گنجور

بخش ۶۶ - روان شدن هنونت با جمع میمونان و رفتن در غار و یافتن سوم برتهارا

کهن تاریخدان عشق نامه
چنین جنباند خونی نوک خامه
که چون بهر دلاسای دلارام
گرفت انگشتری هنونت از رام
هزاران کس ز میمونان چیده
برای همرهی خود بر گزیده
دگر جامون و انگد نیز چون باد
روان گشتند با او بهر امداد
نخستین چون پری را جست وجو کرد
سوی در بند کوهی بنده رو کرد
بسی جستند لیک از جستن کوه
نشد پیدا ز مقصد غیر اندوه
به پیش آمد بیابانِ دگر باز
که پایانش ندیده وهم تکتاز
سراسر چون دل عاشق خرابی
چو چشم بیغمان، نادیده آبی
بجزخورشید و گردون دیده در خواب
ندید آنجا نشان سبزه و آب
ز سایه دور همچون سایه از نور
بجز وحشت در آنجا کس نه معمور
هوایش دشمن جان رستنی را
زمین خورده قسم آبستنی را
نه دشتی، دیولاخی بود جانکاه
که سر غول بیابان را زدی راه
گرس نه تشنه، جستندی شتابان
بجز گردی ندیدند از بیابان
به صد سختی ز دشت محنت آن روز
برون بردند جان در سه شباروز
همی جستند کوه و دشت و صحرا
بپیمودند راه شیب و بالا
بسی گشتند تا در آخر کار
به غارستان در افتادند چون مار
دران غاران قضا را بود غاری
مهیب و سهمگین چون تیر ه ماری
سیه تر از درون زردگوشان
چون زندان خانۀ بیدادکوشان
چه قعر غار تنگ و تیره منزل
چو چشم حاسد و دلهای مدخل
درو راهی چو رمز عشق باریک
چو گور ظالمان پر تنگ و تاریک
شدند آن رستمان در چاه بیژن
بسان نقب زن در نقب کان کن
گرفته دست یکدیگر دران راه
چو میمونان به وقت آب در چاه
در آن ظلمتکده رفتند پر دور
ندیده چشم شان تا هفته ای نور
عیان شد زان سیاهی پس سفیدی
چو صبحی بعد شام نا امیدی
در آن غار سیه دیدند ماهی
مثال یوسفی در قعر چاهی
پری زادی چو در شب شبچراغی
نشسته در میان شاه باغی
درون باغ زرین قصر و بامش
پری را سوم برنا بود نامش
سوی شان کرد رو آن حورزاده
که اینجاتان گذر چون او فتاده؟
چو میمونان سخن زان بت شنفتند
جواب آنچه بشنفتند گفتند
بدو گفتند کاین جنت سرا چیست
تو خود گو کیستی وین گلشن از کیست؟
صنم گفتا که من یزدان پرستم
به گوهر دختر من دیو هستم
پریزادم ندانم شیوه ریو
که جز طاعت نبوده کارِ من دیو
هزاران سال طاعت کرده درخواست
چنین جایی که نتوان کردنش راست
دعای او اجابت یافت آسان
درین عالم بهشتش داد یزدان
چو این گلگشت جا خلوت سرایست
کسی آگاه نی کین جا چه جایست؟
صبا را نیز بارِ آ مدن نیست
وگر آید ره بیرون شدن نیست
درینجا نیست مهر و ماه را راه
که دارد از رخم هم مهر و هم ماه
ز شمع عارضم اینجاست روشن
یقین است این سخن دیگر مبر ظن
مرا زین حسن بر خورشید ناز است
که گاه سجده بر خاک نیاز است
سخن گفت و در حیرت گشوده
به یک حیرت دو صد حیرت فزوده
ز باغ خویش شهد و میوه و آب
نمود آن ماه وقف جمع احباب
چو مهمانان ز خوردن سیر گشتند
ز عجز روبهی چون شیر گشتند
بگفتا چشم بندید آن مه نو
که بنمایم کنون راه بدر رو
چو دیده بسته یکدم آرمیدند
به دم خود را فراز کوه دیدند
چو مشرف بود کوه شان به دریا
نشد ممکن سفرها پیش ازینجا
به دل کردند، گرما باز گردیم
نکرده کار یار خود، نه مردیم
که رام جان به لب، چشم است در راه
چو با بی حاصلی رفتیم ناگاه
به نومیدی دهد جان رام در غم
ز مرگ او بمیرد مادرش هم
درین صورت یقین بد کرده باشیم
هلاک رام ما خود کرده باشیم
به تدبیر حیات آن یگانه
بباید کرد ترک آب و دانه
اجل چون وام جان از ما ستاند
برین امید شاید زنده ماند
قسم خوردند کان کو اهل نام است
بجز غم، خوردنی بر وی حرام است
چو انگد بود زایشان ناز پرورد
نخستین ضعف دل در وی اثر کرد
از آن ضعف دل انگد گشت بیهوش
غم خود همگنان را شد فراموش
نشسته زار میمونان سردار
پی تیمار بر بالین بیمار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کهن تاریخدان عشق نامه
چنین جنباند خونی نوک خامه
هوش مصنوعی: یکی از تاریخ‌دانان قدیمی درباره عشق اینگونه سخن می‌گوید که نوشته‌اش از احساسات تازه‌ای پر شده است.
که چون بهر دلاسای دلارام
گرفت انگشتری هنونت از رام
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دلربایی دل‌شاد کننده به عشق خود دست یافتم، انگشتری زیبا از رنجش به او هدیه دادم.
هزاران کس ز میمونان چیده
برای همرهی خود بر گزیده
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم برای همراهی و دوستی خود، از میان میمون‌ها انتخاب کرده و آنها را برگزیده‌اند.
دگر جامون و انگد نیز چون باد
روان گشتند با او بهر امداد
هوش مصنوعی: سپس جام و انگشتری نیز مانند باد به سرعت با او آمدند تا به او کمک کنند.
نخستین چون پری را جست وجو کرد
سوی در بند کوهی بنده رو کرد
هوش مصنوعی: شخصی در ابتدا به جستجوی پری می‌پردازد و به سمت دروازه‌ای می‌رود که به کوهی منتهی می‌شود. در این مسیر، به بنده‌ای برخورد می‌کند.
بسی جستند لیک از جستن کوه
نشد پیدا ز مقصد غیر اندوه
هوش مصنوعی: بسیار تلاش کردند، اما از جستجو نتیجه‌ای به دست نیاوردند و جز غم و ناراحتی به دست نیاوردند.
به پیش آمد بیابانِ دگر باز
که پایانش ندیده وهم تکتاز
هوش مصنوعی: به پیش بیابان جدیدی برو که پایانش را نمی‌بینی و همچنان در جستجوی آن هستی.
سراسر چون دل عاشق خرابی
چو چشم بیغمان، نادیده آبی
هوش مصنوعی: دل عاشق همیشه پر از آشفتگی و نابسامانی است، حالتی شبیه به چشمان بی‌غم که بدون اینکه چیزی را ببینند، در آرامش هستند.
بجزخورشید و گردون دیده در خواب
ندید آنجا نشان سبزه و آب
هوش مصنوعی: جز خورشید و آسمان، هیچ چیز دیگری در آنجا ندیدم که نشانه‌ای از سبزه و آب باشد؛ همه چیز در خواب و نا معلوم بود.
ز سایه دور همچون سایه از نور
بجز وحشت در آنجا کس نه معمور
هوش مصنوعی: در دوری از نور، مانند سایه‌ای که دور از روشنایی است، فقط وحشت وجود دارد و هیچ کس دیگری در آنجا نیست.
هوایش دشمن جان رستنی را
زمین خورده قسم آبستنی را
هوش مصنوعی: هوا برای کسی که در حال رشد و شکوفایی است، مانند زمین خوردن یک زن باردار است.
نه دشتی، دیولاخی بود جانکاه
که سر غول بیابان را زدی راه
هوش مصنوعی: در یک دشت بی‌نهایت و ترسناک قرار داری که در آن، قدرت و خطراتی بزرگ مانند غول‌های بیابان وجود دارند. تو توانسته‌ای بر این چالش‌ها غلبه کنی و راهی را برای خود پیدا کنی.
گرس نه تشنه، جستندی شتابان
بجز گردی ندیدند از بیابان
هوش مصنوعی: اگرچه تشنه نیستی، با شتاب در بیابان می‌گردی و جز گرد و غبار چیزی نمی‌بینی.
به صد سختی ز دشت محنت آن روز
برون بردند جان در سه شباروز
هوش مصنوعی: با وجود تمام مشکلات و دشواری‌ها، توانستم در مدت سه روز از این وضعیت سخت و پرمشکل نجات پیدا کنم.
همی جستند کوه و دشت و صحرا
بپیمودند راه شیب و بالا
هوش مصنوعی: آنها در جستجوی کوه‌ها، دشت‌ها و بیابان‌ها بودند و راه‌های شیب‌دار و بالا را طی می‌کردند.
بسی گشتند تا در آخر کار
به غارستان در افتادند چون مار
هوش مصنوعی: آنها مدت زیادی جستجو کردند تا در نهایت به غاری رسیدند، مانند ماری که به جایی پنهان می‌شود.
دران غاران قضا را بود غاری
مهیب و سهمگین چون تیر ه ماری
هوش مصنوعی: در میان آن غارهای قدرتمند، غاری وجود دارد که بسیار ترسناک و بزرگ است، به گونه‌ای که مانند تیر خطرناک و سمی به نظر می‌رسد.
سیه تر از درون زردگوشان
چون زندان خانۀ بیدادکوشان
هوش مصنوعی: در دل زردگوشان، سیاهی و تاریکی وجود دارد که به اندازه زندانِ کسانی است که به ظلم و ستم می‌پردازند.
چه قعر غار تنگ و تیره منزل
چو چشم حاسد و دلهای مدخل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فضایی تاریک و تنگ می‌پردازد که به نوعی نماد حسد و دل‌های تنگ‌نظر است. در اینجا، به نظر می‌رسد که وضعیت اینجا مشابه وضعیتی است که با نگاه‌های حسود و دل‌های آلوده به کینه و بدخواهی احاطه شده است. به طور کلی، تصویر به نوعی احساس محدودیت و عدم آرامش ناشی از حسد و کینه را منتقل می‌کند.
درو راهی چو رمز عشق باریک
چو گور ظالمان پر تنگ و تاریک
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، راهی وجود دارد که خیلی باریک و تنگ است، مثل گور ظالمان که تاریک و غم‌انگیز است.
شدند آن رستمان در چاه بیژن
بسان نقب زن در نقب کان کن
هوش مصنوعی: آن رستمان به چاه بیژن افتادند، مانند کسی که در میانه تنگنای خود به دنبال راهی می‌گردد.
گرفته دست یکدیگر دران راه
چو میمونان به وقت آب در چاه
هوش مصنوعی: دو نفر در کنار هم به سوی چاه می‌روند و دست یکدیگر را گرفته‌اند، درست مثل دو میمون که در زمان برداشتن آب از چاه به یکدیگر تکیه می‌کنند و همکاری می‌کنند.
در آن ظلمتکده رفتند پر دور
ندیده چشم شان تا هفته ای نور
هوش مصنوعی: در آن تاریکی که دیدی، چشمانشان تا یک هفته نوری را ندیدند و از دور رفتند.
عیان شد زان سیاهی پس سفیدی
چو صبحی بعد شام نا امیدی
هوش مصنوعی: سفیدی که پس از سیاهی ظاهر می‌شود، مانند صبحی است که بعد از شب ناامیدی می‌آید.
در آن غار سیه دیدند ماهی
مثال یوسفی در قعر چاهی
هوش مصنوعی: در آن غار تاریک، ماهی را مشاهده کردند که مانند یوسف در ته چاهی قرار داشت.
پری زادی چو در شب شبچراغی
نشسته در میان شاه باغی
هوش مصنوعی: دختری مانند پری، در دل شب همچون چراغی روشن، در وسط یک باغ زیبا نشسته است.
درون باغ زرین قصر و بامش
پری را سوم برنا بود نامش
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و طلایی که درون قصر و بر روی بام آن قرار دارد، دختری جوان و با طراوت به نام پری زندگی می‌کند.
سوی شان کرد رو آن حورزاده
که اینجاتان گذر چون او فتاده؟
هوش مصنوعی: آن حورزاده به سمت آنجا نگاه کرد و گفت: آیا اینجا نیز کسی مانند او وجود دارد که چنین حالتی برایش پیش آمده باشد؟
چو میمونان سخن زان بت شنفتند
جواب آنچه بشنفتند گفتند
هوش مصنوعی: زمانی که میمون‌ها سخنان ناشیانه‌ای درباره آن بت را شنیدند، به همان شکل پاسخ‌هایی که شنیده بودند را تکرار کردند.
بدو گفتند کاین جنت سرا چیست
تو خود گو کیستی وین گلشن از کیست؟
هوش مصنوعی: به او گفتند که این بهشت کجاست، خودت بگو که تو کیستی و این گلزار از کیست؟
صنم گفتا که من یزدان پرستم
به گوهر دختر من دیو هستم
هوش مصنوعی: صنم گفت که من خدا را می‌پرستم و به همین دلیل، دختر من در واقع یک دیو است.
پریزادم ندانم شیوه ریو
که جز طاعت نبوده کارِ من دیو
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم شیوه و روش پریزاده‌ام چیست، اما می‌دانم که جز اطاعت، هیچ کار دیگری از من برنمی‌آید.
هزاران سال طاعت کرده درخواست
چنین جایی که نتوان کردنش راست
هوش مصنوعی: سال‌ها در خدمت و اطاعت بودم، اما اکنون خواسته‌ای دارم که نمی‌توان آن را به درستی انجام داد.
دعای او اجابت یافت آسان
درین عالم بهشتش داد یزدان
هوش مصنوعی: دعای او به سرعت مورد توجه قرار گرفت و به همین دلیل یزدان در این دنیا به او بهشتی عطا کرد.
چو این گلگشت جا خلوت سرایست
کسی آگاه نی کین جا چه جایست؟
هوش مصنوعی: وقتی که این باغ، مکان خلوتی برای زندگی است، کسی نمی‌داند که اینجا کجاست و چه معنایی دارد.
صبا را نیز بارِ آ مدن نیست
وگر آید ره بیرون شدن نیست
هوش مصنوعی: باد صبا هم دیگر نمی‌تواند بیاید و اگر هم بیاید، راهی برای خروج نیست.
درینجا نیست مهر و ماه را راه
که دارد از رخم هم مهر و هم ماه
هوش مصنوعی: در اینجا، نه نشانه‌ای از خورشید و ماه وجود دارد، زیرا هر دو (خورشید و ماه) از چهره من می‌تابند.
ز شمع عارضم اینجاست روشن
یقین است این سخن دیگر مبر ظن
هوش مصنوعی: از شمع نورانی من اینجاست، و این سخن کاملاً روشن است، دیگر در این مورد تردید نکن.
مرا زین حسن بر خورشید ناز است
که گاه سجده بر خاک نیاز است
هوش مصنوعی: زیبایی‌ات باعث می‌شود که حتی خورشید هم به تو حسادت کند، زیرا گاهی اوقات باید تو را با تمام وجود عبادت کرده و به خاک بوسه بزنم.
سخن گفت و در حیرت گشوده
به یک حیرت دو صد حیرت فزوده
هوش مصنوعی: او صحبت کرد و در عجبی عمیق فرو رفت، به گونه‌ای که حیرت او دو صد برابر شد.
ز باغ خویش شهد و میوه و آب
نمود آن ماه وقف جمع احباب
هوش مصنوعی: آن ماه همهٔ نعمت‌ها و لذائذی که داشت، از باغ خود برای دوستانش فراهم کرد.
چو مهمانان ز خوردن سیر گشتند
ز عجز روبهی چون شیر گشتند
هوش مصنوعی: وقتی مهمانان از خوردن سیر شدند، به دلیل ناتوانی خود، مانند شیرهایی که ضعیف شده‌اند، رفتار کردند.
بگفتا چشم بندید آن مه نو
که بنمایم کنون راه بدر رو
هوش مصنوعی: او گفت چشم‌هایتان را ببندید تا من راهی را که باید بروید، به شما نشان دهم.
چو دیده بسته یکدم آرمیدند
به دم خود را فراز کوه دیدند
هوش مصنوعی: وقتی چشم‌ها را برای یک لحظه بسته بودند و استراحت کردند، ناگهان خود را در بالای کوه دیدند.
چو مشرف بود کوه شان به دریا
نشد ممکن سفرها پیش ازینجا
هوش مصنوعی: زمانی که کوه شان به دریا نزدیک باشد، سفر کردن از این جا ممکن نیست.
به دل کردند، گرما باز گردیم
نکرده کار یار خود، نه مردیم
هوش مصنوعی: دل که گرم است، اگر برگردیم، هنوز به او کار نکرده‌ایم و از درد فراق او نمرده‌ایم.
که رام جان به لب، چشم است در راه
چو با بی حاصلی رفتیم ناگاه
هوش مصنوعی: حالت روانی و دلتنگی من به حدی رسیده که جانم به لبم رسیده است. در حالی که در مسیر بی‌نتیجه‌ای هستیم، ناگهان چشمی به راه می‌دوزم.
به نومیدی دهد جان رام در غم
ز مرگ او بمیرد مادرش هم
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوهی عمیق، جان آرامی را از دست می‌دهد و از شدت ناراحتی، مادرش نیز در اندوه مرگ او به شدت متاثر و • حتی در آستانهٔ فروپاشی قرار می‌گیرد.
درین صورت یقین بد کرده باشیم
هلاک رام ما خود کرده باشیم
هوش مصنوعی: در این حالت، باید مطمئن باشیم که خودمان باعث هلاکت و نابودی خود شده‌ایم.
به تدبیر حیات آن یگانه
بباید کرد ترک آب و دانه
هوش مصنوعی: برای سامان‌دهی زندگی، باید به فکر آن یگانه باشیم و از زندگی مادی مانند آب و دانه (خوراک) چشم‌پوشی کنیم.
اجل چون وام جان از ما ستاند
برین امید شاید زنده ماند
هوش مصنوعی: اگر مرگ جان ما را بگیرد، شاید با امیدی که داریم، همچنان زنده بمانیم.
قسم خوردند کان کو اهل نام است
بجز غم، خوردنی بر وی حرام است
هوش مصنوعی: آن‌هایی که شخصیت بزرگ و معروفی دارند، قسم خورده‌اند که تنها یک چیز برایشان حرام است و آن هم غم و اندوه است.
چو انگد بود زایشان ناز پرورد
نخستین ضعف دل در وی اثر کرد
هوش مصنوعی: زمانی که نازپروردگان و فرزندان نازک‌دل به دنیا آمدند، ضعف و سستی دل نخستین تأثیر را در آنها گذاشت.
از آن ضعف دل انگد گشت بیهوش
غم خود همگنان را شد فراموش
هوش مصنوعی: از شدت دل‌شکستگی و ضعف، بی‌هوش شدم و دیگر غم خود را فراموش کردم، حتی غم دوستانم را.
نشسته زار میمونان سردار
پی تیمار بر بالین بیمار
هوش مصنوعی: سردار میمونان، غمگین و ناراحت، بر بالین بیمار نشسته و به او رسیدگی می‌کند.