گنجور

بخش ۶۷ - ملاقات با سنپات کرگس و همراه دادن پسر خود را به سپارش رام

قضا را کرگسی بود اندران کوه
قوی هیکل بسان ابر اندوه
میان کرگسان سنپات نامش
در افتادند میمونان به دامش
به شادی بهر صیدشان شده پیش
که دیده چند روزی روزی خویش
دل شان از نهیب چنگ سنپات
ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود
به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
چگونه بهر کار رام جان داد
مثالش چون به این کرگس توان داد؟
که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد
هلاک قاصدانِ رام خواهد
خبر چون از جتایو یا فت سنپات
به مرگ او تاسف خورد هیهات
بگفت ای وحش آخر از کجایی
که آید از تو بوی آشنایی
بگو حال جتایو با من از سر
که چون جان داد دور از من برادر
هنون آن سرگذشت غیرت آموز
منقح گفت یک یک تا به آن روز
به زاری گفت گر گس کای وفا جو
برادر بود با من خود جتایو
من و او از هوا روزی به پرواز
به قصد آسمان کردیم پرواز
نوردیدیم تا ماهی هوا را
خجل کردیم نسرینِ سما را
ازین ترک ادب خورشید والا
سرافشاند آتش غیرت ز بالا
جتایو ضعف کرد از گرمی مهر
به حال او مرا آمد به دل مهر
گرفتم زیر پر بهر امانش
ز بال خویش دادم سایبانش
سلامت ماند او از گرمی خور
مرا از تابش او سوخت شهپر
شدم پروانه شمع آسمان را
بسنجیدم به بال و پر زمان را
بیفتادم درین جا بی پر و بال
شد از عمرم هزار و چارصد سال
درین مدت ز حال آن برادر
نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
کنون بش نیدم از تو این خبر را
که از غم پاره می سازم جگر را
دگر گفتا مرا بیتابیی هست
که صد فرسنگ بینم چون کف دست
همی بینم کنون سیتا به لنکاست
به باغ دیوکان آن روی دریاست
چو عذر بی پری گفتم به یاران
نیارم همرهی با غمگساران
سپارس نام فرزندی مرا هست
که در مرغانست چون عنقا زبردست
دهم همراه بهر کینه کوشی
کند در کار یاران جانفروشی
سپارس را چو زین معنی خبر شد
همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
سپارس را سپارش کرد بسیار
ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
ازین مژده دلیرانِ قوی دست
به شادی رقصها کردند چون مست
هنون گفتا چه شاید شاد گشتن
ز دریا چون توان آسان گذشتن
جوابش داد انگد کای هواخواه
چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
همان بهتر کز اندیشه برآییم
ز خورد و خواب آسایش نماییم
به غم شب سر فرو یازیم در جیب
که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
چه خوش گفتند پیران جگر سوز
غم فردا نشاید خوردن امروز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قضا را کرگسی بود اندران کوه
قوی هیکل بسان ابر اندوه
هوش مصنوعی: در این کوه، موجودی شبیه به کرگس وجود دارد که بدنی بزرگ و قوی دارد و مانند ابرهایی که غم و اندوه را به همراه دارند، به نظر می‌رسد.
میان کرگسان سنپات نامش
در افتادند میمونان به دامش
هوش مصنوعی: در میان کرگدان‌ها، نام سنپات به زبان‌ها افتاد و میمون‌ها به دام او افتادند.
به شادی بهر صیدشان شده پیش
که دیده چند روزی روزی خویش
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی شکارشان، به جلو آمده‌اند، تا چند روزی به روزی خود برسند.
دل شان از نهیب چنگ سنپات
ز خود رفته چو رنجورانِ هیهات
هوش مصنوعی: دل‌هایشان از صدای چنگ سنپات به شدت متاثر شده و به حال رنجوران درآمده است.
هنون گفتا جتا یو خوش کسی بود
به ظاهر گرچه او هم کرگسی بود
هوش مصنوعی: هنون گفت که تو شخص خوش‌اخلاقی هستی، اما در واقع شاید در درون خود مانند یک کرگدن باشی.
چگونه بهر کار رام جان داد
مثالش چون به این کرگس توان داد؟
هوش مصنوعی: چطور می‌توان جان را برای انجام کاری تسلیم کرد، در حالی که نمی‌توان به کرگس اختیاری داد؟
که این چون آن نه ننگ و نا م خواهد
هلاک قاصدانِ رام خواهد
هوش مصنوعی: این شعر به این معنا است که اگرچه این موضوع مانند آن نیست، اما هیچ لکه ننگ و عیبی نخواهد داشت و در عوض، پیام‌رسانان را با آرامش و اطمینان از خطرات نجات خواهد داد.
خبر چون از جتایو یا فت سنپات
به مرگ او تاسف خورد هیهات
هوش مصنوعی: وقتی خبر مرگ او به گوش رسید، همه از این موضوع ناراحت شدند و افسوس خوردند.
بگفت ای وحش آخر از کجایی
که آید از تو بوی آشنایی
هوش مصنوعی: ای حیوان، از کجا می‌آیی که بوی آشنایی از تو به مشام می‌رسد؟
بگو حال جتایو با من از سر
که چون جان داد دور از من برادر
هوش مصنوعی: بگو حال جتا با من چگونه است، چرا که وقتی جان داد، دور از من برادر است.
هنون آن سرگذشت غیرت آموز
منقح گفت یک یک تا به آن روز
هوش مصنوعی: حالا داستانی را که جزو درس‌های عبرت است، با وضوح بیان می‌کنم، از ابتدای آن تا روزی که به پایان می‌رسد.
به زاری گفت گر گس کای وفا جو
برادر بود با من خود جتایو
هوش مصنوعی: با ناله گفت که اگر گربه‌ای وفادار بود، برادر من با من چنین نمی‌کرد.
من و او از هوا روزی به پرواز
به قصد آسمان کردیم پرواز
هوش مصنوعی: من و او یک روز تصمیم گرفتیم به آسمان پرواز کنیم و از هوای دلپذیر لذت ببریم.
نوردیدیم تا ماهی هوا را
خجل کردیم نسرینِ سما را
هوش مصنوعی: ما تا جایی پیش رفتیم که حتی ماه هم از ما شرمنده شد و گل نسرین در آسمان را تحت تأثیر قرار دادیم.
ازین ترک ادب خورشید والا
سرافشاند آتش غیرت ز بالا
هوش مصنوعی: خورشید با عظمت و والایش به خاطر نبود ادب، آتش غیرت را از بلندی می‌افشاند.
جتایو ضعف کرد از گرمی مهر
به حال او مرا آمد به دل مهر
هوش مصنوعی: حالت او به قدری متاثرکننده است که من هم از محبتش به دل خودم راه یافته‌ام. گرمای عشق او، روح مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده و من با خودم فکر کردم که این احساس چقدر عمیق است.
گرفتم زیر پر بهر امانش
ز بال خویش دادم سایبانش
هوش مصنوعی: من برای محافظت از او زیر بال و پرم او را پناه دادم.
سلامت ماند او از گرمی خور
مرا از تابش او سوخت شهپر
هوش مصنوعی: او از حرارت خورشید در امان است، اما من به خاطر روشنایی او سوزانده شدم.
شدم پروانه شمع آسمان را
بسنجیدم به بال و پر زمان را
هوش مصنوعی: من مانند پروانه‌ای شده‌ام که به شمع آسمان نزدیک می‌شود و در این حال بال و پر خودم را با زمان مقایسه می‌کنم.
بیفتادم درین جا بی پر و بال
شد از عمرم هزار و چارصد سال
هوش مصنوعی: در اینجا در حالتی بی‌نوا و بدون امکانات افتاده‌ام و انگار که از عمر من هزار و چهارصد سال گذشته است.
درین مدت ز حال آن برادر
نشد معلوم این مهجور غمخَو ر
هوش مصنوعی: در این مدت خبری از حال آن برادر نیست و این معشوق که در دوری به سر می‌برد، بسیار افسرده و غمگین شده است.
کنون بش نیدم از تو این خبر را
که از غم پاره می سازم جگر را
هوش مصنوعی: الان از تو خبری شنیدم که به خاطر غم، جگرم را پاره پاره می‌کنم.
دگر گفتا مرا بیتابیی هست
که صد فرسنگ بینم چون کف دست
هوش مصنوعی: دیگری گفت که من ناآرامی در دل دارم و احساس می‌کنم که فاصله‌ای به اندازه صد فرسنگ را می‌توانم با دستانم حس کنم.
همی بینم کنون سیتا به لنکاست
به باغ دیوکان آن روی دریاست
هوش مصنوعی: هم اکنون سیتا را در لنکاست می‌بینم، در باغ دیوکان که آنجا چهره‌اش همچون دریا است.
چو عذر بی پری گفتم به یاران
نیارم همرهی با غمگساران
هوش مصنوعی: وقتی دلیل بی‌پری و ناتوانی‌ام را به دوستانم گفتم، دیگر نمی‌توانم با کسانی که غمگین هستند، هم‌قدم شوم.
سپارس نام فرزندی مرا هست
که در مرغانست چون عنقا زبردست
هوش مصنوعی: فرزندی دارم به نام سپارس که در میان پرندگان مانند عنقا، که مخلوقی افسانه‌ای است، بسیار برتر و ممتاز است.
دهم همراه بهر کینه کوشی
کند در کار یاران جانفروشی
هوش مصنوعی: کسی که بخواهد به خاطر کینه‌ای که در دل دارد، در کار دوستانش خیانت کند، در واقع جان خود را به خطر می‌اندازد.
سپارس را چو زین معنی خبر شد
همان دم بهر خدمت جلوه گر شد
هوش مصنوعی: چون سپارس از این معنا آگاه شد، فوراً برای خدمت آماده و جلوه‌گر شد.
سپارس را سپارش کرد بسیار
ز یاران رخصتی گشت آن وفادار
هوش مصنوعی: سپارس به دوستانش دستور داد که به او کمک کنند و به خاطر وفاداری‌اش به او اجازه دادند تا این کار را انجام دهد.
ازین مژده دلیرانِ قوی دست
به شادی رقصها کردند چون مست
هوش مصنوعی: افراد دلیر و قوی از این خبر خوش شاد شدند و مانند آدم‌های سرمست به رقص و شادی پرداختند.
هنون گفتا چه شاید شاد گشتن
ز دریا چون توان آسان گذشتن
هوش مصنوعی: هنوز می‌گوید که آیا ممکن است از دریا شاد شد، در حالی که عبور از آن آسان است؟
جوابش داد انگد کای هواخواه
چو امروز آخر آمد، گشت بیگاه
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد که ای دوست، امروز که پایان کار است، دیگر وقت مناسبی نیست.
همان بهتر کز اندیشه برآییم
ز خورد و خواب آسایش نماییم
هوش مصنوعی: بهتر است که از افکار و خیالات بیرون بیاییم و به جای خواب و خوردن، به دنبال آرامش واقعی باشیم.
به غم شب سر فرو یازیم در جیب
که تا فردا چه ظاهر گردد از غیب
هوش مصنوعی: در دل شب، با غم و اندوهی که داریم، به انتظار فردا می‌نشینیم و منتظریم ببینیم چه لطف و رحمت جدیدی از ناپیدا برایمان آشکار خواهد شد.
چه خوش گفتند پیران جگر سوز
غم فردا نشاید خوردن امروز
هوش مصنوعی: پیران دانا به درستی گفته‌اند که غم و نگرانی درباره‌ی آینده، نباید باعث ناراحتی امروز ما شود.