گنجور

بخش ۹ - در مدح نورالدین جهانگیر پادشاه

جهان نو زنده گشت از حسن تدبیر
به عدل شاه نورالدین جهانگیر
شه صاحبقران و صاحب اقبال
جوانبخت و جوانمرد و جوانسال
به خدمت بسته پیشش دست امید
صد افسر بهمن و صد تخت جمشید
به جامی دولت جمشید بخشد
به ذره منصب خورشید بخشد
نه در عهدش کسی جز عشق غماز
به دورش کس نه زندانی بجز راز
به حلمش کوه خواندن نیز ننگ است
که دست آن ز حلمش زیر سنگ است
سعادت همرکاب تحت شاه است
ظفر همسایۀ ظلّ اله است
ز فضل حق نهاده تاج برسر
سپند دولتش هر هفت کشور
ز رایش پرتوی نور تجلّی
ز لطفش آرزو را صد تسلّی
دماند لطف آن خورشید گوهر
چو خطّ یار ز آتش سبزهٔ تر
ز جود او چنان زر بار سنگ است
که مار گنج را از گنج ننگ است
به هر خانه ز جود شاه بی رنج
هزاران گنج بیش از ضعف شطرنج
ز دست او که در بخشش علَم شد
درم جز پشت ماهی جمع کم شد
کفش نگذاشت تا داده درم را
کنون جام درم بخشد کرم را
دل از دستش چو ملک از عدل آباد
چو طفل از لعب طبعش از کرم شاد
به امر او قضا در کار مشغول
به نهیش اختر بیداد معزول
چنان آراست گیتی را به احسان
که ننماید کسی دل خسته جز کان
کنون عالم چنان خوش می کند زیست
که کس جز طفل در زادن نه بگریست
سم رخشش به جولان روز هیجا
نگارد بر زمین انّا فتحنا
به گاه کین ز عکس خنجر تیز
ز آب زندگانی آتش انگیز
همای رایتش بر هفت کشور
سعادت مایه داد از سایۀ پر
ز عدلش معتدل اضداد سرکش
به ماهی و سمندر آب و آتش
جهان از زلزله شد ایمن آن گاه
که در جان فتنه را جا می کند شاه
نگویم برق در رزمش حسام است
که تیغ برق تیغش را نیام است
به خواب مرگ گر سهمش نماید
ازآن سوی عدم جانها بر آید
زهی اسکندری کش خضر دوران
نشاند گرد راهش ز آب حیوان
نگویم ذات او پروردگار است
خلاف او خلاف کردگار است
ترا همتایی حق بود یارا
اگر مانند می بودی خدا را
خدا چون خود نیارد آفریدن
تو مثل خود کنی در دم کشیدن
زهی دور شهنشاه همایون
که مداحانش، ممدوحند اکنون
گل مدحش نگ یرد از خرد رنگ
که دارد دست موسی از حنا ننگ
شهنشاها! ز فیض وحی تأثیر
زبانم شد چو تیغ خور جهانگیر
بران تیغی که گیرد ربع مسکون
به دریا شسته باید از جگر خون
نه مدحی گفته ام صاحبقران را
به دریا شسته ام تیغ زبان را
ولی کو بخت آنم کز روایی
زرم یابد عیار پادشایی
به دارالضرب طبعم اخچۀ ماه
چو نقد خور شود از سکّۀ شاه
سزد گر من ز صرّافان هراسم
که قلب بخت خود را می شناسم
قفای طالعم را تیره اختر
به پیشانی گره چون سک ۀ زر
مرا اختر نه ثابت شد نه سیار
چه بخت است این نه درخواب و نه بیدار
به جان یابم امان گر از لب شاه
ز حال خویش، شه را سازم آگاه
ز بی عیبی زمانم خویشتن را
جز این عیبی ندانم خویشتن را
فلک صید من و من دل کبابم
به دریا گوهری محتاج آبم
خجل از خود چو ناز بی خریدار
گره در دل چو خو ی ابروی یار
خریداری ندارم با که نازم
دمی با نامرادی هم بسازم
به دانش نازم از طالع به جانم
به جان ارزان ولی قیمت گرانم
ز خود بهتر شناسم هر خری را
مبادا بخت بد نیک اختری را
ز بخت بد مسیحی خر پرستم
نیامد یک جوی طالع به دستم
ز جام یأس مستی همچو من کو
مسیح خرپرستی همچو من کو
بود تا آسمان بالا زمین زیر
هراسد آهو از سر پنجۀ شیر
شه و شهزادگان جاوید اقبال
ولایت شاد بادا از زر و مال
وزیران نکو خواهانش یکسر
به دولت غیرت خاقان و قیصر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان نو زنده گشت از حسن تدبیر
به عدل شاه نورالدین جهانگیر
هوش مصنوعی: به خاطر تدبیر خوب و عدالت شاه نورالدین جهانگیر، دنیا دوباره رونق و زندگی تازه‌ای پیدا کرده است.
شه صاحبقران و صاحب اقبال
جوانبخت و جوانمرد و جوانسال
هوش مصنوعی: پادشاهی که خوشبخت و جوانمرد است، دارای کرامت و خوش شانسی می‌باشد.
به خدمت بسته پیشش دست امید
صد افسر بهمن و صد تخت جمشید
هوش مصنوعی: در خدمت او با دست پر از امید، هم‌چنان که بهمن و تخت جمشید ارزشمند هستند.
به جامی دولت جمشید بخشد
به ذره منصب خورشید بخشد
هوش مصنوعی: به کسی مقام والایی مانند پادشاهی جمشید می‌دهد و به دیگری جایگاهی بلندمرتبه چون خورشید عطا می‌کند.
نه در عهدش کسی جز عشق غماز
به دورش کس نه زندانی بجز راز
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در زمان او جز عشق، خبرچین نیست و هیچ زندانی به جز رازهای درونش وجود ندارد.
به حلمش کوه خواندن نیز ننگ است
که دست آن ز حلمش زیر سنگ است
هوش مصنوعی: بزرگی و صبر او به قدری است که حتی کوه هم در برابرش کوچک و ناتوان به نظر می‌رسد، زیرا این صبر و خویشتن‌داری او به اندازه‌ای است که در شرایط سخت هم آرام می‌ماند و از درون حتی زیر فشارهای سنگین، استقامت دارد.
سعادت همرکاب تحت شاه است
ظفر همسایۀ ظلّ اله است
هوش مصنوعی: سعادت در کنار پادشاهی است و پیروزی هم در همسایگی سایه خداوند قرار دارد.
ز فضل حق نهاده تاج برسر
سپند دولتش هر هفت کشور
هوش مصنوعی: به لطف خدا، بر فراز سر سپند، تاجی قرار گرفته که نماد قدرت و سروری او در تمام هفت سرزمین است.
ز رایش پرتوی نور تجلّی
ز لطفش آرزو را صد تسلّی
هوش مصنوعی: از زیبایی او نوری می‌تابد که به لطف و مهربانی‌اش، آرزوها را به هزار امید مسرت می‌بخشد.
دماند لطف آن خورشید گوهر
چو خطّ یار ز آتش سبزهٔ تر
هوش مصنوعی: خوشی و زیبایی‌های آن خورشید چون خط معشوق از آتش سبزه‌ی تازه محو و ناپدید شده است.
ز جود او چنان زر بار سنگ است
که مار گنج را از گنج ننگ است
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت او چنان ارزشمند و بی‌نظیر است که حتی طلا نیز در برابر آن به سنگی بی‌فایده می‌ماند، به گونه‌ای که مار، خزانه‌اش را از ترس ننگ و بی‌ارزشی پنهان کرده است.
به هر خانه ز جود شاه بی رنج
هزاران گنج بیش از ضعف شطرنج
هوش مصنوعی: به هر خانه‌ای که سلطان با فضیلت وارد می‌شود، بدون هیچ زحمتی، هزاران گنجینه بیش از ضعف و ناچیزی شطرنج وجود دارد.
ز دست او که در بخشش علَم شد
درم جز پشت ماهی جمع کم شد
هوش مصنوعی: از دستان او که در بخشندگی معروف شده است، چیزی جز پشت ماهی در اختیار ندارم.
کفش نگذاشت تا داده درم را
کنون جام درم بخشد کرم را
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کفش بپوشم تا درم را به کسی بدهم، اکنون جامم را کرم به من می‌دهد.
دل از دستش چو ملک از عدل آباد
چو طفل از لعب طبعش از کرم شاد
هوش مصنوعی: دل از دست او مانند شاهی است که از سرزمین خود به دور افتاده و از عدالت بی‌نصیب است. مانند کودکی که از بازی و سرگرمی لذت می‌برد، طبع او نیز از بخشش و کرم سرشار است.
به امر او قضا در کار مشغول
به نهیش اختر بیداد معزول
هوش مصنوعی: به دستور او، سرنوشت مشغول کار است و به خاطر نهی او، ستاره بیداد از درگاه حذف شده است.
چنان آراست گیتی را به احسان
که ننماید کسی دل خسته جز کان
هوش مصنوعی: جهان را به زیبایی و نیکی تزئین کرده است به‌طوری که هیچ‌کس جز کسانی که دل‌های خسته دارند، نتوانند آن را ببینند.
کنون عالم چنان خوش می کند زیست
که کس جز طفل در زادن نه بگریست
هوش مصنوعی: اکنون دنیای چنان شادی و خوشی را تجربه می‌کند که تنها کودکان در هنگام تولد گریه‌ای سر می‌دهند و دیگر کسی در این دنیا از غم نمی‌نالد.
سم رخشش به جولان روز هیجا
نگارد بر زمین انّا فتحنا
هوش مصنوعی: چهره زیبای او در روز روشن بر زمین نقش می‌بندد، چرا که ما پیروزی بزرگی را به دست آورده‌ایم.
به گاه کین ز عکس خنجر تیز
ز آب زندگانی آتش انگیز
هوش مصنوعی: زمانی که خنجر تیز آسیب می‌زند، انعکاس آن باعث شعله‌ور شدن آتش زندگی می‌شود.
همای رایتش بر هفت کشور
سعادت مایه داد از سایۀ پر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و خوشبختی که بر هفت سرزمین سایه می‌افکند، به خاطر بال‌هایش موجب سعادت و خوشبختی مردم آن سرزمین‌ها می‌شود.
ز عدلش معتدل اضداد سرکش
به ماهی و سمندر آب و آتش
هوش مصنوعی: از انصاف او، دشمنان سرکش به آرامش می‌رسند؛ همان‌طور که ماهی و سمندر در کنار آب و آتش، هر کدام در عناصر خود، با هم سازگارند.
جهان از زلزله شد ایمن آن گاه
که در جان فتنه را جا می کند شاه
هوش مصنوعی: جهان زمانی در برابر زلزله و نابسامانی‌ها ایمن می‌شود که در وجود حاکم، تضاد و آشوبی وجود نداشته باشد.
نگویم برق در رزمش حسام است
که تیغ برق تیغش را نیام است
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که شمشیرش در جنگ مانند برق است، چون واقعاً تیغش مانند یک نیام در غلاف است.
به خواب مرگ گر سهمش نماید
ازآن سوی عدم جانها بر آید
هوش مصنوعی: اگر مرگ به کسی خواب خوشی هدیه کند، از دنیای عدم، جان‌ها دوباره زنده می‌شوند.
زهی اسکندری کش خضر دوران
نشاند گرد راهش ز آب حیوان
هوش مصنوعی: چه خوشبخت است اسکندر که خضر، نیکوکار زمانه، او را در مسیرش به آب حیات هدایت کرده است.
نگویم ذات او پروردگار است
خلاف او خلاف کردگار است
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که او خود پروردگار است، زیرا هر چیزی که با این ویژگی‌ها سازگار نباشد، نمی‌تواند خالق باشد.
ترا همتایی حق بود یارا
اگر مانند می بودی خدا را
هوش مصنوعی: اگر تو همتای خداوند می‌بودیا، باید مانند شراب می‌بودید، اما اینطور نیست.
خدا چون خود نیارد آفریدن
تو مثل خود کنی در دم کشیدن
هوش مصنوعی: خداوند نمی‌تواند موجودی را به گونه‌ای بیافریند که شبیه خودش باشد، بنابراین تو باید در وجود خودت تلاش کنی تا به صورت واقعی زندگی کنی.
زهی دور شهنشاه همایون
که مداحانش، ممدوحند اکنون
هوش مصنوعی: عجب است از پادشاه بزرگ که مداحانش اکنون مورد ستایش او قرار دارند.
گل مدحش نگ یرد از خرد رنگ
که دارد دست موسی از حنا ننگ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جلالی که در مدح او (شخص مورد نظر) نهفته است، قابل مقایسه با رنگ‌های ظاهری نیست. زیبایی او از جوهره فکری و روحی نشأت می‌گیرد و نه از تزیینات ظاهری. به عبارت دیگر، هنری که در وجود اوست، فراتر از هر چیز دیگری است و نمی‌توان آن را به چیزهای سطحی تقلیل داد.
شهنشاها! ز فیض وحی تأثیر
زبانم شد چو تیغ خور جهانگیر
هوش مصنوعی: ای پادشاهان! به برکت وحی الهی، زبان من به قدر قدرتی شده که مانند شمشیری جهان را فتح می‌کند.
بران تیغی که گیرد ربع مسکون
به دریا شسته باید از جگر خون
هوش مصنوعی: برای دستیابی به فتح و پیروزی در سرزمین‌هایی که همیشه مسکونی بوده‌اند، باید از دل و جان مایه بگذاری و سختی‌ها را پشت سر بگذاری.
نه مدحی گفته ام صاحبقران را
به دریا شسته ام تیغ زبان را
هوش مصنوعی: من نه از ویژگی‌های شاه ستایش کرده‌ام، بلکه زبانم را مانند تیغی که در دریا شسته می‌شود، آزادانه بیان کرده‌ام.
ولی کو بخت آنم کز روایی
زرم یابد عیار پادشایی
هوش مصنوعی: اما کجا بخت من که از طریق روایت، ارزش پادشاهی را به دست آورم؟
به دارالضرب طبعم اخچۀ ماه
چو نقد خور شود از سکّۀ شاه
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تجربه‌ای درونی و حسی اشاره می‌کند که به نوعی ارتباط بین زیبایی و ارزش واقعی ایجاد می‌کند. او ماه را به عنوان نماد زیبایی و ارزش گذاری می‌کند و به آن پرداخته که چگونه این زیبایی در مقایسه با متاع‌های دنیوی می‌تواند با ارزش‌تر باشد. این تصویر به ما یادآوری می‌کند که زیبایی و هنر دارای ارزشی فراتر از مادیات هستند.
سزد گر من ز صرّافان هراسم
که قلب بخت خود را می شناسم
هوش مصنوعی: اگر من از تاجران بترسم، جای تعجبی نیست چرا که من سرنوشت خود را به خوبی می‌شناسم.
قفای طالعم را تیره اختر
به پیشانی گره چون سک ۀ زر
هوش مصنوعی: سرنوشت شوم من مانند ستاره‌ای بدشگون بر پیشانی‌ام نقش بسته است، مانند سکه‌ای از طلا که در سرنوشت حک شده است.
مرا اختر نه ثابت شد نه سیار
چه بخت است این نه درخواب و نه بیدار
هوش مصنوعی: من نه ستاره‌ای ثابت دارم و نه ستاره‌ای در حال حرکت؛ این چه قضایتی است که در هیچ حالتی، نه در خواب و نه در بیداری، به من آرامش نمی‌دهد.
به جان یابم امان گر از لب شاه
ز حال خویش، شه را سازم آگاه
هوش مصنوعی: اگر از لب شاه بگویم که از وضعیت خودم می‌ترسم، به جانم امانی پیدا می‌کنم و او را از حال خود باخبر می‌سازم.
ز بی عیبی زمانم خویشتن را
جز این عیبی ندانم خویشتن را
هوش مصنوعی: از بی‌عیب بودن زمانه، چیزی جز این عیب در خود نمی‌بینم.
فلک صید من و من دل کبابم
به دریا گوهری محتاج آبم
هوش مصنوعی: آسمان شکار من است و من در دل نگران و پریشانم؛ مانند جواهری هستم که به آب نیاز دارم.
خجل از خود چو ناز بی خریدار
گره در دل چو خو ی ابروی یار
هوش مصنوعی: انگار که از خودم شرم دارم، مثل ناز و زیبایی که کسی آن را نمی‌خواهد. در دل من، افسوس و غم همچون قوس ابروی محبوب جا گرفته است.
خریداری ندارم با که نازم
دمی با نامرادی هم بسازم
هوش مصنوعی: من هیچ خریدار و محبوبی ندارم که بتوانم با او لحظه‌ای دلنواز و شاد زندگی کنم، و حتی با ناامیدی هم می‌توانم کنار بیایم.
به دانش نازم از طالع به جانم
به جان ارزان ولی قیمت گرانم
هوش مصنوعی: من به دانش و آگاهی خود افتخار می‌کنم و می‌دانم که ارزش واقعی من به خاطر روح و وجودم فراتر از هر قیمتی است، هرچند که ممکن است از نظر دنیوی ارزان به نظر بیایم.
ز خود بهتر شناسم هر خری را
مبادا بخت بد نیک اختری را
هوش مصنوعی: من هر کسی را بهتر از خودم می‌شناسم، مبادا که شانسی بد باعث آسیب به شخص خوشبختی شود.
ز بخت بد مسیحی خر پرستم
نیامد یک جوی طالع به دستم
هوش مصنوعی: از سرنوشت بد مسیحی و پرستنده خر، هیچ موجی از خوش‌شانسی به من نرسید.
ز جام یأس مستی همچو من کو
مسیح خرپرستی همچو من کو
هوش مصنوعی: در دنیای غم و ناامیدی، کسی را پیدا کن که مانند من در راه امید و نجات باشد.
بود تا آسمان بالا زمین زیر
هراسد آهو از سر پنجۀ شیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان برفراز و زمین زیر پا است، آهو از چنگال شیر در وحشت به سر می‌برد.
شه و شهزادگان جاوید اقبال
ولایت شاد بادا از زر و مال
هوش مصنوعی: خداوند به پادشاه و فرزندانش خوشبختی و شادی عطا کند و زندگی خوشی را برای ایشان رقم بزند که با ثروت و زیرکی همراه باشد.
وزیران نکو خواهانش یکسر
به دولت غیرت خاقان و قیصر
هوش مصنوعی: وزیران خوب و شایسته او تماماً به دولت و قدرت شاهان و امپراتوران دیگر وابسته‌اند.