گنجور

بخش ۵۹ - گفتن سگریو حقیقت منازعت بال را با رام

که دیوی بود مایاوی ملنگی
به زور صد هزاران فیل جنگی
در آمد ناگهان از نره دیوان
به شکل گاو شد شیر غریوان
زمین را داشتی بر شاخ در وا
چو گردون آسمان را بردی از جا
به جنگ بحر عمان حمله آورد
برآورد از نهاد موج آن گرد
به زنهار آمد او را گفت دریا
که کوته ساز دست از مالش ما
حریف تست اکنون کوه کیلاس
که گشت از سخت رویی کان الماس
بدار از جیب من دست ستم باز
اگر مردی ز پا او را در انداز
از آنجا شد به جنگ کوه گستاخ
سبک برکند بار قله ازشاخ
برآمد از ص دای کوه فریاد
مده خاک مرا بی جرم بر باد
ترا باید به جنگ بال بشتافت
نشاید با من بی دست و پا کافت
به غار بال نعره زد به پیکار
برآمد بال بهر جنگش از غار
ز دلسوزی به همراه برادر
بسان سایه می رفتم برابر
گریزان گاو شیر اندر دمادم
به غارستان کوهی هر دو شد گم
چو کرد م بر در غارش نگاهی
سوی قعر زمین می رفت راهی
ز بهر انتظار خدمت بال
نشستم بر در آ ن غار یکسال
نیامد هیچ کس از غار بیرون
پس از سالی برآمد چشمۀ خون
چو دیدم خون، گَزیدم از غم انگشت
گمان بردم که دشمن با ل را کشت
نهادم بر در آن غار سنگی
به خانه باز گشتم بی درنگی
به ماتم چند گریان نشستم
به کار خویشتن حیران نشستم
وزیران و سران ملک یکسر
مرا داده نوید تخت و افسر
بسی گفتم مرا با من گذارید
ز کار سلطنت معذور دارید
ولی مردم مرا با من نماندند
به زورم بر سر مسند نشاندند
پس از چندی ازینسان ماجرایی
یکا یک بال پیدا شد ز جایی
به من گفتا که پیدا شد بهانت
هلاک مردن من بود جانت
بسا دشمن که زیر پا کند جای
چو خرس از بهر خون لیسد کف پای
نقاب لطف بندد بر رخ مهر
برون چون انگبین و اندرون زهر
نماند جز به تیغ و باده ناب
جهان آتش اندر قطره آب
نبودت گر به مرگ من سر و کار
چرا سنگ گران ماندی بر آن غار
مرا در زندگی آزرده کردی
به غارم دخمه همچون مرده کردی
به عذر استاده گفتم کای برادر
ترا سوگند حق شیر مادر
مشو آزرده بشنو عذر خواهم
خدا آگه که من خود بی گناهم
ز سالی بیش بردم انتظارت
برآمد چشمۀ خون چون ز غارت
یقینم شد که گشتی کشته در جنگ
بترسیدم ز کید دیو نیرنگ
ازان کردم در آن غار محکم
که خواهد کشت مایاوی مرا هم
ز من بشنید این حرف دلا ویز
به بدادی کشیده تیغ خونریز
سپاهی را که با من متفق بود
به تیغ جور قتل عام فرمود
به گنجم بر گشاده دست تاراج
ز ملک خویش مفلس کرد اخراج
زنی معشوقه ام بودست چون جان
کشید از من به زور، آن باز بستان
دریغ مال و ملک و لشکرم نیست
دریغ آن است کاکنون دلبرم نیست
دگر زین غیرتم گردد جگر ریش
که کرد آن زهره طلعت را زن خویش
سخن بشنید گفتا رام فی الحال
که دانستم یقین جرمست از بال
بیا تا خون او بر خاک ریزم
به کار دوست با دشمن ستیزم
و بال اختر بالست بالم
به قول خود به مرگ بال فالم
حیات بال باشد تا همان دم
که چشمم بر رخش ناید فراهم
از آن پس بال را جان داده ان گار
چو آن شعله که با سیلش بود کار
ز رام آن مژده چون سگریو بشنید
بدین یک حرف گفتن مصلحت دید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که دیوی بود مایاوی ملنگی
به زور صد هزاران فیل جنگی
هوش مصنوعی: یک موجود شگفت‌انگیز و سحرآمیز وجود دارد که مانند یک دیو است و با قدرتی عظیم به اندازه‌ی صد هزار فیل جنگی به میدان می‌آید.
در آمد ناگهان از نره دیوان
به شکل گاو شد شیر غریوان
هوش مصنوعی: ناگهان، از یک وحشی دیوانه، موجودی شکل گرفت که مانند گاو بود و دارای قدرت و شجاعت خاصی بود.
زمین را داشتی بر شاخ در وا
چو گردون آسمان را بردی از جا
هوش مصنوعی: تو درختی را در دست داری که بر روی آن زمین را قرار داده‌ای، مانند اینکه آسمان را از جایش برداشته‌ای.
به جنگ بحر عمان حمله آورد
برآورد از نهاد موج آن گرد
هوش مصنوعی: دریای عمان به شدت به طغیانی درآمد و امواجی بزرگ و خروشان را به وجود آورد.
به زنهار آمد او را گفت دریا
که کوته ساز دست از مالش ما
هوش مصنوعی: به دریا هشدار داد و گفت که از مال و دارایی‌اش دست بکشد و آن را کوتاه کند.
حریف تست اکنون کوه کیلاس
که گشت از سخت رویی کان الماس
هوش مصنوعی: حریف تو اکنون کوه کیلاس است که به خاطر سختی و استحکام خود مانند الماس است.
بدار از جیب من دست ستم باز
اگر مردی ز پا او را در انداز
هوش مصنوعی: اگر مردی هستی، دست ستم را از جیب من بیرون بکش و اگر توانایی داری او را به زمین بینداز.
از آنجا شد به جنگ کوه گستاخ
سبک برکند بار قله ازشاخ
هوش مصنوعی: او از آنجا حرکت کرد و به جنگ با کوه شتافت، و به راحتی بار سنگینی را که بر قله‌ی کوه بود، از شاخه‌اش برداشت.
برآمد از ص دای کوه فریاد
مده خاک مرا بی جرم بر باد
هوش مصنوعی: از دل کوه صدایی برمی‌خیزد که به من می‌گوید، ای خاک، مرا بی‌گناه به باد ندهید.
ترا باید به جنگ بال بشتافت
نشاید با من بی دست و پا کافت
هوش مصنوعی: تو باید به مخاطره و چالش بپردازی، نه اینکه با من که ناتوان هستم، بیهوده گفت‌وگو کنی.
به غار بال نعره زد به پیکار
برآمد بال بهر جنگش از غار
هوش مصنوعی: از غار، صدای نعره‌ای به گوش می‌رسد که نشان‌دهنده ورود به میدان نبرد است. بال‌هایی برای جنگ آماده می‌شوند و از غار بیرون می‌آیند.
ز دلسوزی به همراه برادر
بسان سایه می رفتم برابر
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و دل‌سوزی به برادرم، همچون سایه، همیشه در کنار او بودم و همراهش می‌رفتم.
گریزان گاو شیر اندر دمادم
به غارستان کوهی هر دو شد گم
هوش مصنوعی: گاو و شیری که به هم دیگر نزدیک شده بودند، در غاری عمیق در کوه گم شدند.
چو کرد م بر در غارش نگاهی
سوی قعر زمین می رفت راهی
هوش مصنوعی: وقتی او به سمت غار تو نگاه کرد، انگار که به عمق زمین می‌نگریست و راهی را پیش می‌رفت.
ز بهر انتظار خدمت بال
نشستم بر در آ ن غار یکسال
هوش مصنوعی: به خاطر انتظار، یک سال است که بال‌های خدمت را گشوده‌ام و در کنار آن غار نشسته‌ام.
نیامد هیچ کس از غار بیرون
پس از سالی برآمد چشمۀ خون
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از غار بیرون نیامد، اما پس از مدتی چشمه‌ای از خون جاری شد.
چو دیدم خون، گَزیدم از غم انگشت
گمان بردم که دشمن با ل را کشت
هوش مصنوعی: وقتی خون را دیدم، از شدت غم ناخودآگاه نیشی به خود زدم و فکر کردم که دشمن برادر را کشته است.
نهادم بر در آن غار سنگی
به خانه باز گشتم بی درنگی
هوش مصنوعی: من به در ورودی آن غار سنگی رفتم و بی‌درنگ به خانه بازگشتم.
به ماتم چند گریان نشستم
به کار خویشتن حیران نشستم
هوش مصنوعی: در حال گریه و اندوه نشسته‌ام و به کارهای خودم مشغولم، اما هنوز در حیرت و سردرگمی به سر می‌برم.
وزیران و سران ملک یکسر
مرا داده نوید تخت و افسر
هوش مصنوعی: وزیران و سران کشور همگی به من وعده داده‌اند که تاج و تخت و قدرت را به من خواهند بخشید.
بسی گفتم مرا با من گذارید
ز کار سلطنت معذور دارید
هوش مصنوعی: من بارها درخواست کردم که در کارهای سلطنت مرا در کنار خود بگذارید و از مسئولیت‌های آن معاف کنید.
ولی مردم مرا با من نماندند
به زورم بر سر مسند نشاندند
هوش مصنوعی: مردم با من باقی نماندند و به زور مرا به مقام و جایگاهی رساندند.
پس از چندی ازینسان ماجرایی
یکا یک بال پیدا شد ز جایی
هوش مصنوعی: مدتی بعد از این ماجرای عجیب، ناگهان موجودی بالدار از جایی پیدا شد.
به من گفتا که پیدا شد بهانت
هلاک مردن من بود جانت
هوش مصنوعی: به من گفت که پیدا شدی و این موضوع باعث نابودی من است. جانم در گرو عشق توست.
بسا دشمن که زیر پا کند جای
چو خرس از بهر خون لیسد کف پای
هوش مصنوعی: بسیاری از دشمنان هستند که با قدرت و بی‌رحمی، به ضرب و شتم و نابودی می‌پردازند، همان‌طور که خرس برای نوشیدن خون، به زیر پا می‌رود و از او استفاده می‌کند.
نقاب لطف بندد بر رخ مهر
برون چون انگبین و اندرون زهر
هوش مصنوعی: نقاب مهربانی بر چهره‌ی خورشید می‌زند، مانند عسل که ظاهری شیرین دارد اما در نهایت درونش زهر نهفته است.
نماند جز به تیغ و باده ناب
جهان آتش اندر قطره آب
هوش مصنوعی: تنها چیزی که باقی مانده، شمشیر و نوشیدنی خالص است. دنیا مانند آتش است که در یک قطره آب وجود دارد.
نبودت گر به مرگ من سر و کار
چرا سنگ گران ماندی بر آن غار
هوش مصنوعی: اگر نبودن تو باعث مرگ من است، پس چرا سنگ سنگین بر روی آن غار باقی مانده است؟
مرا در زندگی آزرده کردی
به غارم دخمه همچون مرده کردی
هوش مصنوعی: در زندگی من را به شدت آزار دادی و حالا همانند یک مرده در گوشه‌ای تنها و متروک رهایم کردی.
به عذر استاده گفتم کای برادر
ترا سوگند حق شیر مادر
هوش مصنوعی: به خاطر عذری که داشتم به برادرم گفتم: به جدیت و به حرمت شیر مادر قسم می‌خورم.
مشو آزرده بشنو عذر خواهم
خدا آگه که من خود بی گناهم
هوش مصنوعی: ناراحت نشو، من از خدا پوزش می‌خواهم؛ او می‌داند که من خودم بی‌گناه هستم.
ز سالی بیش بردم انتظارت
برآمد چشمۀ خون چون ز غارت
هوش مصنوعی: به مدت طولانی منتظر تو بودم و اکنون احساس می‌کنم که درد و رنج درونم مانند چشمه‌ای پرخون به جوش آمده است.
یقینم شد که گشتی کشته در جنگ
بترسیدم ز کید دیو نیرنگ
هوش مصنوعی: من مطمئن شدم که تو در جنگ کشته شده‌ای، و از نیرنگ‌های شیطانی ترسیدم.
ازان کردم در آن غار محکم
که خواهد کشت مایاوی مرا هم
هوش مصنوعی: در آن مکان محکم، به خاطر مایاوی که می‌خواهد مرا بکشد، از آن چیزهایی که انجام دادم پشیمان شدم.
ز من بشنید این حرف دلا ویز
به بدادی کشیده تیغ خونریز
هوش مصنوعی: از من این سخن را بشنو، ای دل! که به خاطر این وضعیت سخت و خطرناک، شمشیر خونین در دست دارم.
سپاهی را که با من متفق بود
به تیغ جور قتل عام فرمود
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که با من همراه بود، به دست ظلم و ستم کشته شد.
به گنجم بر گشاده دست تاراج
ز ملک خویش مفلس کرد اخراج
هوش مصنوعی: مردی که در تلاش است تا گنجینه‌ای را به دست آورد، خود را از سرزمین و possessions خود بی‌نصیب می‌کند و در نهایت بار فقری را به دوش می‌کشد.
زنی معشوقه ام بودست چون جان
کشید از من به زور، آن باز بستان
هوش مصنوعی: معشوقه‌ام مانند جانم بود، اما وقتی به زور از من جدا شد، آن را پس بگیر.
دریغ مال و ملک و لشکرم نیست
دریغ آن است کاکنون دلبرم نیست
هوش مصنوعی: از دست دادن مال و املاک و لشکر برای من مشکل نیست، بلکه افسوس دریغ می‌خورم که اکنون محبوبم در کنارم نیست.
دگر زین غیرتم گردد جگر ریش
که کرد آن زهره طلعت را زن خویش
هوش مصنوعی: به خاطر غیرتم، دلم می‌سوزد که چگونه آن چهره زیبا، همسر خود را ترک کرده است.
سخن بشنید گفتا رام فی الحال
که دانستم یقین جرمست از بال
هوش مصنوعی: گفتگوی او را شنید و به آرامی پاسخ داد که حالا که به راستی فهمیدم، می‌دانم که گناهی از سمت او وجود دارد.
بیا تا خون او بر خاک ریزم
به کار دوست با دشمن ستیزم
هوش مصنوعی: بیایید تا به خاطر او، خون خود را بر زمین بریزیم و در کار دوستی، با دشمنان مبارزه کنیم.
و بال اختر بالست بالم
به قول خود به مرگ بال فالم
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که سرنوشت حوادث و اتفاقات زندگی انسان‌ها به نوعی به خودشان و انتخاب‌هایشان بستگی دارد. همانطور که بال پرنده‌ای در آسمان بر فراز موانع پرواز می‌کند، انسان نیز با تلاش و اراده می‌تواند بر مشکلات غلبه کند. اما اگر فردی تسلیم شود یا به خود اعتماد نداشته باشد، ممکن است به نتایج ناخوشایندی دچار شود. در نهایت، سرنوشت هر شخص با عملکردها و تصمیمات خودش رقم می‌خورد.
حیات بال باشد تا همان دم
که چشمم بر رخش ناید فراهم
هوش مصنوعی: زندگی مانند بالی است که باید تا زمانی که چشمم به روی تو باز شود، آماده باشد.
از آن پس بال را جان داده ان گار
چو آن شعله که با سیلش بود کار
هوش مصنوعی: بعد از آن، پرها جان گرفته‌اند، مانند شعله‌ای که با جریان سیل کار می‌کند.
ز رام آن مژده چون سگریو بشنید
بدین یک حرف گفتن مصلحت دید
هوش مصنوعی: وقتی رام از سرنوشت خود خبردار شد، خواهش کرد که با یک کلام وضعیت را روشن کند، چرا که به نظرش گفتن حقیقت و روشن کردن مسئله در این شرایط بهترین کار بود.