گنجور

بخش ۷۳ - دادن هنونت انگشتری رام را به سیتا و فرستادن سیتا لعل خود برای تسلّی خاطر رام

چو روشن گشت شب را جان تاریک
به دیده شد فروغ صبح نزدیک
شدند آن تلخ گویان در شکر خواب
به تنها ماند سوزان شمع شب تاب
هنون چون آشنا با ماه کم بود
به دانایی خرد را کار فرمود
همه افسانۀ ماه جگر سوز
به خود گفته ز حسرت تا به آن روز
صنم چون سرگذشت درد بشنی د
برآورده سر و روی هنون دید
شه روحانیان یک هفته زان بیش
تسلّی را به آن ح ور غم اندیش
نهانی کرده بود از حالش آگاه
که مانا قاصد رام است در راه
که چون بیند بدانسان با شکیبش
بدان صورت دهد دیگر فریبش
از آن شادی به خود چون می نگنجید
نهان لیکن ز مکر دی و ترسید
به حال باز پرسش کرد تأخیر
زند بر دوغ دم کو سوزد از شیر
به حیرانی به خود در ماند خورشید
چو ایمان در میان بیم و امید
هجوم شوق چون گشتنش زیادت
زدل بر صدق او جسته شهادت
ز عشق و دل گواهی یافت بر صدق
چو خود در عشق راسخ یافت در صدق
پرند از ماه، بند از لعل ب گشاد
به مژده گوش دل بر گوش بنهاد
که ای آن کس که بردی رام را نام
دلم را تازه گرداندی به پیغام
هنوزم گرچه نیکو نیست روشن
که تا فرقت کنم از دوست و دشمن
نقاب از رخ، حجاب از دل گشودم
به نام رام دیدارت نمودم
طفیل دوست کردم جانفشانی
دگر خود دشمنی راون تو دا نی
هنون دریافت مهر آن بت سیم
ز بالای درختش کرد تعظیم
فرود آمد برای پای بوسش
فزود اندیشۀ راون فسوسش
نقاب افکند، مه را باز پوشید
ز چشمش رو، ز گوشش راز پوشید
بگفتا باد لعنت بر تو ای دیو
که نشناسی دگر کاری بجز ریو
هنون انصاف داده بر وفایش
ولی ترسید پنهان از دعایش
بسان هدهد از پیغام زد دم
نشان جم پری را داد خاتم
نگین دید و پری پرسید گریان
از آن هدهد نشانهای سلیمان
ز رنج راه، بر جستن ز دریا
فراوان آفرینها داد سیتا
که گر صد جان و دل سازم فدایت
برون نایم ز شکر عذر پایت
مبادا چشم من محروم زان خار
که پایت دیده زو در راه آزار
گشاد آنگه چو غنچه درج مرجان
جمال از پرده راز از پردهٔ جان
به حالی دید مه را زار میمون
که گر گویم کنون دلها شود خون
دلش رشک کتان ماه دیده
به گلبرگش هزار آفت رسیده
مهش همچون گل پژمرده بی رنگ
ز غم، آیینۀ خورشید در زنگ
نشسته حلقه مانا با دل ریش
هلال عید اند ر ماتم خویش
فتاده یوسف اندر چنگ گرگان
سرشکش خنده زن بر موج طوفان
نه موج گریه با حسنش قرین بود
که دریا ماه را زیر نگین بود
به بحر غم فتاده گوهر عشق
چو خور سر تا قدم غرق زر عشق
دمادم بر خیال روی جانان
ز چهره زر، ز دیده گوهر افشان
سرانگشتش به دندان گشته رنگین
به ناخن کنده از مه خال مشکین
نشانده داغ حسرت نائب خال
فغانش یادگار بانگ خلخال
عیار غم ز ر رخساره او
الم در عسرت از نظار هٔ او
به انواع کسوف آماده خورشید
به اقسام وبال آواره ناهید
بت آواره را میمون دانا
چو دلسوزان بسی داده دلاسا
مکن دلتگ اندر شام تاریک
که شب را صبح اقبال است نزدیک
که رام و لچمن و سگریو میمون
سپاهی جمع کردند از حد افزون
کمر بستند بهر فتح لنکا
خلاصت می کنند امروز فردا
چو اخبار تو ای ماه اندرین بوم
نبوده تاکنون بر رام معلوم
از آن در آمدنها گشت تقصیر
مهیا بود ورنه جمله تدبیر
کنون از من چو یابد این خبر رام
به دم لنکا کند زیر و زبر رام
پریرو شد به گفتار هنون شاد
چو خنده غنچۀ گل از دم باد
صنم سیتا چو نام رام بشنفت
گل پژمرده دیگر بار بشگفت
فسرده چون چراغ ن یم روشن
رسیدش ناگهان از غیب روغن
دلش گشت از سخنهای هنون شاد
نگین دوست دید وغم شد از یاد
بران شد تا ز خود هم یادگاری
فرستد بهر آن دلسوز یاری
به نزد خور فرستاد آن سیه روز
ز کاکل بند خود لعل شب افروز
ز دود عنبرین، اخگر برآورد
ز شام تیره جان اختر برآورد
بداد آن ماهرو فرزند خورشید
سرشک خون چکید از چشم نومید
به تریاک تسل ی بهر دلدار
به افسون بر کشید آن مهره از مار
هنون را پس زبانی داد پیغام
زمین بوسیده باید گفت با رام
بده یادش از آن روزی که در باغ
که پور اندر شده بر صورت زاغ
ز آزارش به تو کردم شکایت
تو چشمش دوختی با صد کفایت
کنون ای مهر تابان غیرتت کو
چهرشد مهر تو و آن غیرتت کو
پری را دیو چون دارد به زندان
تو خود گو این چه جرمست از سلیمان
غلط گفتم چو در آتش فتد خس
ز طالع بایدش نالید نز کس

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو روشن گشت شب را جان تاریک
به دیده شد فروغ صبح نزدیک
هوش مصنوعی: زمانی که شب روشن شد، نور صبح به چشم آن روح تاریک نزدیک شد.
شدند آن تلخ گویان در شکر خواب
به تنها ماند سوزان شمع شب تاب
هوش مصنوعی: آنانی که همیشه از تلخی‌ها سخن می‌گویند، در دنیای شیرین خواب غرق شده‌اند، در حالی که سوزان، شعله‌ی شمع در دل شب، تنها و بی‌یاور مانده است.
هنون چون آشنا با ماه کم بود
به دانایی خرد را کار فرمود
هوش مصنوعی: از زمانی که آشنایی با ماه کم شده، خرد و دانش برای او مسئولیت‌های جدیدی را به عهده گرفته است.
همه افسانۀ ماه جگر سوز
به خود گفته ز حسرت تا به آن روز
هوش مصنوعی: همه داستان‌ها و نکات دلخراش درباره‌ی ماه را به خود گفته و از حسرت آن زمان تا حالا نالیده‌اند.
صنم چون سرگذشت درد بشنی د
برآورده سر و روی هنون دید
هوش مصنوعی: اگر محبوب تو از درد و نشیب‌های گذشته‌اش حرف بزند، گوش بده و ببین چطور با زیبایی و سرزندگی‌اش به آن‌ها پاسخ می‌دهد.
شه روحانیان یک هفته زان بیش
تسلّی را به آن ح ور غم اندیش
هوش مصنوعی: پادشاهی که روحانیان به او وابسته بودند، به مدت یک هفته از غم و اندوه شدید رنج می‌برد و در آن زمان به سختی می‌توانست آرامش را بیابد.
نهانی کرده بود از حالش آگاه
که مانا قاصد رام است در راه
هوش مصنوعی: او به طور پنهانی از وضعیت خود خبر داشت، زیرا پیام‌آور آرامی در راه است.
که چون بیند بدانسان با شکیبش
بدان صورت دهد دیگر فریبش
هوش مصنوعی: وقتی که او ببیند که با صبر و حوصله به این شکل رفتار می‌شود، دیگر نمی‌تواند او را فریب دهد.
از آن شادی به خود چون می نگنجید
نهان لیکن ز مکر دی و ترسید
هوش مصنوعی: او از شادی به خود نمی‌گنجید و این احساس را پنهان کرده بود، اما به خاطر نیرنگ و ترس، این حالت را در دل نگه می‌داشت.
به حال باز پرسش کرد تأخیر
زند بر دوغ دم کو سوزد از شیر
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به روابط انسانی و تأخیر در انجام کارها اشاره دارد. گویا فردی در حال پرسش و بررسی اقداماتی است که به تعویق افتاده‌اند و تأثیر زمان بر روی این وضعیت را مورد توجه قرار می‌دهد. به عبارتی دیگر، هر چه زمان می‌گذرد، ممکن است احساسات و تبعات عمیق‌تری ایجاد شود که به نوعی به ارتباطات بین افراد مربوط می‌شود.
به حیرانی به خود در ماند خورشید
چو ایمان در میان بیم و امید
هوش مصنوعی: خورشید به شدت در حیرت و سرگردانی است، مانند ایمان که در میان ترس و امید قرار گرفته است.
هجوم شوق چون گشتنش زیادت
زدل بر صدق او جسته شهادت
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق به شدت در دل او به وجود آمده و از آنجا به صداقت و ایمانش گواهی می‌دهد.
ز عشق و دل گواهی یافت بر صدق
چو خود در عشق راسخ یافت در صدق
هوش مصنوعی: از عشق و دل شاهدی پیدا شد که صداقت را تأیید کرد، چون خود در عشق به صداقت دست یافت.
پرند از ماه، بند از لعل ب گشاد
به مژده گوش دل بر گوش بنهاد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از ماه به پرواز درآمد و با زیبایی لعل، گره‌هایش را باز کرد. به دلی شاد، گوش دلش را به صداها سپرد.
که ای آن کس که بردی رام را نام
دلم را تازه گرداندی به پیغام
هوش مصنوعی: ای کسی که اسب من را زین کردی، نام دل من را با پیامت تازه کردی.
هنوزم گرچه نیکو نیست روشن
که تا فرقت کنم از دوست و دشمن
هوش مصنوعی: هنوز هم، با اینکه اوضاع بهتر نیست، واضح است که تا زمانی که از دوست و دشمن جدا نشوم، نمی‌توانم به خوبی زندگی کنم.
نقاب از رخ، حجاب از دل گشودم
به نام رام دیدارت نمودم
هوش مصنوعی: من پوشش را از چهره‌ام برداشتم و حجاب را از قلبم کنار زدم، به نام تو دیدارت را تجربه کردم.
طفیل دوست کردم جانفشانی
دگر خود دشمنی راون تو دا نی
هوش مصنوعی: برای او به جان مشتاقم و آماده‌ام تا جانم را فدای او کنم، اما آیا تو نمی‌دانی که خودم با دشمنی چه می‌کنم؟
هنون دریافت مهر آن بت سیم
ز بالای درختش کرد تعظیم
هوش مصنوعی: هنوز عشق آن معشوق زیبارو را از بالای درختش ستایش می‌کنم.
فرود آمد برای پای بوسش
فزود اندیشۀ راون فسوسش
هوش مصنوعی: برای بوسیدن پای او، به زمین آمد و افکارش را به سوی جذابیت و زیبایی‌اش معطوف کرد.
نقاب افکند، مه را باز پوشید
ز چشمش رو، ز گوشش راز پوشید
هوش مصنوعی: نقاب را کنار زد و ماه را نشان داد، چهره‌اش را از چشم‌ها پنهان کرد و رازها را از گوش‌ها دور نگه داشت.
بگفتا باد لعنت بر تو ای دیو
که نشناسی دگر کاری بجز ریو
هوش مصنوعی: باد فریاد می‌زند: ای موجود پلید، لعنت بر تو که نمی‌دانی کاری جز ایجاد آشوب و غوغا.
هنون انصاف داده بر وفایش
ولی ترسید پنهان از دعایش
هوش مصنوعی: او هنوز انصاف را نسبت به وفای خود داده است، اما از دعا و خواسته‌هایش به طور پنهانی می‌ترسد.
بسان هدهد از پیغام زد دم
نشان جم پری را داد خاتم
هوش مصنوعی: مانند هدهد که پیام آور است، صدای خود را بلند کرد و نشان داد که جم پری را با خاتم خود معرفی کرده است.
نگین دید و پری پرسید گریان
از آن هدهد نشانهای سلیمان
هوش مصنوعی: یک پری را دید که گریان است و از هدهد در مورد نشانه‌های سلیمان سوال کرد.
ز رنج راه، بر جستن ز دریا
فراوان آفرینها داد سیتا
هوش مصنوعی: سیتا از عذاب‌هایی که در راه کشیده است، به وفور قدردانی و ستایش می‌کند.
که گر صد جان و دل سازم فدایت
برون نایم ز شکر عذر پایت
هوش مصنوعی: اگر صد جان و دل هم نثار تو کنم، باز هم از شکرگزاری به خاطر تو خارج نمی‌شوم.
مبادا چشم من محروم زان خار
که پایت دیده زو در راه آزار
هوش مصنوعی: مبادا که چشم من از آن خار محروم شود، چرا که پای تو به خاطر آن در مسیر آسیب دیده است.
گشاد آنگه چو غنچه درج مرجان
جمال از پرده راز از پردهٔ جان
هوش مصنوعی: آنگاه که به مانند غنچه‌ای شکفته می‌شوی، زیبایی تو همچون مرجان است که رازهای عمیق وجودت را از پرده جان به نمایش می‌گذارد.
به حالی دید مه را زار میمون
که گر گویم کنون دلها شود خون
هوش مصنوعی: در حالتی دیدم که ماه می‌تابید و به قدری غمگین و اندوهگین بود که اگر بگویم، دل‌ها از شدت ناراحتی و غصه به خون تبدیل می‌شود.
دلش رشک کتان ماه دیده
به گلبرگش هزار آفت رسیده
هوش مصنوعی: دل او به زیبایی چشمان ماه حسادت می‌ورزد و به خاطر لطافتش، هزار مشکل و درد به سراغش آمده است.
مهش همچون گل پژمرده بی رنگ
ز غم، آیینۀ خورشید در زنگ
هوش مصنوعی: چهره ماه مانند گل پژمرده و بی‌رنگ شده به خاطر اندوه، مثل آینه‌ای است که در اثر زنگ‌زدگی دیگر درخشش خورشید را بازتاب نمی‌کند.
نشسته حلقه مانا با دل ریش
هلال عید اند ر ماتم خویش
هوش مصنوعی: در این روزهای عید که دلمان گرفته است، دورهم جمع شده‌ایم و به یاد یکدیگر و غم‌های خود فکر می‌کنیم.
فتاده یوسف اندر چنگ گرگان
سرشکش خنده زن بر موج طوفان
هوش مصنوعی: یوسف در دام گرگ‌ها افتاده است، اما با لبخند بر روی موج‌های طوفانی در حال حرکت است.
نه موج گریه با حسنش قرین بود
که دریا ماه را زیر نگین بود
هوش مصنوعی: دلخوشی و زیبایی حسن او چنان است که حتی امواج دریا هم نمی‌توانند با گریه و اندوه او ارتباطی برقرار کنند؛ زیرا دریا خود به زیبایی ماهی دلبستگی دارد و او را در آغوش می‌گیرد.
به بحر غم فتاده گوهر عشق
چو خور سر تا قدم غرق زر عشق
هوش مصنوعی: در دل دریای اندوه، عشق چون مروارید درخشان است. وقتی که انسان تمام وجودش را در عشق غرق می‌کند، مانند طلای ناب می‌شود.
دمادم بر خیال روی جانان
ز چهره زر، ز دیده گوهر افشان
هوش مصنوعی: همیشه در به یاد آوردن چهره محبوبم، از زیبایی چهره‌اش و از چشم‌هایش که مثل جواهر درخشان است، احساس شوق و نشاط می‌کنم.
سرانگشتش به دندان گشته رنگین
به ناخن کنده از مه خال مشکین
هوش مصنوعی: سرانگشت او به دندانش رنگی جذاب و زیبا دارد و ناخن او که از مه گرفته، خالی از لکه‌های مشکی است.
نشانده داغ حسرت نائب خال
فغانش یادگار بانگ خلخال
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به حسرت و اندوهی اشاره دارد که از یادآوری کسی به جا مانده است. نشانه‌ای از این درد در وجود فرد احساس می‌شود و یاد آن شخص با صدای زنگوله‌هایی که بر پاهایش آویخته بوده، یادآوری می‌شود. این تصویر نشان‌دهنده پیوند عمیق عاطفی شاعر با آن فرد و یادگاری است که از او در دل باقی مانده است.
عیار غم ز ر رخساره او
الم در عسرت از نظار هٔ او
هوش مصنوعی: غم و اندوه در چهره او به قدری نمایان است که حتی در سختی‌ها و ناراحتی‌ها نیز می‌توانم از تماشای او آرامش بگیرم.
به انواع کسوف آماده خورشید
به اقسام وبال آواره ناهید
هوش مصنوعی: خورشید به شکل‌های مختلف در حال آماده شدن است و ناهید (زهره) تحت تأثیر مشکلات گوناگونی قرار گرفته است.
بت آواره را میمون دانا
چو دلسوزان بسی داده دلاسا
هوش مصنوعی: میمون دانا به بت آواره‌ای توجه می‌کند و با دلسوزی به آن کمک می‌کند، زیرا دل‌سوزان زیادی برای آرامش و راحتی آن تلاش کرده‌اند.
مکن دلتگ اندر شام تاریک
که شب را صبح اقبال است نزدیک
هوش مصنوعی: در دل شب‌های تاریک ناامید نشو، چرا که صبحی روشن و خوش‌اقبال در راه است.
که رام و لچمن و سگریو میمون
سپاهی جمع کردند از حد افزون
هوش مصنوعی: سربازان و نیرویی از رام و لچمن و سگریو و میمون جمع‌آوری شده‌اند که از حد و مرز خود فراتر رفته‌اند.
کمر بستند بهر فتح لنکا
خلاصت می کنند امروز فردا
هوش مصنوعی: آنها برای فتح لنکا آماده شده‌اند و امروز یا فردا تو را نجات خواهند داد.
چو اخبار تو ای ماه اندرین بوم
نبوده تاکنون بر رام معلوم
هوش مصنوعی: در این دنیا، خبرهایی مانند تو که از زیبایی و روشنی برخوردار باشد، تاکنون به این شکل وجود نداشته است.
از آن در آمدنها گشت تقصیر
مهیا بود ورنه جمله تدبیر
هوش مصنوعی: با آمدن از در و ورود به زندگی، همه چیز آماده بود و اگر نه، همه چیز به دقت برنامه‌ریزی شده بود.
کنون از من چو یابد این خبر رام
به دم لنکا کند زیر و زبر رام
هوش مصنوعی: حال که از من این خبر را می‌شنود، رام (اسبی مطیع) را به شدت به هم می‌ریزد و در هم می‌کوبد.
پریرو شد به گفتار هنون شاد
چو خنده غنچۀ گل از دم باد
هوش مصنوعی: زیباروی ما با سخنان شیرین و دل‌انگیزش شاداب شد، مانند خنده‌ی غنچه‌ای که با وزش ملایم باد شکفته می‌شود.
صنم سیتا چو نام رام بشنفت
گل پژمرده دیگر بار بشگفت
هوش مصنوعی: زمانی که سیتا نام راما را شنید، بار دیگر گلی پژمرده تجدید حیات کرد و شکفت.
فسرده چون چراغ ن یم روشن
رسیدش ناگهان از غیب روغن
هوش مصنوعی: چون چراغی که در حال خاموشی است، ناگهان روغن ناگهانی به آن می‌رسد و دوباره روشن می‌شود.
دلش گشت از سخنهای هنون شاد
نگین دوست دید وغم شد از یاد
هوش مصنوعی: دلش از حرف‌های زیبا شاد شد، اما وقتی یاد دوستش افتاد، غمگین شد.
بران شد تا ز خود هم یادگاری
فرستد بهر آن دلسوز یاری
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت تا از خود یادگاری بفرستد به عنوان کمک به آن کسی که به او دل‌سوزی کرده است.
به نزد خور فرستاد آن سیه روز
ز کاکل بند خود لعل شب افروز
هوش مصنوعی: زن سیه‌رو با موهای درخشان خود، سنگی سرخ و زیبا را به سوی خورشید فرستاد.
ز دود عنبرین، اخگر برآورد
ز شام تیره جان اختر برآورد
هوش مصنوعی: از بوی خوش عطر، شعله‌ای در کوره شب‌های تارک می‌افروزد و زندگی ستاره‌ای را زنده می‌کند.
بداد آن ماهرو فرزند خورشید
سرشک خون چکید از چشم نومید
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا که چون فرزند خورشید است، از چشمان ناامیدش اشک‌های خونین می‌ریزد.
به تریاک تسل ی بهر دلدار
به افسون بر کشید آن مهره از مار
هوش مصنوعی: آنکه به تریاک پناه می‌برد، برای دلبرش با جادو و افسون مهره‌ای را از مار بیرون کشید.
هنون را پس زبانی داد پیغام
زمین بوسیده باید گفت با رام
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به زبان دل با پیام‌هایی که از زمین به ما می‌رسد، باید از عشق و محبت سخن بگوییم.
بده یادش از آن روزی که در باغ
که پور اندر شده بر صورت زاغ
هوش مصنوعی: به یادش بیاور روزی را که کودکی به مانند زاغ، در باغ مشغول بازی و شادمانی بوده است.
ز آزارش به تو کردم شکایت
تو چشمش دوختی با صد کفایت
هوش مصنوعی: من از آزار او به تو شکایت کردم، اما تو با نگاه تو به او نشان دادی که خودت را قانع کرده‌ای.
کنون ای مهر تابان غیرتت کو
چهرشد مهر تو و آن غیرتت کو
هوش مصنوعی: حالا ای آفتاب درخشان، غیرت تو کجاست؟ چهره‌ات مانند خورشید روشن است، اما آن غیرت تو کجا رفته است؟
پری را دیو چون دارد به زندان
تو خود گو این چه جرمست از سلیمان
هوش مصنوعی: اگر دیو، پری را در زندان دارد، باید خودت بگویی این کدام خطاست از سوی سلیمان.
غلط گفتم چو در آتش فتد خس
ز طالع بایدش نالید نز کس
هوش مصنوعی: وقتی که خس (علف خشک) در آتش می‌افتد، نمی‌توان از کسی شکایت کرد و باید بر سرنوشت خود نالید.