: سرها به پیش و در زیر پا افکنده شده‌اند، مانند یاجوج و ماجوج که از پشت سد سکندر به جلو می‌آیند.
به هر سو کرد رو آن صاحب اقبا ل
ظفر چون سایه می رفتی ز دنبال
هوش مصنوعی: شخصی که به موفقیت و نیرویی بزرگ دست یافته، در هر جهت حرکت می‌کند و تو به مانند سایه‌ای از او پیروی می‌کنی.
ز دست برد او شد دیو بی پا
چو از ملسا زبان از نار ترسا
هوش مصنوعی: از دست او، دیوی بی پا شد؛ مانند زبانی که از ترس آتش به سمت ملسا (مکان آرام) دویده است.
زبون شد اهرمن آخر ز جمشید
که شیر برف نارد تاب خورشید
هوش مصنوعی: اهریمن در نهایت به زبان آمد و از جمشید شکست خورد، چرا که شیر نمی‌تواند در برابر تابش خورشید دوام بیاورد.
نیارد ظلمت شب پیش خور تاب
ناستد رو به روی شعله سیماب
هوش مصنوعی: سختی‌های شب نمی‌توانند نور ماه را پنهان کنند و همواره نورش به سمت شعله‌ای که مانند نقره می‌درخشد، می‌تابد.
کجا با فربهی پهلو زد آماس
یخ دی کی تواند سفتن الماس
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند با وجود قدرت و عظمت الماس، بخواهد سنگینی یخ را تحمل کند. به عبارتی دیگر، در برابر چیزهای باارزش و با استقامت، چیزهای ناچیز و ضعیف جایی ندارند.
چو شد مدهوش راون رت بهلبان
گریزانده سوی لنکا ز میدان
هوش مصنوعی: وقتی کسی مست و مدهوش شد، با سرعت و بی‌پروایی به سمت لنکا فرار کرد و از میدان نبرد دور شد.
گریزان شد بسان سایه از نور
چو درد سر ز می از طبع مخمور
هوش مصنوعی: او مانند سایه‌ای از نور فرار کرد، زیرا که مانند سر درد ناشی از مستی، از طبع خوشحال دوری می‌کرد.
چو دشمن شد گریزان رام آزاد
تعاقب کرد لختی باز استاد
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن فرار کرد، آن اسب آرام و آزاد از دنبالش رفت و کمی بعد دوباره به استاد خودش برگشت.
ولی چون دید نیکو پیش و پس را
ندید از نامداران هیچ کس را
هوش مصنوعی: اما وقتی که او به خوبی آینده و گذشته را نگریست، هیچ‌یک از نام‌آوران را ندید.
به گردش از سپهداران لشکر
ببیکن بود و هنونت ظفر ور
هوش مصنوعی: او به دور سرکردگان لشکر توجه می‌کند و به پیروزی نزدیک می‌شود.
یقین دانست کایشان کشته گشتند
به خون آغشته بر هم پشته گشتند
هوش مصنوعی: او مطمئن شد که آن‌ها به قتل رسیده‌اند و خونشان بر زمین ریخته شده و بر روی هم تلنبار شده است.
به زاری باز پرسید از ببیکن
که گویی کشته شد امروز لچمن
هوش مصنوعی: او با اندوه از ببیکن پرسید که انگار امروز لچمن کشته شده است.
ازین غم خون من در دل زند جوش
که چونست آن جوان؛ شیر ظفر کوش
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر عاطفه عمیق و نگرانی شخصی است که از درد و رنجی که در دل دارد، رنج می‌برد. او به دنبال آن جوانی است که مظهر پیروزی و قدرت است و می‌خواهد بداند او کجاست و چرا حضور ندارد. در واقع، این احساس ناشی از علاقه و امید به جوانی است که نماد موفقیت و شجاعت به حساب می‌آید.
به پالیدن در آمد کشتگان را
که بردارد تن هر خسته جان را
هوش مصنوعی: به برای شستن و پاک کردن کشتگان آمده است تا هر روح خسته‌ای را از بدنش جدا کند.
به خون پیمانه های عمر لبریز
اجل میخوار و ساقی خنجر تیز
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند پیمانه‌ای پر از خون است و زمانی که آن پیمانه پر می‌شود، پایان عمر فرا می‌رسد. در این میان، مرگ به‌عنوان می‌خوار و زندگی به‌عنوان ساقی، با تیغ تیز خود به ناگهانی به سراغ ما می‌آید.
برادر را به میدان یافت خسته
چو عهد ماهرویان دل شکسته
هوش مصنوعی: برادر را در میدان جنگ دیدم که خسته و ناتوان شده بود، مانند کسی که دلش از عشق معشوقی جریحه‌دار شده باشد.
بجز نام ی نمانده در حیاتش
وجود بر عدم کرده بر آتش
هوش مصنوعی: تنها نامی از او باقی مانده و در زندگی‌اش چیزی جز نیستی وجود ندارد؛ او مانند آتشی است که بر عدم زبانه می‌کشد.
پی تدبیر او درماند برجای
که بی لچمن چه باشد حال من وای
هوش مصنوعی: با توجه به تدبیر او، من در جایی مانده‌ام که بدون لچمن (پوشش) چه حالتی دارم وای بر من!
همی گفت از کمال مهربانی
که ما را بر سر آمد زندگانی
هوش مصنوعی: او به خاطر مهربانی ویژه‌ای که دارد، می‌گوید که زندگی ما به پایان رسیده است.
اگرچه بعد فتح شهر لنکا
شود آب حیاتم وصل سیتا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه پس از فتح شهر لنکا، مانند آب حیات به وصال سیتا خواهم رسید.
نخواهم زبست هرگز بی برادر
که بود او مر مرا با جان برابر
هوش مصنوعی: هرگز نخواهم از برادرم جدا شوم، زیرا او برای من به اندازه جانم ارزش دارد.
فدایم کرد جان نازنین را
نیارم تاب مرگ این چنین را
هوش مصنوعی: عاشقانه‌ای عمیق در اینجا بیان شده است. شخصی می‌گوید که جان عزیزش را فدای او کرده و او نمی‌تواند تحمل کند مرگ را به این شکل، به خاطر عشق و وابستگی شدیدی که به او دارد. در واقع، او از شدت عشق و احساسات خود نمی‌تواند مرگ و جدایی را قبول کند.
زدوده آه و افغان جگر سوز
شب آمد بر سر رامِ سیه روز
هوش مصنوعی: ناامیدی و دردهای دل از بین رفته و شب، به سراغ روزگار تاریک و تلخ آمده است.
به گوشش گفت جامون و ببیکن
که چندین غم مخور از زخم لچمن
هوش مصنوعی: به او بگو که نگرانی را کنار بگذارد و از غم‌هایش کم کند، چرا که دلش نباید به خاطر زخم‌های قدیمی آسیب ببیند.
نه هر دردی دوایی دارد آخر؟
نه هر رنجی شفایی دارد آ خر؟
هوش مصنوعی: برخی از دردها و رنج‌ها هستند که هیچ درمانی برایشان وجود ندارد و نمی‌توان برای آنها راه‌حلی پیدا کرد.
خردمندی، مشو دیوانه چون مست
مکن ماتم که جان اندر تنش هست
هوش مصنوعی: عاقل باش و دیوانه‌وار رفتار نکن. در حالی که زندگی در وجودت جاری است، دل‌نگران نباش و برای چیزهایی که گذشته‌اند غم مخور.
چو مردان در علاج او همی کوش
چو زن تا کی به گریه گم کنی هوش
هوش مصنوعی: فراموش نکن که همیشه برای حل مشکلات باید تلاش کرد. مانند مردان که به درمان مسائل می‌پردازند، نباید فقط به گریه و احساسات تکیه کنی.
دل دانا که در عقل سفت ه است
ز یک دم صد هزار امید گفت هاست
هوش مصنوعی: دل آگاه که به عقل و دانش متکی است، در هر لحظه هزاران آرزو و امید را بیان می‌کند.
پی زخمش سراپا دل فگارم
به خاطر آنچه آید عرض دارم
هوش مصنوعی: به خاطر زخم و دردهایی که دارم، تمام وجودم در غم و اندوه است و به خاطر آنچه که در پیش رو دارم، می‌خواهم چیزی بگویم.
علاج غیر ازین نبود که حالی
رود هنونت در کوه شمالی
هوش مصنوعی: چاره‌ای جز این نیست که حالا بروی و هنونت را در کوه‌های شمالی بگذرانی.
گیاهایی که د ارد طبع تریاک
به آب زندگانی رسته زان خاک
هوش مصنوعی: گیاهانی که با طعم تریاک جوانه زده‌اند، از خاکی سر بر آورده‌اند که آب حیات در آن جاری است.
بود جانداروی خسته بدنها
برآرد خود به خود پیکان ز تنها
هوش مصنوعی: موجودی خسته و ناتوان از بدن‌های خود، به طور طبیعی و بدون اراده، از تنهایی نگران و آزرده می‌شود.
اگر پیش از طلوع نور خورشید
بیارد آن گیاها ن هست امید
هوش مصنوعی: اگر قبل از اینکه خورشید طلوع کند، گیاهی رشد نکند، امیدی به آن نیست.
که زهر زخم را تریاک گردد
وگرنه خسته مشت خاک گردد
هوش مصنوعی: اگر زخم‌ها با شفابخشی مانند تریاک درمان نشوند، انسان خسته و از پا افتاده خواهد شد و فقط به خاک و زمین خواهد رسید.
نشان آن گیاها ن هست مشهور
که در شب شمع سان باشند پر نور
هوش مصنوعی: این گیاهان معروف هستند که در شب مانند شمع نورانی می‌درخشند.