گنجور

بخش ۶۰ - بیان کردن سگریو زور بال را

ز زور بال گویم با تو یک حرف
همی کوهی که همرنگ است با برف
ز دیوی مانده مشتی استخوانست
که درمد نظر الوند سانست
به میدان بال انسان دیو را کشت
به ضرب تیغ نه، کز ضرب یکمشت
ز جا این کوه را بال قوی چنگ
به پشت پا دراندازد دو فرسنگ
نجنباند کسی جز بال یامن
به دیو و دام و دد گشته معین
تو هم این کوه را از جای بردار
به یک ناوک بدوز این هفت تا تار
به من این امتحان بنمای حالی
که تا دانم حریف جنگ بالی
ز آه خود به پیکان تیری آموخت
درخت هفت تار از تیر خود دوخت
به کندی تیرش از کوه برین رفت
زمین بشکافت در زیر زمین رفت
به سگر پا بر آورد از سر خاک
نهاده چون دعایش رو به افلاک
اجازت خواه بگشاده زبان را
بفرما تا شکافم آسمان را
به کوه از پشت پا نه دل بپرداخت
به یک انگشت چ ل فرسخ در انداخت
به زورش کرد سگریو آفرین‌ها
نموده عزم کسکندا از آنجا
که آید بال چون بر جنگ من رام
به تیری کار او را سازد اتمام
به غار بال نعره زد برادر
بر آمد بال چون شیر دلاور
برادر تاخته بر قصد جانش
به مشتی بال پر خون شد دهانش
ز مشت او برادر رفت از کار
به سرعت باز درشد بال در غار
به میدان خسته از کرده سوی رام
زبان بگشاد تا سرحد به دشنام
مرا بهر چه افکندی به محنت
نبودت گر سر نیروی همت
به کشتن دادیم بی موجب اینجا
نکردی سعی در میدان هیجا
به میمون زین سخنها برنیاشفت
زبان دان رام، دُرِ معذرت سفت
که ای نادان مزن این طعنه هر دم
کنم خاطر نشانت زان نکردم
مشابه بود با تو بال چندان
که نتوان فرق کرد از هر دو آسا ن
ازان بر زه نماندم تیر تدبیر
مبادا بر تو آید زخم آن تیر
ز بهر امتیاز دوست دشمن
ترا گلدسته اندازم به گردن
چو زین گلها من از وی باز دانم
دگر خصم ترا زنده نمانم
هماندم چیده گلها را ز صحرا
نکو گلدسته‌ای کرده مهیا
به گل بستن به گردن کردش آگاه
که رفتم خار دامنگیرت از راه
به غار بال سگریو آمده باز
به دشمن بار دیگر داد آواز
به جنگش خواست بال آید دگر بار
نشد راضی زنش تارا به پیکار
که اکنون گشت سگریو از تو مغلوب
همین دم باز آمد، نیست این خوب
همانا بهر امدادش کسی هست
که در نیرو بود از تو زبردست
چنان دانم که کردش رام امداد
برافتادِ تو می‌خواهد ز بنیاد
تو اکنون زین عداوت دل بپرداز
برادر را شریک ملک خود ساز
و یا ترک وطن یکچند بنمای
رود چون رام ازینجا پس تو باز آی
به تنها دشمنت گردد هراسان
به زور از وی ولایت باز بستان
نکو تدبیر دیگر می‌دهم یاد
بباید پیش رام انگد فرستاد
گهرهایی که کردی جمع چون کان
نثار رام باید کردن از جان
چو راضی گردد از ایثار گوهر
تو هم رو خدمتش کن چون برادر
ازین هر سه سخن باید یکی کرد
نباید رفت لیکن بهر ناورد
نکرده گوش پندی رأی زن بال
دژم رو گشت زان مانع سخن بال
بگفت ای زن مرا دیگر مده پند
زبان ژاژخای خویش بربند
بود تدبیر زن نامردی آموز
محالست این که رو گردانم امروز
زبونی کفر دانم پیش دشمن
اگر جانم رود گو می‌رو از تن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز زور بال گویم با تو یک حرف
همی کوهی که همرنگ است با برف
هوش مصنوعی: از شدت فشار، می‌خواهم با تو یک کلام بگویم؛ درختی که مانند برف رنگش سفید است.
ز دیوی مانده مشتی استخوانست
که درمد نظر الوند سانست
هوش مصنوعی: از دیو (نماد شر و زشتی) تنها مشت خرده استخوانی باقی مانده است که در نگاه و نظر، شبیه به کوه الوند است.
به میدان بال انسان دیو را کشت
به ضرب تیغ نه، کز ضرب یکمشت
هوش مصنوعی: انسان با قدرت و اراده خود، دیو را در میدان نبرد از پا درآورد، نه به خاطر یک ضربه با شمشیر، بلکه به دلیل نیروی یک مشت.
ز جا این کوه را بال قوی چنگ
به پشت پا دراندازد دو فرسنگ
هوش مصنوعی: کوه با قدرت و قوت خود به راحتی می‌تواند با یک ضربه‌ی پا از جا کنده شود و فاصله‌ی زیادی را طی کند.
نجنباند کسی جز بال یامن
به دیو و دام و دد گشته معین
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من یا بال‌هایم نمی‌تواند حرکتی کند، زیرا من در میان شیاطین و جانوران وحشی گرفتار شده‌ام.
تو هم این کوه را از جای بردار
به یک ناوک بدوز این هفت تا تار
هوش مصنوعی: تو هم می‌توانی این کوه را جابه‌جا کنی و با یک تیر هفت تار را به هم ببندی.
به من این امتحان بنمای حالی
که تا دانم حریف جنگ بالی
هوش مصنوعی: به من نشان بده که در حال حاضر در چه وضعیتی هستی تا بتوانم بفهمم حریف جدی من چه کسی است.
ز آه خود به پیکان تیری آموخت
درخت هفت تار از تیر خود دوخت
هوش مصنوعی: درخت به واسطه‌ی اندوه و حسرتی که دارد، تیری را ساخت و هفت تار را از آن تیر به هم بافت.
به کندی تیرش از کوه برین رفت
زمین بشکافت در زیر زمین رفت
هوش مصنوعی: تیر کمان به آرامی از بلندی کوه فرود آمد و زمین را شکافته و به زیر آن رفت.
به سگر پا بر آورد از سر خاک
نهاده چون دعایش رو به افلاک
هوش مصنوعی: سگ، از روی خاکی که رویش خوابیده بود، برمی‌خیزد و دعایش به آسمان می‌رسد.
اجازت خواه بگشاده زبان را
بفرما تا شکافم آسمان را
هوش مصنوعی: اجازه بده تا زبانم را بگشایم و بگویم تا آسمان را بشکافم.
به کوه از پشت پا نه دل بپرداخت
به یک انگشت چ ل فرسخ در انداخت
هوش مصنوعی: از دور کوه به نظر می‌رسد که به آسانی می‌توان بر آن تسلط پیدا کرد، اما در واقع برای رسیدن به آن نیاز به تلاش و کوشش فراوان است. ایجاد فاصله و تسلط بر موانع به سادگی ممکن نیست و نیازمند صبر و کوشش است.
به زورش کرد سگریو آفرین‌ها
نموده عزم کسکندا از آنجا
هوش مصنوعی: او با قدرت خود دست به کار شده و با تحسین‌هایی که شنیده، به سمت کسکندا رفته است.
که آید بال چون بر جنگ من رام
به تیری کار او را سازد اتمام
هوش مصنوعی: کسی که مثل پرنده‌ای به پرواز درآید و در میدان جنگ با من آرامش یابد، تیر او به هدف می‌خورد و کارش به پایان می‌رسد.
به غار بال نعره زد برادر
بر آمد بال چون شیر دلاور
هوش مصنوعی: برادر در غار فریاد زد و مانند شیر دلیر از آنجا خارج شد و بال‌هایش را به پرواز درآورد.
برادر تاخته بر قصد جانش
به مشتی بال پر خون شد دهانش
هوش مصنوعی: برادر به قصد جانش حمله کرده و در این حوادث، دهانش به خاطر زخم‌ها و خون‌آلودگی، به حالتی آسیب‌دیده درآمده است.
ز مشت او برادر رفت از کار
به سرعت باز درشد بال در غار
هوش مصنوعی: از برخورد او، برادر از کارش بازماند و به سرعت مانند پرنده‌ای در غاری به پرواز درآمد.
به میدان خسته از کرده سوی رام
زبان بگشاد تا سرحد به دشنام
هوش مصنوعی: به میدان که رسید، خسته از کارهایش، به سمت رام رفت و زبانش را باز کرد تا به مرز دشنام بگوید.
مرا بهر چه افکندی به محنت
نبودت گر سر نیروی همت
هوش مصنوعی: تو مرا به چه دلی در درد و سختی انداختی، حتی اگر قدرتی هم داشتم، باز هم نبودنت مشکل ایجاد می‌کند.
به کشتن دادیم بی موجب اینجا
نکردی سعی در میدان هیجا
هوش مصنوعی: ما بدون هیچ دلیلی به کشتن دادیم و تو در این میدان هیچ تلاشی نکردی.
به میمون زین سخنها برنیاشفت
زبان دان رام، دُرِ معذرت سفت
هوش مصنوعی: میمون به خاطر این صحبت‌ها ناراحت نشد و با زبان خود مطالب را به آرامی بیان کرد و از طرفی در برابر خطای خود عذرخواهی کرد.
که ای نادان مزن این طعنه هر دم
کنم خاطر نشانت زان نکردم
هوش مصنوعی: ای نادان، هر لحظه این پند و سخن را به من نزن، چون من به خاطر تو و به خاطر یاد تو این کارها را نکردم.
مشابه بود با تو بال چندان
که نتوان فرق کرد از هر دو آسا ن
هوش مصنوعی: شما به قدری شبیه به او هستید که نمی‌توان میان شما دو نفر تفاوتی قائل شد.
ازان بر زه نماندم تیر تدبیر
مبادا بر تو آید زخم آن تیر
هوش مصنوعی: از آنکه دیگر بر زین نایستم، نخواهم که تیر تدبیرم به تو آسیب برساند.
ز بهر امتیاز دوست دشمن
ترا گلدسته اندازم به گردن
هوش مصنوعی: برای نشان دادن محبوبیت و ارزش دوستی‌ام، حتی اگر لازم باشد، به خاطر دشمنی‌ها چیزی را بر گردن می‌زنم.
چو زین گلها من از وی باز دانم
دگر خصم ترا زنده نمانم
هوش مصنوعی: وقتی از این گل‌ها بهره‌مند شوم و درک کنم، دیگر از دشمن تو چیزی نمی‌ماند.
هماندم چیده گلها را ز صحرا
نکو گلدسته‌ای کرده مهیا
هوش مصنوعی: در کنارم، گل‌ها را از دشت چیده و گلدسته‌ای زیبا آماده کرده است.
به گل بستن به گردن کردش آگاه
که رفتم خار دامنگیرت از راه
هوش مصنوعی: او به خوبی می‌داند که زیبایی‌اش را با یک گل به گردن آویخته است، اما من از راهی که به او آسیب می‌زند، دور شده‌ام.
به غار بال سگریو آمده باز
به دشمن بار دیگر داد آواز
هوش مصنوعی: به غار بال سگریو برگشته و دوباره به دشمنش خبر می‌دهد.
به جنگش خواست بال آید دگر بار
نشد راضی زنش تارا به پیکار
هوش مصنوعی: او بار دیگر به جنگ رفت، اما نتوانست همسرش را راضی کند که در میدان نبرد حاضر شود.
که اکنون گشت سگریو از تو مغلوب
همین دم باز آمد، نیست این خوب
هوش مصنوعی: سگریو اکنون از تو شکست خورده و به همین زودی به نزد تو برگشته است، اما این وضعیت جالب و خوبی نیست.
همانا بهر امدادش کسی هست
که در نیرو بود از تو زبردست
هوش مصنوعی: به یقین، کسی برای کمک به او وجود دارد که از تو هم قوی‌تر است.
چنان دانم که کردش رام امداد
برافتادِ تو می‌خواهد ز بنیاد
هوش مصنوعی: من می‌دانم که او به کمک و یاری شما خواهد آمد، و به همین دلیل بر آن هستید که از ابتدا پیش بروید.
تو اکنون زین عداوت دل بپرداز
برادر را شریک ملک خود ساز
هوش مصنوعی: اکنون وقت آن است که از این دشمنی دست برداری و برادرت را به عنوان شریک در زندگی‌ات بپذیری.
و یا ترک وطن یکچند بنمای
رود چون رام ازینجا پس تو باز آی
هوش مصنوعی: مدتی از خانه و دیار خود دور شو و مانند رودی که از مکانی عبور می‌کند، پس از آن دوباره به سرزمین خود بازگرد.
به تنها دشمنت گردد هراسان
به زور از وی ولایت باز بستان
هوش مصنوعی: اگر تنها دشمن تو از تو هراس داشته باشد، به زور می‌توانی سرزمین و اختیار خود را از او پس بگیری.
نکو تدبیر دیگر می‌دهم یاد
بباید پیش رام انگد فرستاد
هوش مصنوعی: من در فکر چاره‌ای جدید هستم و باید یاد بگیرم که قبل از رسیدن به موفقیت، فرد مناسبی را به کمک بگیرم.
گهرهایی که کردی جمع چون کان
نثار رام باید کردن از جان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند جواهراتی که گردآوری کردی، باید محبت و خیرخواهی را با جان و دل نثار کنی و در میان مردم پخش نمایی.
چو راضی گردد از ایثار گوهر
تو هم رو خدمتش کن چون برادر
هوش مصنوعی: زمانی که او از فداکاری‌ات خرسند شود، مانند یک برادر به او خدمت کن.
ازین هر سه سخن باید یکی کرد
نباید رفت لیکن بهر ناورد
هوش مصنوعی: باید از این سه سخن یکی را انتخاب کرد و اجازه نداد که از مسیر درست دور شد، هرچند که نتیجه‌ای به همراه نداشته باشد.
نکرده گوش پندی رأی زن بال
دژم رو گشت زان مانع سخن بال
هوش مصنوعی: کسی که به نصیحت‌ها و مشاوره‌ها توجه نکند، مانند پرنده‌ای است که به خاطر مانع‌ها قادر به پرواز نمی‌شود. او از صحبت‌های دیگران بی‌خبر و دور مانده است.
بگفت ای زن مرا دیگر مده پند
زبان ژاژخای خویش بربند
هوش مصنوعی: بگو ای زن، دیگر نصایح و حرف‌های بی‌فایده‌ی خود را به من نگو و زبانت را خاموش کن.
بود تدبیر زن نامردی آموز
محالست این که رو گردانم امروز
هوش مصنوعی: تدبیر و برنامه‌ریزی زن نباید به گونه‌ای باشد که به بی‌وفایی و ناپسندی تعبیر شود. امروز نمی‌توانم از چیزی روی برگردانم.
زبونی کفر دانم پیش دشمن
اگر جانم رود گو می‌رو از تن
هوش مصنوعی: من می‌دانم که در برابر دشمن هیچ چیز از من نمی‌ماند، حتی اگر جانم به خطر بیفتد؛ پس برو و از وجودم دور شو.