گنجور

بخش ۶۱ - کشته شدن بال از دست رام و راضی شدن سگریو و انگد و رام

ز غار آخر بر آمد بال دلتنگ
سلاح جنگ کرد ه تختۀ سنگ
به کین چون اره دندان تیز کرده
به خونریزی برادر ریز کرده
به ناگه از کمین زد ناوک رام
بدان تندی به دست مرگ شد رام
به جان کندن نظر بر قاتل انداخت
دلش تیر ملامت را هدف ساخت
که مشهوری به داد و دانش و دین
تو خود گو کین چه رسمست و چه آیین
نکردم با تو هرگز دشمنی من
به بید ادم چرا کشتی چو دشمن؟
وگر گویی ستیزه وحشت افز ود
مرا خود با برادر دشمنی بود
چنان دانم کزین ظلم آشکارا
که قایل نیستی روز جزا را
چسان سازی رها دستم ز دامن
که بی موجب گرفتی خون به گردن
عجب تر زانکه اندر عشق سیتا
طمع داری ز هر کس فتح ل نکا
ترا بایست بهر جنگ ده سر
ز من جستن مدد نی از برادر
چه جای جنگ و نیرو با چنین دیو
که معلومست مردیهای سگریو
ز حرف او برآشفت آن خردمند
که این وحشی به آدم میدهد پند
زن کهتر برادر هست دختر
ترا با او زنا کردن چه در خور
چه شد شرمت که با این رو سیاهی
زنی ببهوده لاف بی گناهی
به حد این گنه کشتم یقین دان
چنین کشتن بود بهتر ز احسان
ترا پاک از گنه کردم پس از دیر
بشستم نامۀ تو ز آب شمشیر
چنین مردن به از جان سلامت
بکن شکر و مترسان از قیامت
چو عذر رام شد معقول بر بال
وصیت کرد با آن صاحب اقبال
که بسپردم ترا انگد ولیعهد
به کار او فراوا ن بایدت جهد
چنان کن تا زید فارغ دل از غم
نبیند بی پدر از عم دلش هم
که روزی فتح لنکا ای جوانمرد
کند کاری که نتواند کسی کرد
به انگد نیز گفت ای نور دیده
گران خواب اجل بر من رسیده
مشو نادان تو پور عاقل من
پی خون پدر با رام دشمن
چو دلسوزان به خدمت باش جانباز
به جانبازی سزد بر صاحبان ناز
دگر باید کنون در خدمت عم
گذاری روزگاری شادی و غم
ولی چون او کند از من به بد یاد
بسازی از بد من خاطرش شاد
مرا مستان به رغمش تا توانی
وگرنه دم به خود خاموش مانی
دم آخر همی گفت ای برادر
ز من خوشنود باشی روز محشر
مرا کشتی ولی بشنو وصیت
دریغ از تو نمی دارم نصیحت
نخستین با تو می گویم همی پند
که انگد را نه بینی کم ز فرزند
دویم تارا خردمند است بسیار
نخواهی کرد بی تدبیر او کار
سویم پند اینکه در نزدیک ی و دور
نخواهی شد به لطف رام مغرور
ز کین او به لطف اندر بیندیش
قیاس از من نما بر حالت خویش
مزاج شه به کین با شعله مانَد
که فرق از خویش و بیگانه نداند
وصایا داده داده بال جان داد
ز میمونان به زاری خاست فریاد
به همراهی سگریو بلاکوش
گرفت ارنیل و انگد نعش بر دوش
به آب گنگ غسلی بر زدندش
به رسم هند آتش در زدندش
به ماتم چندگه یکجا نشستند
در آن غم بی سر و بی پا نشستند
به روز سعد پس سگریو را رام
طلب فرمود و کرد ا عزاز و اکرام
به جای بال پس فرمانروا ساخت
به میمونان عالم پادشا ساخت
خطاب شاه میمون یافت زان پس
نه پیچیده سر از فرمان او کس
شد انگد پس به فرمان همایون
ولیعهد وزیر شاه میمون
به کام دل به طالع گشت فیروز
به شادی شد جلوسش در همان روز
زمین بوسید پیش رام در عرض
که جانبازی به کارت شد مرا فرض
به سر پویم به کار تو چه خامه
کنم کاری که ماند کارنامه
ولیکن چون هوای بر شکال است
کنون عزم سفر کردن محالست
بباید صبر کردن تا دو سه ماه
کشم لشکر به فرمانت پس آنگاه
به هجر دوست غرق بحر حرمان
مصاحب را به رفتن داد فرمان
که تو چون من مکن خون دل آشام
برو باری به یار خود بیارام
به تنها ماند زان پس رام و لچمن
لب آبی گزید و ساخت مسکن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز غار آخر بر آمد بال دلتنگ
سلاح جنگ کرد ه تختۀ سنگ
هوش مصنوعی: از آخر غار، دل خسته و ناراحت به پرواز درآمد و به میدان جنگ روی آورد، در حالی که به آن سنگ بزرگ تکیه کرده بود.
به کین چون اره دندان تیز کرده
به خونریزی برادر ریز کرده
هوش مصنوعی: به مانند اره‌ای که دندان‌هایش را برای بریدن تیز کرده، به خاطر کینه، خون برادرش را می‌ریزد.
به ناگه از کمین زد ناوک رام
بدان تندی به دست مرگ شد رام
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی، تیر زیبای عشق به ما حمله‌ور شد و ما به سرعت به دام مرگ افتادیم.
به جان کندن نظر بر قاتل انداخت
دلش تیر ملامت را هدف ساخت
هوش مصنوعی: دلش به درد و رنجی که قاتل به او داده چشم دوخته و با حس زشت‌خواری و سرزنش به او نگریسته است.
که مشهوری به داد و دانش و دین
تو خود گو کین چه رسمست و چه آیین
هوش مصنوعی: برخی از مردم به خاطر علم و دین و انصاف تو معروفند، حالا خودت بگو این چه نوع رفتار و چه نوع فرهنگ و آدابی است؟
نکردم با تو هرگز دشمنی من
به بید ادم چرا کشتی چو دشمن؟
هوش مصنوعی: من هرگز با تو دشمنی نکردم، چطور می‌توانی مرا مانند دشمن بکشی؟ مثل اینکه به درخت بید آسیب زده باشی.
وگر گویی ستیزه وحشت افز ود
مرا خود با برادر دشمنی بود
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با من به ستیزه بپردازی، ترس و وحشت بیشتر خواهد شد، زیرا من خود با برادرم در دشمنی هستم.
چنان دانم کزین ظلم آشکارا
که قایل نیستی روز جزا را
هوش مصنوعی: می‌دانم که از این ظلم آشکاری که می‌کنی، تو به وجود روز جزا اعتقادی نداری.
چسان سازی رها دستم ز دامن
که بی موجب گرفتی خون به گردن
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی دستانم را از دامنت آزاد کنی وقتی بدون دلیلی خون به گردنم داده‌ای؟
عجب تر زانکه اندر عشق سیتا
طمع داری ز هر کس فتح ل نکا
هوش مصنوعی: عجب این است که در عشق سیتا، از هر فردی انتظار داشته باشی که به تو کمک کند یا طرفدار تو باشد.
ترا بایست بهر جنگ ده سر
ز من جستن مدد نی از برادر
هوش مصنوعی: تو باید برای نبرد آماده شوی و از من یاری بگیری، نه از برادر خود.
چه جای جنگ و نیرو با چنین دیو
که معلومست مردیهای سگریو
هوش مصنوعی: با چنین موجودی که خود نشان‌دهنده ی ضعف و شکست است، چه نیازی به جنگ و قدرت نمایی وجود دارد؟
ز حرف او برآشفت آن خردمند
که این وحشی به آدم میدهد پند
هوش مصنوعی: خردمندی از سخن او ناراحت شد که این انسان بی‌پروایی به دیگران نصیحت می‌کند.
زن کهتر برادر هست دختر
ترا با او زنا کردن چه در خور
هوش مصنوعی: زن کم‌مرتبه و پایین‌تر از خود را برادر دخترت می‌دانی، پس چه حرفی است در مورد زنا کردن با او. این کار بی‌معنا و نامناسب است.
چه شد شرمت که با این رو سیاهی
زنی ببهوده لاف بی گناهی
هوش مصنوعی: چرا شرم می‌کشی در حالی که با این چهره تیره‌ات، ادعای بی‌گناهی می‌کنی؟
به حد این گنه کشتم یقین دان
چنین کشتن بود بهتر ز احسان
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای گناه کرده‌ام که به خوبی می‌دانم این نوع کشتن از کمک و نیکی کردن بهتر است.
ترا پاک از گنه کردم پس از دیر
بشستم نامۀ تو ز آب شمشیر
هوش مصنوعی: پس از اینکه از گناه پاک شدم، نامه‌ات را در آب شلاق شستم.
چنین مردن به از جان سلامت
بکن شکر و مترسان از قیامت
هوش مصنوعی: بهتر است که با آرامش و شکرگزاری زندگی را به پایان برسانی و از ترس روز قیامت دوری کنی.
چو عذر رام شد معقول بر بال
وصیت کرد با آن صاحب اقبال
هوش مصنوعی: زمانی که بهانه منطقی و معقول شد، بر روی بال‌های وصیت پرواز کرد و با آن فرد موفق و خوشبخت صحبت کرد.
که بسپردم ترا انگد ولیعهد
به کار او فراوا ن بایدت جهد
هوش مصنوعی: من تو را به عنوان ولیعهد به او سپردم، اما تو نباید زیاد تلاش کنی؛ کار او به اندازه کافی است.
چنان کن تا زید فارغ دل از غم
نبیند بی پدر از عم دلش هم
هوش مصنوعی: اینطور رفتار کن که زید، بدون نگرانی و غم، بتواند زندگی کند و دلش از مشکلات و بی‌پدری نیز آزاد باشد.
که روزی فتح لنکا ای جوانمرد
کند کاری که نتواند کسی کرد
هوش مصنوعی: یک روزی خواهد رسید که تو، ای جوانمرد، کار بزرگی را انجام خواهی داد که هیچ کس دیگری قادر به انجام آن نخواهد بود.
به انگد نیز گفت ای نور دیده
گران خواب اجل بر من رسیده
هوش مصنوعی: به انگشت نیز گفت: ای نور چشمان من، زمان مرگ من فرا رسیده است.
مشو نادان تو پور عاقل من
پی خون پدر با رام دشمن
هوش مصنوعی: خودت را نادان نکن، من فرزند عاقل هستم. برای انتقام خون پدرم، با دشمنان صلح نکن.
چو دلسوزان به خدمت باش جانباز
به جانبازی سزد بر صاحبان ناز
هوش مصنوعی: وقتی دل‌سوزان در خدمت هستند، شایسته است که جانبازان نیز در مقام جانبازی خود را نشان دهند و این امر برای صاحبان نعمت و ناز مناسب است.
دگر باید کنون در خدمت عم
گذاری روزگاری شادی و غم
هوش مصنوعی: حالا باید در خدمت عم باشیم و روزها را با شادی و غم سپری کنیم.
ولی چون او کند از من به بد یاد
بسازی از بد من خاطرش شاد
هوش مصنوعی: اگر او از من بد بگوید، اما من از او به خوبی یاد کنم، این باعث خوشحالی‌اش می‌شود.
مرا مستان به رغمش تا توانی
وگرنه دم به خود خاموش مانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به شکلی شاد و سرمست زندگی کنی، در برابر مشکلات و موانع تلاش کن و خود را خاموش و بی‌عمل نگذار.
دم آخر همی گفت ای برادر
ز من خوشنود باشی روز محشر
هوش مصنوعی: در لحظه‌ی آخر، او به برادرش می‌گوید که در روز قیامت از او راضی و خشنود باشد.
مرا کشتی ولی بشنو وصیت
دریغ از تو نمی دارم نصیحت
هوش مصنوعی: مرا دچار مشکل کردی، اما به وصیت من گوش کن. از تو هیچ توصیه‌ای به عنوان نصیحت ندارم.
نخستین با تو می گویم همی پند
که انگد را نه بینی کم ز فرزند
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که فراموش نکن که گاهی چیزهایی که در ظاهر کوچک به نظر می‌رسند، از نظر ارزش و اهمیت ممکن است به اندازه فرزندت مهم باشند.
دویم تارا خردمند است بسیار
نخواهی کرد بی تدبیر او کار
هوش مصنوعی: اگر با فردی خردمند و با تدبیر همکار باشی، کارها به خوبی پیش می‌رود و نیازی به نگرانی یا تلاش بی‌فایده نخواهی داشت.
سویم پند اینکه در نزدیک ی و دور
نخواهی شد به لطف رام مغرور
هوش مصنوعی: به این معنی است که به یاد داشته باش که اگر به من نزدیک شوی، از محبت و خوبی فاصله نخواهی گرفت و در عین حال نباید فریب مسائل فریبنده و ظاهری را بخوری.
ز کین او به لطف اندر بیندیش
قیاس از من نما بر حالت خویش
هوش مصنوعی: از دشمنی او بر لطف و مهربانی بیندیش و حال خود را با حال او مقایسه کن.
مزاج شه به کین با شعله مانَد
که فرق از خویش و بیگانه نداند
هوش مصنوعی: مزاج پادشاه مانند شعله‌ای از آتش است که نمی‌تواند تفاوت بین خودی و بیگانه را تشخیص دهد.
وصایا داده داده بال جان داد
ز میمونان به زاری خاست فریاد
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی به خاطر مهمی که به او سپرده‌اند، جان خود را فدای آن می‌کند. او از میان خرسندی و شادی به گریه و زاری می‌افتد و فریاد می‌زند. به عبارت دیگر، از سر دلسوزی و ناراحتی، تحت تأثیر احساسات شدید قرار می‌گیرد و به یاد وجود آن مسئله مهم، نگران و آشفته می‌شود.
به همراهی سگریو بلاکوش
گرفت ارنیل و انگد نعش بر دوش
هوش مصنوعی: ارنیل به همراه سگریو بلاکوش، نعش را بر دوش خود برداشت و راهی شد.
به آب گنگ غسلی بر زدندش
به رسم هند آتش در زدندش
هوش مصنوعی: او را با آبی کثیف شستشو دادند و به شیوه هندی‌ها به او آتش زدند.
به ماتم چندگه یکجا نشستند
در آن غم بی سر و بی پا نشستند
هوش مصنوعی: جمعی به خاطر سوگواری در یک مکان دورهم جمع شدند و در این اندوه عمیق، بی سر و بی پا، یعنی در حال غم و اندوه شدید، نشسته‌اند.
به روز سعد پس سگریو را رام
طلب فرمود و کرد ا عزاز و اکرام
هوش مصنوعی: در روز خوش یمن، سگریو را فراخواند و با احترام و تجلیل خاصی از او استقبال کرد.
به جای بال پس فرمانروا ساخت
به میمونان عالم پادشا ساخت
هوش مصنوعی: به جای اینکه ملکه یا رهبری بزرگ داشته باشد، حکمرانی به میمون‌ها داده شده است و آن‌ها در عالم به عنوان پادشاه شناخته می‌شوند.
خطاب شاه میمون یافت زان پس
نه پیچیده سر از فرمان او کس
هوش مصنوعی: پس از آن، هیچ‌کس جرات نکرد سر از فرمان شاه میمون بپیچاند.
شد انگد پس به فرمان همایون
ولیعهد وزیر شاه میمون
هوش مصنوعی: در نتیجه، وزیر شاه میمون با دستور ولیعهد به احترام و توجه به او اطاعت کرد.
به کام دل به طالع گشت فیروز
به شادی شد جلوسش در همان روز
هوش مصنوعی: او با خوشحالی و سعادت، در آن روز با دل شاد نشسته است و به آرزویش رسیده است.
زمین بوسید پیش رام در عرض
که جانبازی به کارت شد مرا فرض
هوش مصنوعی: زمین را بوسیدم در برابر تو، زیرا نبودن در خدمت تو برایم چنین وظیفه‌ای را به همراه داشت.
به سر پویم به کار تو چه خامه
کنم کاری که ماند کارنامه
هوش مصنوعی: من در حسرت به دست آوردن تو هستم و نمی‌دانم چگونه می‌توانم برای تو چیزی بنویسم که ماندگار و ارزشمند باشد.
ولیکن چون هوای بر شکال است
کنون عزم سفر کردن محالست
هوش مصنوعی: اما اکنون که حالت جوی به صورت برف و سرد است، تصمیم به سفر گرفتن غیرممکن به نظر می‌رسد.
بباید صبر کردن تا دو سه ماه
کشم لشکر به فرمانت پس آنگاه
هوش مصنوعی: باید صبر کنی تا دو یا سه ماه بگذرد تا بتوانم لشکری را به فرمان تو آماده کنم و سپس اقدام کنیم.
به هجر دوست غرق بحر حرمان
مصاحب را به رفتن داد فرمان
هوش مصنوعی: در غم دوری از دوست، شخصی که در کنارش است، به دریا و حسرت فرو رفته است و به او دستور می‌دهد که برو.
که تو چون من مکن خون دل آشام
برو باری به یار خود بیارام
هوش مصنوعی: اگر تو مانند من از درد دل و رنج رنجیده نباشی، پس چرا به خاطر دیگران خودت را ناراحت می‌کنی؟ به آن کس که دوستش داری آرامش بده.
به تنها ماند زان پس رام و لچمن
لب آبی گزید و ساخت مسکن
هوش مصنوعی: پس از اینکه تنها ماند، رام و لطیف بود و سرانجام در کنار آب لبی، خانه‌ای برای خود ساخت.