گنجور

بخش ۶۸ - جمع آمدن میمونان که از دریاچۀ طور بگذرند

چو مهر از قعر این دریای اندوه
علم زد بر فراز کوهۀ کوه
به کوه آن جمله میمونان دلتنگ
بهم جمع آمده بر تختۀ سنگ
کز اینجا مقصد ما شهر لنکاست
صد و پنجاه فرسخ عرض دریاست
گذشتن نیست از وی سرسری کار
چو مردان زور خود سازید اظهار
یکی گفتا که روز مردی و جنگ
توانم جستن از جا بیست فرسنگ
یکی سی کرد دعوی دیگر چل
فزون می گشت ره منزل به منزل
به زعم یکدگر شد بیش تعداد
کشیده کار ت ا هفتاد و هشتاد
به دعوی خویش را هر فرد بستود
صفات خود کنان آن چون شب سود
پس آنگه گفت انگد من به طفلی
نود می جستم از سفلی به علوی
پدر لیکن به من می گفت ای پور
به برجستن نشاید گشت مغرور
که از ورزش فزاید کار و بارش
چو ورزش رفت نبود اعتبارش
جوابش داد جامون چون تو شاهی
ولیعهد خدیوی کجکلاهی
به لشکر بایدت شد کارفرمای
به کار سهل خود چون می نهی پای
بدین پیری مرا هم هست یارا
که آسان بگذرم از روی دریا
ولی مشکل که چون آنجا فتد جنگ
ز فرتوتی خود گردم سبک سنگ
بگویم حرفی از زور جوانی
نزیبد گرچه اندر ناتوانی
که خندد همچو طفلان پیر تدبیر
چو از زور جوانی دم زند پیر
که من با راجه بل هم پنجه بودم
ز پیل و اژدها کم رنجه بودم
شنیدستی که بر شکل برهمن
فریبی راجه بل چون داد باون
زمین را باشش و سه گام پیمود
در آن ساعت مرا ذوق سفر بود
در آن فرصت که باون ساخت آن کار
بگشتم گرد عالم بست و یک بار
ز جا جستم چ و شیری کینه توزی
به ذوق سیر کوه قاف روزی
چو آنجا مسکن روحانیان بود
هزاران دیو بر وی پاسبان بود
از آن دیوان به جنگم نره دیوی
نه دیوی کو به عفریتان خدیوی
زده بر زانو م کوه گران سنگ
که چون کیوان کهن گشتم ازان لنگ
درین پیری جوان شد زخم سنگم
نه عذر لنگ می آرم که لنگم
چه مشکل ورنه برجستن ز دریا
به ناخن کندمی با کوه لنکا
حدیث خویش چون آورد پایان
سخن را کرد رو سوی هنومان
که کلی اعتماد شاه میمون
بود بر هر که عاقل چون بود چون
تو خود انصاف ده ای زاد هٔ باد
که رام انگشتری خود کرا داد
تویی هدهد به بلقیس از سلیما ن
سوی ملک سبا باید شد از جان
توانی یک جهان عفریت را کشت
که داری خاتم جمشید در مشت
ندانی اصل و نسل پاکت از چیست
به نیروی تو در گیتی کنون کیست
تو پورکیسری هستی به ظاهر
ولیکن زین حقیقت باش ماهر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو مهر از قعر این دریای اندوه
علم زد بر فراز کوهۀ کوه
هوش مصنوعی: زمانی که نور و روشنی از عمق این دریای اندوه برمی‌خیزد و در اوج کوهی بزرگ نمایان می‌شود.
به کوه آن جمله میمونان دلتنگ
بهم جمع آمده بر تختۀ سنگ
هوش مصنوعی: در کوه، همه میمون‌های ناراحت دور هم جمع شده‌اند و روی یک تخته سنگ نشسته‌اند.
کز اینجا مقصد ما شهر لنکاست
صد و پنجاه فرسخ عرض دریاست
هوش مصنوعی: از اینجا مقصد ما شهر لنکاست است که فاصله‌اش صد و پنجاه فرسخ و عرضش دریاست.
گذشتن نیست از وی سرسری کار
چو مردان زور خود سازید اظهار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف، نباید به سادگی از کنار آن عبور کرد. مانند مردان قوی و با اراده، باید تلاش کرد و خود را در برابر چالش‌ها نشان داد.
یکی گفتا که روز مردی و جنگ
توانم جستن از جا بیست فرسنگ
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که در روز رزم و مردانگی، می‌توانم بیست فرسنگ سفر کنم و از جایی که هستم دور شوم.
یکی سی کرد دعوی دیگر چل
فزون می گشت ره منزل به منزل
هوش مصنوعی: شخصی در پی ادعای خود به سی حرکت و تلاش پرداخته، اما دیگری به شکلی بیشتر و با تلاشی بیشتر در حال پیشرفت است و به سرعت در مسیر موفقیت گام برمی‌دارد.
به زعم یکدگر شد بیش تعداد
کشیده کار ت ا هفتاد و هشتاد
هوش مصنوعی: برخی تصور می‌کنند که تعداد کارهایی که به یکدیگر انجام داده‌اند، به مراتب بیشتر از هفتاد و هشتاد شده است.
به دعوی خویش را هر فرد بستود
صفات خود کنان آن چون شب سود
هوش مصنوعی: هر شخصی به دنبال این است که صفات خوب و مثبت خود را به نمایش بگذارد و در واقع خود را ستایش کند، مشابه این که شب برای خود نور و زیبایی دارد.
پس آنگه گفت انگد من به طفلی
نود می جستم از سفلی به علوی
هوش مصنوعی: پس از آن، گفت که دست من به سوی بچه‌ای نوپا در حال جستجو بود، از پایین به سمت بالا.
پدر لیکن به من می گفت ای پور
به برجستن نشاید گشت مغرور
هوش مصنوعی: پدر همیشه به من می‌گفت: «ای پسر، نباید به خاطر موفقیت و پیشرفت خودت مغرور شوی.»
که از ورزش فزاید کار و بارش
چو ورزش رفت نبود اعتبارش
هوش مصنوعی: کسی که از تلاش و فعالیت خود بهره‌وری و کارایی بیشتری به دست آورد، اگر به کوشش و تلاش ادامه ندهد، اعتبار و ارزشش از بین می‌رود.
جوابش داد جامون چون تو شاهی
ولیعهد خدیوی کجکلاهی
هوش مصنوعی: پاسخش را با شادی و لبخند دادیم، چون تویی مثل شاهزاده و به منصب بزرگی رسیده‌ای.
به لشکر بایدت شد کارفرمای
به کار سهل خود چون می نهی پای
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در کار خود موفق شوی و به موفقیت دست یابی، باید مدیریت و رهبری خوبی داشته باشی، همان‌طور که در جنگ، به فرماندهی نیاز است. در غیر این صورت، کارهایت آسان نخواهد بود.
بدین پیری مرا هم هست یارا
که آسان بگذرم از روی دریا
هوش مصنوعی: در این سن که به پیری نزدیک شده‌ام، دوستی دارم که به راحتی می‌توانم از روی دریا بگذرم.
ولی مشکل که چون آنجا فتد جنگ
ز فرتوتی خود گردم سبک سنگ
هوش مصنوعی: اما مشکل این است که وقتی در آنجا جنگ شروع شود، به خاطر ناتوانی و پیری‌ام سبک‌تر می‌شوم و توان نبرد را از دست می‌دهم.
بگویم حرفی از زور جوانی
نزیبد گرچه اندر ناتوانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که صحبت از قدرت و جوانی‌ام مناسب نیست، حتی اگر در حال حاضر در وضعیت ضعفی قرار داشته باشم.
که خندد همچو طفلان پیر تدبیر
چو از زور جوانی دم زند پیر
هوش مصنوعی: کسی که همچون بچه‌ها می‌خندد و در عین حال با فکر و تدبیر رفتار می‌کند، وقتی که جوانی و قدرت را احساس کند، مانند پیران عمل می‌کند.
که من با راجه بل هم پنجه بودم
ز پیل و اژدها کم رنجه بودم
هوش مصنوعی: من با بزرگان و قدرتمندان زیادی آشنا هستم و از مبارزه با موجودات خطرناک و ترسناک نیز به زحمت نیفتاده‌ام.
شنیدستی که بر شکل برهمن
فریبی راجه بل چون داد باون
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که برروی برهمن، فریبی به وجود آمده که به آن پاداش داده‌اند.
زمین را باشش و سه گام پیمود
در آن ساعت مرا ذوق سفر بود
هوش مصنوعی: هنگامی که بر روی زمین قدم می‌زدم و شش و سه گام را طی کردم، در آن لحظه احساس شوق و عشق به سفر در وجودم بود.
در آن فرصت که باون ساخت آن کار
بگشتم گرد عالم بست و یک بار
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که با آن کار مشغول بودم، دور دنیا را گشتم و یک بار به همه جا سر زدم.
ز جا جستم چ و شیری کینه توزی
به ذوق سیر کوه قاف روزی
هوش مصنوعی: من از مکان خود خارج شدم مانند شیری که نسبت به دشمنی خود حس انتقام دارد، و این کار را به شوق دیدار از قله کوه قاف انجام دادم.
چو آنجا مسکن روحانیان بود
هزاران دیو بر وی پاسبان بود
هوش مصنوعی: در آنجا که روحانیان زندگی می‌کردند، تعداد زیادی دیو به عنوان نگهبان بر آنجا گماشته شده بود.
از آن دیوان به جنگم نره دیوی
نه دیوی کو به عفریتان خدیوی
هوش مصنوعی: من از دیوان و افسون آنها می‌جنگم، نه با دیوی که از نوع عفریتان و خبیثان است.
زده بر زانو م کوه گران سنگ
که چون کیوان کهن گشتم ازان لنگ
هوش مصنوعی: به زانو نشسته‌ام، چون کوه سنگینی، زیرا که از درد و مشکلاتی که با آن روبرو هستم، به زانو درآمده‌ام. این حال و روز من همچون ستاره‌ای قدیمی است که از زمان‌های دور، با مشکلات دست و پنجه نرم کرده است.
درین پیری جوان شد زخم سنگم
نه عذر لنگ می آرم که لنگم
هوش مصنوعی: در این سال‌های پیری، زخم‌های سختی که بر من وارد شده، مرا جوان‌تر نشان می‌دهد. نباید بهانه‌ای بیاورم که چرا نمی‌توانم به درستی حرکت کنم، زیرا به هر حال من هنوز تلاش می‌کنم.
چه مشکل ورنه برجستن ز دریا
به ناخن کندمی با کوه لنکا
هوش مصنوعی: اگر مشکل باشد، پس بیرون آمدن از دریا با ناخن هم به اندازه کندن کوهی سخت است.
حدیث خویش چون آورد پایان
سخن را کرد رو سوی هنومان
هوش مصنوعی: وقتی داستان خود را به پایان رسانید، به سمت هنومان نگاه کرد.
که کلی اعتماد شاه میمون
بود بر هر که عاقل چون بود چون
هوش مصنوعی: اعتماد کلی شاه بر افرادی بود که عاقل و خردمند بودند؛ زیرا او می‌دانست که عاقل بودن نشان‌دهنده درک و تدبیر درست است.
تو خود انصاف ده ای زاد هٔ باد
که رام انگشتری خود کرا داد
هوش مصنوعی: ای زادهٔ باد، خودت قضاوت کن که چه کسی را به بندگی و تسلط خود درآورده‌ای.
تویی هدهد به بلقیس از سلیما ن
سوی ملک سبا باید شد از جان
هوش مصنوعی: تو مانند هدهدی هستی که از سلیمان به بلقیس پیام می‌برد و برای رسیدن به ملک سبا باید از دل و جان تلاش کنی.
توانی یک جهان عفریت را کشت
که داری خاتم جمشید در مشت
هوش مصنوعی: توانایی شکست دادن هر موجود خطرناکی را داری، چرا که در دستت قدرتی شگفت‌انگیز وجود دارد.
ندانی اصل و نسل پاکت از چیست
به نیروی تو در گیتی کنون کیست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که اصالت و ریشه‌ی پاک تو از کجا است، حالا با نیرویی که داری، در این دنیا چه کسی هستی.
تو پورکیسری هستی به ظاهر
ولیکن زین حقیقت باش ماهر
هوش مصنوعی: تو شاید در ظاهر مانند یک شخص خاص به نظر بیایی، اما در درون خود باید به عمق حقیقت و واقعیت پی ببری و به آن آگاه باشی.