گنجور

بخش ۶۳ - در صفت ماهتابی

شبی چون جِیب صبح، آبستن نور
چو خور دامن‌فشان بر شمع کافور
تجلّی شمع خلوت‌خانهٔ او
چراغ آسمان پروانۀ او
هوا صافی چو رای مرد آگاه
زمین از شیر شسته گازر ماه
مهش چون نکته‌چینان گشته غماز
غلط گفتم چو عاشق دشمن راز
همانا مه چو مستان باده‌پیما‌ست
که راز دل در افکنده به صحرا‌ست
جهان از پرتو مه نَطع‌گستر
به شوخی خنده‌زن بر سطح مرمر
غلط کرده ز مه تا مهر تابان
به شب تکبیر‌گو مرغ‌ِ سحر‌خوان
قضا بر باد داده دخل کان را
به سیم اندوده سقف آسمان را
بدان خوبی شبی‌، آیا چه شب بود‌؟
که چون معشوق‌ِ نو عاشق‌طلب بود‌؟
هوایش هم به‌غایت معتدل رنگ
نشاط روز عید از وی خجل‌رنگ
نویسانیده ماه از حسن جاوید
ز نیلوفر خط انکار خورشید
دل خاک از صفا آنگونه بنواخت
که بلور از حیا چون آب بگداخت
چو آیینه زمین صیقل پذیرفت
که عکس شخص را چون آب بنهفت
به یکرنگی چنان مه داد مایه
که می‌آمیخت با خود نور و سایه
زمین و آسمان لبریز مهتاب
جهان غوطه زده در موج سیماب
برادر خواند مانا مهر مه را
بدل کردند زان با همه کُله را
نه ماه از جبه افشاند آن همه نور
ز نور آسمان بارید کافور
ز مهتابی چو خوبان از گل جای
غزالان بیابان بستر آرای
چو رخسار بتان ماه شب‌افروز
به مهتابی دریده پرده روز
براند از طرب گاه نظاره
بساطی یافته ماه از ستاره
ز بنگاه ثری تا کنگر عرش
ز مروارید سوده ریخته فرش
ز قرص ماه شد کافورِ تر حل
سراپای جهان مالید صندل
به ذوق جلوه ماه جهان‌تاب
ز چشم دیرخوابان منفعل خواب
چو حسن گل‌عذران ماه تابان
به خور سر برزده از یک گریبان
چو آنست از چه شد ماه فلک‌باز
چو طفلان شیر مادر از لب انداز
ز تاب ماه شب پوشیده جلباب
چو زنگی‌زن به رو مالد سفیداب
می نورش همه کرده مه آشام
شکسته خور به حسرت زان تهی جام
ز فیض چشمۀ خور دست شسته
به جام عشق دل چون مست شسته
صفا اندر صفا جام شب و روز
میانجی در میان آن ماه دلسوز
گرو برد از ضمیر عارفان شب
ز شادی مه فراهم نامدش لب
فلک دست کلیم الله برداشت
گذر‌گاه نگاه از نورش انباشت
به یک خارق که ماه از خرقه در داد
ز شب رسم سیه‌کار‌ی در افتاد
مگر مه توبه بود و شب گنه‌کار
که شد رویش سفید از وی دگر بار‌؟
به قدر مه نبود آن روشنایی
مگر زد نقب در نور خدایی
به معشوقانه عشوه یوسف ماه
زده همچون زلیخا کبک را راه
به چشم کبک دیده خویشتن را
ز کوه رنگ و بو داده چمن را
ولی کبک دری غمناک کرده
گریبان قصب را چاک کرده
بدان بی‌التفاتی کبک دلریش
زده صد قهقهه بر طالع خویش
زمین سیمین چو صحرا گاه محشر
ز غم بیتاب دل، رام و برادر
که بی‌آن ماهروی سرو قامت
مرا ماه است خورشید قیامت
اگر چه مه لعاب طلق می‌ریخت
ز جان رامِ بیدل آتش انگیخت
محبت در دلی که‌آتش فروزد
گر آب طلق ریزی‌، بیش سوزد
نه سوز آن مه از رام اندکی بود
که آنجا خود دو ماه اینجا یکی بود
چو سوز آتش از گفتن برون‌ست
ازین گویم که چون گل غرق خون‌ست
دو خونین لاله بودند از یکی باغ
ز یک سینه دو دل لذت چشِ داغ
ولیکن مختصر می‌سازم اینجا
سخن بر داستان رام و سیتا
چو یک کس را به زندان رو توان دید
حساب دیگری هم زو توان دید
در آن شب بیدل و با بخت در جنگ
چو مار خسته سر می‌کوفت بر سنگ
ز خوناب جگر چشم تر انپاشت
به لب زهر و به دل الماس می‌کاشت
دمی و یک جهان غم گلو‌گیر
دلی و صد هزاران بند و زنجیر
چو برف از ناامیدی دل‌فسرده
خنک تر از دم کافور خورده
دران شب کان بدش روز قیامت
به مه کرده سخن با صد ملامت
مگر داری به خاطر کینهٔ من‌؟
که می‌سوزی چو دلبر سینهٔ من‌؟
چرا جانم کباب از اخگرِ توست‌؟
نه آب زندگی در ساغر توست‌؟
و لیکن طالعم دارد گرانی
که می‌سوزم به آب زندگانی
در آن بی‌طاقتی گفت ای برادر
که دل بر جا نماند و هوش در سر
بر امید وفای عهد میمون
شد ابتر کار و بارم تا به اکنون
کنون خود کرده باید چاره خویش
نباید کرد ضایع عمر زین بیش
چو بر پیمان وحشی دل نهادم
چه نقد عمر خود بر باد دادم
چنان دانم که بس ناحق شناس است
ز تیغ کین شاهی کم‌هراس است
برو فردا طلب کن تا بیاید
که از مردان وفای عهد شاید
وگر عذری به پیش آرد چو نادان
زبان درکش بزن تیع سرافشان
یقین دان بی‌وفا ر ا کشته باید
ببینم تا چه دیگر پیشم آید
وگر تدبیر نتوان کرد بسیار
که باشد کفر نومیدی ز دادار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی چون جِیب صبح، آبستن نور
چو خور دامن‌فشان بر شمع کافور
هوش مصنوعی: شبی مانند جیب صبح، پر از نور است و همچون خورشید، دامنش را بر شمعی با عطر کافور می‌پاشد.
تجلّی شمع خلوت‌خانهٔ او
چراغ آسمان پروانۀ او
هوش مصنوعی: نور شمع در جایگاه او همچون چراغ آسمان برای پروانه‌اش می‌درخشد.
هوا صافی چو رای مرد آگاه
زمین از شیر شسته گازر ماه
هوش مصنوعی: هوا به پاکی تفکر و اندیشه یک انسان دانا و آگاه است و زمین نیز به زیبایی و صفایی تبدیل شده که گویی از شیر تمیز شده است.
مهش چون نکته‌چینان گشته غماز
غلط گفتم چو عاشق دشمن راز
هوش مصنوعی: چهره ماه چون رازداران زبانه می‌زند و من به اشتباه از عشق خود به دشمن سخن گفتم.
همانا مه چو مستان باده‌پیما‌ست
که راز دل در افکنده به صحرا‌ست
هوش مصنوعی: ماه مانند باده‌پیماهایی است که در حالت مستی به شگفتی‌های زندگی می‌پردازند و رازهای دل را در دشت‌های وسیع رها کرده‌اند.
جهان از پرتو مه نَطع‌گستر
به شوخی خنده‌زن بر سطح مرمر
هوش مصنوعی: جهان به خاطر نور ماه، مانند یک سفره‌ی زیبا و گسترده به نظر می‌رسد که با اندکی شوخی و خنده بر روی سطح مرمرین آن می‌درخشد.
غلط کرده ز مه تا مهر تابان
به شب تکبیر‌گو مرغ‌ِ سحر‌خوان
هوش مصنوعی: پرنده صبح‌خوان در شب، اشتباه کرده است که از ماه تا خورشید درخشان، فریاد تکبیر بزند.
قضا بر باد داده دخل کان را
به سیم اندوده سقف آسمان را
هوش مصنوعی: سرنوشت به هر دلیل، نتیجه‌ی درآمدهای ما را به باد داده و به این ترتیب، ثروت و نعمت‌های ظاهری که مانند سقف آسمان سرپناه ما هستند، در معرض نابودی قرار گرفته‌اند.
بدان خوبی شبی‌، آیا چه شب بود‌؟
که چون معشوق‌ِ نو عاشق‌طلب بود‌؟
هوش مصنوعی: در آن شب زیبا، چه شبی بود؟ که معشوقی تازه به عشق خود جستجو می‌کرد؟
هوایش هم به‌غایت معتدل رنگ
نشاط روز عید از وی خجل‌رنگ
هوش مصنوعی: هوا به طرز بی‌نظیری ملایم است و رنگ شادی روز عید را تحت‌الشعاع قرار داده.
نویسانیده ماه از حسن جاوید
ز نیلوفر خط انکار خورشید
هوش مصنوعی: ماه از زیبایی جاودانه‌ی خود در نیلوفر، نوری می‌تاباند که گویی به خورشید اعتراض می‌کند.
دل خاک از صفا آنگونه بنواخت
که بلور از حیا چون آب بگداخت
هوش مصنوعی: دل خاک با صفای خاصی به گونه‌ای محبت کرد که بلور به خاطر شرم و حیا مانند آب ذوب شد.
چو آیینه زمین صیقل پذیرفت
که عکس شخص را چون آب بنهفت
هوش مصنوعی: وقتی زمین مانند آینه جلا یافت، بازتاب تصویر افراد را مانند آب در خود پنهان کرد.
به یکرنگی چنان مه داد مایه
که می‌آمیخت با خود نور و سایه
هوش مصنوعی: مه با یکرنگی و زیبایی خاصی که دارد، به گونه‌ای نور و سایه را با هم درآمیخته است.
زمین و آسمان لبریز مهتاب
جهان غوطه زده در موج سیماب
هوش مصنوعی: زمین و آسمان پر از نور ماه هستند و جهان در دریاهایی از نقره‌ای رنگ فرو رفته است.
برادر خواند مانا مهر مه را
بدل کردند زان با همه کُله را
هوش مصنوعی: برادر، ماندگار را مهر و محبت مه به عنوان برادر خواندند و از آن زمان همه را به همین نام خطاب کردند.
نه ماه از جبه افشاند آن همه نور
ز نور آسمان بارید کافور
هوش مصنوعی: ماه به شدت نور درخشانی را در آسمان منتشر کرده است و این نور به مانند کافور بر زمین فرو می‌ریزد.
ز مهتابی چو خوبان از گل جای
غزالان بیابان بستر آرای
هوش مصنوعی: از زیبایی ماهتاب، همانند دلبران، با گل‌هایی که نشانه‌ای از زیبایی غزالان بیابان‌اند، بستر دلپذیری برای خود فراهم کن.
چو رخسار بتان ماه شب‌افروز
به مهتابی دریده پرده روز
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهٔ زیباهای مانند ماه شب‌افروز در زیر نور مهتاب نمایان می‌شود، گویی پردۀ روز را کنار زده است.
براند از طرب گاه نظاره
بساطی یافته ماه از ستاره
هوش مصنوعی: از شادی و خوشحالی، به‌طور خاص، تماشای شبی دل‌انگیز و زیبا را توصیف می‌کند که در آن ماه از ستاره‌ها سرآمده و فضایی دلپذیر و زیبا به وجود آورده است.
ز بنگاه ثری تا کنگر عرش
ز مروارید سوده ریخته فرش
هوش مصنوعی: از بلندای آسمان تا زیر زمین، فرش زیبایی از مروارید برای تزئین قرار داده شده است.
ز قرص ماه شد کافورِ تر حل
سراپای جهان مالید صندل
هوش مصنوعی: درخششی که ماه دارد، مانند کافوری تازه است که به آرامی هر گوشه از دنیا را عطرآگین می‌کند، گویی که عطر صندل را به تمام جایگاه‌ها می‌مالد.
به ذوق جلوه ماه جهان‌تاب
ز چشم دیرخوابان منفعل خواب
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشش ماه، افرادی که دیر از خواب بلند می‌شوند، تحت تأثیر قرار می‌گیرند و متوجه جاذبه آن می‌شوند.
چو حسن گل‌عذران ماه تابان
به خور سر برزده از یک گریبان
هوش مصنوعی: مانند گل‌های زیبا و درخشان، ماهی درخشان در آسمان خود را از یک لبه نشان می‌دهد.
چو آنست از چه شد ماه فلک‌باز
چو طفلان شیر مادر از لب انداز
هوش مصنوعی: چرا چنین است که ماه مثل یک بچه که از شیر مادرش دل بکند، به این شکل و حالت درآمده است؟
ز تاب ماه شب پوشیده جلباب
چو زنگی‌زن به رو مالد سفیداب
زنگی زن‌: زن زنگی‌، زن سیاه‌.
می نورش همه کرده مه آشام
شکسته خور به حسرت زان تهی جام
هوش مصنوعی: نور او همه جا را روشن کرده و ماه را هم سرشار از زیبایی کرده است. اما دل من در حسرت آنچه از دست رفته، خالی از جام خوشی است.
ز فیض چشمۀ خور دست شسته
به جام عشق دل چون مست شسته
هوش مصنوعی: از برکت و نور چشمان خورشید، دل من از عشق مانند کسی که مست است، شسته و پاک شده است.
صفا اندر صفا جام شب و روز
میانجی در میان آن ماه دلسوز
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و دلنشینی لحظه‌ها اشاره شده است. ارتباطی که بین شب و روز وجود دارد، به دو جزء مهم زمان اشاره می‌کند که با وجود تضاد، به یکدیگر پیوند دارند. همچنین، وجود ماه به عنوان نماد روشنایی و محبت، نشان‌دهندهٔ دل‌سوزی و نوازش در دل شب است. این ترکیب به ما احساس آرامش و زیبایی می‌دهد.
گرو برد از ضمیر عارفان شب
ز شادی مه فراهم نامدش لب
هوش مصنوعی: گرو از دل عارفان شادابی شب به وجود آمد و لبخندش همچون مه روشن شد.
فلک دست کلیم الله برداشت
گذر‌گاه نگاه از نورش انباشت
هوش مصنوعی: آسمان مانند دستان حضرت موسی، جلوه‌ای از نور را به نمایش گذاشته و راهی را که باید برویم، روشن کرده است. نور او به قدری فراوان و پرنور است که همه جا را پر کرده است.
به یک خارق که ماه از خرقه در داد
ز شب رسم سیه‌کار‌ی در افتاد
هوش مصنوعی: در یک لحظه غیرمعمول، ماه از درون پوشش شبانگاهی خود بیرون آمد و باعث شد تا یک نقشه تاریک و ناپسند در زندگی من رقم بخورد.
مگر مه توبه بود و شب گنه‌کار
که شد رویش سفید از وی دگر بار‌؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در شب تاریک گناهکار، ماه دوباره به توبه بازگردد و چهره‌اش را از سفید شدن، نشان دهد؟
به قدر مه نبود آن روشنایی
مگر زد نقب در نور خدایی
هوش مصنوعی: روشنی که وجود دارد به اندازه‌ی ماه نیست، مگر اینکه بر اثر نفوذ و تأثیر نور الهی ایجاد شده باشد.
به معشوقانه عشوه یوسف ماه
زده همچون زلیخا کبک را راه
هوش مصنوعی: عاشقانه و زیبا، مانند زلیخا که به یوسف نگاه می‌کند، به پرنده‌ای که به زیبایی شبیه کبک است راه نشان می‌دهد.
به چشم کبک دیده خویشتن را
ز کوه رنگ و بو داده چمن را
هوش مصنوعی: در اینجا گویا شاعر به زیبایی‌های طبیعت اشاره می‌کند. مثل اینکه با دیدن زیبایی‌های کوه و چمن، حس می‌کند که آن‌ها تا چه اندازه جذاب و دلربا هستند. همچنین به تأثیر این مناظر بر روح و احساسات خود اشاره دارد و به نوعی از طریق چشم‌اندازهای طبیعی، خود را در کنار آن زیبایی احساس می‌کند.
ولی کبک دری غمناک کرده
گریبان قصب را چاک کرده
هوش مصنوعی: اما کبک دری با غم واندوه، دامن گیاهان را پاره کرده است.
بدان بی‌التفاتی کبک دلریش
زده صد قهقهه بر طالع خویش
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌توجهی‌اش، کبکی که دلش را شکسته، با صدای بلند بر روی سرنوشت خود می‌خندد.
زمین سیمین چو صحرا گاه محشر
ز غم بیتاب دل، رام و برادر
هوش مصنوعی: زمین مانند دشت‌های نقره‌ای، در زمان وقوع قیامت به خاطر غم دل بی‌تاب، آرام و دوست‌داشتنی می‌شود.
که بی‌آن ماهروی سرو قامت
مرا ماه است خورشید قیامت
هوش مصنوعی: بدون آنکه آن ماه‌رو (زیبا) و با قامت (بزرگ) را در کنار خود داشته باشم، برای من ماهی وجود ندارد و خورشید روز قیامت است.
اگر چه مه لعاب طلق می‌ریخت
ز جان رامِ بیدل آتش انگیخت
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی دل‌فریب و روشنی چهره‌ی محبوب به نظر می‌رسد، اما در عمق وجود بیدلی که عاشق است، آتش احساسات و شور و عشق شعله‌ور است.
محبت در دلی که‌آتش فروزد
گر آب طلق ریزی‌، بیش سوزد
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی محبت جایی داشته باشد، حتی اگر آب زلالی روی آن بریزی، آتش عشق همچنان شعله‌ورتر می‌شود.
نه سوز آن مه از رام اندکی بود
که آنجا خود دو ماه اینجا یکی بود
هوش مصنوعی: نه آتش سوزان آن مهی که در رام (یک محل) بود، هیچ‌گونه نزدیکی به آن ندارد؛ چرا که در آنجا دو ماه (دو معشوق) حضور داشتند، اما اینجا فقط یکی وجود دارد.
چو سوز آتش از گفتن برون‌ست
ازین گویم که چون گل غرق خون‌ست
هوش مصنوعی: سوز و درد درونم آنقدر زیاد است که نمی‌توانم آن را به زبان بیاورم. از این رو، تنها می‌توانم بگویم که حالتی مانند گل کنجیده و غرق در خون دارم.
دو خونین لاله بودند از یکی باغ
ز یک سینه دو دل لذت چشِ داغ
هوش مصنوعی: دو گل لاله خونین از یک باغ بودند، که از یک سینه دو دل باعث لذتی داغ شدند.
ولیکن مختصر می‌سازم اینجا
سخن بر داستان رام و سیتا
هوش مصنوعی: اما برای داستان رام و سیتا، مطلب را به طور مختصر بیان می‌کنم.
چو یک کس را به زندان رو توان دید
حساب دیگری هم زو توان دید
هوش مصنوعی: اگر یک نفر را در زندان ببینی، می‌توانی از وضعیت و شرایط دیگری هم با خبر شوی.
در آن شب بیدل و با بخت در جنگ
چو مار خسته سر می‌کوفت بر سنگ
هوش مصنوعی: در آن شب، دلشکسته و بی‌خود، درگیر جنگی با تقدیرش بود. مانند ماری خسته که سرش را به شدت به سنگ می‌کوبید.
ز خوناب جگر چشم تر انپاشت
به لب زهر و به دل الماس می‌کاشت
هوش مصنوعی: از دل پر درد و اشک، آنچنان شاعرانگی می‌جوشد که به زبانش زهر تلخ می‌ریزد و در عمق دلش، زیبایی و ارزشمند بودن را پرورش می‌دهد.
دمی و یک جهان غم گلو‌گیر
دلی و صد هزاران بند و زنجیر
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در کنار تو بودن و غمی که مانند یک فشار سنگین بر دل نشسته و محاصره‌ام کرده است، و تعداد زیادی از مشکلات و محدودیت‌ها که بر دوشم سنگینی می‌کند.
چو برف از ناامیدی دل‌فسرده
خنک تر از دم کافور خورده
هوش مصنوعی: مانند برفی که از ناامیدی به زمین می‌افتد، دل افسرده هم سردتر و خوشبوتر از بویی است که از کافور می‌آید.
دران شب کان بدش روز قیامت
به مه کرده سخن با صد ملامت
هوش مصنوعی: در آن شبی که او با دل پر از شکایت و انتقاد با من سخن گفت، روز قیامت به سمت من آمده بود.
مگر داری به خاطر کینهٔ من‌؟
که می‌سوزی چو دلبر سینهٔ من‌؟
هوش مصنوعی: آیا به خاطر دشمنی من اینگونه می‌سوزی؟ که همچون محبوب من در آتش دل می‌سوزی؟
چرا جانم کباب از اخگرِ توست‌؟
نه آب زندگی در ساغر توست‌؟
هوش مصنوعی: چرا دل من از آتش عشق تو در حال سوختن است؟ آیا هیچ نشانه‌ای از زندگی در جام تو وجود ندارد؟
و لیکن طالعم دارد گرانی
که می‌سوزم به آب زندگانی
هوش مصنوعی: اما سرنوشت من به گونه‌ای است که سنگینی و دشواری زندگی باعث می‌شود که من در آب زندگی بسوزم.
در آن بی‌طاقتی گفت ای برادر
که دل بر جا نماند و هوش در سر
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ی شدید ناراحتی، او به برادرش گفت که نه دلش آرام است و نه عقلش سر جایش قرار دارد.
بر امید وفای عهد میمون
شد ابتر کار و بارم تا به اکنون
هوش مصنوعی: به خاطر انتظار وفای عهد و وعده، کار و زندگی‌ام به سردی و بی‌ثمر گذشته و هنوز هم در همین وضعیت باقی مانده است.
کنون خود کرده باید چاره خویش
نباید کرد ضایع عمر زین بیش
هوش مصنوعی: اکنون باید خودت راه حلی برای مشکلاتت پیدا کنی و نباید اجازه بدهی که بیشتر از این، عمرت تلف شود.
چو بر پیمان وحشی دل نهادم
چه نقد عمر خود بر باد دادم
هوش مصنوعی: زمانی که به عشق و احساسات سرسخت و بی‌پایه دل سپردم، چه بیهوده عمر خود را نابود کردم.
چنان دانم که بس ناحق شناس است
ز تیغ کین شاهی کم‌هراس است
هوش مصنوعی: من می‌دانم که او حق را ناحق می‌داند و از شمشیر انتقام شاه، ترسی ندارد.
برو فردا طلب کن تا بیاید
که از مردان وفای عهد شاید
هوش مصنوعی: به فردا برو و بگو آنچه را که می‌خواهی، شاید کسی از مردان باوفا و وفادار به وعده، به کمک تو بیاید.
وگر عذری به پیش آرد چو نادان
زبان درکش بزن تیع سرافشان
هوش مصنوعی: اگر کسی بهانه‌ای بیاورد و همچون نادان‌ها سخن بگوید، باید نادیدش گرفت و از او فاصله گرفت.
یقین دان بی‌وفا ر ا کشته باید
ببینم تا چه دیگر پیشم آید
هوش مصنوعی: حتماً باید بی‌وفایی او را ببینم و به وضوح احساس کنم تا بفهمم چه چیز دیگری ممکن است برای من پیش بیاید.
وگر تدبیر نتوان کرد بسیار
که باشد کفر نومیدی ز دادار
هوش مصنوعی: اگر نتوانی تدبیر و چاره‌ای برای مشکلاتت بیابی، ناامیدی از خداوند گناه بزرگی است.