گنجور

بخش ۷۲ - دیدن هنونت سیتا را و آمدن راون به دیدن سیتا و جاسوسی گرفتن

هلال آسا صنم را دید از دور
ضعیف و ناتوان چون چش م مخمور
گواهی داد از یک دیدنش دل
که این حق است و آن خود بود باطل
بسا زن دیو کفتار و فسونگر
به گرد ماه حلقه بسته یکسر
به زیر گل درختی کان پریزاد
نشاند از قامت خود سرو آزاد
نهان آمد به شاخش در خزیده
چنانکه سایه اش هم کس ندیده
پیام مهر تا گوید به آن ماه
چنان کز وی نگردد عقرب آگاه
نفس ز اندیشه اندر کام دزدید
نشسته انتظار وقت می دید
بدینسان نیم شب بگذشتش آنجا
که ناگه خاست از هر سوی غوغ ا
خبر شد عام از نزدیک و از دور
که آمد دیو بهر دیدن حور
هنون گفتا کنون وقت تماشاست
که راون آمد و مشتاق سیتاست
شود پیدا هر آنچ اندر نهان است
ببینم تا چه صحبت در میان است
نهان ترگشت در طرف گلستان
که بیند آشکارا راز پنهان
ز بیتابی عشق آن پری زاد
در آن شب در درونش آتش افتاد
چمید از بیقراری دیو منحوس
هوا تنگ آمد از بس شمع و فانوس
درآمد دیو با اقبال جمشید
که در خاتم کشد یاقوت خورشید
بهار دولت و عهد جوانی
می اقبال و نقل کامرانی
نوازان زهره و خورشید ساقی
شرای هند و آهنگ عراقی
پیاپی خورد جام صاف بی غش
ز بخت دولت و اقبال سرخوش
برونش از می درونش از عشق سرگرم
نمانده زین دو مستی بوی آزرم
درآمد عقربی خورشید جو یان
به گردش حلقه بسته ماهرویان
کند بر ماه هاله حلقه گه گاه
به عقرب حلقه چون شد یکجهان ماه
نگنجیده چو مار از ذوق در پوست
سوی حور آمد آن دیو ستم دوست
پری چون حور تب را دید لرزید
ز جان نومید چون پیلی که تب دید
نقاب از موی کرد آن نازنین حور
چو مشکین پرده گرد شمع کافور
نقاب خور پرند شب بر افکند
به ظلمت آب حیوان داشت در بند
تعشق را به سرو ماه رخسار
نشسته اهرمن کفتار گفتار
فریبد تا به افسون زهره را دل
به دم شرمنده کرده سحر بابل
که دل دادم به عشقت ای پری روی
شدم بیچاره از غم چاره ام جوی
علاج درد بیدرمان من باش
به لطفی آرزوی جان من باش
ترا چندین چه در دل مهر رام است
ببین کآخر چو من شاهت غلام است
ز سیمای سخن سیتا بر آشفت
عتابش کرد و بی طاقت شد و گفت
پری با دیو چون همراز گردد
هما با بوم چون دمساز گردد
به آتش با مزاج جانفشانی
نسازد طبع آب زندگانی
وگر صد دست باز و مکر و تلبیس
نگردد حور رضوان جفت ابلیس
چه یارا اهرمن را در شبستان
که بلقیس است بانوی سلیمان
ز روز آن به که شب یکسو نشنید
وگرنه جز هلاک خود نبیند
ز نور آن به که سایه در گریزد
و گرنه خون خود هم خویش ریزد
چه نسبت زهر را با طعم شکر
نزیبد لعل خود بر گردن خر
گرفته یافت کیوان مشتری را
که در نگرفت افسونش پری را
به پرکار دگر شد نکته پرداز
نمود از چاپلوسی منّت آغاز
که ای حورِ سهی قد گل اندام
به خود چون تلخ کردی خواب و آرام؟
ز دولت بهره گیر اندر جوانی
وبال خود مشو در زندگانی
مرا بشناس نیکو راونم من
به منت آشنارویی است راون
ترا از جان گرفتم دلبر خویش
نهم بر پای تو هر ده سر خویش
ز مژگان تو تیر رام خوردم
به تیغ غمزه بسمل کن که مردم
حلالم کن که ص یادان پرکار
شکار خویش کم سازند مردار
چو من صد جان فدا سازم به یک موی
چرا بندی به یاد من ره بوی
نزیبد از تو دیگر بی نیازی
ازین منت چرا بر خود ننازی
کنم صد سر فدای پای سیتا
چه یکتا سرچه ده تا سر چه سی تا
دگر بارش پری در داد آواز
که لعنت وقف بادا بر دغلباز !
دم شیری مزن ای کمتر از گور
فریبم داده آوردی نه با زور
چه جای رام اگر می بود لچمن
شدی اظهار مردیهای راون
به کین برخاست از جا دیو جانکاه
که مهلت دادم ای مه تا به شش ماه
که گر بر کام من گردی زهی ب خت
فدا سازم به پایت افسر و تخت
وگر سر در نیاری زیر فرمان
ز من بینی سیاست جای احسان
بفرمایم ذنب فعلان کفتار
کنند از قرص ماهت دفع ناهار
به کفتاران اجازت داد بر بیم
روان شد تیره از پیش بت سیم
صنم را آن سیه کاران ارقم
زبان نیش ملامت کرده هر دم
بیازردند همچون مار گَرزه
به شکل اژدهای شیر شرزه
پری از نیمۀ شب تا سحرگاه
ملول از جور کفتاران جانکاه
چنان شب نیز آخر آمد او را
غم گ یتی نیرزد گفت و گو را
دمادم خوردی آن سر جوش خون را
تماشا دید و دل خون شد هنون را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هلال آسا صنم را دید از دور
ضعیف و ناتوان چون چش م مخمور
هوش مصنوعی: ماه درخشان را از دور دید که به صورت ضعیفی و ناتوانی به نظر می‌رسد، مانند چشمی که از نوشیدنی مغشوش شده باشد.
گواهی داد از یک دیدنش دل
که این حق است و آن خود بود باطل
هوش مصنوعی: دل از یک نگاه او شهادت داد که این عشق حقیقت دارد و آنکه به غیر او عشق ورزید، بیهوده بوده است.
بسا زن دیو کفتار و فسونگر
به گرد ماه حلقه بسته یکسر
هوش مصنوعی: بسیاری از زنان، مانند دیو و فریبنده، دور ماه را به کلی حلقه کرده‌اند.
به زیر گل درختی کان پریزاد
نشاند از قامت خود سرو آزاد
هوش مصنوعی: در زیر گل یک درخت، موجودی زیبا و دلربا نشسته است که از قامت بلند و استوار خود، مانند سرو آزاد می‌باشد.
نهان آمد به شاخش در خزیده
چنانکه سایه اش هم کس ندیده
هوش مصنوعی: درختی که به آرامی و به دور از چشم‌ها به شکوفه نشسته، آنچنان به آرامی عمل می‌کند که حتی سایه‌اش هم توسط کسی دیده نمی‌شود.
پیام مهر تا گوید به آن ماه
چنان کز وی نگردد عقرب آگاه
هوش مصنوعی: پیام دوستی به آن ماه زیبایی می‌گوید که از او خبر نداشته باشد و به او حسادت نکند.
نفس ز اندیشه اندر کام دزدید
نشسته انتظار وقت می دید
هوش مصنوعی: فردی که در حال فکر کردن است، به آرامی در حال انتظار نشسته و لحظه‌ای را که می‌تواند از می‌نوشید، می‌بیند.
بدینسان نیم شب بگذشتش آنجا
که ناگه خاست از هر سوی غوغ ا
هوش مصنوعی: این‌گونه نیمه‌شب سپری شد تا اینکه ناگهان از همه‌جا سر و صدایی بلند شد.
خبر شد عام از نزدیک و از دور
که آمد دیو بهر دیدن حور
هوش مصنوعی: خبر به گوش مردم رسید، چه نزدیک و چه دور، که دیو برای دیدن حوری آمده است.
هنون گفتا کنون وقت تماشاست
که راون آمد و مشتاق سیتاست
هوش مصنوعی: همین‌الان گفت که اکنون وقت تماشا است، چرا که محبوب آمده و عاشقش در انتظار است.
شود پیدا هر آنچ اندر نهان است
ببینم تا چه صحبت در میان است
هوش مصنوعی: هر چه در دل و درون پنهان است، روزی مشخص خواهد شد. می‌خواهم ببینم که چه چیزی در این میان وجود دارد و چه سخنانی مطرح می‌شود.
نهان ترگشت در طرف گلستان
که بیند آشکارا راز پنهان
هوش مصنوعی: در گلستان، رازی که پنهان است، بیشتر مخفی شده است تا کسی به راحتی آن را مشاهده کند.
ز بیتابی عشق آن پری زاد
در آن شب در درونش آتش افتاد
هوش مصنوعی: در آن شب، معشوقه‌ی زیبا به خاطر بی‌تابی عشق، درونش آتش عشق شعله‌ور شد.
چمید از بیقراری دیو منحوس
هوا تنگ آمد از بس شمع و فانوس
هوش مصنوعی: دیوی ناخوش و بی‌قراری به تنگی هوا اشاره دارد و از شدت ناراحتی‌اش، شمع و چراغ‌ها هم تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.
درآمد دیو با اقبال جمشید
که در خاتم کشد یاقوت خورشید
هوش مصنوعی: دیو با خوش شانسی جمشید وارد شد، همان دیوی که در خاتم او سنگ یاقوتی به مانند خورشید قرار دارد.
بهار دولت و عهد جوانی
می اقبال و نقل کامرانی
هوش مصنوعی: فصل بهار و دوران جوانی زمانی است که خوشبختی و موفقیت به فرد روی می‌آورد و او از زندگی لذت می‌برد.
نوازان زهره و خورشید ساقی
شرای هند و آهنگ عراقی
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانان ماهر و برجسته مانند زهره و خورشید در حال نواختن سازهایی هستند که طعمی از شراب‌های خوشمزه هندی و زنگ و صدای آهنگ‌های عراقی را منتقل می‌کنند.
پیاپی خورد جام صاف بی غش
ز بخت دولت و اقبال سرخوش
هوش مصنوعی: به طور مداوم از جامی زلال و بدون نیرنگ می‌نوشید و به خاطر بخت و شان خوشش، احساس شادی و سرور می‌کند.
برونش از می درونش از عشق سرگرم
نمانده زین دو مستی بوی آزرم
هوش مصنوعی: خارج از وجود او، حالتی مستی‌آور از می دارد و در درونش، عشق او را به خود مشغول کرده است. از این دو حالت مستی، او از خجالت و شرم بی‌خبر است.
درآمد عقربی خورشید جو یان
به گردش حلقه بسته ماهرویان
هوش مصنوعی: عقربه ساعت در حرکت گردانی خورشید و ماه، به دور یکدیگر در حال گردش است.
کند بر ماه هاله حلقه گه گاه
به عقرب حلقه چون شد یکجهان ماه
هوش مصنوعی: هر گاه که ماه با حاشیه‌ای روشن در آسمان ظاهر می‌شود، شبیه به یک حلقه در اطراف عقرب (صورت فلکی) جلوه‌گری می‌کند و به این ترتیب، زیبایی آن در چشم یک جهان تابناک می‌گردد.
نگنجیده چو مار از ذوق در پوست
سوی حور آمد آن دیو ستم دوست
هوش مصنوعی: چون مار از شوق در پوست خود جا نمی‌شود، آن دیو ستم دوست به سوی حور آمده است.
پری چون حور تب را دید لرزید
ز جان نومید چون پیلی که تب دید
هوش مصنوعی: زمانی که پری مانند حوری، تب و لرز را دید، از جان ناامید شد، مانند فیل بزرگی که تب را مشاهده کند و بترسد.
نقاب از موی کرد آن نازنین حور
چو مشکین پرده گرد شمع کافور
هوش مصنوعی: آن دختری که مانند حوری است، با موهایش پرده‌ای زیبا ساخته است که شبیه به مشک و عطرش مانند شمع کافور است.
نقاب خور پرند شب بر افکند
به ظلمت آب حیوان داشت در بند
هوش مصنوعی: پرنده‌ای شب هنگام به درون تاریکی پرواز کرد و در غم و دلتنگی، حیوانی را در آب در بند دید.
تعشق را به سرو ماه رخسار
نشسته اهرمن کفتار گفتار
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی و چهره دلربای یک دختر شبیه می‌شود، در حالیکه کفتار به عنوان نماد ناپاکی و فریب در صحبت‌ها ظاهر می‌شود.
فریبد تا به افسون زهره را دل
به دم شرمنده کرده سحر بابل
هوش مصنوعی: به طرز جالبی دل زهره را با جاذبه‌ای فریفته و سحر خاصی به فضای بابل بخشیده است که او را شرمنده کرده است.
که دل دادم به عشقت ای پری روی
شدم بیچاره از غم چاره ام جوی
هوش مصنوعی: دل خود را به عشق تو سپردم، ای زیبای همچون پری. اکنون در غم تو گرفتارم و از این حالت جانم به لب آمده.
علاج درد بیدرمان من باش
به لطفی آرزوی جان من باش
هوش مصنوعی: درمان درد بی‌پایان من، با لطف تو باشد و آرزوی زندگی من، وجود تو باشد.
ترا چندین چه در دل مهر رام است
ببین کآخر چو من شاهت غلام است
هوش مصنوعی: به تو چندین بار فکر می‌کنم و محبت در دلم به تو خیلی زیاد است. نگاه کن که در نهایت، من مانند یک غلام در خدمت تو هستم.
ز سیمای سخن سیتا بر آشفت
عتابش کرد و بی طاقت شد و گفت
هوش مصنوعی: سخن سیتا بر چهره‌اش تأثیر گذاشت و او از این موضوع ناراحت شد. به همین خاطر بی‌صبرانه گفت:
پری با دیو چون همراز گردد
هما با بوم چون دمساز گردد
هوش مصنوعی: وقتی پری با دیو ارتباط برقرار کند، یا وقتی هما با بوم همدم شود، مفهوم این است که وجود یکدیگر در تضاد است و این هم‌نشینی معنا و زیبایی را زیر سؤال می‌برد.
به آتش با مزاج جانفشانی
نسازد طبع آب زندگانی
هوش مصنوعی: آتش نمی‌تواند با طبیعت انسان، که به فداکاری و جانفشانی مرتبط است، سازگار باشد؛ مانند آب که زندگی را حفظ می‌کند.
وگر صد دست باز و مکر و تلبیس
نگردد حور رضوان جفت ابلیس
هوش مصنوعی: اگرچه انسان‌ها با ترفندها و فریب‌های فراوان تلاش کنند، باز هم خوشبختی و آرامش واقعی به دست نمی‌آید.
چه یارا اهرمن را در شبستان
که بلقیس است بانوی سلیمان
هوش مصنوعی: در شب تار، چه کسی می‌تواند با اهریمن مقابله کند، در حالی که بلقیس، بانوی سلیمان، در آنجا حضور دارد؟
ز روز آن به که شب یکسو نشنید
وگرنه جز هلاک خود نبیند
هوش مصنوعی: بهتر است از روز استفاده کنیم تا شب را بی‌خبری سپری کنیم، زیرا در غیر این صورت جز نابودی هیچ چیز دیگری نخواهیم دید.
ز نور آن به که سایه در گریزد
و گرنه خون خود هم خویش ریزد
هوش مصنوعی: بهتر است که از نور فاصله بگیریم تا سایه‌ها در امان باشند، وگرنه ممکن است حتی به خودمان آسیب برسانیم.
چه نسبت زهر را با طعم شکر
نزیبد لعل خود بر گردن خر
هوش مصنوعی: زرنگی و زیبایی چیزهایی مانند زهر و شکر به هم ارتباطی ندارند؛ لعل (جواهر) زیبا نمی‌تواند بر گردن حیوانی مثل خر قرار بگیرد. در واقع، زیبایی و ارزش بالا نمی‌توانند با چیزهای بی‌ارزش یا ناپسند ترکیب شوند.
گرفته یافت کیوان مشتری را
که در نگرفت افسونش پری را
هوش مصنوعی: کیوان مشتری را در حالت غمگینی می‌بیند که افسون پری را نتوانسته به دست آورد.
به پرکار دگر شد نکته پرداز
نمود از چاپلوسی منّت آغاز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که بسیار فعال و کارآزموده است به خاطر زبان چرب و شیرین من، شروع به چاپلوسی و اظهار لطف کرده است.
که ای حورِ سهی قد گل اندام
به خود چون تلخ کردی خواب و آرام؟
هوش مصنوعی: ای حوری با قد موزون و زیبایت، چرا خواب و آرامش را برایم تلخ کردی؟
ز دولت بهره گیر اندر جوانی
وبال خود مشو در زندگانی
هوش مصنوعی: از نعمت‌ها و فرصت‌های زندگی در دوران جوانی بهره‌مند شو و اجازه نده که به مشکلات و سختی‌ها گرفتار شوی.
مرا بشناس نیکو راونم من
به منت آشنارویی است راون
هوش مصنوعی: مرا به خوبی بشناس؛ من به خاطر محبت و مهربانی‌ام شناخته می‌شوم.
ترا از جان گرفتم دلبر خویش
نهم بر پای تو هر ده سر خویش
هوش مصنوعی: من عشق تو را چنان در دل خود جای داده‌ام که جانم را به تو تقدیم کرده‌ام و برای تو هر روز زندگی‌ام را فدای تو می‌کنم.
ز مژگان تو تیر رام خوردم
به تیغ غمزه بسمل کن که مردم
هوش مصنوعی: از نگاه زیبا و فریبنده‌ات جراحتی دریافت کرده‌ام، با تیغ عشقت مرا زخمی کن تا دیگر زنده نمانم و بمیرم.
حلالم کن که ص یادان پرکار
شکار خویش کم سازند مردار
هوش مصنوعی: برای من حلال کن که نشانه‌های پر تلاشم را به فراموشی بسپارند و مرا همچون مرده‌ای رها کنند.
چو من صد جان فدا سازم به یک موی
چرا بندی به یاد من ره بوی
هوش مصنوعی: اگر برای یک تار موی تو جان‌های بسیار را فدا کنم، چرا مرا به یاد نیاوری و زندگی را با بوی تو پیوند نزنی؟
نزیبد از تو دیگر بی نیازی
ازین منت چرا بر خود ننازی
هوش مصنوعی: چرا به خود می‌بالید در حالی که از تو بی‌نیازی نمی‌تواند به وجود آید؟
کنم صد سر فدای پای سیتا
چه یکتا سرچه ده تا سر چه سی تا
هوش مصنوعی: من صد سر را فدای پای سیتا می‌کنم؛ چون برای من یک سر هم کمتر از صد سر نیست.
دگر بارش پری در داد آواز
که لعنت وقف بادا بر دغلباز !
هوش مصنوعی: دوباره پرنده‌ای ندا داد و گفت: لعنت بر کسی که دروغ می‌گوید و فریب می‌دهد!
دم شیری مزن ای کمتر از گور
فریبم داده آوردی نه با زور
هوش مصنوعی: ای کمتر از گور، دم از شیر نزن، من را فریب داده‌ای، اما نه با زور.
چه جای رام اگر می بود لچمن
شدی اظهار مردیهای راون
هوش مصنوعی: اگر در مکان امنی باشی، دیگر نمی‌توانی با لچک و پرده‌های درهم آمیخته، از دلاوری و شجاعت خود دم بزنی.
به کین برخاست از جا دیو جانکاه
که مهلت دادم ای مه تا به شش ماه
هوش مصنوعی: دیو خطرناکی از جایش برخاست و باعث ترس و وحشت شد. من به او مهلت دادم و به او گفتم که تا شش ماه زمان دارد.
که گر بر کام من گردی زهی ب خت
فدا سازم به پایت افسر و تخت
هوش مصنوعی: اگر تو به آرزوی من تبدیل شوی، من حاضر هستم برای تو همه چیز خود را فدای تو کنم و تاج و تخت را زیر پای تو بگذارم.
وگر سر در نیاری زیر فرمان
ز من بینی سیاست جای احسان
هوش مصنوعی: اگر به دستورات من توجه نکنی، در این صورت سیاست‌مداری را خواهی دید که جای احسان و نیکی را در بر دارد.
بفرمایم ذنب فعلان کفتار
کنند از قرص ماهت دفع ناهار
هوش مصنوعی: باید بگویم که برای تو از گناهان بگویم تا بگویند این ناهار را از صورت ماه تو برمی‌دارند.
به کفتاران اجازت داد بر بیم
روان شد تیره از پیش بت سیم
هوش مصنوعی: به کفتاران اجازه داده شد که بر روی ترس و نگرانی بروند و از پیش آن بت نقره‌ای، احساس ناامیدی و تیرگی کنند.
صنم را آن سیه کاران ارقم
زبان نیش ملامت کرده هر دم
هوش مصنوعی: هر لحظه، آن محبوب را افرادی بدذات و سیاهکار با زبانی گزنده و ملامت‌آمیز می‌نوازند.
بیازردند همچون مار گَرزه
به شکل اژدهای شیر شرزه
هوش مصنوعی: آن‌ها مانند ماری خطرناک و زهرآلود، خشمگین و وحشتناک همچون اژدهایی ترسناک به ما حمله کردند.
پری از نیمۀ شب تا سحرگاه
ملول از جور کفتاران جانکاه
هوش مصنوعی: دختری از نیمه شب تا صبح، از بدی‌های ناشی از سختی‌ها و مشکلات احساس خستگی و ناامیدی می‌کند.
چنان شب نیز آخر آمد او را
غم گ یتی نیرزد گفت و گو را
هوش مصنوعی: سرانجام شب هم به سر رسید و غم و اندوه او برای سخن گفتن بی‌ارزش بود.
دمادم خوردی آن سر جوش خون را
تماشا دید و دل خون شد هنون را
هوش مصنوعی: همواره آن جوش و خروش خون را می‌بینید و قلبش از غم و اندوه پر می‌شود.